-
...عشق...
من مهم نيستم كه اين را بدانم كه سحر نزديك است
دل تو باور كند اينرا به خودش كافيست
اين كه دنيا هوس است خود ميداني
اما تو كه خواهي پس دنيا بروي چه بكاري
كه فردا درويي از پس اعمال كني
و همه گفتارم به خدا خواستن راه تو بود
ونه اينكه تو شوي زاير دوست كه خودش آخر راهست وليك تو خود ميداني زندگي هوسي نيست كه خود بوده هست بود
چه بسا انساني كه خودش راه به هوس تازه كند... وتو خود ميداني...مارو بردي تو شعر نو ها...
-
امروز مصالح بهتري دارم ... امروز پربارترم
کوله باري از تجربه ساختن و ويران کردن توشه راهم است
امروز که مي دانم ... آگاه ترم ... پس مسئولم
اينکه چه متولد خواهد شد به من بستگي دارد
هر لحظه در انتظار تولد است.. و شايد مرگ
-
...عشق...
گرچه راه خود را برده اي تا نيمه اما
ميتوان عاشق شد عاشقي رسم خاصي است كه تو ميداني
در درونت هست ليك عشق بود عشق خدا ونه غير از آن كه
هر چه هست بود دوستي و علقت...
پس بدان اي ره تو دشوار است...توبه اي بايد كرد در توبه باز است...وتو خو ميداني...
-
يكي را زمردان روشن ضمير
امير ختن داد طاقي حرير
زشادي چو گلبرگ خندان شكفت
بپوشيد و دستش ببوسيد و گفت
چه خوبست تشريف شاه ختن
وز آن خوبتر خرقه ي خويشتن
گر آزاده ي بر زمين خسب و بس
مكن بهر بقالي زمين بوس كس!
-
...عشق...
سلام ما به حريمش كهدواست×××دلي كه درد آمد دوايش هواست...هواي حرم...
-
مرا يك درم بود برداشتند
بكشتي و درويش بگذاشتند
__________________
سولئارس
-
...عشق...
دلم را از غم عشقت سرشتند×××وگرنه من همان خاكم كه هستم...
-
مرا هم ز صد گونه آز و هواست
وليكن خزينه نه تنها مراست !
____________________
من يك آدمم!
-
ترا می جویم و هرگز نمی یابم.....ت. آن عشقی که افسون میکنی در دم
-
...عشق...
ميروم تا بگيرم عشق خود در دل و جان×××اين ره مردان بلاجو باشد...