ترا ناديدن ما غم نباشد كه در خيلي به از ما كم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روي وليكن چون تو در عالم نباشد
____
سعدي
Printable View
ترا ناديدن ما غم نباشد كه در خيلي به از ما كم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روي وليكن چون تو در عالم نباشد
____
سعدي
دلي دارم كه همتايي ندارد×××به جرم عاشقي تابي ندارد...برگي از دفتر عشق...
قفا خورده عريان و گريان نشست
جهانديده گفتش اي خود پرست ...
ت بده .
تا روز آخري كه بميرم براي تو×××اين دل دل دل كند براي تو...برگي از كتاب دل...
گر خواهي كه جهان در كف اقبال تو باشد خواهان كسي باش كه خواهان تو باشد
درون كومه اي كز سقف پيرش مي تراود گاه و بيگه قطره هائي زرد,
زني با كودكش خوابيده در آرامشي دلخواه.
دود بر چهره او گاه لبخندي,
كه گويد داستان از باغ رؤياي خوش آيندي.
نشسته شوهرش بيدار, مي گويد بخود در ساكت پر درد:
ـ «گذشت امروز؛ فردا را چه بايد كرد؟»
-----------------------------------
دوست عزيز چرا با گ شروع كردي؟!
دوش ديدم که ملائک در ميخانه زدند/ می گران بود و سرش چانه زدند
درون حبه اي صد خرمن آمد×××جهاني در دل يك ارزن آمد...اون مومن خداي بعد بنده كه سه پست قبل بايد با ((و))شروع ميكرد...
دهد نطفه را صورتی چون پری
که کردست آب بر صورتگری
بيت تكراري اونم از ماله بنده...اشكال نداره...يه عالمه حرف نگفته دارم×××عاشقي كرده منو مبتلايم...