-
نشاني از الطاف پاك الهي
شفيع شمايان، به فردا، محمد (ص)
بهشتي شو از مهر با خاندانش
كه اين حكم را كرده امضا، محمد (ص)
رسولان پيشين، بدان سرفرازي
همه قطره بودند و دريا محمد (ص)
نه تنها به دل، بلكه دارد ز رحمت
فروغ الهي به سيما محمد (ص)
سلام خدا را بر او آرزو كن
چه خوب است نام خدا با محمد (ص)
درودي به اندازه آسمانها
نثار تو و آل تو، يا محمد (ص)
سلامي كه حق گويد آن را به نيكان
هزاران از آن بر تو يك جا محمد (ص)
چه سازم ندارم دهاني فلك گون
كه گويم ثناي تو شيوا، محمد (ص)
به جان آرزو دارم اين مختصر را
بود جان پاكت پذيرا محمد (ص)
اميد اين سلام و درود و تحيت
بگيرد پر از جان ما تا محمد (ص)
-
دلارومم در این کوچه گذر کرد***نسیم کاکلش ما را خبر کرد
نسیم کاکلش جونی به من داد***لب خندونش از دینم بدر کرد
-
دلي داشتم وقتي، اکنون ندارم///چه پرسي ز من حالِ دل، چون ندارم
خاقانی
-
مردان رهش ميل به هستی نکنند / خودبينی و خويشتن پرستی نکنند
آنجا که مجـــــردان حق می نوشند / خم خانه تهی کنند و مستی نکنند
ابوسعید ابوالخیر
-
دگر شو شد که مو جانم بسوزد***گریبان تا بدامانم بسوزد
برای کفر زلفت ای پریرخ***همی ترسم که ایمانم بسوزد
باباطاهر
-
با سلام و دروووووود -----
دریاب که که از روح جدا خواهی رفت
در پرده ی اسرار فنا خواهی رفت
خوش باش ندانی از کجا آمده ای
می نوش ندانی به کجا خواهی رفت
-=-=-=--=-=-=-=-=-
شاعر : حکیم عمر خیام
-
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود///وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر///آری شود ولیک به خون جگر شود
حافظ
-
در حیرتم که از چه بجویم نشان تو
نی سر نه پیرهن , ز چه پیدا کنم تو را؟
حسان
-
اگر مهري رخشد تو آن مهري اگر ماهي تابد، تو آن ماهي
اگر هستي پايد تو هستي اگر بودي بايد تو بودي
بي لطف و صفا باشد به خدا بي تو هستي ها
از ديدارت از رخسارت اي جان بينم سرمستي ها
-
آسمان بار امانت نتوانســت کشــید
قــرعه کــار به نـام مــن دیــوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدنــد حقیــقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
حافظ