یکی از دارایی اش رنج می برد
و یکی از قدرتش
من از نظاره کردنم به آن ها می رنجم
مثل روز که از شب می رنجد
یکی از عشقش رنج می برد
و یکی از نیازش
من از «ناگزیری اندیشیدنم به آن ها» می رنجم
مثل زندگی که از مرگ می رنجد
یکی از مال اندوزی اش رنج می برد
و یکی از شاد خواری اش
من از «ناتوانی ام به یاری کردن»شان رنج می برم
مثل قلب که از سینه رنج می برد