افراد خلاق چه ویژگیهایی دارند؟
آیا افراد خلاق دارای ویژگیهای خاصی هستند؟
بررسی نشان می دهد که هر چند افراد خلاق از هوش بالاتر از متوسط برخوردار هستند،اما برای اینکه فرد بسیار خلاق باشد ضرورتا نباید نابغه باشد(نیکولز ۱۹۷۲).افراد خلاق تازگی و بدیع بودن را ترجیع می دهند،پیچیدگی مسائل توجه آنان را جلب می کند و به قضاوتهای مستقل می پردازند(بارون هارنیگتون ۱۹۸۱ ). علاوه بر توانایی تمام کردن، کامل کردن و یکی کردن افکار گوناگون در این افراد بیش از دیگران است .
افراد خلاق در یکی کردن تفکر کلامی با تفکر بصری (کرشنر ولجر۱۹۵۸) و تفکر منطقی و تخیلی (سالتر ۱۹۸۰) سرآمدتر از افراد غیر خلاق هستند.
افراد خلاق بیشتر به وسیله علایق درونی خود نسبت به کارهای خلاق برانگیخته می شوند تا عوامل بیرونی نظیر شهرت ،پول یا تایید دیگران.در واقع ،وقتی دلایل بیرونی باعث انجام کارهایی می شود که ذاتا جزو کارهای فکری خلاق به حساب می آید،ممکن است شخص انگیزه خود را برای انجام آن از دست بدهد.
علاوه بر موارد فوق افراد خلاق ویژگیهای دیگری نیز دارند که آنها را از سایر افراد متمایز می کند این ویژگیها عبارتند از:
۱) افراد خلاق، بخش عمده ای از وقت خود را صرف توجه دقیق به اطراف خود می کنند و از این طریق سوژه های جدیدی برای فکر کردن پیدا می کنند.
۲) افراد خلاق بسیار کنجکاو بوده و به طور مستمر در جستجوی موضوعات پیچیده ،جدید و ناشناخته و عجیب هستند.به همین سبب آنها در مقایسه با افرادی که از توانایی خلاقیت کمتری برخوردار هستند،سوالات بیشتر و پیچیده تری را مطرح می کنند.این ویژگی را به سادگی در بچه ها می توان تشخیص داد.
۳) حل مشکلات و مسائل توسط افراد خلاق از اصالت خاصی برخوردار است.
۴) افراد خلاق انعطاف پذیر هستند و در ارائه راه حل و اندیشه بکر و بدیع آمادگی بسیار دارند(گلیفورد ۱۹۵۹)آنها با استفاده از این ویژگی ،توانایی تعقیب و دستیابی به راه حل مشکل را از راه های مختلف دارا هستند.
۵) افراد خلاق به استقلال و ناهمنوایی تمایل دارند و در مواردی که دستورهایی بر خلاف میل و یا اعتقادات خود دریافت کنند به سرپیچی از آنها تمایل نشان می دهند به این سبب اعمال مدیریت در مورد افراد خلاق بسیار دشوار است (کانجرو پیترسن ۱۹۸۴) آنها اگرچه به دستور گرفتن از دیگران اعتقاد ندارند، نیاز مبرم به مورد پذیرش واقع شدن دارند، زیرا این احساس برای آنها آرامش خاطر دلپذیری را ایجاد می کند. ضمنا آگاهی به این مطلب که اندیشه هایشان مورد قبول واقع شده ،اتکاء به نفس زایدالوصف در آنان ایجاد می کند.
۶) افراد خلاق ، مسائل پیچیده را به مسائل ساده ترجیح می دهند و با علاقمندی بسیار برای یافتن راه حل می کوشند.
۷) بر اساس نظریه وایت (۱۹۶۹) افراد خلاق علی رغم استنباط دیگران ، بسیار فعال نبوده،با مقایسه با دیگران از هوش و ذکاوت خارق العاده نیز برخوردارنیستند.هوش یکی از پیش نیاز های خلاقیت است و پایین بودن درجه هوشی فرد معمولا به پایین قرار گرفتن ویژگی خلاقیت منجر می شود ،اما هوش سرشار نیز دلالت بر خلاق بودن شخص نمی کند.کرتاگنبرگ(۱۹۷۲) بر این عقیده است که افراد دارای هوش پایین عموما از نظر خلاقیت نیز ناتوانند و خلاقیت در افراد دارای هوش کمی بالاتر از میانگین بیشتر مشاهده شده است .در این مورد گرتزل(۱۹۶۲) معتقد است که اشخاص باهوش و ذکاوت خوب در مدارج تحصیلی ،بسیار خوب عمل می کنند ولی شاهد کیفی که دلالت بر خلاقیت آنها بکند بسیار کم است.به طور خلاصه پژوهشگران به یک رابطه یا همبستگی
نسبتا کم بین هوش و خلاقیت دست یافته اند(آناستاری و شیفر ۱۹۷۱،گتزل و جکسن،۱۹۶۲.
۸) مسائل و وضعیت هایی را می بیند که قبلا مورد توجه قرار نگرفته است و فکرهای بکری را ارائه می دهد.اصولا یک فرد خلاق بی تفاوت از کنار مسائل نمی گذرد و محیط پیرامون را همیشه با دقت مورد توجه قرار می دهد.
۹) ایده ها و تجربیات حاصل از منابع گوناگون را به هم ربط می دهد و آنها را بر مبنای مزیتشان مورد بررسی قرار می دهد.چراکه ارائه فکر مشکل نیست بلکه ارائه فکر و ایده های سودآور،مفید،باصرفه و... مشکل خواهد بود.
۱۰) معمولا چندین شق (بدیل) برای هر موضوع معین دارند،به عبارتی سلاست فکر دارند.یکی از مهمترین ویژگی افراد خلاق داشتن سلاست فکر است به طوری که همزمان در مورد یک مساله چندین فکر و راه حل را داشته باشد.
۱۱) نسبت به پیش فرضهای قبلی تردید می کنند و محدود به رسم و عادت نمی شوند.از طرف دیگر تداوم حیات سازمانها به بازسازی آنها بستگی دارد،بازسازی سازمانها از طریق هماهنگ کردن اهداف با وضعیت روز و اصلاح و بهبود روشها ی حصول این اهداف انجام می شود ،بدون بازسازی ،سازمان نمی تواند دوام زیادی بیاورد و بازسازی هم جز از طریق نوآوری که خود ثمره خلاقیت است ،میسر نیست.بنابراین سازمان ها برای ادامه حیات و بقای خود به بازسازی از طریق خلاقیت نیازمندند،خلاقیت در سازمان کار نیروهای خلاق است این نیروهای خلاق در تمام سازمانها به وفور یافت می شوند. هنر مدیر موفق در این سازمان شناسایی و از وجود آنها برای بهبود و بازسازی سازمان استفاده نماید ،ویژگیهایی که در این مقاله به آنها اشاره شد می تواند راهگشای بسیاری از مدیران باشد چه بسا بعضی از این ویژگیها در نگاه اول به عنوان یک ضعف ممکن است به حساب بیاید.مدیران امروزی ما باید به این نکته توجه داشته باشند که موانعی برای بروز خلاقیت وجود دارد که بحث مفصلی را می طلبد و پرداختن به آنها خارج از این مقاله است اما مهمترین آنها عبارتند از :
۱) عدم اعتماد به نفس
۲) ترس از انتقاد و شکست
۳) تمایل به همرنگی و همگونی
۴) عدم تمرکز ذهنی و...
باید این نکته را قبول کنیم که همگی ما عادت زده ایم بنابراین مدیریت سازمان باید همیشه از بروز ایده ها و فکر های جدید استقبال نماید و افراد خلاق را تشویق کند.برای اینکه خلاقیت به وقوع بپیوندد، باید چنان نگرشی وجود داشته باشد تا از پیشنهادهایی که مبتنی بر تغییر شرایط موجودند،استقبال کند،یک نگاه سرد یا بهت زده رئیس به زیردستی که پیشنهادی ارائه کرده است به وی می فهماند که دیگر از این نوع پیشنهادها ندهد.جدای از اینکه نظر مدیریت و زبان و ظاهر درباره خلاقیت چیست ؟ طرفداری می کند یا مخالفت ملاک اصلی برای پیشنهاد دهنده ،آن چیزی است که مدیر در عمل انجام می دهد،نه سخن او. متاسفانه در نظام اداری ما کم نیستند مدیرانی که خود را عقل کل می دانند و کارمندان را افرادی که مجبورند دستورات غیر منطقی آنها را اجرا کنند.این مدیران یکی از مهمترین موانع خلاقیت و نوآوری در نظام اداری هستند باشد که ان شاء ا... در برنامه سوم توسعه که یکی از مهمترین محورها ی آن تحول اداری است به این نکات نیز توجه شود و شایسته سالاری که همیشه غریب بوده این بار به آشنایی برای همه تبدیل شود.
سکوت سرشار از ناگفته ها است!؟
آخرین گفته خودتان را به یاد بیاورید؛ آخرین حرفی که زدید، آخرین نظری که اعلام کردید. حالا آخرین باری را به یاد بیاورید که سکوت کردید و بدون اینکه کلامی به زبان بیاورید، حرف طرف مقابل تان را شنیدید؛ یا نه، فقط سکوت کردید تا اعتراض تان را اعلام کرده باشید. حالا سکوت دیگران را به یاد بیاورید؛ سکوت دوستان تان را، سکوت کسی را که شما بر سرش داد زده اید، سکوتی که خشم و ناراحتی از آن می باریده... بین این سکوت ها چقدر تفاوت می بینید؟
سکوت دنیای عجیبی دارد؛ دنیایی عجیب تر و سخت تر از دنیای کلام. سکوت می تواند محکم ترین انتقاد باشد، می تواند معنای رضایت باشد، می تواند پر از پوچی باشد، می تواند خسته کننده باشد، می تواند علامت خستگی باشد، می تواند خشم باشد، می تواند در خودش لایه هایی از محبت را مخفی کرده باشد، می تواند آبی بر آتش خشم باشد... خلاصه، سکوت دنیای عجیبی دارد. در «نفس عمیق» این هفته، نگاهی انداخته ایم به سکوت، کاربردهای مثبت اش در زندگی شلوغ امروز، کاربردش در دنیای معنا و معناهای ضد و نقیض اش؛ از رضایت گرفته تا نارضایتی و اعتراض.
● سکوت از منظر مولانا
پاییز سال ۲۰۰۴ میلادی در دانشگاه یوسی ال ای سخنرانی هایی پیرامون زندگی و اندیشه های مولانا برگزار شد؛ کسی که اهل سکوت بود و بسیاری وقت ها از پس این پنجره آرام به تماشای دنیا می ایستاد. سکوت ورزی های طولانی مولانا و مراقبه های نفس گیر به او آموخت که سکوت تنها از یک جنس نیست و در جایگاه های مختلف می تواند معانی گوناگونی به خود بگیرد. در این راه، اولین مرحله سکوت، سکوت سالکانه نامیده می شود؛ سکوتی که طی آن، فرد روح خود را ملزم به سکوت می کند تا آرامش را به خود بازگرداند و بتواند آینه صافی از نقش آفرین خود شود. در مرحله بعد نوبت به سکوت عارفانه می رسد؛ سکوتی که سالک، سوار بر آن مرکب، به سمت مقصد خود می تازد. آن چه در ادامه می آید، گوشه ای از سخنرانی هایی است که در این زمینه ایراد شده و جدا از آشنایی با دیدگاه های مولانا، خود، آینه ای است برای دیدن جنبه های مختلف سکوت که در زندگی روزمره مان هم می تواند به چشم آید و به کار رود:
۱) سکوت اخلاقی
یکی از مهم ترین انواع سکوت، سکوت اخلاقی است که آن را داروی آفات زبان دانسته اند؛ آفاتی همچون دروغ گفتن، غیبت کردن و تهمت زدن، همه از زبان برآید و نه تنها دامن مخاطب را می گیرد که گوینده را هم درگیر می کند؛ شأن و منزلت اجتماعی اش را پایین می آورد و گناه به دامان اش می نویسد. از مولانا در داستان طوطی و بازرگان، در همین رابطه، می خوانیم که: «ای زبان! تو بس زیانی مر مرا/ چون تویی گویا، چه گویم من تو را؟/ ای زبان! هم آتش و هم خرمنی/ چند این آتش در این خرمن زنی؟/ ای زبان! هم گنج بی پایان تویی/ ای زبان! هم رنج بی درمان تویی/ هم صفیر و خدعه مرغان تویی/ هم انیس وحشت هجران تویی و...» مولانا از دردهایی می گوید که درمانش سکوت است: «نکته ای کان جست ناگاه از زبان/ همچو تیری دان که آن جست از کمان/ وا نگردد از ره آن تیر، ای پسر/ بند باید کرد سیلی را ز سر/ چون گذشت از سر جهانی را گرفت/ گر جهان ویران کند نبود شگفت...»
۲) سکوت برای تعلیم
یک مقام دیگر سکوت سالکانه، سکوت برای فراگیری و زبان در دهان کشیدن برای آموختن است: «کودک اول چون بزاید شیرنوش/ مدتی خامش بود او جمله گوش/ مدتی می بایدش لب دوختن/ از سخن تا از سخن آموختن...» کسی که می خواهد تعلیم بگیرد، یکی از شرایط اصلی اش در عالم معنا، آموختن سکوت است تا بتواند از حضور استاد و علم او استفاده ببرد.
۳) سکوت رازدارانه
سکوت، تنها لب از سخن بستن و تیر حرف ها را در کمان دهان نگه داشتن و یا در حضور استاد زبان در کام کشیدن نیست. نوع دیگری از سکوت، سکوتی است که سالک می آموزد و در پیش می گیرد تا رازی را که آموخته با نامحرمان در میان نگذارد: «تا نگویی سر سلطان را به کس/ تا نریزی قند را پیش مگس»
۴) سکوت در برابر نامحرم
این سکوت، سکوتی است که سالک در مقابل کسانی در پیش می گیرد که با آنها نزدیکی و هم دلی احساس نمی کند: «هر که او را هم زبانی شد جدا/ بی زبان شد گرچه دارد صدنوا/ چونکه گل رفت و گلستان درگذشت/ نشنوی زان پس زبلبل سرگذشت...» و اگر سالک در کنار عزیز هم دلی قرار گیرد، دست از این سکوت می کشد و رازدل به سخن برملا می سازد: «حرام دارم با مردمان سخن گفتن/ و چون حدیث تو آید سخن دراز کنم/ هزار گونه بلنگم به هر رهم که برند/ رهی که آن به سوی توست ترکتازکنم/ خموش باش زمانی بساز باخمشی/ که تا برای سماع تو چنگ ساز کنم...»
۵) سکوت عارفانه
بعد از این مراحل، نوبت به سکوت عارفانه می رسد؛ سکوتی که ناشی از معرفت نسبت به جهان است. در این مرحله، سالک به سبب مواجه شدن با بزرگی حق، زبان در می بازد. مولانا بر این باور است که این حدیث پیامبر (ص) که: «من عرف ا... کل لسانه: هر کس که خدا را شناخت، زبان در کام می کشد» ناظر به همین مقام است؛ چرا که معرفت به خدا زبان را می دوزد. البته این سکوت هم مراتبی دارد:
▪ سکوت معرفت آمیز: سکوتی که ناشی از معرفت بی واسطه عارف است؛ از جان جهان.
▪ سکوت عشق آمیز: وقتی که عارف به مقام معرفت می رسد و چیزی نمانده که به سرزمین عشق الهی گام نهد.
▪ سکوت در مقام فنا: این عالی ترین مرتبه سکوت است؛ سکوتی که مولانا در دو ماه آخر عمرش دچار آن شد و سرایش مثنوی را ناتمام گذاشت و تنها به این حرف بسنده کرد که: «قوه نطق من از این پس به گفتار نمی آید و باقی آن داستان هم بی واسطه لفظ و زبان در گوش دل آن کسی که نور جان دارد گفته می آید و حاجت به نظم و بیان نیست.»
● آتش خشم را با آتش سکوت خاموش کن
مهم ترین کاربرد سکوت هنگام درگیری است. وقتی که دو نفر در حال مشاجره هستند، مدام در حال پیدا کردن کلمات و ساختن داستان ها برای متهم کردن یکدیگر هستند، بدون توجه به اینکه خودشان هم به بسیاری از حرف هایی که می زنند از ته دل باور ندارند. اما به علت هیجانات فضایی که ایجاد شده است قدرت تمرکز و تفکردرست و منطقی را از دست داده اند، ضربان قلب شان بالا رفته، احساس تهاجم به حریم شخصی شان را دارند و بدتر از همه تصور می کنند هر آنچه طرف مقابل در وضعیت مشاجره به آنها می گوید حقیقتی است که در ذهن اش وجود داشته و در حال حاضر در حال رو شدن است. در صورتی که حقیقت غیر از این است. در چنین وضعیتی پیش از هرگونه پاسخ دادن به طرف مقابل چشم هایتان را ببندید و سکوت کنید. می توانید برای این سکوت زمان بگذارید؛ مثلا اگر در زندگی روزمره زیاد در این حالت قرار می گیرید، از زمان های سکوت کوتاه شروع کنید و این زمان را افزایش بدهید.
فرض کنید ماشینی جلوی راه شما را گرفته است. راه هم از شما است. با این حال، طرف مقابل نه تنها کوتاه نمی آید؛ که شروع می کند به توهین به شما. شما چه کاری را انتخاب می کنید؟ شما هم هر آنچه بلد هستید را نثار او می کنید چون حق را از آن خود می دانید؟ می ترسید و راه تان را کج می کنید و عقب عقب می روید؟ این دو حالت، هیچ کدام عکس العمل درستی نیستند و به قول معروف از این سو و آن سوی بام افتاد ن اند. چه باید بکنید؟ شما می توانید در مرحله اول سکوت کنید تا سریعا به مرحله خشم و عکس العمل انتقال پیدا نکنید. سکوت شما در برابر توهین های فرد مقابل مثل دیوار سنگینی می ماند که مشتی بر آن کوبیده می شود، در حالی که برای دیوار هیچ اتفاقی نمی افتد و آن مشت است که آسیب می بیند. اما در لحظه سکوت می توانید به چه چیزهایی فکر کنید:
▪ طرف مقابل مشکل رفتاری خاصی دارد؛ وگرنه این گونه رفتار نمی کرد.
▪ طرف مقابل در شرایط سختی قرار گرفته و این رفتار عکس العمل غیرمستقیم اوست.
▪ این نوع افراد در جامعه ای که زندگی می کنیم بسیارند و نمی توان با همه آنها درگیر شد.
▪ جواب فحاشی او را با فحاشی و توهین دادن دقیقا همان چیزی است که طرف مقابل می خواهد.
▪ آیا در صورت درگیری توان مقابله با آن فرد را دارم؟
▪ آیا اگر راه را به او بدهم، احساس بدی نسبت به خودم پیدا می کنم؟
▪ من زیاد هم عجله ندارم و می توانم به طرف مقابل ضمن انتقاد از عملکرد اشتباه اش راه بدهم.
▪ می توانم به پلیس اطلاع بدهم و از حمایت او برخوردار شوم، ضمن اینکه هیچ عکس العملی نشان ندهم.
«سکوت» می تواند اولا فرصتی به شما برای سنجش شرایط بدهد، ثانیا دیوار سردی در مقابل طرف روبه رو بکشد. پس از این سکوت که شاید ۱۰ ثانیه هم طول نکشد، حداقل اتفاقی که می افتد عمل کردن به شیوه ای منطقی است.
● شنیدن صدای دیگران
متضاد «حرف زدن»، «منتظر ماندن» است؛ نه «شنیدن».
فران لبوویتس
خیلی از وقت ها سکوت کردن به شما کمک می کند تا حرف های دیگران را هم بشنوید. شاید با خودتان بگویید خب! من خیلی از وقت ها این کار را انجام می دهم اما اگر دقیقا بر رفتار خود تمرکز کنید، می بینید این طور نیست. بارها و بارها پیش آمده که وقتی حرف خود را زده اید به جای اینکه به جواب طرف مقابل گوش دهید، در ذهن خود حرف بعدی تان را مرور کرده اید. این سکوت به احترام طرف مقابل نیست بلکه خودخواهی شما است که اول حرف می زنید، بعد دنبال حرف بعدی خود می گردید و این گونه است که بسیاری از آدم ها حرف یکدیگر را نمی فهمند چون اصلا به حرف همدیگر گوش نمی کنند، چه برسد به اینکه سعی کنند تا حرف هم را بفهمند. برای اینکه این گفته به شما ثابت شود وقتی در جمعی شاهد گفتگویی (هر چند ساده) هستید کمی بر دو طرف ماجرا دقیق شوید، آن وقت می توانید با توجه به حرف های طرفین متوجه شوید کدام یک به حرف دیگری هم گوش می دهد و کدام یک تنها به دنبال حرف های خودش است. اگر یاد بگیرید که حرف طرف مقابل را بشنوید، خیلی زود به خطای خود یا دیگران پی می برید.
● انتقاد با زبان بی زبان
سکوت گاهی محکم ترین انتقاد است.
چارلز بوکسون
هرچند در کلاس های رو به افزایش یوگا و مدیتیشن به افراد تمرکز کردن و سکوت را می آموزند اما در دنیای پر سر و صدا و هیاهوی امروز هنوز هم جای بسیاری از کلاس ها برای آموزش سکوت خالی است. سکوتی که برخلاف تصور بسیاری لبه بسیار تیزتری نسبت به کلام ها دارد. سکوتی که به گفته مارگوت بتیل، شاعره آلمانی سرشار از ناگفته ها است. سکوتی که اگر فهمیده نشود سر به طغیان می گذارد. سکوتی که به گفته توماس کارلیله بی انتها است: «سخنرانی زمان دارد اما سکوت بی انتها است.»
پس چرا وقتی در مقابل فردی قرار می گیرید که به هیچ وجه زبان شما را نمی فهمد و نمی خواهد بفهمد چون گوش خود را بسته است، خود را خسته می کنید و باز حرف می زنید؟ چرا لحظه ای سکوت نمی کنید تا راه دیگری برای این کوچه بن بست بیابید؟
● وقتی به احساست شک داری سکوت کن
گاهی وقت ها به کسی و یا چیزی شک می کنید! مثلا با خود می گویید: «پسرم به من دروغ گفت؟»، «کسی از کیف من پول برداشته؟!»، «خواهرم چیزی را از من پنهان می کند؟» و یا شک های بزرگ تر درباره آدم های نزدیک تر. در این موقعیت به زبان آوردن سریع هر آنچه در ذهن دارید، خطا است و می تواند رابطه ای را برای همیشه پایان بدهد. فراموش نکنید تنها مزه مزه کردن غذا نیست که لذت خوردن اش را زیاد می کند بلکه مزه مزه کردن کلام هم ارزش آن را دو چندان می کند.
● معنای سکوت
سکوت پایان ندارد چون درک معنایش سخت است، چون یک معنا ندارد و امروز در مقابل آن گفته که «سکوت علامت رضا است» بسیاری قد علم می کنند و آن را مترادف معانی دیگری می دانند؛ از نارضایتی و زبان در مقابل نامحرم در کام کشیدن تا بسیاری معانی دیگر. فهمیدن معنای سکوت سخت است، هر چند به گفته پرویز شاپور (طنزپرداز): «تمام مردم دنیا به یک زبان سکوت می کنند» اما سکوت هر فردی با دیگری ترجمان متفاوتی دارد و باز به گفته جورج باکویا: «همه کس نمی تواند معنای سکوت را بفهمد و تو اگر سکوت مرا نفهمی، چگونه می توانی کلمات من را بفهمی؟!» پیدا کردن معنای سکوت برخلاف حرف زدن و کلمه در دهان چرخاندن، سخت است اما تجربه سکوت کردن و سکوت را شنیدن در مقابل کلمه پرانی تجربه ای شیرین است که از طرفی می تواند کلام خام را بپروراند و از طرفی راهی باز کند برای دیدن و شنیدن سکوت افرادی که کلام شان در این هیاهو گم شده است.
● مردی که به زبان سکوت حرف می زنند
«پرویز شاپور، طنزپردازی شعرآفرین است و شاعری طنزاندیش»؛ عمران صلاحی که خودش طنزپرداز بود، این گونه «شاپور» را که دوست صمیمی و قدیمی اش بود روایت می کرد. آثار شاپور را با عنوان «کاریکلماتور» می شناسند؛ یعنی کاریکاتوری که با کلمات بیان می شود. نوشته های شاپور با این نام نوظهور شناسنامه گرفت و شهرت پیدا کرد. شاپور که درباره «سکوت»، کاریکلماتورهای زیادی دارد، این را نشات گرفته از سرشت خودش می داند که زیاد اهل حرف زدن نبوده. هر کاریکلماتور او پنجره ای تازه است به واژه هایی که برای تان کلیشه ای شده! گزیده ای از آنها را که درباره سکوت است از کتاب «قلب ات را با قلب ام میزان می کنم» بخوانید:
▪ تمام مردم دنیا به یک زبان سکوت می کنند.
▪ به اندازه سکوت می توان حرف زد.
▪ سکوت ام را روی نوار ضبط کردم.
▪ با سکوت تکلم می کنم.
▪ مرگ سکوت را جاودانه تکرار می کند.
▪ سکوت فریاد را در آغوش گرفته غرق بوسه کرد.
▪ سکوت را استراق سمع می کنم.
▪ سکوت از بی حوصلگی فریاد کشید.
▪ پس از مرگ با سکوت تکلم می کنم.
▪ سکوت واژه ها را می بلعید.
▪ سکوت فریادی است که تارهای صوتی اش را از دست داده.
▪ تکلم به عمر سکوت خاتمه داد.
▪ سکوت به ریش فریاد لال می خندد.
▪ سکوت با خودش حرف می زند.
▪ سکوت دروغ نمی گوید.
▪ سکوت با حروف بی صدا تکلم می کند.
▪ سکوت راه را برای فریاد هموار می کند.
▪ سکوت، عاشق شنیدن است.
▪ سکوت مخفی گاه فریاد است.
▪ سکوت صدای پای مسافر لبریز از خستگی است.
▪ سکوتی یافت نمی شود که فریادی در پی نداشته باشد.
▪ سکوت از بازگو کردن شنیدنی هایش عاجز است.
▪ سکوت را در مکتب آدم پرگو آموختم.
راههای رشد فکری و مغزی کودکان
وقتی نوزادی متولد می شود مغز او كاملاً آماده است تا یك سری روابط را در حین یادگیری و تجربه موقعیتهای گوناگون زندگی ایجاد نماید .ایجاد این روابط در ذهن و مغز كودك از همان بدو تولد آغاز شده و تا بزرگسالی هم ادامه می یابد .تحقیقاتی كه اخیراً انجام شده اطلاعات جدید و قابل توجهی را در این زمینه به دست داده اند .
از جمله این كه مغز انسان به هنگام كودكی، سریعترین میزان رشد را دارد تا آنجا كه در پنج سالگی طفل به ۹۰ درصد رشد نهایی خود می رسد اما پرسش این است كه اصولاً آگاهی درباره رشد مغزی كودكتان تا چه حد حائز اهمیت است؟ دانشمندان معتقدند رشد مغزی در كودكان طی یك دوره زمانی بسیار كوتاه اتفاق می افتد به طوری كه در مواردی این تغییرات به حدی شدیدند كه آثار بلندمدتی بر روی فكر و ذهن كودك برجا می گذارند.
آنها این دوره های زمانی خاص را كه رشد مغزی كودك در طول ۵ تا ۶ سال اول زندگی به بیشترین حد خود می رسد، دوره های بحرانی می نامند .تصور آن است كه این مرحله نیز مانند دیگر مراحل برجسته و مهم در زندگی كودكان مثل یادگیری، راه رفتن، صحبت كردن، بازی كردو .. .از مهمترین دوره هایی هستند كه در آن مهارتهای خاصی در كودك به طور طبیعی توسعه پیدا می كند .بر این اساس، تجربیات اولیه كودكان، نقش مهمی را در موفقیتهای تحصیلی و زندگی آینده آنان بازی می كنند.
پژوهشگران معتقدند، وقتی والدین كودك را تغذیه می كنند، او را نوازش كرده، راه می برند یا با او صحبت می كنند، برایش لالایی و شعر می خوانند، ضمن آموزش برخی مهارتهای كلیدی، روابط ذهنی و مغزی او را هم بهبود می بخشند كه این امور سبب می شود تا طفل یاد بگیرد نسبت به دیگران چه احساسی داشته باشد یا چگونه با دیگران و دنیای اطرافش ارتباط برقرار كند.
● نیاز كودكان در این مرحله چیست؟
با اینكه آگاهی از رشد ذهنی و مغزی كودك از اهمیت خاصی برخوردار است، اما لزومی ندارد كه شما نسبت به آن بیش از حد نگران باشید، فراموش نكنید كه كودكان با تواناییهای خاص خود برای یادگیری، متولد می شوند و بسیاری از مهارتها را بدون نیاز به آموزش یاد می گیرند .به عنوان مثال، شما نمی توانید به كودكتان یاد بدهید كه حرف بزند بلكه با به كار بردن روشها و تجربیات خود، او را تشویق می كنید تا مهارتهای زبانی خویش را توسعه دهد.
اگر كودك شما به مهد كودك می رود و ساعاتی از روزش را در محیطهای آموزشی كودكانه سپری می كند حتماً به طور مرتب با مربیان او در تماس باشید و از آنها بپرسید آیا نوع آموزش و مراقبت آنها از كودك شما به گونه ای هست كه او را تشویق به رشد فكری و یا كشف چیزهای تازه كنید؟ سعی كنید كاملاً درباره نوع برنامه های آموزشی و تربیتی او در محیط مهد كودك حساس باشید و با آگاهی كامل از آن برنامه ها به همان نحو و كیفیت آنها را در خانه نیز انجام دهید.
▪ در اینجا نكاتی را در مورد گروههای سنی مختلف متذكر می شویم:
۱) نوزادان
تغذیه خوب و مناسب برای رشد بدن و مغز كودكان بسیار حائز اهمیت است، پس از شیر مادر، سبزیجات، میوه جات، دانه ها و غلات می توان به عنوان برخی از مواد غذایی مغذی استفاده كرد.
- با او زیاد صحبت كنید .زبان طبیعی ترین راه برای جلب توجه و برقراری ارتباط با كودك است .هر صدایی كه درمی آورد شما هم آن را تكرار كنید یا برایش لالایی بخوانید .وقتی در حال انجام كار خاصی هستید، مثلاً به او لباس می پوشانید یا او را حمام می كنید، برایش بگویید كه دارید چه كاری انجام می دهید.
- برایش كتاب بخوانید .كودكان خواندن و نوشتن را از طریق شنیدن مكرر یاد می گیرند .كتابهای بسیاری در بازار وجود دارند كه می توانید آنها را برای نوزادان بخوانید.
- به حركات و واكنشهایش پاسخ دهید .وقتی كودكتان گریه می كند، در واقع با این كار می خواهد توجه شما را به خود جلب كند .برای پاسخگویی به این خواسته اش به او نگاه كنید، او را بردارید و راه ببرید .شیرش بدهید یا پوشكش را عوض كنید .فكر نكنید كه با این كارها او را لوس می كنید بلكه به او می آموزید كه به او و نیازهایش توجه دارید و می توانید تكیه گاه خوبی برای احساساتش باشید.
- احساس امنیت را در نوزادتان تقویت كنید .محیط خانه را آرام و ایمن نگه دارید تا كودك احساس راحتی كند .مراقبت همراه با مهر و عاطفه به او كمك می كند تا احساس آرامش خاطر و امنیت كند، همین امر موجب سلامتی روان و رشد مغزی او می شود.
۲) كودكان نوپا
به منظور توسعه تواناییهای زبانی كودك مرتب از او سؤال كنید .به عنوان مثال بپرسید: «برای صبحانه چی دوست داری بخوری؟» از او بخواهید كارهای ساده انجام دهد «حالا، كتابت را باز كن» از بازیهای انگشتی )مثل اتل متل توتوله و (...استفاده كنید .این، روش بسیار مناسبی هم برای سرگرمی و توسعه مهارتهای زبانی كودك محسوب می شود.
- با انجام حركات ساده و نرمش با او بپردازید .حركت موجب افزایش سطح هوشیاری و تكامل ذهنی كودك می شود .به منظور سرگرمی كودك نوپای خود، او را قدم به قدم راه ببرید یا به وسیله وسایل ارزان قیمت و اسباب بازیهای خانگی با او بازی كنید.
- كودك نوپای شما این توانایی را دارد كه وقتی شما شعرهای مورد علاقه اش را می خوانید یا موقع خواب داستانی برایش تعریف می كنید، شما را همراهی كند .بنابراین با پرسیدن سؤالاتی ترغیبش كنید تا در خواندن با شما همراه شود .مثلاً بپرسید: «تو فكر می كنی كه او مادرش را پیدا می كند یا نه؟» با این كار یعنی خواندن، شعر و داستان را بخشی از برنامه روزانه كودك خود قرار دهید.
- او را برای انجام فعالیت بیشتر تشویق كنید .به عنوان مثال از او بخواهید با قرار دادن همه جورابها در یك سبد مخصوص، در شستن لباسها به شما كمك كند یا با انجام یك كار ساده، شما را در امر آشپزی یاری كند.
- بگذارید خودش را كشف كند .به كودكان باید این فرصت را داد تا جهان اطرافشان را به سبك و شیوه خودشان كشف كنند .البته در محیطی امن و بی خطر و از این طریق است كه آنها یاد می گیرند لمس كنند، مزه كنند، بچشند، صداها را بشنوند و احساس كنند .وسایل ایمن و متنوعی از قبیل كتاب، اسباب بازیهای مختلف و.. .را در اختیارشان بگذارید زیرا باعث ایجاد انگیزه و علاقه بیشتری برای كشف جهان اطراف و محیط در آنها می شود.
۳) سایر كودكان
بد نیست بدانید مهارتهای زبانی كودكان در سنین بالاتر هم با سرعت قابل توجهی رشد می كند و توسعه مهارتهای اساسی گفتاری در آنان تا سنین ۸و ۹ سالگی ادامه می یابد .همان طور كه كودك شما پا به سنین پیش دبستانی و مدرسه می گذارد، می توانید سؤالات بیشتری از او بپرسید مثلاً فكر می كنی بعداً در این داستان چه اتفاقی می افتد؟»
- تمرینات خواندن و نوشتن را افزایش دهید .كودكتان را با محیطی پر از تصاویر گوناگون و وسایل علمی، هنری مانند كتاب، روزنامه و مجلات سرگرم كنید .كلمه سازی و بازی با كلمات را بخشی از برنامه روزانه او قرار دهید .این كار به آمادگی هر چه بیشتر او برای خواندن كمك می كند.
- در انتخاب دوست به او كمك كنید .در سنین قبل از مدرسه، كودكان یاد می گیرند كه با سایر همسالان خود بازی كنند و در جمع آنها باشند .
لذا مهارتهای اجتماعی از طریق تمرین و كاربرد صحیح است كه رشد پیدا می كند .پس سعی كنید او را در بازی با سایر كودكان تشویق كنید .هم چنین انتظار نداشته باشید كه كودكان در این سنین بتوانند در هر برنامه ای شركت كنند و این راهنماییهای خوب شماست كه به آنها در انتخاب هر چه بهتر دوست كمك خواهد كرد.
البته همان گونه كه كودك شما رشد می كند و بزرگتر می شود تمام فعالیتهای فكری و ذهنی او نیز بر اساس یافته های قبلی اش شكل می گیرد .لذا نكته قابل توجه و مهم در اینجا این است كه اگر چه دوره های زمانی خاصی برای رشد فكری و یادگیری كودك مناسبترند، (از زمان تولد تا ۵ سالگی) اما این را همیشه به خاطر داشته باشید كه هیچ گاه برای تربیت صحیح و رشد فكری كودكان دیر نیست .پس از همین حالا شروع كنید.
قوانین راهگشای زندگی - راهکارهای رسیدن به موفقیت
1-خود را علت اصلی تمام رویدادهای زندگی تان بدانید. هر چه شما بیشتر خودتان را علت و عامل اصلی وقایع زندگی تان بدانید، بیشتر قادر خواهید بود تعیین كننده رویدادهای آینده زندگی خود باشید. دیگران نیز ممكن است در این مسئولیت سهیم باشند، اما هنگامی كه انگشت خود را به سوی آنها نشانه میروید تمام قدرت خود را از دست میدهید. تمام سرزندگی و كارایی شما محو شده و شما بایستی وابسته ی تصمیمات و اقدامات دیگران باشید.
2-از تمام تعلقات و وابستگی های خود رهایی یابید. چیزهایی كه توانایی رها كردنشان را ندارید باعث آزار و عذاب شما خواهند شد. شما میتوانید خود را وابسته هر چیزی بكنید: یك شخص، یك شیء، یك خوراكی، یك ماده مخدر، یك شرایط خاص و یا یك روش زندگی خاص. هنگامی كه شما نسبت به از دست دادن چیزی كه وابسته اش گردیده اید تهدید میشوید، ترس، اضطراب و جنون وجود شما را فرا میگیرد. وابستگی ها به لنگر كشتی می مانند، شما را در یك مكان ثابت نگه میدارند و دیگر قادر نخواهید بود آزادانه به اطراف حركت كنید. از تمام وابستگی های خود دل بكنید و به آنها اجازه رهایی دهید. وقتی چیزی برای از دست دادن نداشته باشید، هیچ چیز جلودار شما نخواهد بود.
3-هر رابطه ای را میسر و شدنی سازید. هنگامی كه رابطه ای غیر ممكن و با ناكامی مواجه میشود، شما هزینه گزافی را در درون خود می پردازید. هر قدر رابطه از اهیمت بیشتری برخوردار باش، رنج شما نیز بیشتر خواهد بود. برای اینكه رابطه ای را میسر سازید باید خود، شرایط، و شریك خود را مورد بخشش و پذیرش قرار داده و به شریك خود اجازه دهید همانگونه كه هست باشد. وی را دوست داشته باشید و به وی قوت قلب و اعتماد بنفس دهید. مسئولیت موفقیت رابطه را به تنهایی بعهده گیرید.
4-تمام دلخوریها و آزردگی ها را رها كنید. دلخوری ها نشانه آنست كه شما جلوی چیزی را سد كرده اید. آن را كشف كنید و به آن اجازه رهایی دهید، خواهید دید كه دلخوری و ناراحتی شما نیز محو میگردد. احساس نفرت و بیزاری را نیز از خود دور كنید. تا زمانی كه خود را از نفرت رها نساخته اید، طعم آزادی را نخواهید چشید. برای رهایی از احساس نفرت و خشم باید خود، دیگران و زندگی را برای آنگونه كه میباشند مورد بخشش و پذیرش قرار دهید.
5-بطور كامل در متن زندگی مشاركت داشته باشید. خود را كنار نكشید. در هر لحظه یا شما در متن زندگی حضور دارید و یا از آن كناره گیری میكنید. یا شما در مقام علت قرار داشته و یا در مقام معلول بسر می برید. هنگامی كه خود را از جریان زندگی كنار میكشید، از خلق كردن بازمی مانید و شروع به واكنش نشان دادن منفعلانه میكنید. بنابراین زندگی بر خلاف میل شما به سمت سراشیبی و ناكامی پیش میرود. برای آنكه زندگی با شما یار باشد بایستی در آن مشاركت كنید. هزینه كنار كشیدن همانا رنج كشیدن و حسرت خوردن است. مسئولیت زندگی خود را در دست گیرید. وقتی معلول وقایع زندگی باشید ناتوان و افسرده خواهید بود. طرز تفكر خود را تغییر دهید و اعتماد بنفس، انرژی و كارایی خود را بازپس گیرید. هر گاه خود را معلول شرایط یافتید، بلافاصله با قاطعیت خود را در مقام علت قرار دهید.
6-ما آموخته ایم كه مسئولیت دو فرد درگیر در یك رابطه بصورت 50/50 درصد است. اما این نسبت بایستی به 100/100 تغییر یابد. هر كدام از طرفین بایستی 100 درصد مسئولیت موفقیت و شكست در هر رابطه ای را بر دوش گیرند. نوع رفتار شما با شریكتان تعیین كننده نوع رفتار وی با شما خواهد بود. بنابراین شما 100 مسئول حضور و یا فقدان عشق و صمیمیت در رابطه خود میباشید. اما ما بندرت به رفتار خود توجه می كنیم و صرفا به نحوه رفتار فرد با خودمان دقت میكنیم. هنگامی كه شما بار مسئولیت رابطه را 100 درصد بر دوش شریك خود قرار میدهید، در واقع خود را قربانی، درمانده و منفعل می سازید. برای بازیابی قوای خود مسئولیت 100 درصد رابطه را بپذیرید.اگر مشكلی دررابطه وجود دارد بدنبال راه حل برای آن باشید، منتظر شریك خود باقی نمانید.
7-چرخه ناسازگاری را متوقف سازید. در ابتدا روابط به فرم ایده آل آغاز میگردند، اما این سرخوشی دیری نمی پاید. چرخه از آنجا آغاز میشود كه یكی از طرفین رنجیده خاطر میگردد. بنابراین شروع به كشیدن یك دیوار حفاظتی پیرامون خود میكند تا در پس آن بتواند حمله كند، مقاومت كند و یا خود را كنار بكشد. در مقابل شریك وی نیزاز نحوه برخورد وی رنجیده خاطر شده و مشابه همان دیوار حفاظتی را درمقابل خود بنا میكند. مجددا فرد نخست آشفته تر شده و شدید تر واكنش نشان میدهد. سرانجام هر دو شریك نادانسته وارد یك چرخه مقاومت، حمله و كناره گیری می شوند. برای حفظ این چرخه به دو نفر نیاز است و از لحاظ فیزیكی محال است كه یك چرخه تعارض تنها با شركت یك فرد منفرد قادر به تداوم باشد. بنابراین هر دو فرد به یك اندازه و 100 درصد مسئول آن میباشند. جای ملامت و انتقاد به شریك خود عشق بورزید و وی را مورد پذیرش بی قید وشرط قرار دهید، تا این چرخه از حركت بازایستد.
8-مقاومت كردن نه تنها توانایی درك شرایط و یافتن راه حل برای مشكلات را از شما سلب میكند، چه بسا همین مقاومت، آن چیزی كه شما در برابرش مقاومت میكنید را پر رنگ تر، قدرتمند تر و سرسخت تر میسازد. برای مثال تصور كنید یك بادكنك زرد رنگ از سقف اتاقتان آویزان است. اكنون در برابر آن مقاومت كنید و حضورآن را غیر قابل تحمل بیابید. همانطور كه می بینید شما غیر از بادكنك زرد رنگ چیزی دیگری را نمی توانید ببینید. چراكه تمام حواس خود را معطوف مقاومت كردن در برابر آن كرده اید. و یا برای مثال شما از اینكه شریكتان انسان قابل اتكایی نیست گله مند میباشید. هر وقت میخواهید به وی اتكا كنید وی شما را مایوس میكند. در نهایت شما از وی متنفر و بیزار میشوید. اما هنگامی كه به این باور میرسید كه وی واقعا غیر قابل اتكا است و به وی اجازه دهید همانگونه كه هست باشد و شما نیز بیاموزید كه تنها به خودتان اتكا كنید و از آن پس به شریك خود اتكا نكنید، دیگر این واقعیت كه وی قابل اتكا كردن نیست شما را آزار نخواهد داد. حقایق را بینید و آنها را بدون مقاومت كردن بپذیرید.
9-یكی از دلایلی كه شما شریك خود را مورد پذیرش قرار نمیدهید آنست كه وی یك احساس آزاردهنده ی درون شما را تحریك و برایتان یادآوری میكند. چنانچه شما آن جراحت درونی ای را كه یادآوری آن باعث رنجش شما میشود را التیام دهید و با آن كنار بیایید مقاومت و گریختن از آن نیز محو خواهد شد. مقاومت در برابر واقعیات افراد و زندگی عملی عبث و عذاب آور است. هنگام كه شما در مقابل جریان زندگی خود را قرار میدهید و یا فراتر از آن میكوشید برخلاف جهت سیل خروشان واقعیت حركت كنید، تنها خودتان را به رنجی ابدی گرقتار كرده اید. سوار زورق آرزوها و خواسته های خود شوید اما همسو با جریان واقعیات زندگی.
10-هنگامی كه شما وابسته به فردی میشوید و وی را از آزادی های مشروع خود منع میكنید، فرد را ناخودآگاه از خود دور می سازید. فرد در این وضعیت احساس خفگی میكند و باید برای یافتن فضایی برای تنفس، خود را از دستان شما خلاص سازد. بنابراین وی را به حال خود رها كنید. محبوب شما مانند بادبادكی در دستان شماست. چنانچه نخ بادبادك را رها كنید بادبادك از دستتان میرود. چنانچه نخ بادبادك را از ترس از دست دادن بادبادك بیش از اندازه به سمت خود بكشید و یا آن را محكم در دستان خود نگه دارید، دیگر بادبادك قدرت پرواز خود را ازدست داده و دیگر بادبادك نخواهد بود و به یك كاردستی كاغذی و یا پلاستیكی تبدیل میشود. بنابراین نه محبوب خود را كاملا به حال خود رها كنید كه از دستش بدهید و نه آنقد محدود و مقیدش سازید كه وی را از زندگی كردن بازداشته و تبدیل به یك زندانی دربندش سازید.
11-هر ویژگی اخلاقی و شخصیتی كه شما قادر به تحمل آن در شریك خود نمیباشید در واقع نمود و جنبه ای از درون شماست كه قادر به تحمل آن نیستید. وقتی در می یابید كه آن ویژگی در شما نیز موجود است، مقاومت در برابر آن فرد جایش را به محبت و دوستی خواهد داد.
12-از یك موجود منفعل كه صرفا نسبت به اطرافیان و محیط خود واكنش نشان میدهد، خود را رهایی بخشید. چنانچه تصمیم دارید امروز را به بهترین نحو سپری كنید و از روز خود نهایت لذت را ببرید، همین كار را بكنید. آنطور نباشد كه انتقاد و یا رفتار ناشایست دیگران فورا شما را اندوهگین، افسرده و ناراحت و تحسین و تمجید دیگران شما را از خود بیخود سازد.
13-عامل آزاردهنده ای كه شما از آن اجتناب می ورزید در واقع یك رنجش دیرینه است كه آن را سركوب كرده اید. از تجربه هر نوع رنجش كهنه ای ابا نداشته باشید اجازه دهید رنجش بروز یابد و آن را رها كنید. خواهید دید كه رنجش قدرت خود را از دست داده و محو میگردد. بالطبع هرشرایطی كه باعث یادآوری مجدد آن رنجش شود نزد شما یك تهدید محسوب شده و شما به هر قیمتی از آن شرایط اجتناب خواهید ورزید.برای حفاظت از خودتان در برابر تهدید شما بطور خودكار می جنگید، مقاومت میكنید و وابسته میشوید. جنگیدن و مقاومت كردن با ایجاد یك حالت هراس و استرس زندگی شما را به تباهی می كشاند. هر قدر شما بیشتر با این احساسات آزار دهنده بجنگید، آنها بیشتر بال وپرگرفته و در زندگی شما رسوخ خواهند كرد. اجتناب از این احساسات است كه به آنها قدرت میبخشد. برای مثال 4 بادكنك زرد رنگ آویزان به سقف اتاقتان را در ذهن مجسم كنید، اما به آن 4 بادكنك زرد فكر نكنید. هر كاری دلتان خواست انجام دهید اما به آن 4 بادكنك زرد رنگ نیاندیشید. اما گویا شما دارید به آن 4 بادكنك فكر میكنید! آیا میتوانید فكر خود را متوقف سازید؟ مشاهده میكنید كه هنگامی كه تلاش میكنید به بادكنك های زرد رنگ فكر نكنید، برعكس بیشتر ذهن شما را مشغول خواهند كرد. مقاومت و گریز، افكار ناخوشایند را زنده و پویا نگه میدارند. اكنون جای بادكنك ها میتوانید احساسات بی ارزش بودن، دوست داشتنی نبودن، نازیبا بودن، بی كفایت بودن و غیره را جایگزین كنید.اما باید آگاه باشید كه این رنجش ها و زخمهای كهنه تنها یك احساس و طرز تفكر نادرست صرف میباشند و نه واقعیت و ماهیت حقیقی شما. برای التیام این رنجش ها شما باید جنگیدن و اجتناب از آنها را كنار بگذارید. رنجش های درونی خود را كشف و با آنها آشتی كنید. اگر لازم بود گریه نیز بكنید. چنانچه احساس بی ارزشی میكنید با خود بگویید: "بله من بی ارزشم اما در عین حال با ارزش نیز هستم". هنگامی كه این كار را بكنید رنجش نیروی ویرانگر خود را از دست داده و بی اثر میشود. برای اغلب افراد احساس بی ارزشی در عمق رنجش های سركوب شده یشان قرار دارد. این احساس بی ارزش بودن خود را به انحاء گوناگون نمودار می سازد. برای مثال وقتی فردی شما را ترك میكند و شما بسیار سرخورده میشوید، در واقع این احساس بی ارزش بودن شماست كه برایتان یادآوری میشود. با رنجش های خود روبرو شوید و آنها را با آغوش گشوده بپذیرید.
از کدام نیمکره فرمان میگیری؟
دانشمندان نظریههایی راجع به دو نیمکره مغز دارند که نشان میدهد عملکرد و روش فرمان دادن به بدن در هر یک متفاوت است. فکر میکنید شما راست مغز باشید یا چپ مغز؟ پژوهشهای اخیر نشان میدهد راست مغزها و چپ مغزها، روشهای متفاوتی در پردازش اطلاعات و واکنش به آنها دارند.
بر همین اساس، روش درس خواندن در هر یک از آنها نیز باید متفاوت باشد. این نظریهها نشان میدهد افراد راست مغز بیشتر با نیمکره هیجانی و شهودی راست هدایت میشوند و چپ مغزها به روش منطقی و ترتیبی عکس العمل نشان میدهند.
شخصیت هر فرد هم تا حد بالایی از روی نوع مغز او شکل میگیرد و این مساله تاثیر چشمگیری روی مهارتهای مطالعه، عادات انجام تکالیف و نمرات شخص دارد. مثلاً ممکن است بعضی دانشآموزان یا دانشجویان با یک نوع خاص از امتحان یا تکلیف مشکل داشته باشند و مشکلشان هم هیچ ربطی به درس خواندن یا نخواندن نداشته باشد. بلکه موضوع فقط به نوع خاص مغز آنها برمیگردد. اگر بدانید راست مغز هستید یا چپ مغز، میتوانید روشهای مطالعه مناسب خود را برگزینید و برنامهریزی درسی خود را براساس شخصیت و نوع مغزتان تنظیم کنید تا نتیجه بهتری عایدتان شود.
آیا سر کلاس مدام به ساعتتان نگاه میکنید یا وقتی زنگ میخورد تعجب میکنید که چه زود گذشت؟
آیا به شما ایراد میگیرند که زیادی همه چیز را تحلیل میکنید یا میگویند خیالباف هستید؟
این ویژگیهای شخصیتی به نوع مغز بستگی دارد. معمولاً رفتار چپ مغزها، سازمانیافتهتر است. گاهی به ساعت نگاه میکنند، اطلاعات را پردازش میکنند و این کار را به ترتیب انجام میدهند. این دسته از افراد معمولاً هوشیارند و قوانین و برنامهها را دنبال میکنند.
دانشآموزان چپمغز در ریاضی و علوم قوی هستند و میتوانند سریع به پرسشها پاسخ بدهند. چپمغزها رقیبهای ریسکپذیری هستند. راستمغزها خیال پرداز هستند. ممکن است خیلی باهوش و متفکر باشند که البته احتمال دارد در دنیای کوچک خیال خود گم بشوند. این دسته در علوم اجتماعی و هنر خیلی خوب نتیجه میگیرند. راستمغزها، خودانگیختهتر از چپمغزهای همیشه هوشیارند و بیشتر دوست دارند احساسهای ناخودآگاه خود را دنبال کنند.
راست مغزها بسیار شهودی هستند و مهارت بسیاری دارند که در دام دروغ یا نیرنگ نیفتند. اینها رقیبهای جاودان هستند. اما اگر کسی درست در میان این دو تیپ شخصیتی باشد چه؟
افراد با هم متفاوتند و همه ویژگیهایی از هر دو نوع مغز را در خود دارند. بعضیها واقعاً ویژگیهای برابر و یکسانی دارند. جهتگیری مغز این دانشآموزان و دانشجویان میانه است و ممکن است در کارورزی عملکرد بسیار خوبی داشته باشند، چون این افراد خصلتهای قوی هر دو نیم کره را در خود دارند بنابراین منطق را از نیمکره چپ و شهود را از نیمکره راست در اختیار دارند که فرمول بسیار مناسبی برای موفقیت در تجارت است.
● ویژگیهای دانشآموزان راست مغز
آیا وقتی معلم یا استاد زیاد حرف میزند، خسته میشوید؟
آیا احساس میکنید میتوانید مردم را به راحتی و فقط با نگاه کردن ارزیابی کنید. اگر این طور باشد امکان دارد که راست مغز باشید.
ـ جزوه برمیدارید اما آنها را گم میکنید. دنبال کردن تحقیق برایتان کار سختی است.
ـ سخت میتوانید حواستان را جمع کنید.
ـ با مردم راحت هستید.
ـ به نظر خیالباف میآیید اما در واقع به فکر عمیق فرو میروید.
ـ مردم میگویند ماورایی هستید و علم غیب دارید.
ـ به نوشتن رمان، نقاشی یا نواختن موسیقی علاقه دارید.
ـ ممکن است ورزشکار باشید.
ـ از داستانهای پررمز و راز خوشتان میآید.
ـ زمانی را به تأمل و تعمق اختصاص میدهید و فکر میکنید هر اتفاقی دوجنبه دارد.
ـ ممکن است گذر زمان را فراموش کنید.
ـ خودجوش و خودانگیخته هستید.
ـ بذله گو و بامزه هستید.
ـ نمیتوانید دستورالعملها را کلمه به کلمه دنبال کنید.
ـ پیشبینیناپذیر هستید.
ـ زود سرگردان میشوید.
ـ هیجانی هستید.
ـ دوست ندارید دستورالعملها را بخوانید.
ـ ممکن است موقع درس خواندن موسیقی هم گوش بدهید.
ـ دراز میکشید و مطالعه میکنید.
ـ ممکن است ناشناختهها برایتان جالب باشد.
ـ آدم معقول و وارستهای هستید.
● راست مغزها در کلاس
ـ در کلاس تاریخ بیشتر از جنبههای اجتماعی لذت میبرید. دوست دارید اتفاقاتی را که در تاریخ افتاده است، کشف کنید.
ـ اگر روش خودتان را به کار بگیرید، ممکن است عملکرد رضایتبخشی در کلاس ریاضی داشته باشید اما از حل مسألههای طولانی خسته میشوید.
ـ در کلاس ادبیات موفق هستید به خصوص هنگام روخوانی و انشا.
● توصیههایی برای راست مغزها
ـ تنهایی تحقیق بنویسید.
ـ مراقب خیالپردازیهای خود باشید و آنها را مهار کنید.
ـ بگذارید قوه تخیلتان شما را در هنر پیش براند.
ـ بگذارید شهودتان در موقعیتهای اجتماعی برایتان کار کند.
ـ بگذارید تفکر عمیقتان در آزمونهای تشریحی برایتان کار کند، اما در آن غرق نشوید.
ـ در تحقیقها خلاق باشید. میتوانید از زبان شورانگیزتان خوب استفاده کنید.
ـ هنگام درس خواندن از تصویر و نمودار کمک بگیرید.
ـ دستورالعملها را بنویسید.
ـ سعی کنید برنامهریزی شدهتر عمل کنید.
ـ بیش از حد به دیگران مشکوک نباشید.
ـ برای سازماندهی افکارتان نکات عمده را مشخص کنید.
ـ در تکالیف ادبیات، ادبیات داستانی را انتخاب کنید.
ـ شما خوب داستان میگویید؛ بعضی از آنها را بنویسید.
ـ اطلاعات را دسته بندی کنید تا آنها را بهتر بفهمید.
ـ کارها را تمام کنید. شما خیلی باهوش هستید، اما همیشه کارها را نیمه تمام رها میکنید.
شم و غریزه و مهارتهای کلامی شما بینظیر است. اگر خوب درس بخوانید، ممکن است روزی شاگرد اول شوید.
● ویژگیهای دانشآموزان چپ مغز
آیا خیلی سازمان یافته عمل میکنید؟ آیا عقیده دارید برای انجام هر کاری یک راه درست و یک راه غلط وجود دارد؟ اگر اینطور است احتمالاً شما چپمغز هستید.
ـ احتمالاً از روی فهرست، کارهایتانرا انجام میدهید.
ـ دوست دارید سر کلاس انتقاد کنید.
ـ در ریاضیات و علوم قوی هستید.
ـ منطقی و اهل استدلال هستید.
ـ تحقیق شما دقیق و کاملاً مستند است.
ـ برای خود هدف معین میکنید.
ـ میتوانید اطلاعات را خوب تعبیر و تفسیر کنید.
ـ اتاقتان منظم است.
ـ میتوانید به سئوالات بدون فکر جواب دهید.
ـ دستورالعملها را میخوانید و اجرا میکنید.
ـ احساساتی نیستید.
ـ بدون اینکه کاسه صبرتان لبریز شود میتوانید به سخنرانیهای طولانی گوش بدهید.
ـ اجازه نمیدهید احساسات به درونتان رخنه کنند.
ـ نشسته مطالعه میکنید.
ـ کلماتتان دقیق هستند.
● چپمغزها در کلاس
ـ در کلاس تاریخ میتوانید تاریخها و روند امور را به یاد بیاورید.
ـ در کلاس ریاضی از حل کردن مسالههای طولانی لذت میبرید.
ـ از نظم علوم خوشتان میآید.
ـ در ادبیات، درک مناسبی از دستورزبان و ساختار جمله دارید.
● توصیههایی به دانش آموزان چپ مغز
ـ در اتاق آرام، درس بخوانید.
ـ میتوانید مسالههای ریاضی را حل کنید، اما اگر بخواهید آن را برای کسی که نمیفهمد، توضیح بدهید از کوره درمیروید، بنابراین برای درس دادن به دیگران پیشقدم نشوید مگر این که از خودتان مطمئن باشید.
ـ دوست دارید رهبر گروهی برای درس خواندن باشید؛ برای این کار داوطلب شوید.
ـ عضو یک گروه مباحثه یا رقابت درسی شوید.
ـ در نمایشگاههای علمی شرکت کنید. شما میتوانید برنده مسابقه باشید.
ـ از مهارت خود در ریاضی و علوم بهره بگیرید.
ـ ادبیات غیرداستانی را انتخاب کنید.
ـ شما سئوالات و تکالیف مبتنی بر واقعیت را ترجیح میدهید؛ سراغ سئوالهای نامحدود نروید.
ـ میتوانید جزوههایتان را خوب سروسامان بدهید؛ این کار را بکنید.
ـ اتاقتان را منظم نگه دارید.
ـ تحقیقهای تحلیلی را انتخاب کنید.
ـ اگر استادانی که موضوع بحث یا درس را آزاد میگذارند شما را سردرگم میکنند با آنها کلاس نگیرید.
ـ از خلاق بودن نترسید.
تصویرسازی ذهنی، مهارتی که نیاز به آموختن دارد!
«همیشه دلم می خواست خانه ای در مرکز شهر داشته باشم. جایی که دسترسی همه آشنا و فامیل به آن راحت باشد و هر چند بار بتوانند آنجا دور هم جمع شوند. حالا مدت هاست به این خواسته ام رسیده ام. خانه ای که در آن زندگی می کنم بزرگ و جادار و البته در یکی از خیابان های مرکزی شهر است که تقریباً بیشتر اعضای خانواده و بستگان نزدیک به راحتی به آنجا رفت و آمد می کنند.
همه چیز مطابق همان تصویری است که از سال ها پیش در ذهن داشتم، البته بجز یک موضوع نه چندان کم اهمیت و آن هم این که خودم مالک این خانه نیستم و بابت زندگی در آن باید اجاره بپردازم، این روزها دارم به این موضوع فکر می کنم اگر می دانستم که روزی در مسیر دستیابی به خواسته ام قرار می گیرم آن را بهتر و با ذکر جزئیات و همه جوانبش تصور می کردم.»
استفاده از تصویرسازی ذهنی برای رسیدن به خواسته ها، هر چند مدت هاست که به عنوان یک مهارت در برخی مراکز آموخته می شود و عده زیادی درباره اش کتاب می نویسند، سمینار برگزار می کنند یا فیلم آموزشی می سازند اما با این حال بسیاری از مردم با مرور تاریخچه زندگی خود و فراز و فرودهای آن، خاطره ها و موقعیت گذشته و فعلی شان به این باور می رسند که ندانسته بسیار از این مهارت بهره گرفته و آن را به کار بسته اند، این که بدون آگاهی از اصول این مهارت، زندگی کنونی شان مطابق همان تصویری است که از گذشته درباره اش داشتند. صرف نظر از برخی موارد که این روزها منجر به سوء استفاده عده ای از این باور مردم شده، می توان به مهارت تصویرسازی ذهنی برای دستیابی به خواسته ها به گونه جدی تر اندیشید.
مهارتی که البته با خودش مجموعه ای از آموزه ها نظیر باور به خدا به عنوان نیرویی مطلق، تقویت جنبه های معنوی، برنامه ریزی و تلاش برای درک کسب فضایل اخلاقی و سودمندی های مادی را هم به دنبال دارد.
● نیرویی که همیشه راهگشا است
ایمان به خدا و قدرت مطلقه او همیشه بهترین احساس را در انسان به وجود می آورد. احساس این که نیرویی وجود دارد که انسان با تمام دلشوره ها، نقاط آسیب پذیر، دردها، رنج ها و البته آرزوهایش می تواند به آن پناه ببرد، نیرویی که همواره راهگشا است. با این حال بسیاری این ایمان و توکل را فقط در حد یک عقیده محترم می شمارند و جایی که واقعاً پای توکل و ایمان داشتن به میان می آید، خود می خواهند کنترل زندگی شان را به دست بگیرند. از این رو است که برخی مردم به ظاهر در همه امور از توکل به خدا سخن می گویند اما باز به هنگام ازدواج، درمان بیماری، حل کردن مشکلات ارتباطی یا مالی، خداوند را فراموش می کنند.
از همین رو است که در همین مقوله تصویرسازی ذهنی برای رسیدن به خواسته ها سهم زیادی به ایمان انسان ها داده می شود و یقین این که خداوند انسان ها را در مسیر رسیدن به خواسته ها و آرزوهایشان قرار می دهد اما چگونگی این خواسته ها و آرمان ها البته حق انتخابی است که هر کدام از ما در اختیارش داریم.
● شکرگزاری سبب یادآوری می شود
تقویت جنبه های معنوی زندگی هم بخش دیگری از آزمون های مهارت تصویر سازی ذهنی است. اغلب کارشناسان در این باره معتقدند که شکرگزاری برای آنچه انسان ها در زندگی شان دارند و آنها را به دست آورده اند نه فقط موجب تقویت روحیه و افزایش اعتماد به نفس انسان ها شده بلکه این ذهنیت آنها را به این سو رهنمون می شود که می توان به خواسته های دیگر هم رسید، شکرگزاری سبب یادآوری می شود. یادآوری شادی، ثروت و سلامتی که در زندگی به آن رسیده ایم و اکنون می توانیم بر آن نیز بیفزاییم.
شکرگزاری که از باور و یقین به قدرت متعال هستی سرچشمه می گیرد به ما می آموزد که برای آنچه داریم قدرشناس باشیم. مواردی که شاید گاه به نظرمان ساده، اندک و معمولی بیاید اما وقتی کنار هم قرار می گیرد به ما یادآور می شود که چقدر داشته هایمان زیاد و زندگی مان پر برکت است اما گاهی ما فقط به جنبه های منفی و نداشته هایمان تکیه می کنیم.
● برنامه ریزی و دستاوردهای بسیار ناشی از آن
اصل دیگر در آموزش مهارت تصویرسازی ذهنی، برنامه ریزی است. برنامه ریزی حتی برای جزئیات زندگی اگر به صورت یک مهارت به همه آموخته شود نیروی عظیمی در انسان آزاد می کند که نتیجه اش خلاقیت و دستاوردهای بسیار ناشی از آن است.
کارشناسان می گویند تصویرسازی ذهنی مغایرتی با آموزه های مردم ندارد. فقط به معنای علمی کردن باوری است که بسیاری دارند. باور این که می توان روح و جسم را به گونه ای پرورش داد که در نهایت تعالی انسان را در زندگی به همراه داشته باشد. این که انسان از قدرت ها، انرژی و توانش به بهترین شکل استفاده کند و قدر زمان را دانسته و به جای احساس غم هنگام بروز سختی ها، به خدا تکیه کرده و از تمام نیرویش برای بارور کردن زندگی و شروع دوباره بهره بگیرد. آموختن مهارت تصویرسازی و تجسم خواسته ها در ذهن و جان دادن به آنها در همه سطوح زندگی، امروزه مورد تأکید بسیاری از متخصصان علوم رفتاری، کارشناسان اجتماعی و روانشناسان است. این مهارت اگر درست آموخته شده و به کار گرفته شود به صورت یک تفکر مثبت و انرژی سازنده قادر است انسان را در مسیر دستیابی به خواسته هایش قرار بدهد.
خلاقیت بهترین راه رسیدن به موفقیت
امروزه دیگر دنیا، دنیای افراد موفق است و یک اصل در موفقیت افراد، خلاقیت آن هاست. بر همین اساس امروز قصد داریم تا خلاقیت را از دیدگاه روانشناسی بررسی کرده و شما را با ابعاد آن آشنا کنیم:
روانشناسی خلاقیت
شواهد دلالت دارند که هم وراثت و هم محیط، در بالندگی و رشد خلاقیت مؤثر است اشاره آلفرد هیچکاک اغلب برای شخصیت پردازی قهرمانان قصه های خود از عنصر خلاقیت بهره می گرفت. به عبارت دیگر هر کدام از شخصیت های داستانی او یک ویژگی خاص داشتند. در قصه «پنجره عقبی» یک عکاس نشریه به خاطر شکستگی پایش باید مدت ها در خانه بستری شود، اما او بیکار نیست و با لنزهای دوربین ازطریق پنجره عقبی اتاقش، زندگی مردم را می کاود و قصه آنچنان روان و زیبا پیش می رود که در پایان، همان عکاس خلاق به عنوان کارآگاه، یک جنایت واقعی را عریان می کند. افراد خلاق نیز این گونه هستند، آنها مثل افراد عادی به پیرامون خود نگاه نمی کنند. شاید از منظر مردم، برخی از افراد خلاق دچار برخی کاستی ها در حواس باشند، اما اینگونه نیست. آنها به هر پدیده ای به گونه ای دیگر نگاه می کنند.
خلاقیت را قوه و استعدادی می دانند که تصویرهای ذهنی را به نحوی منحصر به فرد، با هم ترکیب و یا این که رابطه ای غریب و غیرعادی میان آنها ایجاد می کند. البته باید گفت تصویرهای ذهنی نباید فقط نو و بدیع باشند، بلکه باید سودمند و مفید هم باشند.«نورمن مایر» می گوید: « صرف خارق العادگی و یا متفاوت بودن تصویر ذهنی، نشانه خلاقیت و امتیاز آن نیست، چون، چه بسا که آن تصویر ذهنی، نشانه ای از ناهنجاری روانی نیز باشد. عدم درک این تمایز، امکان آن را فراهم می کند که غالباً نبوغ را با جنون خلط و قاطی کنیم. شاخص ممتاز بودن راه حلهای خلاق آن است که باید عملی باشند، یعنی این که با واقعیت در پیوند باشند آیا خلاقیت را می توان رشد داد؟خلاق بودن- یعنی دیدن چیزهایی در عالم و آدم، که به چشم دیگران نیاید- آسان نیست. همین که چیزی را متفاوت از دیگران به تصور درآورید، در زمره افرادی قرار می گیرید که انگشت شمارند. غالباً سازمانها کسانی را که پای بند دید و نگرش منحصر به فرد خود در مورد پدیده ها هستند، برنمی تابند. در محیط هایی که تأکید بر همگنی و یکپارچگی است، داشتن نگرش متفاوت با دیگران سهل نیست. اما آیا انسانهای خلاق با سایر انسانها تفاوت دارند؟ آیا توانایی آنها ارثی است یا اکتسابی؟ شواهد دلالت دارند که هم وراثت و هم محیط، در بالندگی و رشد خلاقیت مؤثر است. خلاقیت را باید صفتی پنداشت که هر انسانی به درجاتی بدان موصوف است. آن چه ضروری است، این است که باید زمینه تجلی این قوه را در داخل اعضای سازمان، خاصه در مدیران فراهم کرد. خلاقیت را نمی توان تابع منطق دوتایی و یا مقوله ای دوگانه به حساب آورد. بدین معنا که بگوییم انسانها یا واجد آن هستند و یا فاقد آن. از سوی دیگر، اگرچه هر کسی سهمی از قوه خلاقیت دارد، برخی کسان هستند که به علت داشتن توانایی های ذاتی، این قوه را موفق تر از دیگران به کار می گیرند.
مشخصه های افراد خلاق:
۱) به وضع موجود رضایت نمی دهند و طالب تغییر هستند.
۲) در دوران بچگی در محیطی با غنای فرهنگی، پرورش یافته اند.
۳)در کار اندیشیدن تاجایی که ممکن است، از قالب و چارچوب می گریزند.
۴) اضطراب و دلواپسی شان در کمترین حد است.
۵) استقلال نظر و پویایی بالایی دارند.
۶) استبداد رأی در آنها در کمترین حد ممکن است.
۷) موضع گیری آنها ناظر بر بازدهی بیشتر است.
۸) تکانه ها و امیال درونی شان با تأکید و تصدیق بیشتر مواجه می شوند.
۹) میزان درگیری ها و تعارضات درونی شان در سطح متعادلی قرار دارد.
به نظر می آید که ویژگی های یاد شده، این حکم را که هر کسی سهمی از قوه خلاقیت دارد، نقض می کند. ولی در واقع چنین نیست، چون ویژگیهای یاد شده فقط انسانهایی را وصف می کنند که از قوه خلاقیت بسیار بالایی برخوردارند. تحقیقات انجام شده، نشان می دهد که انسان های بسیار خلاق، با کسانی که دارای قوه خلاقیت متوسط یا کم هستند، تفاوت دارند. «کروپ لی» می گوید: «انسان خلاق در فعالیتهای فکری خود نرمش و انعطاف پذیری خاصی دارد. او خود را پایبند حفظ و نگهداری وضع موجود که مطابق با نظر وی نیز هست، نمی کند و پیوسته آماده و مستعد آن است در نظراتش تجدید نظر کند و اما به عکس، آن کسی که اندیشه خود را مطلق می انگارد، اعتقاد آتشین به منطقی و صادق بودن نظراتش درباره جهان دارد. او نه، می خواهد و نه، می تواند مواضع فکری خود را با اوضاع دائم التغییر متناسب کند و محکم به آنچه «به گمان او» درست است، می چسبد. چنین شخصی بر خلاف افراد خلاق، انعطاف پذیری فکری ندارد و بسیار قالبی و کلیشه ای عمل می کند. چنانکه اشاره شد لازم است سازمانها بستری فراهم کنند تا کارکنان، درجاتی از خلاقیت را که به طور بالقوه از آن برخوردارند، به فعلیت در آورند. برای مثال سازمانهای با مشخصات زیر، لزوماً تجلی و ظهور تفکر خلاق را با مشکلاتی مواجه می کنند:
▪ شغلها، تعاریف محدود و ظریفی دارند.
▪ روابط اختیار و اقتدار، تعاریف قطعی و انعطاف ناپذیری دارند.
▪ رفتار کارکنان، با مجموعه ای مدون از بخشنامه ها و روش کارها هدایت و کنترل می شوند.
▪ روابط حاکم بر سازمان، خشک و رسمی است و قابلیت های فردی کارکنان لحاظ نمی گردند.
▪ تنوع آرا و مواضع متقابل، امکان ابراز نمی یابند.
▪ فضای اطلاع رسانی محدود و بسته است.
▪ تخصصی کردن کارها در حد افراط به چشم می آید.
▪ نظام نظارتی در مورد ثبات، قابلیت پیش بینی و کلیشه سازی امور وجود دارد.
▪ بیشتر به پاداش بیرونی که دارای جنبه مادی است اتکا دارند، تا پاداش درونی که در نفس کار پنهان است. شواهد حکایت از آن دارند که سازمانهایی که انباره ای از بخشنامه ها، آیین نامه ها، خط مشی ها و ساز و کارهای نظارتی دارند نمی توانند امکان آن را بیابند که بر میزان خلاقیت کارکنان خود بیافزایند.
الف) روشهای فردی برای برانگیختن خلاقیت
۱) خلاقیت را می توان با آموختن راههای «خلاق شدن» و پرهیز از کاربرد رهیافت هایی که در حل مشکلات معمول است، زیاد کرد. این روش که به نام «آموزش مستقیم» معروف است بر پایه این فرض قرار دارد که چون افراد گرایش بدان دارند که در حل مشکلات از راه حل های رایج استفاده کنند، این امر آنها را از به کارگیری توانمندی ها و ظرفیت های واقعی شان باز می دارد. بنابراین روش «آموزش مستقیم» که در جستجوی راه حل های بدیع و نو است، زمینه مساعدی برای رشد اندیشه های خلاق فراهم می سازد.
۲) روش فردی دیگر «فهرست کردن ویژگیها» نام دارد. در این شیوه، تصمیم گیرنده ابتدا ویژگی های اصلی مربوط به راه حل های مرسوم را می یابد و سپس هر یک از ویژگیهای اصلی را جدا جدا بررسی می کند و آنگاه تا جایی که ممکن است نسبت به تغییر هر کدام از آنها، همت می گمارد و در راستای همین تغییر هر طرحی را ولو آنکه خنده دار نیز باشد، بدون چشم پوشی فهرست می کند و وقتی که فهرست جامعی تهیه کرد و اشکالات را مشخص نمود گزینه های مؤثر و سودمند را انتخاب و بقیه را حذف می کند.
۳) خلاقیت را همچنین می توان با جایگزین کردن تفکر عمودی با تفکر افقی یا زیگزاک از قوه به فعل درآورد. تفکر عمودی، قویاً عقلانی و منطقی است و دارای فرایند زنجیره ای است که هر حلقه آن در یک توالی ناگسستنی در پی حلقه پیش از خود می آید. هر حلقه از زنجیره این تفکر، لزوماً باید معتبر و درست باشد. افزون بر آن، تفکر عمودی، فقط چیزی را گزینش و بررسی می کند که ذیربط با موضوع باشد.به عکس آن، تفکر افقی در گستره سطح حرکت می کند و رو به سوی گوشه ها و جوانب دارد و چنین نیست که راه حلی را بپروراند، بلکه به بازسازی و تغییر آن می پردازد. تفکر افقی به صورت فرآیند زنجیره ای نیست. برای مثال انسان ممکن است برای گشودن مشکلی به جای آنکه از محل شروع راه حلی که مرسوم است، آغاز کند، از نقطه آخر آن بیآغازد و سپس به مراحل ماقبل آن برگردد. هر مرحله از تفکر افقی لزوماً درست و معتبر نیست، زیرا چه بسا اقتضا کند از مسیری انحرافی بگذرد تا اینکه به جایی برسد که راه درست، پدیدار و آشکار گردد و در خاتمه اینکه تفکر افقی خود را پایبند اطلاعات مربوط با موضوع نمی کند و به عمد اطلاعات خارج از محدوده یا غیرمربوط را به کار می گیرد تا شیوه جدیدی برای نگرش به مشکل بیابد.
ب- روشهای گروهی برای برانگیختن خلاقیت بیشترین تلاش در زمینه پرورش خلاقیت را می توان در حوزه کارهای گروهی مشاهده کرد. برجسته ترین شیوه های گروهی برای پرورش خلاقیت عبارتند از: روش طوفان فکری (سیال سازی ذهن)، روش گوردن و روش تلفیقی نامتجانس ها.
۱) روش طوفان فکری(یا بارش مغزی) وجه شباهت روش طوفان فکری و روش گوردن در آن است که شش تا دوازده نفر برای مدت معینی پشت میزی می نشینند و سعی می کنند به طور آزادانه و فارغ از هر گونه عوامل بازدارنده ذهنی تا جایی که امکان پذیر است به ارائه روش ها بپردازند. در این جلسه باب نقد و انتقاد درباره پیشنهادها کاملاً بسته است و تمامی پیشنهادهایی که در جلسه مطرح می کنند، می نویسند تا بعداً راجع به آنها به بحث و بررسی بپردازند و اما وجه تفاوت این دو روش، در آن است که در شیوه طوفان فکری، اعضای گروه درباره مشکل، آگاهی دارند و رئیس جلسه طوفان فکری، مشکل را به روشنی تمام بیان می کند، به گونه ای که همه شرکت کنندگان به درک آن نائل آیند. سپس وی اعضای گروه را موظف می کند تا جایی که امکان دارد ذهنیت خود را درباره مشکل بیان کنند.
۲) روش گوردن روش گوردن، بر خلاف روش طوفان فکری، فرصت های بیشتری را برای ارائه راه حل های واقعاً بدیع و تازه مهیا می کند. چون که فقط رئیس جلسه از ماهیت دقیق مشکل آگاه است، او به جای اینکه مشکل را به روشنی برای گروه بیان کند، فقط به طور غیرمستقیم بدان اشاره می کند. برای مثال رئیس جلسه در روش طوفان فکری ممکن است مشکل را بدین صورت بیان کند: «مدرسه ما سال آینده فضای آموزشی کافی برای ثبت نام کنندگان احتمالی ندارد.» اما رئیس جلسه در شیوه گوردن ممکن است فقط عبارت های «فضای آموزشی» یا «زیادی تعداد ثبت نام کنندگان» را بگوید.
هر چند در روش گوردن، اتلاف وقت، بسیار زیاد است و کمتر ناظر بر هدف است، ولی فرصتی را برای شرکت کنندگان فراهم می کند تا راه هایی را بدون دخالت فلج کننده راه حل های سنتی کشف کنند. این روش به جای آنکه با تعبیر و تفسیر راه حل های موجود، برای اندیشه محدودیتی ایجاد کند، آن را مجاز می کند تا با آزادی کامل جولان دهد و تنها محدودیتی که برای اندیشه حادث می شود ناشی از دلالتهای ضمنی کلمه یا کلماتی است که رئیس جلسه در اختیار شرکت کنندگان گذاشته است. روش تلفیق نامتجانس ها یکی از مفیدترین راههای رشد قوه خلاقیت، تلفیق نامتجانس هاست و آن شیوه ای است که سعی دارد عناصر متفاوت و بی ربط را با هم تلفیق کند تا از این رهگذر راه حل های تازه ای برای مشکل پیدا کند.
بدیهی است که خیلی از مشکلاتی که حادث می شوند، تازگی ندارند. آنچه محل بحث است، این است که مشکل را باید به شیوه ای تازه نگریست. این دیدگاه در جای خود، ظرفیت و امکانی را برای عرضه راه حل های اساساً نو فراهم می کند. برای یافتن نگرش های نو در مورد مشکلاتی که سابقه وقوع دارند، ضروری است که شیوه های آشنای نگاه کردن به مسائل را کنار بگذاریم. روش تلفیق نامتجانس ها به نحو گسترده ای از تمثیل، برای پیدا کردن شباهت ها و همانندی های موجود در کارکرد پدیده ها و روابط میان آنها استفاده می کند. برای نمونه، تمثیل مستقیم، می تواند با مقایسه وجوه شباهت در واقعیات، علم و فناوری، راه حل های تازه ای را کشف کند. «الکساندر گراهام بل» با فهمیدن سازوکار عناصر موجود در گوش و به کار بستن آنها در «جعبه سخنگوی» خود به پدیده ای شگفت انگیز دست یافت. او بعد از اینکه پی برد استخوان های برجسته ای در گوش با غشای نازکی کار می کنند، از خود پرسید چرا قطعه ای محکم و ضخیم از غشا نباید تکه ای از استیل را حرکت دهد. او از درون همین قیاس، تلفن را طراحی کرد.
۷ راه ساده برای ارتقاء کیفیت زندگی
۷ راه ساده برای ارتقاء کیفیت زندگی
همه آدم ها برای شاد و سالم بودن به خودشان بدهکار هستند. ما مسئول احساسمان هستیم و خوشبختی یکی از آن چیزهای ناپایداری است که ممکن است روزی چند بار تجربه کنیم یا اصلاً تجربه اش نکنیم. خیلی چیزها دوروبر ما وجود دارد که میتواند خوشبختی را از ما بگیرد اما اگر این چیزها به درستی کنترل شوند، میتوانند عصبانیت، خستگیها و ناراحتیهای ما را به آرامش و توازن تبدیل کند.
"ثروت و مقام نیست که به شما خوشبختی میدهد، بلکه آرامش و اشتغال است که اینکار را میکند.” –توماس جفرسون
این روزها خبرهای بد زیادی مخصوصاً از رسانه ها میشنوید که میتواند موجب اضطراب و نگرانیتان شود. چالش وضع اقتصادی کنونی واقعی است اما هرچقدر هم که نگران شوید مشکلی را حل نمیکند. بالا بردن کیفیت زندگی هیچ ارتباطی به مسائل مادی ندارد، این ذات درونی شماست که افکار، گرایشات، نظرات و اعمال شما را هدایت میکند. راه های زیادی برای بالا بردن کیفیت زندگی وجود دارد اما اینجا به ۷ مورد آن اشاره میکنیم.
۱-یاد بگیرید که چطور فراموش کنید. خیلی وقتها از چیزهایی در زندگی ناراحت میشویم که یا خیلی جزئی هستند و یا خارج از حیطه کنترل ما قرار دارند و هرچقدر هم که نگران آن باشیم دردی را دوا نمیکند. چند بار شده که مدت زیادی را از چیزی ناراحت باشید و بعد بفهمید که آخر سر بدون اینکه کاری از دست شما برآمده باشد، مشکل خودش حل شده است.
۲- مولفه های خوشبختی را بشناسید. شده تابحال که بدون هیچ دلیل اعصابتان خرد باشد و با غرغرهایتان اعصاب بقیه را هم خرد کنید و یک وقت دیگر بدون هیچ دلیل احساس کنید که دوست دارید همه را بغل کنید و ببوسید؟ اولین مورد واکنش شما به استرس و دومی واکنشتان به موقعیتهای خوب و مطلوب است. وقتی استرس ایجاد میشود، روز اول اصلاً متوجه آن نمیشوید، بعد یک محرک خیلی کوچک آن را مثل آتشفشانی فعال میکند. این حس توازن و آرامش درونی را برهم زده و درنتیجه حس خوشبختی را از ما میگیرد. دفعه بعدی که احساس کردید میخواهید از کوره دربروید، مکث کنید، چند نفس عمیق بکشید و ببینید که چقدر حالتان بهتر میشود.
۳- تمرکز حواس را تمرین کنید. به جای اینکه نگران گذشته که هیچ کنترلی روی آن ندارید، و آینده که هنوز وجود ندارد باشید، بهتر است که روی امروزتان تمرکز کنید—اینکه چه هستید و کجا هستید. در خیابان به آدم ها لبخند بزنید و زیبایی اطرافتان را تحسین کنید. این توجه شما را از مشکلی که دارید برداشته و روحیه تان را بهتر میکند.
۴- یک کار جدید یاد بگیرید. به کارها و سرگرمیهایی که همیشه دوست داشتید انجام دهید اما هیچ وقت زمان یا موقعیت انجام آن را پیدا نکردید فکر کنید. فعالیتی را انتخاب کنید که واقعاً به هیجانتان میآورد و انگیزه هایتان را بالا میبرد. پیاده رویهای طولانی، مدیتیشن و نوشتن افکار و احساساتتان در یک دفتر خاطرات به زندگیتان آرامش میدهد. این کارها به شما کمک میکند نیمه پُر لیوان را ببینید، به شما انرژی میدهد و کمکتان میکند کیفیت زندگیتان را بالا ببرید.
۵- افراد دور و برتان را بشناسید. دور و برتان را با آدمهای جالب پر کنید زیرا اطرافیانتان نشان دهنده شخصیت شما هستند. وقتی با کسانیکه همیشه منفیباف هستند نشست و برخاست کنید، بدون اینکه بدانید شما هم همانطور میشوید. اما وقتی با افرادیکه سعی میکنند هر روز دنیا را تغییر دهند و به دیگران کمک کنند ارتباط داشته باشید، خواهید دید که شما هم به تغییر دنیا و کمک به دیگران علاقه مند میشوید. کیفیت دوستان و خانواده شما کیفیت زندگی شما را تعیین میکند.
۶- بخندید، بخندید، باز هم بخندید. خنده بر هر درد بیدرمان دواست. خنده سطح اندورفین و سایر هورمونهای تقویتکننده شادی را در بدن بالا میبرد. برنامههای مفرح و خندهدار زیادی در تلویزیون پخش میشود که شما را به خنده می اندازد. آدمهای شوخ و بذلهگوی زیادی هم حتماً در اطرافتان میشناسید که ارتباط به آنها فرصت خندیدن را در اختیارتان قرار میدهد.
۷- در هر زمان فقط روی یک چیز تمرکز کنید. انجام چند کار در یک زمان سطح هورمونهای استرسزا در بدن را بالا میبرد. دلیل آن این است که با انجام همزمان چند کار خودتان را تحت فشار قرار میدهید که همه آن فعالیتها را به خوبی و درستی انجام دهید اما نتیجه کار این خواهد بود که کارها بیشتر از حد معمول طول میکشند و با استاندارد بالایی هم انجام نمیشوند. با تمرکز روی بیشتر یک کار در یک زمان، نمیتوانید ارتباط خوبی با همه آن کارها برقرار کرده و تمرکز حواستان را هم از دست میدهید.
زندگی آیینه است، زیبا شو تا زیبا شود.
زندگی آیینه است، زیبا شو تا زیبا شود.
خیلیها در زندگی خود خواهان آرامش هستند اما اغلب این آرامش دستنیافتنی به نظر میرسد. حتی کسانی که در زندگی خود به ثروت وموفقیتهای مادی میاندیشند و درنهایت هم به آن دست مییابند، احساس میکنند که واقعاً شاد نیستند. آنها هنوز مضطرب، عصبی و در حال رقابت با دیگران هستند. حال آنکه تجربه خوب در زندگی در حقیقت به عوامل بیرونی مانند موفقیت مالی بستگی ندارد.
هیچ چیز وهیچ کسی نمیتواند شادی، اطمینان خاطر و موفقیت را به ما ارزانی دهد، زیرا آنچه ما به دنبالش هستیم، تنها به احساس درونی خودمان و نگرشی که نسبت به پیرامون خود داریم، بستگی دارد و این موضوع است که تعیین میکند آیا واقعاً سعادتمند هستیم یانه، در واقع غیر ممکن است که بتوان شاد بود، به آرامش رسید، اطمینان خاطر داشت و موفق بود مگر آنکه نخست در وجود خود شادی، اطمینان خاطر، آرامش وموفقیت را حس کنیم. آنچه در زندگی برای ما رخ میدهد، آن قدر تعیین کننده شادی و آرامش ما نیست بلکه بیشتر نوع واکنش نسبت به آن رخدادهاست که نقش تعیین کنندهای دارد.
کدام سرنوشت ..
سرنوشت یک واژه قدرتمند است. هر کسی سرنوشتی دارد، نکته مهم در اینجا این است که هرکسی میتواند در تعیین سرنوشتش نقش بسیار مهمی داشته باشد. سرنوشت انسان تصویری از آرزوها و آینده دلخواه اوست که در عمق وجودش نهفته است و انتخابهای روزانه انسان که اعمال، گفتار، افکار و روابط او را در بر میگیرد، وی را به سمت سرنوشتش هدایت میکند.
برای همین است که خیلیها چون از سرنوشت دلخواهشان تعریف مشخصی ندارند، نمیتوانند به رضایت مطلوب دست پیدا کنند. حقیقت آشکار این است که بسیاری از مردم باور ندارند که میتوانند به آنچه در قلب خود دارند، برسند. آنها فکر میکنند موفقیت مختص دیگران است، افراد بهتر یا باهوشتر یا کسانی که حتی پیش از تولدشان بسیاری از امکانات زندگی برایشان فراهم بوده، موفق هستند این در حالی که حقیقت ندارد و شاید این فکر بزرگترین مانعی باشد که در سفر انسان به سوی سرنوشت، وجود دارد. ابتدا فقط باید باور کرد که ما میتوانیم. این پیامیاست که همه ما به آن نیاز داریم. این باور ماست. باوری که در اندیشه جای میگیرد و انسان با همین اندیشه خود است که میتواند بهشت را به دوزخ و دوزخ را به بهشت تبدیل کند. هر طور که بیندیشیم، روزی همان را با تجلی آن دریافت خواهیم کرد. ذهن و اندیشه انسان طوری طراحی و برنامهریزی شده است که فقط آنچه را که میاندیشد و به باور خود رسانده است، به طریقی همان اندیشه را در بیرون مشاهده میکند.
مولانا در اینباره تعبیر زیبایی دارد. او میگوید: ای برادر تو همه اندیشهای/ مابقی خود استخوان و ریشهای/ گر بود اندیشهات گل، گلشنی/ ور بود خاری، تو هیمه گلخنی.
ما فقط چیزهایی را جذب میکنیم که روزی آن را در ذهن پرورش دادهایم. ذهن انسان این توانایی را دارد که خواستها و تمایلات درونی را متجلی سازد. اگر مثبت و به طور صحیح بیندیشیم، چیزهایی مثبت به طرف ما جذب میشوند و اگر منفی و مأیوسانه به امور بنگریم، مطمئن باشید که همانها به سوی ما برخواهند گشت. مثبتاندیشی درهای رحمت الهی را به سوی ما باز میکند و گرایش انسان را به سوی یک زندگی توأم با معنویت افزایش میدهد.
فرصتهای طلایی
اینکه به انتظار بنشینیم که در آینده چه پیش خواهد آمد و بر روند زندگی ما چه تأثیری به جای خواهد گذاشت، کاری از پیش نمیبریم. هر ثانیهای که ما پشت سر میگذاریم، یک لحظه بیهمتاست و به دنبال لحظات فوقالعاده گشتن، بیهودگی و اتلاف وقت است.
آرزوی دستیابی به سعادت، بالاترین آرزوی یک انسان است. این حقیقتی است که نمیتوان چشمها را به روی آن بست. همه ما خواهان چنین سعادتی هستیم اما برای دستیابی به این امر همه به یک ویژگی بسیار مشخص و روشن نیاز داریم، واکنشی که ما را به شأن و ارزش وجودیمان آشنا کند و آن انگیزه و اشتیاق است.
بسیاری از انسانها گمان میکنند، فرصتها شبیه کیسه طلایی هستند که تصادفی جلوی پای آنها میافتد اما اینها فرصت نیستند. درواقع، فرصتها، شبیه کار سخت و پرزحمت، شب زندهداریهای پر مشقت و صبر و شکیبایی زیاد هستند. فرصتهای طلایی زندگی به راحتی به دست نمیآیند.فرصت، هر موقعیتی است که بتوان در آن تفاوت مثبتی را ایجاد کرد. باید باور کنید که موفقیت امری تصادفی نیست و خوشبختانه امکان رسیدن به آن در دسترس همه است. با استفاده از نیرو و انرژی عظیم، بیکران و معجزه آسای درونی، هرکسی میتواند زندگی خود را به شاهکاری بیهمتا مبدل سازد.
آهنگ فردا زیبا خواهد بود اگرمن، تو و همه ما برای سردادن و زمزمه آن نتهای خواست، اهداف و آرزوهای خود را به درستی تنظیم کرده باشیم. هرکسی ناخدای سرنوشت خود و سکاندار کشتی خویش است. برای رسیدن به مقصد باید اهدافی شفاف تعیین و شیوه چگونگی دستیابی به آنها و مدت زمان مورد لزوم را پیشبینی کرد و برای مقابله با شکستهای احتمالی، همواره خود را آماده ساخت. در چنین شرایطی است که همه ما میتوانیم با احساس رضایت خاطر، با آرامش و سازنده و مفید به مقصد برسیم.
به خوشبختی میرسیم اگر…
زندگی برای خود آیینهای دارد، هنگامی زندگی عوض میشود که ما خود عوض شویم. تا زندگی هست، امید هم هست و خوشبختی و آرامش پاداش کار وتلاش انسان است. تنها با دستیابی انسان به افقهای جدیدی از نگرشهای ذهنی است که حتی برای دشوارترین چالشهای زندگی راهحلهایی آشکار میشود. کسانی که بتوانند هدف آرمانی خود را از مسافتهای دور ببینند، مطمئنا به آن هدف دست خواهند یافت. وقتی هدف به صورت واضح در معرض دید انسان قرار میگیرد، یک نیروی تقریبا توقف ناپذیر اورا به سمت خود میکشد. هرچه تصور و تجسم ما از آرمان، اهداف و آیندهمان دقیقتر باشد، روش دستیابی به آن بهتر قابل درک خواهد بود. شما میتوانید تصمیم بگیرید وانتخاب کنید که فرصتهای بزرگی را که امروز در مقابلتان ظاهر میشوند، تعقیب کنید و برخلاف مواضع بازدارنده و ناامیدکنندهای که در راه رسیدن به هدف، مقابلتان ظاهر میشود، پیشرفت و حرکت به جلو را انتخاب کنید. راه رسیدن به آرامش و خوشبختی هرچند دشوار است اما باور کنید دست نیافتنی نیست!
افزایش فعالیت ذهنی با داشتن روحیه شاد
افزایش فعالیت ذهنی با داشتن روحیه شاد
رفتارها - ترجمه-مرجان رودبار محمدی:
روحیه شاد و رفتارهای مثبت خلاقیت ذهنی را افزایش میدهد.
دیدن دنیا با عینک خوشبینی صرفاً یك شعار نیست و محققان نتایج فوقالعاده آن را اثبات كردهاند. شواهد زیادی به این نکته اشاره میکند که وضعیت روحی ما تأثیر مستقیم بر روند پردازش اطلاعاتی که از طریق چشم کسب میکنیم دارد.
طبق مطالعات جدیدی که در هفتهنامه آکادمی ملی علوم منتشر شده، محققان به این نتیجه رسیدهاند كه افرادی که از روحیه شادی برخوردار هستند، ذهن آرامی دارند و قادرند تواناییهای ذهنی خود را افزایش دهند. البته آنها اذعان كردهاند كه داشتن اینچنین روحیه شادی ممکن است منجر به اختلال حواس شود.
دکتر آدام آندرسون استاد روانشناسی دانشگاه تورنتو و نویسنده برجسته علوم و تحقیقات میگوید داشتن روحیه شاد و رفتارهای مثبت، دقت و توجه فرد را تحت تأثیر قرار میدهد و میتواند میدان دید را وسیعتر کند.
در یک تحقیق که توسط اساتید انجام شد، از داوطلبان خواسته شد دو نوع مسئله را بررسی کنند. برای تجربه کردن وضعیتهای مختلف، داوطلبان به موزیک شاد و غمگین گوش کردند و از آنها خواسته شد در مورد موضوعات شاد و غمگین فکر کنند. داوطلبان هنگامی که در یک موقعیت شاد قرار گرفتند بهخوبی قادر به حل کردن مسائل فکری بودند، اما به دلیل عدم تمرکز و اختلال حواس بهخوبی قادر به انجام دادن وظایفی که در آن به دقت چشم نیاز داشت نبودند.
دکتر آندرسون میگوید اگر شغلی را که انجام میدهید مستلزم خلاقیت و تمرکز فکری است به یک مکان شاد احتیاج دارید. برای مثال اگر در صدد حل کردن مشکلی هستید که موجب عصبانی شدن شما میشود برای اینکه آرامش پیدا کنید به تفریح و گردش کردن بپردازید و سپس برای حل کردن مشکل اقدام کنید.
کارشناسان می گویند یک قسمت از مغز که آمیگدال نامیده میشود، تأثیر زیادی در فعالیت ذهن دارد. آمیگدال در مقابل ترس واکنش نشان میدهد و ترس سبب میشود که فعالیت ذهنی فرد را مختل سازد. دکتر رابرت مارر روانشناس مرکز پزشکی مونیکا میگوید هنگامی که شما شاد هستید، آمیگدال کاملاً آرام است و این امر سبب میشود که فعالیت ذهنی شما بیشتر شود.
اختلال حواس به دلیل داشتن روحیه شاد
آیا تا به حال آنقدر به وجد آمدهاید که نتوانید بنشینید و بر روی پرداخت صورت حسابهای خود و یا تصحیح کردن تکالیف فرزندانتان تمرکز کنید؟ اینچنین شور و هیجانی باعث آشفتگی ذهن شما میشود.
محققان میگویند داشتن روحیه شاد دید چشم فرد را مختل میسازد و فرد بهخوبی قادر به انجام دادن وظایفی که نیاز به دقت چشم دارند نیست؛ بهخصوص اگر شغل فرد تصحیح اوراق و یا شمارش اعداد و ارقام باشد. داشتن روحیه شاد ممکن است در برخی موارد نتیجه مثبتی ندهد. برای مثال هنگامی که در یک بزرگراه رانندگی میکنید، فرض میکنیم شما به هر چیزی که در اتوبان میبینید توجه میکنید، اگر در آن زمان شما روحیه شادی داشته باشید ممکن است به تمام تابلوها و سایر چیزهای دیگر که در بزرگراه است نگاه کنید. این وضعیت گاهی مثمرثمر نیست.
دکتر دان مک آدامز، پروفسور روانشناس در دانشگاه شیکاگو معتقد است افرادی که روحیه شادی دارند توجه زیادی به محیط اطراف خود میکنند. به همین دلیل ممکن است دچار آشفتگی خاطر و یا اختلال حواس شوند.
افزایش تمرکز با داشتن چهره عبوس
در حالی که روحیه شاد و رفتارهای مثبت خلاقیت ذهنی فرد را افزایش میدهد رفتارهای منفی یک فرد میتواند به تمرکز فرد کمک کند. آندرسون میگوید بدخلقی و داشتن روحیات منفی منجر به محدود شدن میدان دید شخص میشود. این امر سبب میشود که فرد صرفاً بر روی مسائلی که موجب اضطراب و نگرانیاش میشود تمرکز کند.
دکتر آندرسون میگوید: اگر شغل شما مرتبط با محاسبات اعداد و ارقام باشد، نیازمند تمرکز و دقت بسیاری است. بهتر است که بدخلق و عبوس باشید، به این دلیل که داشتن روحیات منفی و بدخلقی میتواند میدان دید شما را محدود سازد. بدین ترتیب به اتفاقاتی که در پیرامون شما رخ میدهد، توجهی نمیکنید. برای مثال یک حسابدار باید در محاسبه اعداد و ارقام به جواب صحیح برسد. لذا شما به حسابداری که ذهنش درگیر مسائل دیگری شود و اختلال حواس داشته باشد نیاز ندارید و ترجیح میدهید که یک حسابدار عبوس و بدخلق داشته باشید.
دکتر دیوید اسپیژل، پروفسور و رئیس علوم رفتاری و روانپزشک دانشگاه علوم کالیفرنیا میگوید: عاملی که برای سلامتی ذهن مفید است این است که فرد قادر باشد بهراحتی وضعیت روحی خود را تغییر دهد. اگر به بچهها دقت کنید متوجه میشوید که آنها ذهن بسیار خلاق و فعالی دارند و قادرند بهراحتی عملیات روحی خود را تغییر دهند.
دنیا از میان پنجره کوچک
شما میتوانید دقت و تمرکز یک فرد را با پرتو نور شمع مقایسه کنید. هنگامی که فرد بدخلق و عبوس است و روحیات منفی دارد، پرتو آن نور بسیار خفیف و کم است؛ در نتیجه تمرکز او تنها محدود به یک تعداد چیزهایی که صرفاً در اطرافش قرار گرفته است میشود. بعضی افراد معتقدند كه پرتو این نور با داشتن افكار مثبت وسیعتر میگردد.
مک آدامز میگوید، تحقیقات زیادی نشان میدهد که روحیه شاد و رفتارهای مثبت یک فرد منجر به وسیع کردن میدان دید او میگردد. در عین حال که روحیه شاد برای شغلهایی که نیاز به فعالیت ذهنی زیادی دارد لازم است، اما میتواند مانع انجام دادن کارهایی که نیاز به توجه و تمرکز بسیار دارد باشد.
با بدخلقی و داشتن چهره عبوس، دنیا را از میان یک پنجره میبینیم اما با داشتن روحیه شاد و رفتارهای مثبت، دنیا را از میان یک پنجره بزرگ با چشمانداز وسیعتری میبینیم.
منبع: همشهری
چرا IQ ایرانیان رو به نزول است؟
ضریب هوشی IQ یک نسبت است که از تقسیم سن عقلی بر سن تقویمی ضربدر صد به دست می آید. اگر سن عقلی با سن تقویمی یکسان باشد، ضریب هوشی صد می شود ولی در بعضی مواقع در بعضی افراد سن عقلی بیشتر می شود که این فرد هوشی بیشتر از سایر افراد دارد.
اعلام میانگین ضریب هوشی ۸۴ برای ایرانی ها، سبب تعجب بسیاری از نخبگان ایران گردید. عده ای با انکار این آمار درصدد اعتراض به آن برآمده اند، اما برای اینجانب، این آمار هیچ گونه جای تعجبی نداشت، زیرا این موضوع را در سال ۱۳۷۹ در سخنرانی در سازمان مدیریت و برنامه ریزی تحت عنوان نظریه ترقیق هوشی (Intellectual Dilution) پیش بینی کرده بودم. در این مقاله به اختصار علل افت میانگین ضریب هوشی در کشور را بررسی خواهم کرد و سپس به راهکارهای مقابله با این رخداد تلخ خواهم پرداخت.
*دانشیار دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی
● ضریب هوشی چیست و اهمیت آن در چیست؟
ضریب هوشی IQ یک نسبت است که از تقسیم سن عقلی بر سن تقویمی ضربدر صد به دست می آید. اگر سن عقلی با سن تقویمی یکسان باشد، ضریب هوشی صد می شود ولی در بعضی مواقع در بعضی افراد سن عقلی بیشتر می شود که این فرد هوشی بیشتر از سایر افراد دارد.
برای به دست آوردن سن عقلی راه های زیادی وجود دارد و معمولا کارشناسان از تست های خاصی استفاده می کنند که جنبه های مختلفی مانند تشخیص الگوها، قدرت حافظه کوتاه مدت، استفاده فرد از واژه ها، سرعت محاسبه فرد، درک روابط یا جبر، اطلاعات عمومی، محاسبات ریاضیات، درک فضایی، منطق و املا را ارزیابی می کند.
اخیرا در مورد صحت نتایج آزمون های هوش متداول شبهات زیادی وارد شده است. انجمن روان شناسی آمریکا در سال ۱۹۹۵ هوش را به عنوان «توانایی فهم مسایل پیچیده، انطباق موثر با تغییرات محیطی، یادگیری به دنبال تجربیات، استفاده از اشکال مختلف استدلال و فایق آمدن بر مشکلات از طریق تفکر» تعریف کرده است.
این انجمن بر این موضوع تاکید دارد که آزمون های متداول هوش به هیچ وجه توانایی سنجش چنین سازه انتزاعی پیچیده ای را ندارد. مطالعات متعدد، ارتباط مثبت و قوی بین ضریب هوشی با موفقیت تحصیلی، میزان درآمد، سطح سلامت، طول عمر و سطح اجتماعی و ارتباط منفی و قوی با بی کاری و ارتکاب جرایم را نشان داده است. به این ترتیب موضوع ضریب هوشی پایین یا افت ضریب هوشی و در مقابل آن سازوکارهای ارتقای ضریب هوشی به یک مقوله راهبردی اجتماعی و اقتصادی در بسیاری از کشورها تبدیل شده است. به این ترتیب دستیابی به میانگین ضریب هوشی بالاتر یکی از ابزار توسعه و به طور هم زمان یکی از دستاوردهای مهم توسعه محسوب می گردد.
● ضریب هوشی اقوام و ملل
مطالعات فراوانی روی تفاوت متوسط ضریب هوشی در کشورهای مختلف صورت گرفته است.
میانگین ضریب هوشی در آمریکا و انگلستان حدود ۱۰۰ است. این عدد برای شهروندان ژاپنی، چینی، کره ای، هنگ کنگی و تایوانی ۱۰۵ و برای ترکیه، کشورهای خاورمیانه و جنوب آسیا بین ۷۸ و ۹۰ و برای کشورهای آفریقایی پایین تر از صحرای آفریقا بین ۶۵ تا ۷۵ است. در این میان کشور ما ایران با ضریب هوشی متوسط ۸۴ رتبه ۹۷ را بین ۱۸۵ کشور جهان دارا می باشد. هوش یک سازه انتزاعی مولتی فاکتوریال محسوب می شود و هنگامی که صحبت از تفاوت ضریب هوشی بین دو فرد می شود تفاوت های ژنتیکی، تفاوت های محیط فیزیکی، تفاوت های محیط روانی و تفاوت های آموزشی به خصوص در دوران کودکی می تواند توجیه کننده تفاوت ضریب هوشی باشد، اما هنگامی که با تفاوت میانگین ضریب هوشی میان دو کشور یا دو نژاد مواجه می شویم قایل شدن به تفاوت ژنتیکی، به نوعی به معنای وجود نژاد برتر (ژن برتر) است.
در واقع در توجیه تفاوت ثروت ملل در طول تاریخ توجیهات زیادی آورده شده است. منتسکیو (۱۷۴۸) آب و هوای معتدل را مهم ترین علت برای ثروت ملل می دانست، آدام اسمیت (۱۷۷۶) مهارت های انسانی، تخصص گرایی و وجود یک بازار آزاد را عامل اصلی توسعه فرض می کرد، توماس مالتوس در سال ۱۸۱۷ شناسایی عوامل موثر بر فقر و ثروت ملل را مهم ترین چالش پژوهشی در حوزه اقتصاد سیاسی می داند.
دیوید لاندز و ساموئل هانتینگتون عوامل فرهنگی (سخت کوشی، نظم، آرمان های بزرگ، همگرایی اجتماعی، احترام به کار، ارزش قایل شدن برای تحصیلات) را مهم ترین عامل موفقیت و ثروت ملل می دانند. در این میان یکی از جنجال برانگیزترین دیدگاه ها توسط ریچارد لین (۲۰۰۲) مطرح شده است، ریچارد لین ریشه های ثروت و فقر ملل مختلف را در هوش و استعداد ذاتی آنان می داند و قایل به برتری ژنتیکی بعضی از اقوام و نژادها در مقایسه با سایرین است. موضوع ژن برتر و نژاد باهوش تر موضوعی است که در طول تاریخ به کرّات از سوی گروه ها و رهبران نژادپرست (مانند نازی ها و صهیونیست ها) اعلام شده است، اما تاکنون هیچ یک از شواهد ارایه شده نتوانسته است برتری هوشی یک قوم یا نژاد نسبت به سایر اقوام را به تفاوت های ژنتیکی مابین آنان نسبت دهد.
جدای از عوامل ژنتیکی، عوامل محیطی متعددی روی ضریب هوشی تاثیر می گذارد وضعیت تغذیه ای به خصوص در دوران کودکی، استرس ها و تروماهای روانی، فقر عاطفی و ارتباطی و کمیت و کیفیت تحصیلات همگی بر ضریب هوشی تاثیر می گذارند. به عنوان مثال، نوزادانی که از شیر مادر محروم اند ضریب هوشی کمتری دارند. ضریب هوشی کودکان مبتلا به کم خونی ۵ تا ۱۰ درجه کمتر از حد طبیعی برآورد شده است. کمبود ید نیز باعث کاهش آموزش پذیری کودکان شده و ضریب هوشی آنها را به میزان ۵ تا ۱۳ ( در موارد کمبود شدید ید تا ۳۰ درجه، فوروارد کننده!) امتیاز کم می کند. به این ترتیب می توان در نظر گرفت که فقر و ضریب هوشی پایین هر یک دیگری را تشدید می کنند و یک چرخه معیوب را تشکیل می دهند. این امر بخشی از ضریب هوشی پایین در کشورهای آفریقایی و جنوب آسیا را توجیه می کند.
● مهاجرت نخبگان و ضریب هوشی
مهاجرت انتخابی نخبگان اثری مخرب بر توسعه ملل می گذارد. بدیهی است که بار توسعه و پیشرفت جوامع بر دوش هوشمندان و نخبگان هر جامعه ای است. حال وقتی در یک جامعه شرایط به گونه ای باشد که نخبگان در گذر زمان آن را ترک می کنند، نه تنها خروج آنها مستقیماً جامعه را متاثر می کند، بلکه در دراز مدت، ذخیره ژنتیکی کشور را نیز فقیرتر می کند و در نسل های آتی، روند انتقال ضرایب بالای هوشی به «نسل های آینده» با اختلال مواجه می شود. این امر در مورد کشور اسکاتلند طی بیش از نیم قرن به دقت مطالعه شده است. از اوایل قرن بیستم، هر ساله تعداد زیادی از افراد تحصیل کرده اسکاتلندی به انگلستان مهاجرت می کنند. درصد متوسط مهاجرت سالانه تحصیل کردگان دانشگاهی از اسکاتلند به انگلستان ۱۷.۲ درصد و ضریب هوشی متوسط این مهاجران ۱۰۸.۱ می باشد.
این موضوع سبب شده است که میانگین ضریب هوشی اسکاتلندی ها به طور متوسط در هر نسل یک امتیاز نسبت به نسل قبل کاهش پیدا کند و اسکاتلندی ها در اواسط قرن بیستم به کم هوش ترین ملت اروپایی (با میانگین ضریب هوشی ۹۷) تبدیل شدند. در واقع، یک نخبه علمی یا اقتصادی که از کشور خارج می شود، تنها دانش و استعداد فردی یا مقداری ثروت مادی از کشور خارج نمی کند، بلکه ژن های نخبگی و کارآمدی را نیز با خود می برد تا نسل های بعدی او در خارج از کشور مادری از آن بهره مند شوند و جوامع میزبان شان را از آن بهره مند سازند وضعیت کشور ما ایران در میان کشورهای در حال توسعه مشابه وضعیت اسکاتلند در میان کشورهای توسعه یافته است. بر اساس آمار صندوق بین المللی پول، ایران با ضریب مهاجرت ۱۵ درصد، رتبه اول را در میان ۶۱ کشور توسعه نیافته و در حال توسعه دارا می باشد و می توان تخمین زد که در طی سه دهه اخیر حداقل سه واحد از ضریب هوشی متوسط ایرانی ها صرفا به سبب مهاجرت کاهش پیدا کرده است.
مهاجرت نخبگان تنها سبب کاهش میانگین ضریب هوشی ملل نمی شود، بلکه این کشورها را از نوابغ تهی می سازد. با نگاهی به فهرست اسامی افرادی مانند لئوناردو داوینچی (ضریب هوشی۲۲۰)، گوته (۲۱۰)، پاسکال (۱۹۵)، نیوتن (۱۹۰)، لاپلاس (۱۹۰)، ولتر (۱۹۰)، دکارت (۱۸۵)، گالیله (۱۸۵)، کانت (۱۷۵)، داروین (۱۶۵)، موزارت (۱۶۵)، بیل گیتس (۱۶۰)، کوپرنیک (۱۶۰) و اینشتین (۱۶۰) به سادگی درمی یابیم که توسعه دانش بشر در طول تاریخ بیش از هر چیز مرهون افراد نابغه می باشد. نوابغ همان کسانی هستند که توان حل پیچیده ترین مشکلات یک کشور را دارا می باشند و مسوولیت راهبری کشور را در وضعیت های بحرانی بر عهده دارند. تاثیر نوابغ روی توسعه جوامع به حدی است که می توان عبارت معروف «ملتی که قهرمان ندارد هیچ چیز ندارد» را با جمله «ملتی که نوابغ را در راس مدیریت خود ندارد، به هیچ جا نخواهد رسید» جایگزین کرد.
● کنترل موالید و ضریب هوشی
بررسی های متعدد ارتباط بین هوش و تحصیلات و همچنین ارتباط میان تحصیلات و تبعیت از سیاست های کنترل موالید را به اثبات رسانده است. ضریب هوشی متوسط ۲۰ درصد پرهوش جامعه حدود ۱۱۵ و ضریب هوشی متوسط ۲۰ درصد کم هوش جامعه حدود ۸۵ می باشد. اگر فرض کنیم که میزان زاد و ولد در گروه کم هوش جامعه تنها ۳۰ درصد بیش از میانگین جامعه و میزان زاد و ولد در گروه پر هوش جامعه ۳۰ درصد کمتر از میانگین جامعه باشد، میانگین ضریب هوشی نسل دوم از محاسبه زیر به دست می آید:
۰.۲x۱.۳x۸۵) + (۰.۶x۱x۱۰۰) + (۰.۲x۰.۷x۱۱۵) = ۹۸.۸)
به این ترتیب می توان انتظار داشت که میانگین ضریب هوشی هر نسل ۱.۲ امتیاز از میانگین ضریب هوشی نسل قبل کمتر شود.
تحلیل فوق به خوبی می تواند آمار توصیفی ارایه شده از سوی نهادهای بین المللی را توجیه نماید، اما اصلاح این وضعیت نیازمند اتخاذ رویکردی مداخله ای و همه جانبه است. اتخاذ تمهیدات و سیاست های علمی برای فقرزدایی و مقابله با شکاف رو به فزونی طبقاتی، توجه به مدیریت عوامل خطرزای سلامت و عوامل اجتماعی موثر بر سلامت، حمایت و مدیریت علمی نخبگان و تلاش برای متوقف و معکوس نمودن سیر مهاجرت نخبگان و بازنگری علمی سیاست های کنترل جمعیت تنها بخشی از رژیم درمانی ملتی است که به تدریج هوش خود را از دست می دهد.
۶۵ درصد نوابغ، درونگرا هستند!
بعضی ها ترجیح می دهند که تنها باشند و تنها کار کنند و بعضی برعکس، ترجیح می دهند در جمع زندگی کنند و با یکدیگر کار کنند و بیشتر با مردم روبه رو شوند. روان شناسان به آن افرادی که جزو دسته اول هستند، درون گرا و به آن دسته از افرادی که در دسته دوم هستند، برون گرا می گویند. بیشتر ما با افرادی که سبک فکری آنها با سبک فکری ما هم سویی دارد، راحت تر و خودمانی تر هستیم. روان شناسان می گویند نویسنده ها، نقاشان و باغبانان معمولاً درون گرا هستند و فروشنده ها، خدمه کشتی و هواپیما و پذیرایی هتل ها معمولا برون گرا هستند.
افراد درون گرا با امور درونی سر و کار دارند. می توان گفت آنها افرادی هستند که به درون توجه می کنند. درون گرایی، ویژگی افرادی است که تودار هستند و به درون نگری، وظیفه مداری، کناره گیری از دیگران و گاهی ناآگاهی اجتماعی گرایش دارند. آنها تمایل دارند که به تنهایی کار کنند و برتری آنها ضرورتا استفاده از هوش در مورد اشیا و عقاید، جدای از دیگران است. تیپ های احساسی، درون گرا هستند و تفکر همراه با قضاوت شان نشان می دهد. که آرام و جدی باشند و برای کسب موفقیت، به طور دقیق بر امور مربوطه متمرکز شوند. آنها متقاعد شده اند که عمل گرا، نظم پذیر، واقع گرا و قابل اطمینان باشند و به حقیقت امر توجه کنند و در محیط بیرونی زندگی خود بیشتر با تفکر عمل کنند. اما در محیط زندگی با احساسات عمل کنند افراد برونگرا بیشتر به محیط بیرون گرایش دارند و مردم دار هستند. غالبا دارای حساسیت اجتماعی هستند و از آنچه برای دیگران اتفاق می افتد، آگاهی دارند. آنها تا جایی که ممکن است دوست دارند با دیگران کار کنند. افراد برون گرا چون دوست دارند به صورت گروهی کار کنند احتمالا وقتی با یکدیگر کار می کنند، بهتر یاد می گیرند. افراد برون گرا مایل اند برون گرا و مردم مدار باشند.
افراد درون گرا و برون گرا به طور متوسط در دو انتهای مخالف یک خط قرار دارند. افراد درون گرا چون ترجیح می دهند به تنهایی کار کنند، ممکن است در فعالیت های گروهی دچار اضطراب شوند. البته این به آن معنا نیست که افراد درون گرا به هیچ وجه نباید کار گروهی انجام دهند و یا افراد برون گرا نباید به تنهایی فعالیت کنند. آنچه مسلم است، این است که افراد باید یاد بگیرند که در موقعیت های مختلف انعطاف پذیری بیشتری داشته باشند.
● ازدواج درون گراها و برون گراها
شخصیت، مجموعه ای از خصوصیات سرشتی و اکتسابی ماست. برای مثال، یک فردی را می بینید که خیلی منزوی و درون گراست. بعد فرد دیگری را می بینید که خیلی شاد و برون گراست. گفته می شود که این دو نفر نمی توانند با هم ازدواج کنند. چون هر کدام ساز خودش را می زند. یک کسی که از نظر ویژگی های شخصیتی، حد وسط باشد بسیار مناسب است.
آیا درون گرایان می توانند با هم ازدواج کنند؟ شاید بد نباشد! چون هر دو ساکت یک گوشه ای می نشینند و ممکن است خودشان راضی باشند. ولی آدم احساس می کند که چه خانه ساکت و سردی! برون گرایان چه طورند؟ این قدر حرف دارند که هیچ کدام حاضر به ساکت شدن نیستند. ولی مردم متعادل و عادی چه طور؟ آد م هایی که حد وسط این دوتا ویژگی هستند.
از ویژگی های مهم شخصیتی که تاثیر قابل توجه در این زمینه دارند می توان به درون گرایی و برون گرایی اشاره کرد. افراد درون گرا تمایل زیادی به گذراندن اوقات خود به تنهایی دارند، در حالی که برای افراد برون گرا تحمل چنین شرایطی بسیار سخت و آزاردهنده است. افراد درون گرا سرگرمی هایی چون مطالعه و تفکر دارند، در حالی که افراد برون گرا در شرایط جمعی و سرگرم کننده لذت می برند؛ مثل بازی های دسته جمعی.
چنین ویژگی هایی به تعداد زیادی وجود دارند که البته گاه همسان بودن ویژگی های طرفین و گاه ناهم سانی آنها می تواند فاکتوری برای ازدواج موفق باشد. برای مثال، ازدواج فرد درون گرا با فرد درون گرا موفقیت آمیز خواهد بود اگرزندگی آنها زیاد حالت سردی به خود نگیرد و اگر فرد برون گرا با فرد برون گرا ازدواج کند در صورتی که زندگی آنها بیش از حد حالت شلوغی و بی نظمی پیدا نکند آنها زندگی خوبی خواهند داشت ولی اگر فرد درون گرا با فرد برون گرا ازدواج کند و آنها به ویژگی های شخصیتی یکدیگر آشنا باشند، زندگی پر باری خواهند داشت.
● ازدواج معکوس
شاید این پرسش به ذهن تان برسد که اگر یک دختر درون گرا با یک پسر برون گرا و یا برعکس ازدواج کنند، آیا با هم سازگار خواهند بود؟
دختر و پسری که قصد تشکیل زندگی مشترک دارند باید خودشان را به دیگری بشناسانند. اما مشکل ازآنجا آغاز می شود که عده ای از آنان آموزش ندیده اند و نمی دانند که چگونه به این شناخت برسند. عده ای دیگر هم فکر می کنند در آینده بهتر یکدیگر را خواهند شناخت، پس لزومی ندارد که در آغاز زندگی مشترک، برخی مسایل عنوان شود. در صورتی که زوج های جوان از همان روزهای اول باید یکدیگر را خوب بشناسند، ضمن اینکه طرف مقابل را نیز به طور کامل با ویژگی ها و خصوصیات شخصی خود آشنا کنند. از همین رو بهتر است افراد با تفاوت های دو شخصیت درون گرا و برون گرا، به طور نسبی آشنایی داشته باشند.
● ۱۴ ویژگی برون گراها و ۷ ویژگی درون گراها
برون گراها این گونه اند:
۱) علاقه مند به وقایع پیرامون خود.
۲) روراست و معمولا پرحرف.
۳) عقیده خود را با عقاید دیگران مقایسه می کنند.
۴) اهل پیشقدم شدن در کارها.
۵) به سهولت دوستان جدیدی یافته و با یک گروه خود را وفق می دهند.
۶) افکار خود را راحت بیان می کنند.
۷) علاقه مند به افراد جدید.
۸) بزرگ ترین وحشت آنها آن است که نکند پس از یک فاجعه هولناک آخرین بازمانده بشر روی زمین باشند! (ترس از قطع ارتباط با دنیای خارج و مردم)؛ یعنی تنهایی برای آنها بسیار آزار دهنده است.
۹) از تعامل و ارتباط برقرار کردن با دیگران انرژی می گیرند.
۱۰) خوش مشرب بوده اما زیاد احساساتی نیستند.
۱۱) ریسک پذیرند، سریع تصمیم می گیرند، اجتماعی هستند، درک آنها آسان است، شخصیت آنها در خلوت و حضور دیگران معمولا یکسان است و معاشرتی هستند.
۱۲) پس از آنکه حرف خود را زدند به گفته خود می اندیشند. علاقه مند به کار گروهی هستند. نقل هر مجلس هستند. موسیقی با صدای بلند و فعالیت های هیجان انگیز را بیشتر دوست دارند.
۱۳) رنگ های روشن را بیشتر دوست دارند. بیشتر از اعمال دیگران خشمگین می شوند تا اعمال خودشان. اطلاعات شخصی خود را به سادگی با دیگران قسمت می کنند. رویکرد سریع الوصول را بیشتر ترجیح می دهند. تنها از روی تجارب زندگی خود درس می گیرند و نه عبرت گرفتن از دیگران.
۱۴) ۵۷ تا ۶۰ درصد از جمعیت زمین را تشکیل می دهند.
البته خصوصیات فوق هیچ ارتباطی با اعتماد به نفس داشتن فرد برونگرا ندارد، یک برون گرا ممکن است اعتمادبه نفس پایینی داشته باشد.
● درون گراها این گونه اند:
۱) علاقه مند به احساسات و افکار خودشان، نیازمند به داشتن قلمرو شخصی، کم حرف، ساکت و متفکر.
۲) دوستان زیادی ندارند. در ارتباط برقرار کردن با افراد جدید مشکل دارند. علاقه مند به سکوت و تمرکز. از دید و بازدید های غیرمنتظره و ناگهانی بیزارند.
۳) کارایی آنها در تنهایی بیشتر است و ترس آنها این است که فردیت خود را از دست بدهند. از فعالیت های انفرادی انرژی می گیرند. ۶۵ درصد نوابغ را درون گرایان تشکیل می دهند.
۴) در بین انبوه مردم بودن آنها را خسته می کند. معمولا کم رو هستند. درک شان مشکل است. اهل ایده و عقاید نو هستند.
۵) شخصیتی متمایز در خلوت خود و در حضور دیگران دارند. مشتاق و احساساتی هستند. معمولا احساسات شان را بیان نمی کنند. در جمع ناآشنا ساکت اما در جمع دوستان خود راحت هستند. تمرکزشان زیاد است. برای تصمیم گیری به زمان نیاز دارند. پیش از حرف زدن می اندیشند.
۶) از در میان گذاشتن اطلاعات شخصی خود با دیگران خودداری می کنند. مایل به رویکردی آهسته اما دقیق اند. اهل عبرت گرفتن از دیگران اند و پس از آموختن روش زندگی، دیگرگونه زندگی می کنند.
۷) ۲۵ تا ۴۰ درصد از جمعیت جهان را تشکیل می دهند.
این خصوصیات هیچ ارتباطی با کمرویی درون گرایان ندارد. ممکن است آنها خیلی هم با اعتمادبه نفس باشند. آنها از قوانین خشک بیزارند و خواهان آزادی.
روحِ حاکم بر زمان و نقش آن بر تبیین افکار
پیش از آنکه بخواهیم مبحث خویش را آغاز نماییم بهتر آن است که مقدمه ای در باب عوامل تاثیرگذار بر تکوین شخصیت فرد بیان داریم.
کودک زمانی که از مادر زاده می شود ضمیر او چون لوحی سپید پاک است. (جان لاک) نوزادی که از مادر زاده می شود هیچ گونه اطلاعی از جهان خارج ندارد، ذهن او خالی از هرگونه اندیشه ای است. بر اثر تماس با محیط و اطرافیان است که کودک صاحب اندیشه و تصاویر ذهنی می گردد و رفتاری موافق افراد جامعه از خود می سازد. می توان گفت کودک پس از به دنیا آمدن نه تنها از جهان خارج تصویری در ذهن ندارد، بلکه از وجود خویش نیز بی اطلاع است در مراحل بعدی است که در نتیجه روابطی که با افراد اطراف خود برقرار می سازد تصاویری گنگ و مبهم در ذهن او ایجاد می گردد و بعدها بر اثر دریافت همین تصاویر، احساس ها و ادراک ها و واکنش هایی که نسبت بدانها نشان می دهد به وجود خود و دیگران پی می برد و خودش را از دیگران تشخیص می دهد.
با مطالعه سیر تکوینی رشد کودک مشاهده می نماییم که تمام مراحل رشد تحت تاثیر محیط اجتماعی، خانواده براساس ذهنیت خاص کودک از آنچه که به عنوان بازخورد دریافت می کند و براساس توانایی های خویش سازماندهی کرده می باشد. کودک در پی آن است که هر روز بیشتر و بیشتر بر آگاهی خود بیفزاید و با آزمایش راه های جدید (ارتباطی) بیشتر با جامعه داشته باشد تا بتواند به اثبات خویش پرداخته و موجودیت خویش را به عنوان یک فرد به دیگران بشناساند، زیرا ما انسان ها بیشتر از غذا، پوشاک و مسکن نیاز به تایید شدن داریم، براساس همین نیاز است که در درون ما رغبت های گوناگون پدیدار می گردند و آرام، آرام انسان از آنچه که شایسته مقام انسانی است فاصله می گیرد. سرانجام در پی پرداختن به آنچه که نباید آنی می گردد که توان بازشناسی خود را ندارند.
● ذهن چیست؟
ذهن را می توان توانایی استدلال هوش براساس دریافت، پردازش و ذخیره اطلاعاتی هر فرد تعریف کرد که براساس آن فرد می تواند مسائل را تجزیه و تحلیل نموده و به عنوان راهکار مناسب در زمان خاص خویش به کار بندد.
● روح حاکم بر زمان چیست؟
روح حاکم بر زمان یعنی اندیشه های غالب در علم زمان یا حال و هوای روشنفکران زمان ها به اضافه نیروهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی موجود (آلتمن ۱۹۸۷)
آیا این اندیشه های غالب راهگشاست؟ آیا از سوگیری برکنار بوده و دقیقا همانی می باشد که نیازهای جوامع انسانی را به بهترین شکل برآورده سازد؟ بصیرت و آگاهی در امر لا زم در دریافت مناسب روح حاکم می باشد زیرا عدم آگاهی و کوشش در راه کسب آن سبب کژ فهمی و عناد با آن می گردد.
افراد بر اساس توانایی ذهن خویش روح حاکم بر زمان را در می یابند و بر اساس فرهنگ، وضعیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خویش بدان معنا می بخشند.بیهوده نیست که ما در هر نقطه از کره خاکیمان یک نوع زندگی خاص و عملکرد مربوط را می بینیم روح حاکم بر زمان به شدت فرهنگ ها را تحت تاثیر قرار داده و به آنها جهت می بخشد.
اگر یک قوم یا یک ملت دارای فرهنگی غنی و انعطافی باشد با تاسی به فرهنگ غنی خویش روح حاکم بر زمان را دریافته و با پیوندی مستحکم راه پیشرفت و ترقی را برای خویش هموار می سازد. زایش فرهنگ که دستاورد کار و کوشش انسانها در طول قرون متمادی است به انسان قدرت بخشید تا برای تداوم زندگی و تسلط بر نیروی طبیعت از آن بهره گیرد این قدرت و توانایی در انسان سبب جدایی وی از سایر موجودات زنده شد.فرهنگ به زندگی انسان بعدی دیگر بخشید و آن پیداش جوامع بشری، تمدنها و خلا قیت در جهت فایق آمدن بر مشکلا ت زیستی و اجتماعی است. فرهنگ انسانها را قادر ساخت تا از دنیای زیستی پا به عرصه حیات اجتماعی گذارد و به او توانایی بخشید تا روز به روز بر نیروهای طبیعت چیره شود.
آن چه که سبب شد تا ژاپن کشوری فاقد منابع زیرزمینی و شکست خورده پس از جنگ جهانی دوم توانست سر از زیر خاکستر های آوار جنگ بیرون آورده و در حال حاضر با داشتن بالا ترین رقم منبع ذخیره ارزی بالغ بر ۱/۴۰۰ میلیارد دلا ر جایگاه خویش را به عنوان کشوری قدرتمند و ثروتمند در جهان تثبیت سازد، همانا ناشی از فرهنگ همزیستی غنی و سالم اذهان پاک حس وفاداری مردم نسبت به یکدیگر و شناخت روح حاکم بر زمان می باشد زیرا روح حاکم بر زمان دیگر دایره تخیلا ت ادبیاتی نیست بلکه علوم اکتشافات و قوانین معادلا تی می باشد. می دانیم که فرهنگ حاکم بر جوامع با یکدیگر تفاوت دارند اما فرهنگ های همجوار ریشه های تبادلا تی فراوانی داشته از یکدیگر تاثیر پذیرفته و قوام را به یکدیگر نزدیک می سازد.
البته این امر در صورتی محقق می شود که فرهنگ البته نگردد.
● تاخیر فرهنگی چگونه روی می دهد
حال اگر یک قوم یا یک ملت نتواند فرهنگ خویش را استوار و روح حاکم بر زمان خویش را در یابد الزاما به تاخیر فرهنگی دچار می شود و چه بسا این تاخر فرهنگی سبب ماندگی و عدم پیشرفت آن ملت می گردد. ویلیام آگ بورن (۱۹۷۹) جامعه شناس آمریکایی تاخر فرهنگی را چنین تعریف می کند: الگوهای فرهنگی یک جامعه در غایت خود از عناصر به هم پیوسته و منسجم تشکیل می شود، اگر در بخشی از آن تغییری حاصل شود، این تغییر سبب ایجاد تنش ها و فشارهایی در بافت دیگر قسمت ها می گردد و به ناگزیر تناسبی که بین آن عنصر و عنصرهای دیگر برقرار است از میان می رود و در نتیجه تاخر فرهنگی پدیدار می شود.
تاخر (پس افتادگی) فرهنگی زمانی روی می دهد که در اثر تحولا ت سریع و شتاب آلود اختراع نوآوری، رشد جمعیت باپیدایی هر چیز متفاوت، سازش و تطابق اجتماعی دشوار گردد و در نتیجه هماهنگی وسازش میان جنبه های مختلف یک فرهنگ از میان می رود که این خود می تواند شرایط بروز بحران و فرهنگ را فراهم آورد و موجب گسیختگی فرهنگی گردد. نتیجه آن که روح حاکم بر زمان در عصر فعلی با توجه بر گسترش روز افزون اطلا عات و شرایط سهل دسترسی به منابع اطلا عاتی بر فرهنگ، بینش عملکرد ذهنی و رفتار افراد تاثیر به سزا می گذارد. برای رسیدن به انسجام باید پیوند های مستحکم بین فرهنگ و روح حاکم بر زمان ایجاد کرد تا با تاسی از نیازهای خاص زمانه خویش، نیازهای جامعه را مدیریت و رهبری نمود تا ناسازگاری پدیدار نگردد.
ما در مذهب و مکتب خودمان نیز شاهد چنین مدعایی می باشیم، زیرا اگر دقت و تامل فرموده باشید ائمه و علمای ما به سبب آشنایی با روح از آن و درک روح حاکم بر زمان و چگونگی تطبیق قوانین الهی با شرایط خاص زمان خویش (زیرا قرآن کتاب هدایت بشر در تمامی عصرها و نسل ها می باشد) و آگاهی بخشیدن بر امت مسلمانان تاکید بر تقلید از امام حی یعنی زنده را دارند و تقلید از مرجع متوفی را گناه به شمار می آورند. زیرا مرجعیت زنده است که می تواند درک روح حاکم بر زمان را داشته باشد با رجوع به علم خویش می توان به عنوان یک انسان آگاه و مسلط به نیازها و امور زمان خویش، نیازهای خاص امت اسلا می را شناخته و برای تامین آنها مبادرت به مجاهدت و یا صدور فتاوی مقتضی بنماید.
روح حاکم بر زمان سبب تغییر نگرش در انسان ها شده و رفتار آنان را معنا می بخشد. بنابراین ما باید بتوانیم نیازهای خویش را با روح حاکم بر زمان سازیم بدون آنکه خدشه ای در فرهنگ ما پدیدار گردد و در علم روانشناسی که خود را دانشجو یان آن می دانیم، با توجه به علوم موجود، روح حاکم بر زمان خویش را دریافته و برای بر طرف نمودن آسیب های روانی کوشش نماییم و از یاد نبریم که این روح حاکم بر زمان بود که سبب پیدایش مکاتب مختلف روانشناسی در کشورهای مختلف گردید.
چگونه بعضیها به SMS معتاد میشوند!؟
قبض تلفن همراه که می آید، آه از نهادم بلند می شود! ماه به ماه، بیشتر می شود؛ دلیلش هم یک چیز است: پیام کوتاه یا همان اس ام اس. گاهی اوقات، مبلغ این پیامک ها از مبلغ خود تلفن ها هم بالا می زند. انگار به آن معتاد شده ام. این روزها به نظر می رسد که پیامک (پیام کوتاه یا اس ام اس) به یکی از مقتضیات زندگی ماشینی تبدیل شده و باید فرهنگ آن را آموخت و آموزش داد. برای آشنایی با جنبه های روان شناختی این قضیه به سراغ دکتر فربد فدایی، روان پزشک و مدیر گروه روان پزشکی دانشگاه علوم بهزیستی و توان بخشی رفته ایم.
▪ آقای دکتر! اگر بخواهیم بحث پیامک را ریشه یابی کنیم، احتمالا باید از ارتباط و روش های ارتباطی و آثار روانی آن شروع کنیم.
ـ بله؛ رو ش های ارتباطی انسان ها از بدو آفرینش بشر بر حسب دوره های گوناگون تکامل نوعی و فردی او متفاوت بوده است. نوزاد انسان تنها به صورتی کلی و از طریق نمایش رضایت و عدم رضایت خود به وسیله آرام بودن یا ناآرامی و گریستن با مادرش ارتباط برقرار می کند. پس از مدتی خنده هم به صورت روش ابراز رضایت و ابزارهای ارتباطی او افزوده می شود؛ خنده به معنی «آری» و گریه به معنی «نه». در مرحله شیرخوارگی و ابتدای کودکی، حالات چهره و بدن و اصواتی که هنوز جنبه کلام ندارد، روش ارتباطی فرزند با پدر و مادر است. تسلط بر زبان گفتاری، امکانات ارتباطی کودک را افزایش می دهد و به دقت آن می افزاید. رفتن به مدرسه موجب تسلط بر زبان نوشتاری و امکان ارتباط از طریق خط و نوشته و نامه می شود.
▪ خب، انسان های نخستین که هنوز با زبان های مشترک انس نگرفته بودند چه طور با یکدیگر رابطه برقرار می کردند؟
ـ ارتباط از طریق اصوات و حالات چهره و بدن بین انسان های دیگر برقرار می شده. زبان، امکان ارتباط اجتماعی، هماهنگی برای کارهای مشترک و برنامه ریزی و انتقال سینه به سینه مهارت ها و دانسته ها را فراهم کرده است و سپس با پیدایش خط، تاریخ هم از چند هزار سال پیش آغاز گردید و امکان انتقال دقیق تر ارثیه فرهنگی بشر فراهم شد. از آغاز، انسان برای اینکه بتواند دورتر از صدارس خود نیز با دیگران ارتباط برقرار کند از روش هایی استفاده کرده است. گسیل کردن پیک، فرستادن پیغام به وسیله دود (روش سرخ پوست ها)، برقراری سازمان های کارآمد ارسال پیام از طریق ساختن جاده ها و قرارگاه های حاوی اسبان تازه نفس در فواصل معین از تمهیدات ایرانیان عصر هخامنشی برای ارسال فوری پیام و دستورهای حکومتی و درواقع، نیای اداره پست امروز بوده است. از حدود سه قرن پیش ادارات پست نوین در کشورهای غرب اروپا برای ارسال نامه و محمولات سبک با الصاق تمبر به وجود آمد. اختراع تلگراف امکان ارسال فوری پیام بین کشورها و سپس قاره ها را فراهم کرد و تیرها و سیم های تلگراف در کنار خطوط آهن به مظهر پیشرفت ممالک تبدیل شد. اختراع تلفن در اواخر قرن نوزدهم میلادی، بی سیم و رادیو در اوایل قرن بیستم و سپس تلویزیون در دهه چهارم قرن بیستم میلادی امکان ارتباط فوری صوتی و تصویری را فراهم کرد. روزنامه ها نیز در شمارگان میلیونی از ارکان اصلی ارتباطی جوامع نوین محسوب می شوند و درواقع اختراع چاپ توسط گوتنبرگ آلمانی در قرن پانزدهم میلادی، پس از تسلط بشر به زبان و اختراع خط، سومین انقلاب ارتباطی محسوب می شود. تلگراف، رادیو و تلفن چهارمین انقلاب ارتباطی است و در سال های اخیر هم رایانه و اینترنت و تلفن همراه پنجمین انقلاب ارتباطی را ایجاد کرده اند.
▪ خب، حالا به جنبه های روان شناختی تلفن همراه و به ویژه پیامک ها می رسیم. در این خصوص چه می گویید؟
ـ در حال حاضر تلفن های همراه از نظر شماره با تلفن های ثابت برابری می کند و علاوه بر ارتباط فوری صوتی، امکان ارتباط فوری نوشتاری (از طریق سامانه پیام کوتاه) و ارتباط تصویری را هم فراهم آورده است. مانند هر وسیله ارتباطی دیگر، تلفن همراه و پیام کوتاه آن ممکن است نقش های گوناگونی را ایفا کند. همان گونه که نامه نگاری روش مناسبی برای ارتباط و انتقال اطلاعات مفید است اما در کنار آن نامه های تهدیدآمیز نیز رواج یافت و تلفن ثابت هم وسیله ارتباطی فوری و ضروری محسوب می شود اما در کنار آن مزاحمت های تلفنی هم ایجاد شده.
تلفن همراه و پیام کوتاه نیز واجد هر دو جنبه مثبت و منفی یا مفید و غیرمفید ارتباطی می باشد. پیام کوتاه روش فوری و کم خرجی برای ارسال اطلاعات ضروری است اما به نظر می رسد این وجه مثبت آن تحت الشعاع وجه دیگر قرار گرفته که ارسال پیام های بی محتوا یا اطلاعات نادرست یا لطیفه های تازه و کهنه از آن جمله است. همان گونه که تماس های تلفنی مکرر و طولانی که حاوی ویژگی های بااهمیت یا فوری نیستند از معضلات ارتباطی بوده اند که به دنبال اختراع تلفن رواج یافته و گفتگوهای چند ساعته دو خانم خانه دار در مورد مهمانی دیشب و عروسی فردا و دستور آشپزی از موضوعات همیشگی طنز در چند دهه اخیر بوده است.
▪ مدت هاست که به نظر می رسد پیامک های تلفن همراه بیشتر به عاملی برای شوخی ها و پیام های غیرضروری تبدیل شده.
ـ همین طور است. به هر حال، این موضوع می تواند از ویژگی های فرهنگی جاری و در خدمت رفع نیازهای روان شناختی تلقی شود. انسان ها از طریق ارتباط با دیگران احساس امنیت و رضایت خاطر می کنند و بر احساس ناخوشایند تنهایی غلبه می کنند ولی استفاده بیش از حد و غیرضروری از پیام های کوتاه گاهی جنبه وسواس و گاهی نیز جنبه اعتیاد به خود می گیرد. در رفتارهای وسواسی، فرد احساس اجبار می کند عملی را که می داند ضروری نیست (بلکه حتی بیهوده یا مضر است)، به دفعات تکرار کند؛ شستن مکرر دست ها، چک کردن مکرر در و پنجره و قفل و... فرستادن مکرر پیام های کوتاه، ارسال پیام های رسیده برای دیگران و چک کردن مکرر همراه برای آگاهی از پیام های رسیده از علایم این رفتارهای اجباری وسواسی است.
در اعتیاد نیز فرد عملی را که ظاهرا برای او خوشایند است دوباره و چندباره انجام می دهد تا لذت ببرد ولی خیلی زود برای اینکه به درجه اقناع قبلی برسد، مجبور می شود میزان انجام آن عمل را افزایش دهد؛ مانند یک معتاد به تریاک که مجبور است برای رسیدن به حالت نشئه اولیه، مرتبا مقدار تریاکش را اضافه کند، به نحوی که تمام زندگی او در حول تهیه و استفاده از تریاک دور می زند و از همه امور دیگر زندگی غافل می شود. فرد معتاد به پیام کوتاه نیز احساس می کند باید مرتبا پیام های بیشتری ارسال کند و پیام های رسیده را هم باید به سرعت تمام بررسی کند و به زودی این کار، بخش عمده ای از وقت او را به خود اختصاص می دهد و هزینه گزافی را هم به او تحمیل می کند.
▪ یعنی باید مدرنیته و زندگی ماشینی را مقصر بدانیم؟
ـ در این گونه موارد تکنولوژی را نمی توان مقصر دانست. این یک روش نادرست کاربرد تکنولوژی است که مشکل درست می کند. فردی که به ارسال و دریافت پیام کوتاه معتاد باشد از ارتباط واقعی و چهره به چهره انسانی محروم می ماند و حتی از آن لذت نمی برد. دیده ایم که دو نفر به اصطلاح «پیامک باز» که در کنار یکدیگر نشسته اند، به عوض گفتگو با یکدیگر، ترجیح می دهند از طریق پیام کوتاه تلفن همراه با یکدیگر ارتباط داشته باشند. بهتر است در کنار فناوری جدید، فرهنگ به کارگیری آن نیز آموخته شود. در این مورد رسانه های مکتوب و رسانه های تصویری نقش عمده دارند. پدران و مادران هم باید بدانند که فرزندان رفتار آنان را در همه زمینه ها از جمله روش استفاده از پیام کوتاه سرمشق قرار می دهند، بنابراین اصلاح را باید از خود شروع کنند.
● رابطه شخصیت و اس ام اس
شاید برایتان جالب باشد بدانید چه نوع پیامک هایی توسط چه شخصیت هایی فرستاده می شود. تحقیقات روان پزشکی نشان داده است که:
۱) کسانی که پیام های پرخاشگرانه، تهدیدآمیز یا شوخی های زننده ارسال می کنند و به نوعی ایجاد مزاحمت می کنند صفات شخصیتی ضد اجتماعی یا غیراجتماعی دارند.
۲) افرادی با صفات شخصیتی پارانویید (بدگمان) عموما ترجیح می دهند پیامک نفرستند زیرا می ترسند علیه خود آنان مورد استفاده قرار گیرد.
۳) کسانی که گاهی پیامک های عاشقانه و دوستانه و گاهی پیامک های حاکی از نفرت و بی مهری ارسال می کنند و به طور کلی همیشه بین دو قطب متفاوت نوسان دارند، احتمالا شخصیتی مرزی دارند.
۴) افرادی با صفات شخصیتی وسواسی پس از دودلی ها و صرف وقت زیاد و ویراستن مکرر در مکرر ممکن است پیامکی را ارسال کنند اما سپس دچار نگرانی می شوند که مبادا پیامک آنان نرسیده باشد. بنابراین پیامک را دوباره و سه باره ارسال می کنند و حتی ممکن است تلفنی بپرسند که پیامک شان رسیده یا نه؟! و پس از اطمینان از رسیدن پیامک دچار این نگرانی می شوند که آیا گیرنده پیامک متوجه منظور آنان شده است یا نه.
۵) برخی افراد انتظار دارند مرتبا به وسیله پیامک از آنان احوال پرسی شود و مورد تحسین و تشویق قرار گیرند و این موضوع سبب احساس شادی بیش از حد در آنان می شود اما اگر روزی پیامکی دریافت نکنند یا مورد تشویق و ستایش قرار نگیرند، به شدت افسرده می شوند. این ویژگی در افراد خودشیفته زیاد دیده می شود.
۶) افراد مانیک (شیدا) و هیپومانیک (نیمه شیدا) ممکن است در یک روز صدها پیامک به آشنایان ارسال کنند و گاهی شب ها هم این کار را ادامه می دهند و عموما هم پیام آنان را شوخی های نامناسب تشکیل می دهد.
۷) فردی که از ارتباط با دیگران می ترسد، می کوشد با ارسال و دریافت پیامک به نوعی «شبه ارتباط» نایل شود و بر احساس ترس و عدم کفایت خویش غلبه کند. وی ممکن است به این کار اعتیاد هم پیدا کند.
۸) استرس (فشار روانی) نیز می تواند باعث تمایل زیاد فرد برای استفاده از پیامک برای ارتباط با دیگران شود، بنابراین اگر پدر و مادری دیدند کودک یا نوجوان آنان برخلاف گذشته خیلی زیاد پیامک می فرستد باید مراقب باشند مبادا مشکلی برای فرزندشان پیش آمده باشد. در این حالت ضروری است بکوشند به او نزدیک تر شوند و با مهربانی و جلب اطمینان وی از مشکل باخبر شوند و آن را حل کنند.
۹) البته همیشه هم استفاده زیاد از پیامک های تلفنی به معنی وجود یک مشکل نیست. هرگاه که شخص کاری را تازه آموخته باشد تمایل زیادی به استفاده از آن دارد. برای نمونه، کودکانی که به تازگی قادر به راه رفتن شده اند هر چه قدر هم که زمین بخورند باز هم دوست دارند مرتب راه بروند. فردی که به تازگی رانندگی آموخته است مایل است مرتبا رانندگی کند. بنابراین نوجوانانی هم که به تازگی با پیامک آشنا شده اند ممکن است پیوسته و بدون ضرورت واقعی از این وسیله استفاده کنند اما به تدریج استفاده از آن را به حد لزوم خواهند رساند.
پسرها دروغگوترند یا دخترها؟
بسیاری از مطالبی که درباره نوجوانان بیان می شود،بر عواملی همچون تغییرات فیزیکی، روحی و اجتماعی، همراه با پریشانی و سرگردانی در این سنین تاکید دارد. این تغییرات مختلف تا حد زیادی طبیعی است، اما برخی از رفتارها و حالات روانی نوجوان از حد طبیعی خارج شده و جنبه مرضی به خود می گیرد. لذا شناخت برخی از رفتارهای طبیعی نوجوان دراین مرحله انتقالی، از اهمیتی بسیار برخوردار است. هرچند بسیاری از والدین چنین می پندارند که وجود پاره ای از روحیات و رفتارها در نوجوانان بیانگر یک معضل است، حال آنکه چنین نبوده و وجود برخی از حالات، روحیات و رفتارها در سن بلوغ طبیعی است و باید به عنوان پدیده ای عادی با آنها برخورد شود.
اما از طرف دیگر، برخی از رفتارها ازحد طبیعی خود خارج می شود و به ناهنجاری تبدیل می گردد و موجبات نگرانی وحتی مشکلات شدید برای والدین را فراهم می آورد. یکی ازاین دسته رفتارها، دروغگویی است. نوجوانان گاهی خواسته یا ناخواسته مرتکب دروغگویی می شوند ولی اگر این نحوه عملکرد باعث شود که نوجوان همواره سعی داشته باشد واقعیت را به نحو دیگری جلوه داده و به عواقب کارخود توجه نداشته باشد، موجب نگرانی خواهد بود. دروغگویی نوجوان قبل ازآنکه جدی باشد ریشه در فریب و تظاهر دارد، چون نوجوان می خواهد با فرار از حقیقت به نوعی از خود دفاع کند.نکته دیگر که درزمینه دروغگویی( البته از نوع بیمارگونه آن) مهم به نظر می رسد این است که این رفتار وابسته به جنس نبوده و در بین دختران و پسران یکسان است.
● تعریف دروغگویی
دروغ معمولا بیانی خلاف واقع یا کتمان یک واقعیت است. دروغ یک عمل روانی اجتماعی است که فرد کم و بیش به طور عمدی سعی می کند گفتار یا عمل نادرست را در ذهن دیگران درست و حقیقی جلوه دهد. در واقع دروغ، سخن یا مطلبی مغایربا حقیقت است و توسط فرد بیان می گردد.
● علل دروغگویی
دروغگویی نوعی ناهنجاری است. شناخت علل وانگیزه های آن در برخورد با این مشکل رفتاری، بسیار مهم است.در ادامه برخی از علل اصلی دروغگویی عنوان می شود.
۱ ) تخیل : به علت آنکه تخیل در دوره نوجوانی بسیار قوی است، نوجوان آنچه را که آرزو داشته و در ذهن می پروراند و در مقابل دیگران بر زبان آورده و لذا آن چنان محکم ابراز عقیده می کند که گویی صحنه عینی و واقعی است.
۲ ) فقدان اعتماد: زمانی که نوجوان در گذشته با صداقت رفتار کرده و با رفتارهای نامناسب یا فقدان رازداری اطرافیانش مواجه گردد، اعتماد وی به اطرافیانش سلب شده و تصمیم می گیرد که دیگر حقیقت را نگوید در چنین موقعیتی، گرایش به دروغگویی پیدا می کند.
۳ ) ترس: ترس از مجازات، تنبیه، آبروریزی و یا مورد مواخذه قرارگرفتن، باعث می شود نوجوان ازگفتن حقایق سرباز زند ودر این موقعیت، گرایش به دروغگویی در وی شکل می گیرد.
۴ ) آزمایش والدین : گاهی اوقات نوجوان برای محک زدن اولیای خود، اقدام به دروغ گفتن کرده تا عکس العمل والدینش را مشاهده نماید.
۵ ) جلب توجه : برخی از نوجوانان که کمتر موردتوجه والدین خود قرار می گیرند، ممکن است در مواقع مختلف اقدام به دروغگویی کنند تا از این طریق باعث جلب توجه و نظر دیگران به خصوص والدین خود شوند.
۶ ) سرمشق گیری : در بسیاری از موارد عادات رفتاری نادرست والدین و اقدام آنان به دروغگویی تاثیر بسزایی در رفتـار نــوجوانـان دارد، چرا که والدیـن الگـو و سرمـــشـق نوجوان بوده و همین مسئله باعث شکل گیری دروغگویی در نوجوان می گردد.
● درمان
برای کاستن از میزان دروغگویی نوجوانان اقداماتی در خانواده و مدرسه باید انجام شود. این اقدامات عبارتند از:
۱ ) گرایش اولیا به صداقت و راستگویی: والدین و مربیان در خانه و مدرسه باید از دادن قول های دروغین و بیجا پرهیز نمایند و آنچه را که درحد توانشان است، وعده دهند. دادن وعده های بیجا و دروغ، مقدمه ای برای یادگیری و سرمشق پذیری این رفتار نادرست در نوجوانان است. صادق بودن، وعده بیجا ندادن، راستگویی اولیا و مربیان به عنوان سرمشق و درموارد بی اطلاعی و به صراحت اظهار بی اطلاعی کردن، همگی نوعی آموزش صداقت و راستگویی است.
۲ ) بردباری دربرابر ناتوانایی ها و خطاها: توقع بیش ازحد والدین از نوجوان، وی را وادار به دروغگویی می سازد. پذیرش بی قید و شرط نوجوان، هــمــراه بــودن بـا آنـها و بـردبـاری نـشــان دادن درراه کسب مهارت های لازم، از اقدامات اساسی درجلوگیری از رشد روحیه دروغگویی است.
۳ ) رازداری برای نوجوان: اگر نوجوان با والدین خود مطلبی را به صورت راز و یا محرمانه مطرح کرده و درمیان بگذارد، والدین باید مراقب باشند که این مسئله را بازگو نکنند؛ چرا که بازگوکردن این مسئله باعث بی اعتمادی نـوجــوان واز طـــرف دیـــگـــربـــاعث اقـــدام نــوجـوان به دروغــگویـــــی می گردد.
۴) آموزش والدین: اگرنوجوان به سمت پیدا کردن یک الگو و معیار مشخص هدایت شود، این الگوها تاثیرگذار بوده و رفتارهای نادرست اخلاقی ازجمله دروغگویی به عنوان رفتاری غیر مجاز، زشت و ناپسند در ذهن آنها تثبیت و ارزشیابی می شود.
۵ ) زمینه مناسبی برای دروغگویی نوجوان فراهم نشود: با فرزندان خود، به خصوص نوجوانان هرگونه رفتار کنیم،آنها نیز با ما همان گونه رفتارخواهند کرد.اگر با نوجوان با آزادی و بدون تحکم و دستوردادن افراطی رفتار شود ومجبور به اطاعت کورکورانه نباشد و رفتار و سلوک والدین با نوجوان دوستانه باشد، آنها نیز نیازی به دروغ گفتن پیدا نمی کنند و به همان ترتیب صادقانه رفتار خواهدکرد.
مصاحبه و اصول آن در روانشناسی
مصاحبه یکی از روشهای بسیار معتبر و رایج تشخیص و ارزشیابی می باشد و شاید بتوان آن را از اولین روشهایی دانست که بشر در این مورد به کار برده است. بن جانسون می گوید تا تو را ببینم و بسیاری از روانشناسان نیز معتقدند اگر بخواهیم اطلاعاتی در مورد شخصی بدست آوریم و او را بشناسیم چرا از خود او نپرسیم(دانشمند، ۱۳۵۷).
مصاحبه را به رابطه کلامی چهره به چهره تعریف کرده اند که مانند سایر روشهای ارزشیابی شخصیت و تشخیص برای گردآوری اطلاعاتی به منظور شناخت ویژگی های فرد صورت می گیرد. بر خلاف آنچه در مکالمات روزمره خود با افراد مشاهده می کنیم مصاحبه در تشخیص و ارزشیابی شخصیت رابطه کلامی است که برای تحقق هدف مشخصی ایجاد می گردد. این کنش متقابل کلامی همه گاه واجد ارزش درمانی می باشد و لذا انجام آن را به وسیله افراد تعلیم دیده توصیه کرده اند.
پس از این بررسی اجمالی و قبل از شروع بحث در باره انواع مصاحبه و کاربرد هریک باید یادآور شویم که مصاحبه را به طور کلی به دو نوع تقسیم می کنند.
۱) مصاحبه سازمان یافته
۲) مصاحبه آزاد.
در مصاحبه سازمان یافته که آنرا مصاحبه محدود نیز می نامند مصاحبه گر مقید است در چهارچوب مشخص، اطلاعات مشخصی را از مصاحبه شونده گردآوری کند. تحجر و خشکی مشهود در این مصاحبه از ایراداتی است که بر آن وارد دانسته اند. در ارائه هر نوع خدمت روانی، از تشخیص و ارزشیابی گرفته تا درمان، ایجاد ارتباط و تفاهم از اصول اساسی و اولیه می باشد و باید اعتراف داشت وقتی مصاحبه شونده ناگزیر بود در مدت زمان مشخصی به سوالات محدودی پاسخ دهد از ایجاد چنین رابطه ای جلوگیری می شود به طوری که مصاحبه گر حتی از گردآوری اطلاعات لازم عاجز خواهد بود. عده ای از روانشناسان، به مسئله تقویت بازداری و واپس زنی اشاره کرده اند و این نوع مصاحبه با یکی از عوامل تقویت کننده آن دانسته اند. مراجع در مصاحبه محدود ناگزیر از بازداری بیشتر در بیان عواطف و سرکوبی نیازهای خویش می شود که بدون شک به برداشت منفی وی از روانشناسی منجر می گردد(دانشمند، ۱۳۵۷).
برای رفع اشکالاتی که بدان اشاره کردیم تدابیری اندیشیده اند. گاه در مصاحبه سازمان یافته، در صورتی که به وسیله افراد باتجربه انجام پذیرد، آزادیهایی را مجاز می دارند. بدین معنی که موارد مطالعه و نوع سوالات را مشخص می کنند اما مصاحبه شونده را در بیان آنچه در موردی خاص به ذهنش آمد و یا نیاز به بازگویی آن را احساس کرد آزاد می گذارند. مثلا مصاحبه گر می داند که موضوع مصاحبه گردآوری اطلاعاتی در مورد وضع شغلی مراجع می باشد اما مصاحبه شونده آزاد است در این مورد هر چه می خواهد بیان کند.
برعکس آنچه در مصاحبه سازمان یافته مطرح است در مصاحبه آزاد هیچ قید و شرطی وجود ندارد و مصاحبه گر بدون هیچ محدویتی به اقتضای اوضاع و احوال و بنا به میل و سلیقه خویش دامنه وسیع تر و لایه های گوناگونی را مورد بررسی قرار می دهد. در این نوع مصاحبه، مراجع نیز در بیان خود آزادی کامل را دارا می باشد.
به طور کلی می توان گفت در مواردی که نیاز به کمی ساختن اطلاعات حاصله محسوس گردد مصاحبه سازمان یافته واجد ارزش عینی و اعتبار بیشتری خواهد بود بخصوص اگر مصاحبه گران تجربه کافی برای انجام مصاحبه آزاد را نداشته باشند. به هر حال به طوری که یادآور شدیم خشکی و تحجر موجود در این نوع مصاحبه مشکلاتی را در راه ایجاد رابطه با بیمار و تسهیل در بیان عواطف، افکار و عقاید وی ایجاد می کند.
● کاربرد مصاحبه
مصاحبه را می توان بر اساس محل انجام، و هدف های آن به هفت نوع گوناگون تقسیم کرد که به شرح هریک می پردازیم.
۱) مصاحبه استخدامی
کاربرد این نوع مصاحبه بیشتر در مدیریت و صنعت بوده هدف آن ارزیابی لیاقت و شایستگی داوطلبان برای احراز یک شغل و یا سمت سازمانی می باشد.
۲) مصاحبه مشکل یابی
این مصاحبه در ادارات و یا واحدهای صنعتی برای کشف و فهم عواملی که اختلالاتی در انجام صحیح امور و یا روابط بین کارمندان ایجاد کرده اند انجام می پذیرد.
۳) نظر خواهی
در این نوع مصاحبه سعی می شود از طریق مراجعه به نمونه ای از جمعیت از افکار و عقاید، برداشتها و بازخوردهای مردم نسبت به موضوع خاصی به گردآوری اطلاعات بپردازند.
۴) مصاحبه تحت فشار
این نوع مصاحبه در شرایط تصنعی و در موقعیت های ناگواری که عمدا برای بررسی دقیق و ارزشیابی واکنش افراد ایجاد می شوند صورت می گیرد. هدف عبارت است از مشاهده و مطالعه دقیق واکنش در برابر شرایط ناخوشایند و فشارهایی که در پاره ای امور بر انسان وارد می شود.
۵) مصاحبه تشخیصی
کاربرد این نوع مصاحبه در کلینیک ها، بیمارستانها و مراکز بهداشت روانی برای تشخیص اختلالات، گردآوری اطلاعات اولیه در مورد مراجع و برآورد و ارزیابی وضع روانی وی می باشد. مصاحبه برای تنظیم تاریخچه فردی که به امر تشخیص کمک می کند نیز به عنوان نوعی مصاحبه تشخیصی شناخته شده است.
۶) مصاحبه قبل و بعد از انجام آزمونهای روانی
هدف از این نوع مصاحبه اتخاذ تصمیم در مورد مراجع می باشد.البته پیشداوری ناشی از بررسی آزمونهایی که در مورد مراجع اجرا گردیده است مشکلاتی را در انجام صحیح این نوع مصاحبه فراهم می آورد.
۷) مصاحبه اختتامی یا ترخیصی
این مصاحبه نیز در بیمارستانها و کلینیک های روانی به منظور ارزشیابی وضع بیمار و اتخاذ تصمیم در مورد ادامه درمان و یا ترخیص وی صورت می گیرد.
● مقاومت و حل آن در مصاحبه
می دانیم مصاحبه وسیله ارتباط بین روانشناس و فرد مراجع است که طی آن به بررسی درباره وی می پردازیم و تدابیری را برای تسهیل و ایجاد تداوم در قدرتهای بیانی او می اندیشیم. گرچه جلب اعتماد مراجع، تقویت امیدواری و ایجاد این برداشت که ما قادر به ارائه کمک های لازم هستیم، همکاری او را تا حدودی تضمین می کند، معهذا رعایت نکات زیر در از میان برداشتن خطوط دفاعی مصاحبه شونده تاکید و توصیه می شود(دانشمند، ۱۳۵۷).
۱) اجتناب از اظهار تعجب درباره گفته های بیمار.
۲) خودداری از اظهار علاقه زیاد نسبت به یک موضوع.
۳) خودداری از قضاوت های اخلاقی و ارزشی.
۴) اجتناب از ایفای نقش مجازات کننده.
۵) خودداری از انتقاد از وی.
۶) پرهیز از قول دادن بیجا.
۷) خودداری مصاحبه گر از سخن گفتن درباره خود.
۸) اجتناب از تهدید کردن مراجع.
۹) اجتناب از اشاره به مسائل و مشکلات خود.
۱۰) خودداری از نشان دادن بی صبری و ناشکیبایی.
۱۱) خودداری از بحث های سیاسی و مذهبی.
۱۲) اجتناب از تمسخر مراجع.
۱۳) اجتناب از تحقیر مراجع.
۱۴) خودداری از سرزنش مراجع به خاطر شکستها و کمبودهایش.
۱۵) اجتناب از تفسیر زودرس و تجزیه و تحلیل عمقی.
۱۶) خودداری از تفسیر و تعبیر خواب.
۱۷) اجتناب از بررسی خاطرات و تجربیات ناگوار تا هنگامی که مقاومت وجود دارد.
۱۸) خود داری از تمجید ظاهر و آرایش مراجع.
۱۹) اجتناب از اطمینان دادن به مراجع.
۲۰) احترام به حقوق مراجع در اظهار عقاید و افکارش.
۲۱) تکرار منظور و هدف مصاحبه.
۲۲) خودداری از اعلام تشخیص.
۲۳) اجتناب از پرسش درباره مسائلی که وی نسبت به آنها حساسیت دارد.
۲۴) انجام مصاحبه چهره به چهره در جلسات اول.
۲۵) اجتناب از حرف زدن زیاد.
۲۶) خود داری از بلند حرف زدن.
۲۷) خود داری از پند و اندرز.
● اشتباهات مصاحبه و راه حل آنها
در مصاحبه نیز روانشناس با مشکلاتی مواجه است که از اعتبار مصاحبه به عنوان یک وسیله ارزشیابی و تشخیص می کاهد. این مشکلات ناشی از اشتباهاتی هستند که معلول فرایند مصاحبه، مصاحبه شونده و مصاحبه گر می باشند.
اشتباهات ناشی از فرایند مصاحبه را می توان معلول شبکه بغرنج و بسیار پیچیده کنشهایی دانست که در روابط چهره به چهره بین مصاحبه گر و مصاحبه شونده صورت می گیرد(ببی، ۱۳۸۴).
موقعیتی که در آن مصاحبه صورت می گیرد نیز ممکن است خطاهایی را موجب گردد. راه حلی که برای این مشکل پیشنهاد شده است تکرار هرچه بیشتر مصاحبه با فرد مورد نظر می باشد.
اشتباه دوم ناشی از ترس ها و دلهره های مصاحبه شونده و نقش هایی است که ایفای آن از وی انتظار می رود. سازمان بخشی دقیق مصاحبه و پیش بینی این نقشها تا حدودی از بروز این اشتباه می کاهد.
اشتباه و مشکل دیگر ناشی از خود مصاحبه گر است که بیشتر معلول ویژگیهای شخصی مصاحبه گر، اشتباه در یادداشت کردن جریان مطالعه، استناط غلط، نداشتن آموزش کافی و مکتبی که مصاحبه گر از آن پیروی دارد می باشد(رفیع پور،۱۳۶۰).
میزان کردن جریان مصاحبه و آموزش دقیق مصاحبه گران تا حدودی از این مشکل می کاهد. در انتها به معرفی یکی از پرسش نامه هایی که در مصاحبه تشخیصی ساختار یافته در مورد کودکان بیشترین کاربرد را دارند می پردازیم.
● جدول مصاحبه تشخیصی برای کودکان (DISC)
▪ ساخت و محتوا
DISC (شافر و دیگران، ۱۹۹۱) شامل ۲۳۱ پرسش اصلی و ۱۱۸۶ پرسش متناسب با پاسخ های مصاحبه شوندگان است و دو فرم موازی دارد؛ فرم کودکان (DISC c) که برای افراد ۹ تا ۱۷ سال و فرم والدین (DISC P) که برای افراد ۶ تا ۱۷ سال طراحی شده اند. در سالهای بعد فرم معلم (DISC T) آن نیز با توجه به ملاک های DSM IV طراحی شده است (فریک و دیگران، ۱۹۹۴). در این فرمها خود کودکان، والدین و معلمان آنها رفتار کودکان را توصیف می کنند.
▪ اعتبار
ویژگی های روانسنجی DISC از سوی پیاسن تینی و دیگران (۱۹۹۳) ، شواب – استون و دیگران (۱۹۹۳)، شافر و دیگران (۱۹۹۳) با استفاده از گروهی مشتمل بر ۷۵ نفر بررسی شده است. ضریب آلفای کرونباخ در مقیاسهای مختلف بین ۵۶/۰ تا ۸۸/۰ گزارش شده است.
▪ روایی
پیاسن تینی و دیگران (۱۹۹۳) رابطه میان تشخیص مبتنی بر DISC و تشخیص متخصصان بالینی را که شاخصی از روایی است، بررسی کردند. در کل میزان توافق میان داده های حاصل از دو روش یاد شده در فرم والدین DISC متوسط (۵۰/۰) و درفرم کودکان DISC پایین (۳۴/۰) و میزان توافق کل نیز ۴۱/۰ گزارش شده است.
شخصیتِ هر فردی از 3 بخش تشکیل شده است!
شاید شما هم از رفتارهای آدمیان به شگفت آمده باشید. اگر این مقاله را مطالعه کنید، خود و دیگران را بهتر درک کرده و می توانید رفتارتان را بهبود بخشید. ضمنا کمتر نسبت به رفتار دیگران متعجب می شوید. در این نظریه شخصیت هر فردی از سه بخش تشکیل شده است. ولی در هرفردی یکی از این بخشها غالب هست ، لذا بیشتر کارهای فردی از بخش غالب سرچشمه می گیرد. در ادامه به توضیح مفصل این سه بخش شخصیت می پردازیم.
"ارک برن" می گوید رفتارها ، افکار ، احساسات و عواطف مختلف انسان از بخش های مختلف شخصیت وی سرچشمه می گیرد. وی اجزاء شخصیت انسان را به ۳ بخش تقسیم می کند.
۱) حالت من کودک،
۲) حالت من والــد ،
۳) حالت من بالــغ .
من بالغ تجزیه و تحلیل می کند. آینده نگری می کند. میان احساسات و تعقل فرد تعادل برقرار می کند. احتمالاتی را که برای حل و فصل موثر دنیای خارج ضروری هست محاسبه می کند.
۱) حالت من کودک
کودک به هنگام به دنیا آمدن ،احساس های درونی و نیازهایی دارد که منجر به رفتارهایی در وی می شود . مثلا با گرسنه بودن، می گرید . و با تامین بودن ، می خندد.... و این حالت در کودکی پایان نمی پذیرد و تا بزرگسالی در افراد مختلف به انحاء مختلفی ادامه می یابد. این بخش شخصیت بدون هیچ تدبر ، فکر یا بررسی جوانب ، فقط با احساسات و لذات سر و کار دارد . پیوسته به دنبال لذت جویی و دفع درد و رنج است. سه خاصیت کلی << حالت من کودک >> عبارت است از:
۱) هرگز از لذت جویی سیر نمی شود. ۲ – آینده را نمی بیند. ۳ – خواسته اش را به تاخیر نمی اندازد.
احساسات منفی ، خلاقیت ، کنجکاوی ، علاقه به دانستن ، اصرار به تجربه کردن و احساس کردن از جمله خصوصیات حالت من است. این بخش از شخصیت فرد را وا می دارد که هر چیزی را شخصا خودش تجربه کند . اصلا خویشتن دار نیست و به عواقب احتمالی رفتارش توجهی ندارد. تمایلی به رعایت قیود اجتماعی ، عرف ، مذهب ، قانون ، تعقل و... ندارد....
۲) حالت من والد
در سالهای اولیه کودکی ( مخصوصا ۵ سال اول ) ، باید و نباید های زیادی از طرف والدین به کودکان تحمیل شده یا یاد داده می شود. این مجموعه عظیم از وقایع خارجی و تحمیلی غیر قابل سئوال در حالت من والد کودک ثبت می گردد. و در آینده بخشی از شخصیت فرد را تشکیل می دهد. این بخش شخصیت ، مسئول خشک و متعصب کارهای انضباطی فرد ، قانون مداری ، باید ها و نبایدها در افراد مختلف است. وقتی فردی بدون توجه به احساسات و عواطف ، یا بدون توجه به تعقل و منطق به امری مبادرت می کند و یا صحبت می کند و یا دیگران را مجبور به انجام چنین اموری می نماید از این بخش شخصیت خود استفاده می کند.
سه بخش شخصیت در هر فرد وجود دارد ولی مقدار اثر گذاری آنها از فردی به فرد دیگر فرق می کند. همچنین حاکمیت شخصیت در هر فرد ممکن است به عهده یکی از این اجزاء باشد که هر کدام طبیعتا حکومتهای متفاوتی را بنا خواهند گذاشت. پس شخصیت افراد متفاوت خواهد شد.
شاید شما کسانی را دیده باشید که برای آنها زندگی کار است و کار است و کار . و یا کسانی را دیده باشید که بسیار سخت گیر و منضبط هستند به مانند یک نیروی نظامی مقید به تریبت و توالی خاصی هستند و هیچ انعطافی را در زندگی نمی پذیرند. این افراد باید سر ساعت خاصی بیدار شوند یا به رختخواب بروند و استثنائی بر این امر قائل نیستند.
اضافه کاری و غرق شدن در کارهای جدی چنان است که تفریح و سرگرمی خانواده ، دوستان و فرزندانشان بی اهمیت جلوه می کنند. در شیوه تربیتی سخت و خشک و متعصب عمل می کنند. دیدن خنده آنها مانند خورشید گرفتگی هر چند سال یکبار در یک زمان کوتاه اتفاق می افتد و البته آنها هم روی نظم معین خودش که می توانید رصد کنید.
فراموش نکنید شخصیتی نداریم که فقط همین یک جزء را داشته باشد ولی شخصیت های زیادی در فرهنگ و جامعه ما هستند که این بخش بر سایر بخشهای شخصیت غلبه داشته و آنها را زیر حکومت خود دارد.
وقتی فردی بدون توجه به احساسات و عواطف ، یا بدون توجه به تعقل و منطق به امری مبادرت می کند و یا صحبت می کند و یا دیگران را مجبور به انجام چنین اموری می نماید از من والد شخصیت خود استفاده می کند.
۳) حالت من بالغ
این بخش شخصیت مخ شخصیت است. در واقع مجموعه ای از احساسات ، نگرشها و طرحهای رفتاری خود مختار و مستقل است که فرد را با واقعیتهای موجود تطبیق و هماهنگی می دهد.
این بخش شخصیت است که : تجزیه و تحلیل می کند. آینده نگری می کند. میان احساسات و تعقل فرد تعادل برقرار می کند. احتمالاتی را که برای حل و فصل موثر دنیای خارج ضروری هست محاسبه می کند. فعالیتهای دو بخش قبلی ( کودک و والد ) را تنظیم می کند و واسطه عینی شدن میان آنهاست
در واقع شخصیت کامل انسانی ، شخصیتی هست که سه بخش فوق ( کودک – والد – بالغ ) توام به صورت متعادل در آن حضور داشته باشد. لیکن رئیس بخش بالغ باشد و با روشنفکری در جای خود به کودک و در جای خود به والد اهمیت دهد. و شخصیت را با تجزیه وتحلیل متعادل نگه دارد.
آیا هنر نزدِ ایرانیان است و بس؟!
بحث بهره هوشی (IQ) در جوامع مختلف همواره بحث داغی بوده و متعاقبا چالش های سیاسی و اجتماعی متعددی را نیز در پی داشته است. ادعاهایی در مورد بالاتر بودن هوش سفیدپوستان نسبت به سیاه پوستان، ثروتمندان نسبت به فقرا و اروپایی ها و شهروندان جهان اول نسبت به کشورهای جهان (که بعضا در مطالعات علمی نیز به اثبات رسیده اند) از گذشته های دور موجود بوده و حتی در برخی موارد دست مایه بازی های سیاسی و تعاملات اجتماعی شده اند، اما در مورد این مبحث توجه به چند مورد خالی از لطف نبوده، بلکه لازم است:
▪ بسیاری معتقدند اتکا به شاخص بهره هوشی به تنهایی کافی نیست؛ چرا که معیارها و مقیاس های فعلی برای اندازه گیری بهره هوشی به اندازه کافی برای سنجش این ماهیت دقت نداشته و نتایج فراگیر به دست نمی دهند. در واقع رتبه بندی های جوامع از نظر بهره هوشی که براساس مطالعات فوق صورت گرفته اند نیز توسط بسیاری از صاحب نظران زیر سوال رفته است.
▪ تجربه های تاریخی نشان داده اند که گزاره هایی همچون «بهره هوشی مردم کشور ما از دیگر کشورهای جهان بالاتر است»، یا «ما باهوش ترین مردم دنیاییم» همیشه نتایج صواب در پی نداشته اند، اما چه بهتر که چنین ادعاهایی بر پایه و اساس مستندات علمی باشد. به طور قطع در حال حاضر آگاهی جوامع به قدری پیشرفت کرده است که ادعاهای واهی و بدون پشتوانه مستندات علمی نه تنها به ایجاد باور در جامعه منتهی نمی شود، بلکه شک و تردیدهایی مضاعفی را دامن خواهد زد.
▪ مطالعات حاکی از آن هستند که تنها ۴۰ تا ۸۰ درصد از بهره هوشی در جوامع به ژنتیک مردم آن جامعه قابل انتساب است و۲۰ تا ۶۰ درصد از بهره هوشی به عوامل محیطی، همچون تغذیه، محرک های خارجی، الگوهای آموزشی و غیره، بازمی گردد. با توجه به فقر منابع، مدیریت های آموزشی نادرست و مشکلاتی از این قبیل به نظر می رسد حداقل در حال حاضر کشورهای جهان سوم نمی توانند ادعاهایی در زمینه شاخص های بهره هوشی در سطح جهان داشته باشند.
کشورهای شرق آسیا (شامل ژاپن و کره جنوبی)، میانگین بهره هوشی ۱۰۵ و کشورهای اروپایی با میانگین ۹۹ نسبت به کشورهای خاورمیانه و دیگر کشورهای جهان سوم که بهره هوشی زیر ۸۵ دارند، وضعیت بهتری دارند و تنها باید امید داشت با تهیه زیر ساخت های مناسب، در نسل های آتی فاصله موجود کمتر شود.
▪ حتی به فرض اینکه کشوری یا نژادی دارای بهره هوشی بالا باشد، این مساله الزاما به معنای خوشبخت تر بودن، موفق تر بودن یا ثروتمندتر بودن آن جامعه نیست. به طور مثال، کشوری مانند چین به علت نظام کمونیستی خود دارای درآمد سرانه ناخالص ملی ۴۵۰۰ دلار است، اما با بهره هوشی بالای ۱۰۰ (۱۰۶ در هنگ کنگ) از باهوش ترین کشورهای جهان محسوب می شود، اما کشور قطر که به علت منابع غنی نفتی درآمد سرانه ناخالص ملی بیش از ۱۷ هزار دلار دارد؛ بهره هوشی ۷۸ در جایگاه بسیار بدی به سر می برد. ژاپنی ها هم اگر چه درآمد سرانه ناخالص ملی شان از اروپایی ها تاحدودی کمتر است، اما بهره هوشی بالاتری نسبت به تمام کشورهای اروپایی دارند. آمریکا نیز که از ثروتمندترین کشورهای جهان است با میانگین بهره هوشی ۹۸ از بسیاری از کشورهای دیگر عقب مانده است. در واقع اگر چه یک ارتباط کلی بین بهره هوشی و شاخص های توسعه یافتگی و ثروت کشورها موجود است، اما بهره هوشی تنها یکی از شاخص های پیشرفت و توسعه است و برعکس عوامل مداخله گر و موثر متعددی در این رابطه دوطرف موجودند که مدنظر قرار دادن آنها در استنتاج های علمی ضروری است.
▪ بسیاری از کشورها و به ویژه کشورهای جهان سوم از نظر نژاد، وضعیت اجتماعی اقتصادی و فرهنگ جامعه ای ناهمگون و نامتجانس دارند. به طور مثال کشور ما اقوام و قبایل متعددی دارد که چنین عدم تجانسی باعث می شود نتوان درمورد بهره هوشی این جوامع یک نتیجه گیری کلی و منفرد ارایه کرد.
طبق نظریه فلین (Flynn) بهره هوشی در تمام جوامع رو به افزایش است و به نظر می رسد سرعت افزایش بهره هوشی در جوامع در حال توسعه و جهان سوم به طور میانگین بسیار بیشتر از جوامع توسعه یافته است. در حقیقت اگر بر بهره هوشی اسپانیایی ها در هر دهه ۶ نمره و انگلیسی ها ۲ تا ۳ نمره افزوده می شود، این افزایش در مورد کشوری همچون کنیا در یک دوره ۱۴ ساله گذشته، معادل ۲۶ نمره حدس زده می شود. این افزایش بهره هوشی طی زمان مربوط به یک کشور خاص نیست و در تمام کشورهای جهان سوم به درجات مختلف مشاهده می شود.
در حقیقت پیش بینی می شود که در آینده ای نه چندان دور، تفاوت بهره هوشی بین کشورها از بین برود یا به حداقل ممکن برسد. حتی برخی مدعی هستند در حال حاضر بهره هوشی در کشورهای توسعه یافته به حداکثر خود رسیده و با یک سیر کفه ای، افزایش بیشتری را شاهد نخواهد بود.اما آیا روند به افزایش در بهره هوشی در کشورهای مختلف جهان و مهم تر از همه در کشورهای در حال توسعه در کشور ما نیز وجود داشته است؟ یافته ها نشان می دهد اگرچه در کشورهایی همچون لیبریا، گینه بیسائو، نیجریه، ماداگاسکار، بوتان، باهاما و حتی پاکستان ظرف سال های ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۶ میلادی بین ۲ تا ۴ نمره افزایش پیدا کرده (که صد البته اهمیت آماری آن نامشخص است) اما چنین تغییری در کشورهایی همچون ایران و عراق مشاهده نشده و در بسیاری از کشورهای در حال توسعه حتی افت هم داشته است.
▪ شاخص هایی همچون امید به زندگی در بدو تولد و قدرت خرید و حتی آزادی از عوامل موثر و مرتبط با بهره هوشی در جوامع شناخته شده اند که بدون توجه به آنها نمی توان به افزایش بهره هوشی جوامع امید داشت.
▪ بعید است حتی متعصب ترین میهن پرستان ایرانی جز در عالم شعر و شاعری بر این باور باشند که «هنر نزد ایرانیان است و بس». به همین ترتیب ضرورتا ایرانیان باهوش ترین مردم جهان هم نیستند، پس شاید منافع ملی اقتضا کند به جای اتکا بر هوش مادرزاد (احتمالی) در جهت ارتقای سطح تفکر، آموزش و متعاقبا بهره وری هوشی افراد جامعه تلاش شود، چرا که مشخص شده افزایش بهره هوشی جوامع با بهبود وضعیت بهداشت و سلامت، کاهش میزان جرایم و خشونت ها و در مجموع افزایش بهره وری و تولید ملی کشورها همراه است.
▪ طبق نظریه فلین، برنامه ریزی جهت افزایش معادل ۳ نمره در میانگین بهره هوشی جامعه در هر دهه امکان پذیر است. با چنین برنامه هایی باید این امیدواری را ایجاد کرد که حداقل طی دهه های آتی کشور ما از تراز کشورهایی همچون فیجی، پورتوریکو و جزایر مارشال (حتی براساس مطالعاتی که اعتراف شده اعتبار آنها قطعی نیست) خارج شود و به سطوح کشورهای توسعه یافته نزدیک شود.