خوب بچه هایی که می خوان اعزام بشن عجب شیر بذارین براشون یه خلاصه ای از اتفاقاتی که برای ما گذشت رو براتون بنویسم شاید از استرستون کم بشه (شاید هم زیاد بشه !!)
اول که ما با اتوبوس ساعت 9 شب اول دی پارسال راه افتادیم سمت عجب شیر ! هوا فوق العاده سرد بود.ساعت 5 صبح رسیدیم و بعد ازپیاده شدن از اتوبوس ما رو بردن داخل یه اتاقک و اونجا به خطمون کردن و تمام وسائل و خودمون رو بازرسی کردن و بعد دوباره فرستادن بیرون و 1 ساعت توی سرما سرپا به خطمون نگهمون داشتن و بعد راه افتادیم به سمت یه میدون بزرگ برای تقسیم شدن بین گروهانها
عجب شیر یه محصیر بسیار قدیمی (رد پای رضا خان رو میشه دید .)و بزرگ شامل مقادیر زیادی زمین خشک و خاکی و دهها آسایشگاه قدمی و رنگ و رو رفته و با امکانات خیلی کم هست. دستشویی ها اغلب خراب و آب بعضی مواقع قطع میشد و حمام هم که اگر دیدید سلام ما رو بهش برسونید :41:
بعد از یک کیلومتر پیاده روی (می دونید محیطش فوق العاده بزرگه عظمت زیادی داره )
بعد تقسیم شدیم داخل یکی از گروهانها و گردان ما که همه فوق دیپلم بودیم نسبت به 3 گردان دیگه که دیپلم و زیر دیپلم بودیم هیچ امتیازی نداشتیم. مدام تنبیه می شدیم و بشین پاشو .... البته به زیر دیپلم واقعا بیشتر سخت می گرفتن و حتی اونا رو 58 روزه ترخیص کردن ولی ما رو 61 روزه :18:
هیچ وقت اون روز اول که رفتیم داخل آسایشگاه با لباس شخصی رو یادمون نمیره.همه ناراحت و خسته و غمگین از برخورد بد و محیط فوق العاده مزخرف و تحمل 60 روز سختی و آینده نا معلوم بعد از تقسیمات.
یه چیزی که توی اونجا خیلی نموده داره بی نظمی هست یعنی خیلی میگن که ارتش نظم داره ولی همه اش چرته .ما اونجا هیچ نظمی مثل نظم در بیداری و خاموشی و به خط شدن زمان غذا و زمان استراحت و ... نداشتیم.هر وقت عشقشون می کشید ، نصف شب ، وسط روز ، وسط غذا و نماز یهو همه رو احضار می کردن برای به خط شدن .ما از روز اول که رفتیم تا روز 8 ام خدمت اصلا رنگ حموم رو ندیدیم!! آخرش به زور و مثل بلانسبت گوسفند کردنمون تو یه حموم و با گربه شور کردن خودمون رو تمیز کردیم.
به ما گفته بودن که روزهای اول که بهمون سخت می گیرن برای نسخ کشی هست ولی خداشاهده تا روز آخر دهن ما رو سرویس کردن (ببخشید بابت بی ادبی ) هر روز پیاده روی های زیادبه عناوین مختلف ، به خط شدن های پی در پی ، انتظار در صف برای گرفتن غذا و تلفن زدن و دستشویی ، از صبح تا شب. یعنی مثلا 5 صبح که بیداریه و باید تا 6.5 آماده و صبحانه خورده و لباس پوشیده با وضعیت کامل به خط بشیم.توی این 1.5 ساعت هم باید توی صف دستشویی وایستیم و بعد توی صف صبحانه و بعد لباس بپوشی و گتر پا درست کنیم و تخت ها رو انکادر کنیم و بریم توی منطقه نظافت هر گروه و نظافت کنیم (مثل محوطه ، دستشویی و... )
نگهبانی ها هم که نگو. هر 4 روز یه بار نگهبان یه خراب شده ای می شدیم و مثلا برای حفظ اموالی که2000 تومن هم نمی ارزید 8 ساعت توی 24 ساعت سر پا نگهبانی میدادیم (مثلا اگر نگهبان پاس 1 بودیم 4 تا 2 ساعت اینطوری نگهبانی می دادیم: 19-21 شب ،1تا 3 نصف شب ،7-9 صبح و 1تا 3 بعد از ظهر )
این شب بیداری ها واقعا اذیت می کرد و توی روز هم که اصلا فرصت استراحت نمی دادن و مدام به خط ، رژه ، بدو به ایست و.... می دونید که یه قانونی هست که می گه از بیداری تا خاموشی حتی نشستن روی تخت خواب ممنوعه به برسه به خوابیدن !!توی کل اون دوره هم به ما 7 روز مرخصی دادن که خیلی خیلی می چسبید و بکوب با سواری 25 هزارتومنی می اومدیم تهران و یه دلی از عزا در می آوردیم و بر می گشتیم.
از اهانت های گروهبان های وظیفه !! به ما که بگذریم (طوری که کادری با ما اون طور رفتار نمی کرد ) حمالی ها و آشغال جمع کردن ها و کم اومدن غذا و لباس های کثیف و پیاده روی های 10 کیلومتری برای میدون تیر اون هم 5 بار !!
خلاصه اینکه با تمام این بدبختی ها که واقعا هر روزش تا تموم میشد یه ماه برای ما می گذشت و مثلا کلی کار می کردیم و خسته و کوفته میشیدم و تنبیه می شدیم و بعد به ساعت نگاه می کردیم می دیدیم تازه 9 صبحه و تا 9 شب 12 ساعت مونده :13::18:........ الان که می بینیم با خودم می گم ای کاش زودتر اعزام میشدم خدمت تا زودتر این اتفاقاتی که اول و آخر باید بهش تن میدادم می گذشت و مثل الان راحت میشدم.
بچه هایی که دارن اعزام میشن به این نکته من توجه کنن که سخت ترین دوره زندگی آدم سربازی هست و سختترین قسمت سربازی همین آموزشی هست . وقتی واردش شدین به این دید نگاه کنید که زودتر تموم میشه و از شرش راحت میشید و تا آخر عمر دیگه همچین صحنه هایی رو نخواهید دید . پس تا می تونید اونجا راحت بگیرید و اصلا به فکر گذشت زمان نیفتید.
الان من توی یگان یه جای تقریبا خوب هستم و بیشتر اون خاطرات بد هم از یادم رفته و فقط به اینده فکر می کنم و پایان خدمت......
همین طور که من یه روزی قبل از اعزام به خدمت مشابه این مطلب رو توی همین تاپیک می خوندم و با خودم استرس داشتم شما هم مثل من یه روزی میاید و همین مطلب رو می نویسید برای بعدی....