يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه ي احزان شود روزي گلستان غم مخور
پسر جان برو بخواب صبح نمي رسي سر قرارا!!!!
هرچي مژگان خانوم "ا" داد ما خواستيم اين شعرو بذاريم يكي پيش دستي كرد:خلاصه براي شما
آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا؟
بي وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا
هرچي فرانك خانوم صدا زد نيومدي ديگه اونم رفت