كسي برايم مريم آورده
كسي انار
كسي ريواس
ولي من به كسي فكر ميكنم
كه هيچ وقت
جز دستهايش
چيزي برايم نميآورد
Printable View
كسي برايم مريم آورده
كسي انار
كسي ريواس
ولي من به كسي فكر ميكنم
كه هيچ وقت
جز دستهايش
چيزي برايم نميآورد
یک ...ده...بیست ...صد
بیام ؟
هنوز هم بشمار عزیزم !
تا دویست هم برایت شمردم
اما
تا رویی برگرداندم تو با او به انتهای جاده رسیده بودی
و من فقط توانستم دستی از دور برایت تکان دهم
"خودم"
باران، غروب، ماه، اتوبوسی که ممکن است
باید مرا دوباره ببوسی که ممکن است...
این لحظه... لحظه... لحظه... اگر آخرین... اگر...
ـ بس کن! نزن دوباره نفوسی که ممکن است
من قول میدهم که بیایم به خواب تو
زیبا، در آن لباس عروسی که ممکن است
دل نازکی و دل نگرانی چه میشود
من نیستم، تو شهر عبوسی که ممکن است
ماشین گذشته از تو و هی دور میشود
با سرعتی حدود صد و سی که ممکن است
حالا تو در اتاق خودت گریه میکنی
من پشت شیشهی اتوبوسی که ممکن است...
قلم کنار تو افتاده، لیقه خشک شده
حروف عشق به خط عتیقه خشک شده
دوباره زخم تو گل کرده، دوم ماه است
زمان به روی دو و ده دقیقه خشک شده
کنار پنجرهای ماه میوزد، داری
به سمت کوچه نگاهِ عمیق خشک شده
از آن قرار برای تو این فقط مانده ست
گلی که بر سر جیب جلیقه خشک شده
هجوم خاطرهها، چشمهای تو بسته ست
و دستهای تو روی شقیقه خشک شده
برای عشق تو سرمشق تازه میخواهی:
قلم کنار تو افتاده، لیقه خشک شده
نجمه زارع
هیچ چیز غیرممکن نیستحتی برگشتن تو!!من هم میرومتا با هم بودنمان ...غیر ممکن بماند!!
صداهای زیادی در گوشم می پیچد
ولی وقتی صدایی که از تو به یادگار دارم
سکوت است
همان بهتر که کر شوم
و هیچ نشنوم ...
"خودم"
انقدر مستم که بی قایق به دریا میزنم یا غرق دریا میشوم یا به عشق میرسم......!
پاره شو
یک
دو
…..
نود و نه
….
صد…
به نخ می کشم
دانه دانه دروغ هایت را
تا از سر گیری
دوباره
ذکر های عاشقانه را…
من از سکوت می ترسم
از تکرار لحظه های بی کلمه
از دوری واژه ها با ذهن
من از هر چه مرا منتظر می گذارد…
می ترسم…
با اندوهی
کودکانه گفتی: ماهی ام مرد
اما از تنگ بلورش
هیچ نگفتی…
وقتی که
واژه فقط واژه است
باید پی چیزی فراتر بود
در توضیح حیات
آنجا که نابینایی
آهسته می پرسد
زیبایی چیست؟…