غریبه !
هوای دلم عجیب برایت گرفته !
من و اسمانی از حرف های نگفته !
راستی
جسارت نباشد عزیزم
تو کی می ایی؟!
Printable View
غریبه !
هوای دلم عجیب برایت گرفته !
من و اسمانی از حرف های نگفته !
راستی
جسارت نباشد عزیزم
تو کی می ایی؟!
اول به نام عشق. . .
دوم به نام تو. . .
سوم به ياد مرگ . . .
بر لوح شيشه اي قلبت بنويس:
يا تو و عشق، يا من و مرگ
از جايم بلند شدم،
پنجره را باز کردم
و ديدم زندگي هم هر از گاهي زيباست!
شنيدم که کلاغ ديوارنشين حياط
چه صداي قشنگي دارد!
فهميدم که بيهوده به جنون مجنون مي خنديدم!
فهميدم که عشق،
آسمان روشني دارد!
روبه روي عکس تو ايستادم،
دستهايم را به وسعت "دوستت دارم" باز کردم،
وجهان را در آغوش گرفتم!
بوسه زلب هاي تو در خواب گرفتم
گويي که گل از چشمه ي مهتاب گرفتم
در برکه ي اشکم همه دم نقش تو ديدم اين هديه ي خوبيست که از آب گرفتم
هرگز نتواني که زمن دور بماني چون در دل خود عکس تو را قاب گرفتم
همین طور که می روی
به صورت مسئله ای فکر کن
که با رفتنت پاک میشود
مسئله ای که
بی شباهت به من نیست!!
تو ای آهوی من کجا میگریزی؟
چه کردم که بی اعتنا میگریزی؟
چرا گرم خواندی چرا سرد راندی؟
چرا لطف کردی چرا میگریزی؟
به بیگانه بودن عزیزم گرفتی
چو اکنون شدم آشنا میگریزی
چو باخنده گویم برو، دل ربائی
چو با گریه گویم بیا میگریزی
اشکهایم را نذر برنگشتنت می کنم.
قول می دهم اگر نیایی
همیشه لبخند بزنم...
آخرین شب گرم رفتن دیدمش
لحظه های واپسین دیدار بود
او به رفتن بود و من در اضطراب
دیده ام گریان دلم بیمار بود
گفتمش از گریه لبریزم مرو
گفت جانا ناگزیرم ناگزیر
گفتم او را لحظه یی دیگر بمان
گفت می خواهم ولی دیرست دیر
در نگاهش خیره ماندم بی امید
سر نهادم غمزده بر دوش او
بوسه های گریه آلودم نشست
بر رخ و بر لاله های گوش او
ناگهان آهی کشید و گفت وای
زندگی زیباست گاهی گاه زشت
گریه را بس کن مرا آتش مزن
ناگزیرم از قبول سرنوشت
شعله زد در من چو دیدم موج اشک
برق زد در مستی چشمان او
اشک بی طاقت در آن هنگامه ریخت
قطره قطره از سر مژگان او
از سخن ماندیم و با رمز نگاه
گفت میدانم جدایی زود بود
با نگاه آخرینش بین ما
هایهای گریه بدرود بود
اما عجيب دل نگرانم، چه مي كني؟
ابري ترين سوال جهانم چه مي كني ؟
يك روز موج آمده و بعد رفته اي
آن سوي آب،در جريانم،چه مي كني؟
هي نامه پشت نامه ،جوابي نمي دهي
خطي، نشانه اي كه بخوانم چه مي كني
حالا اگر به خانه ي خورشيد رفته اي
اي نبض نور !در شريانم چه مي كني؟
هر روز گفته ام كه تو آنجا دلت خوش است
هر روز آه ....بي كه بدانم چه مي كني
من بي تو اظطراب سرابم مشوشم
در لحظه لحظه ي هيجانم چه مي كني؟
مي خواستم به نام تو از ماه دم زنم
با تكه ابر روي دهانم چه مي كني؟
از کدام طرف این دریا
دنبال کشتی ات بدوم؟
ساحل
اینجا
تنها معنی جدایی می دهد
مشرق یا مغرب
چه فرقی می کند از کجا؟
تو دور می شوی
و اینجا
تمام قسمت ها سرگردانند!