وقتی ناله های خرد شدنت
زیر پای عابران
نوای دل انگیز شد!
چه فرقی می کند
برگ سبــــــــز کدام درخت بودی
وقتی ناله های خرد شدنت
زیر پای عابران
نوای دل انگیز شد!
چه فرقی می کند
برگ سبــــــــز کدام درخت بودی
خسته ام اي خدا ...
خسته ام از اين همه رنج و عذاب و تنهايي
كجاست اون جهان خوب و ساكت و آرماني
از تنهايي شدم مجنون ... غم كرده دلم رو داغون
پ.ن : اين رو الان از خودم ساختم !! يهو :دي
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد...!
حالا که این قصه به پایان میرسد
بی رودربایسی!
شما هم در قتل من دست داشتهاید...
ما که میترسیم از هجرت دوست
کاش میدانستیم ،روزگاری که به هم نزدیکیم چه بهایی دارد
عزیزی بهم گفت وقتی غم هارو توی دلت بریزی باعث
میشه حرف هایی که از ته دلت میزنی تلخ باشه ...
نمیدونم ، شاید به خاطر همینه حرفایی که
ازته دلم میزنم تلخه ...
:45:
وقتی از رابطه دوستی
بعضی ها به مسائل جنسی فکر میکنند !
و بعضی ها به شارژ ایرانسل !
درک میکنی که تنهایی هم زیاد بد نیست !
( شرمنده شعر نبود )
من ان فریب که در نرگس تو می بینم
بس اب روی که با خاک ره برامیزد
مـحبــوســم و طـالـع اسـت مـنـحــوســم
غـمــخــوارم و اخـتـر اســت خــونــخـوارم
میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش
بر لب جوی طرب جوی و به کف ساغر گیر
دنیای من تاریک و غمگینه
بار جدایی خیلی سنگینه
هر کس که از حالم خبر داره
از شونه هام این بارو برداره :41::31::41:
بیا با ما مورز این کینه داری
که حق صحبت دیرینه داری
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لا به لای دامن شب رنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی
گذشت زمان بر آن ها که منتظر می مانند بسیار کند،
بر آن ها که می هراسند بسیار تند،
بر آن ها که زانوی غم در بغل می گیرند بسیار طولانی،
و بر آن ها که به سرخوشی می گذرانند بسیار کوتاه است.
اما، برآن ها که عشق می ورزند،
زمان را آغاز و پایانی نیست.
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون ای ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت
هر که امد بار خود را بست و رفت.
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب.
ز ان چه حاصل, جز دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل, جز فریب جز فریب؟
باز می گویند:فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود.
کاوه ای پیدا نخواهد شد , امید!
کاشکی اسکندری پیدا شود.
هوا بوی نم گرفته
دوباره دلم گرفته
صدای گریه ی بارون
تو خیابون دم گرفته :37:
از حرفها چیزی نفهمیدم
اما نگاه تو
انشاءنویس کهنهکاری بود...
بنویس با خط الماس به تن نازک شیشه که بدون نور چشمات شب من سحر نمیشه
آه که این قناعت تو دل مرا عجیب میشکند!
کاش چیزی می خواستی،
کاش می توانستم چون خوبترین دلقکان جهان
تو را طولانی و عمیق بخندانم،
کاش بالشی بودم نرم،برای لحظه های سنگین خستگی هایت،
کاش امری داشتی،اشاره ای،نیازی!
آه این قناعت تو دل مرا عجیب میشکند...
عادت کرده ام
کوتاه بنویسم
کوتاه بخونم
کوتاه حرف بزنم
کوتاه نفس بکشم
تازگی ها
دارم عادت می کنم
کوتاه زندگی می کنم
یا شاید
کوتاه بمیرم
نمی دانم
فقط عادت ... ...
اشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
دنیای من غمگینو تاریکه , باره جدایی خیلی سنگینه !
هر کس که از حالم خبر داره , از شونه هام این بارو برداره !
جاریست هنوز در زمین خون خدا...
خونی که شکوفا شده از کرب و بلا...
ای فرصت انتقام کی می ایی؟...
مختار شده دلخوشی جمعه ما!....
.
.
.
اگر بر جای من غیری گزیند دوست ,حاکم اوست
حرامم اگر من جان بجای دوست بگزینم
تو را خبر ز دل بي قرار بايد و نيست
غم تو هست ولي غمگسار بايد و نيست
اسير گريه ي بي اختيار خويشتنم
فغان که در کف من اختيار بايد و نيست
چو شام غم دلم اندوهگين نبايد و هست
چو صبحدم نفسم بي غبار بايد و نيست
ساعت هاست که درفکر توام توی این خلوت تاریک و خموش
سرم با دیگران گرم است ، دلم با تو
دلم را استوار کرده ام،
که دل نبندم
نه به چشمهای بیگانه ای
نه به حرفهای بیگانه ای
می خواهم آزاد باشم
از قید تملک خود و دیگران
تا بود، برای خود می خواستم
و حالا... و حالا نشسته ام دراین اندیشه، که آیا راست اندیشیده ام
یا کجراهه پیموده ام...
بازيچه دست يار بودن عشق است
در پنجه غم شکار بودن عشق است
در محکمه اي که يار قاضي باشد
محکوم طناب دار بودن عشق است
صبا از عشق من رمزی بگو با ان شه خوبان
که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد
شب سیه...گذر کند
غم از وطن ...سفر کند
دوباره میخندیم...دوباره میخندیم
دوباره با هم هستیم
دوباره میخندیم...دوباره میخندیم
همه یک تن هستیم
چیزیم نیست خرد و خمیرم فقط همین
کم مانده است بی تو بمیرم فقط همین
از هرچه هست و نیست گذشتم ولی هنوز
در عمق چشمهای تو گیرم فقط همین
بس که دیوار دلم کوتاه است ،
هرکه از کوچه ی تنهایی من می گذرد
به هوای هوسی هم که شده
سرکی می کشد و می گذرد...
کاش وقتی زندگی فرصت دهد
گاهی از پروانه ها یادی کنیم
کاش بخشی از زمان خویش را
وقف قسمت کردن شادی کنیم
کاش گاهی در مسیر زندگی
باری از دوش نگاهی کم کنیم
فاصله های میان خویش را
با خطوط دوستی مبهم کنیم
کاش وقتی آرزویی میکنیم
از دل شفاف مان هم رد شود
مرغ آمین هم از آنجا بگذرد
حرف های قلبمان را بشنود
من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من …
غصه هایت برای من …
همه بغضها و اشکهایت برای من ..
بخند برایم بخند
آنقدر بلندتا من هم بشنوم صدای خنده هایت را…صدای همیشه خوب بودنت را
دلم برایت تنگ شده
دوستت دارم
دیروز میاندیشیدم که برایت میمیرم ...
امروز به جوابی رسیدم که خود سوال است ...
برای تو که لایق نبودی چرا باید بمیرم ؟
اکنون فهمیدم که زندگی اصلآ بی تو معنی دارد ...
عمریست مرا تیره و کاریست نه راست.
محنت همه افزوده و راحت کم و کاست.
شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست.
ما را ز کس دگر نمیباید خواست.
تو كــه نيســتي همه ميخنـدن به اين دست هـاي خالــي.
:45:
امــــــروز روز خوبــی بود
هیچ صفـــری اضافه نشد
به هـــــــزار غمـــــی که داشتیمــــــــ
گرم یادآوری یا نه من از یادت نمی کاهم . . .