عزیز هم پرسه ام !
حرف هایم ...
پشت این واژه های خجل پنهان است !
حرف هایم ...
پشت این سکوت آرام ...
پشت این نگاه غمگین ...
خاموش است !
دریاب مرا ...
که پر از حرفم !
Printable View
عزیز هم پرسه ام !
حرف هایم ...
پشت این واژه های خجل پنهان است !
حرف هایم ...
پشت این سکوت آرام ...
پشت این نگاه غمگین ...
خاموش است !
دریاب مرا ...
که پر از حرفم !
به من دل بسته ای ...
و می خواهی من هم به تو دل ببندم
کاش می دانستی ...
دیگر دلی نمانده که به تو ببندم
مرا ببخش ...
عزیز هم پرسه ام !
دلتنگم !
دلم بهانه می گیرد تو را !
و تو ...
بی خبر در کوچه های فاصله پرسه می زنی !
دلتنگم ...
عزیز هم پرسه ام !
دلتنگم ...
کدامین صدا مرا به اینجا کشانده است
سوختم وسوختم
ناتوان گشته ام دیگر صدائی به گوش نمی رسد
دل و جانم به قربانت خیلی سرد است
نمی دانم آدم از سوختن سردش می شود؟
می توانی این واژه را تفسیر کنی؟
شانهایت را می خواهم شانه هایت کو؟
به سجودم امشب خدای من چرا امشب سجاده ام نیست؟
آنقدر در خود گم شده ام که سخت می توانم خود را نیز پیدا کنم
من زندانی زمانم زمان دیگر مجالی نمی دهد
در گرداب زمان گم شده ام
در بیابان خیالی افتاده ام
یک نفر را از دور می بینم منتظر می مانم
هیچ کس نیست جز سرابی بیش
باز هم به سجود می روم
سجاده ام کو؟
در دیار غربت سر
در دیار غربت سر به جنون زده ام
در دیار تنهائی گم شده ام
در پشت دیوار بلند عذاب خسته شده ام
ابرهای سیاه بی باران آزارم می دهند
من در طوفانی هولناک به فکر فرو رفته ام که دیگر مشکل توانست
از دیوار گذشت
آری باید در پای همان دیوار نشست و گریست
تا شاید آفتاب دلش به رحم آید و دوباره طلوع کند
زمستان 87
آیا می گذرد این همه هجرت
زمستان دلتنگیست زمستان 87
زمستان سردیست
چرا برف نیست چرا حس نیست
از کجا بیاورم کسی مثل ترا
تا حس کند برف سفید را سردی زمستان را
افسوس که پیدا نمی شود تا حس کند این همه حس عاشقی را
پس بیا با هم آغازی بی پایان باشیم
شاعر: عشق من...
دعا کردیم که بمانی
بیائی کنار پنجره
باران ببارد ...
و باز شعر مسافر خاموش خود را بشنوی
اما دریغ که رفتن
راز غریب همین زندگیست
رفتی پیش از آن که باران ببارد...
مثل هر سلام این هم گذشتو دیگر تو را ندیدم
با رفتنت
درخت قلبم یخ شد
بالهایم پرهایش ریخت
تــــا بجفایت خوشم تــــرک جفا کرده یــی
این روش تـــازه را تازه بنــــا کـــرده یــی
را ه نجـــات مرا از همــــه سو بسته یـــی
قطع امیـــد مرا از همه جــا کـــرده یـــــی
دوش زدست رقیب ساغر می خورده یـــی
من به خطا رفتـــه ام یا تو خطا کرده یـــی
کار فروبستــه ام هیچ گشــایش نـــــــداشت
تـــا گـــره زلف را کــــار گشا کــرده یــی
من زلبت صــد هـــــزار بوسه طلب داشتم
هر چه بمن داده یــی وام ادا کــــرده یـــی
با خبـــر از حال ما هیچ نخواهــی شــــدن
تا نکنـــد با تو عشق آنچــه بما کرده یــــی
گاهی شعر سراغم را میگیرد
گاهی هوای تو
تفاوتی نمیکند
هر دو ختم میشوید
به دلتنگی من..
همه گويند كه: تو عاشق اويي
گر چه دانم همه كس عاشق اويند
ليك مي ترسم ، يارب
نكند راست بگويند ؟
(مهدي اخوان ثالث)