-
یه روز یه اصفهانیه توی یکی از پادگانهای تهران خدمت می کرده . بچه تهرونی ها برای اینکه اونو اذیت بکنند توی غذایش توف می کردند و اون هیچ چی نمی گفت بعد از چند روز تهرونی ها قرار میگزارند که باهاش دوست بشوند اصفهانیه میگه از کی میخواهید با من دوست بشوید میگند از فردا اصفهانیه هم میگه من هم از فردا نمیشاشم توی سماور
-
يه روز دو تا پسره ميرن قطب شمال ، ميرسن به يه اسکيمو ، بهش ميگن آقا شما اينجا زن سياه داريد ، طرف ميگه آره داريم ، دوباره ميگن زن سفيد هم دارين ، يارو ميگه بله زن سفيد هم داريم ، دوباره ميگن زن سياه و سفيد چی ؟ اونم دارين ، يارو ميگه نه زن سياه و سفيد نداريم ، يکهو يکيشون ميزنه پس گردن اون يکي ميگه نگفتم اين که می ک........ پنگوئنه
-
يه روز ميبينن عزرائيل ماکسيما خريده ، ميگن عزرائيل وضعت خوب شده ، ميگه حقوق اضافه کاری هاي زلزله بم را جمع کردم
-
( برنامه کودک کار و انديشه را که يادتون هست ) ،، قزوينيه ميره صدا و سيما ميگه ببخشيد آقا اون بچه که هي ميگفت ( من کـــارم من کــارم ) کدومـــــه !!!
-
چند بهانه دخترا: 1-فاصله سنیمون خیلی زیاده(یعنی خیلی از مرحله پرتی).2-من به تو علاقه به اون صورت ندارم(یعنی خیلی بد هیکلی).3- من الان تو موقعیت بدی هستم(یعنی دلم جای دیگه گیر).4- تقصیر تو نیست تقصیر منه(یعنی عجب غلطی کردم با تو دوست شدم).5- من تو دوستیمون از هیچ کاری دریغ نکردم(یعنی هر غلطی خواستم کردم)6- دیروز یه خاستگار دکتر داشتم(یعنی زودتر بیا منو بگیر).7- من همیشه نماز میخونم تو هم بخون(یعنی من خیلی دختر پاکی هستم)
-
يه بنده خدائي يه تيکه جور ميکنه اما جا نداشته ، خلاص هر چي اين در اون در ميکنه خونه خالي گيرش نمياد ، يه هو ميبينه يه تريلي گوشه خيابون پارکه ، خلاصه ميرن زير تريلي و تو حس بودن کـــــــــــــه ميبينه يکي زد سر شونش !!! طرف بر ميگرده ميبينه واي يه افسره است ميگه بله قربان چي شده ، سروانه ميگه شما اينجا دارين چي کار مي کنين ، يارو هول ميکنه ميگه هيچي قربان دارم روغن ماشين را عوض ميکنم ، سروانه ميگه عزيزم اولا روغن ماشين را از اين طرفی ميشن و عوض ميکننن نه اون طرفي ، دوماً تريلي نيم ساعته رفــته
-
طرف خيلي شاكي ميره ثبتاحوال، ميگه: آقا اين اسم من خيلي ضایعه ، بايد حتماٌ عوضش كنم. كارمنده ازش ميپرسه، مگه اسمتون چيه؟ طرف ميگه: اصغر گهُچهره ! كارمنده ميگه: آره خوب حق داريد، بايد حتماً عوضش كنيد. حالا چه اسمي ميخوايد بگذاريد؟ ميگه: اصغر انچهره!
-
يه بچه مومني سنگ مينداخته تو صندوق صدقات، ازش ميپرسن: بابا اين چه كاريه ميكني؟! ميگه: ميخوام به انتفاضه كمك كنم!
-
يك بابايي داشته از سر كار برميگشته خونه، يهو ميبينه يك جمع عظيمي دارن تشييع جنازه ميكنند، منتها يجور عجيب غريبي: اول صف يك سري ملت دارن دو تا تابوت رو ميبرن، بعد يك يارو مرده با سگش راه ميره، بعد ازون هم يك صف 500 متري ملت دارن دنبالشون ميرن. يارو كف ميكنه، ميره پيش جناب سگ دار، ميگه: تسليت عرض ميكنم قربان، خيلي شرمندم... ميشه بگيد جريان چيه؟ يارو ميگه: والله تابوت جلوييه خانممه، پشتيش هم مادر خانومم... هردوشون رو ديشب اين سگم پاره پاره كرده! مرده ناراحت ميشه، همينجور شروع ميكنه پشت سر يارو راه رفتن، بعد از يك مدت برميگرده ميگه: ببخشيد من خيلي براتون متاسفم، ميدونم الانم وقت پرسيدن اينجور سوالا نيست، ولي ممكنه من يك شب سگ شما رو قرض بگيرم؟! مرده يك نگاهي بهش ميكنه، اشاره ميکنه به 500 متر جمعيتي پشت سر، ميگه: برو ته صف
-
يارو تركه بچه اش دو قلو به دنيا مياد يكيشون رو پاره ميكنه براي اون يكي لايه درست ميكنه!!!!!
(توپهاي دو لايه زمان بچگي يادتون مياد؟)