تو ای آهوی من کجا می گریزی/چه کردم که بی اعتنا می گریزی/خدا خواست پیوند عشق تو با من/زمن،یا زکار خدا می گریزی/معینی کرمانشاهی
Printable View
تو ای آهوی من کجا می گریزی/چه کردم که بی اعتنا می گریزی/خدا خواست پیوند عشق تو با من/زمن،یا زکار خدا می گریزی/معینی کرمانشاهی
یادش آمد که بر آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی و مهر
فتح و آزادی و فتح و ظفرست
نفس خرم باد سحرست
دکتر پرویز خانلری
تا بر هدف فلک زدم تیر سخن
از حلقه گسسته گشت زنجیر سخن
طعم سخنم همچو عسل خواهد بود
طبعم چو شکر فکند در شیر سخن
خاقانی شروانی
ناقهي آن محمل نشين چون راند از منزل مرا
جان قفاي ناقه رفت و دل پي محمل مرا
ز آتش رشکم کني تا داغ، هر شب ميشوي
شمع بزم غير و ميخواهي در آن محفل مرا
هاتف
اگر براه غلط می رویم،این یاران
نمی کنند ز یاری،چرا هدایت مارا
در این محیط پر آشوب اهل دل کش وای
کسی نبود،که تا بشنود حکایت ما
معینی کرمانشاهی
این که میگوید آن خوشتر ز حسن
یار ما آن دارد و این نیز هم
مسکین تن شمع از دل ناپاک بسوخت
زرین تنش از دل شبهناک بسوخت
پروانه چو دید کو ز دل پاک بسوخت
بر فرق سرش فشاند جان تاک بسوخت
خاقانی
تا بيش دلِ خراب داري
دل بيش کُنَد ز جانسپاري
اي کار ِ مرا به دولتِ تو
افتاد قرار ِ بيقراري
دل خوش کردم چنين که داني
تن دردادم چنان که داري
خاقانی
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آنچه تورا در دل بود
حافظ
دردم از یارست و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
من چیستم؟فسانه ای از عالم وجود
مجهول صرف و نقطه ی ابهام هستم
چون شمع شب نخفته بامیّد صبحگاه
چشم انتظار مژده ی فرجام هستم
معینی کرمانشاهی
مگذر اي يار و درين واقعه مگذار مرا
چون شدم صيد تو بر گير و نگهدار مرا
اگرم زار کشي ميکشي و بيزار مشو
زاريم بين و ازين بيش ميازار مرا
خواجوی کرمانی
ای جان حزین بو ناله دن بیر ال چک
قوی بنگی یئره،پیاله دن بیر ال چک
سیندیر قلمی،دواتین آغزین مُهر ائت
بو هامی یالان مقاله دن بیر ال چک
حکیم نباتی
کاش با دل هزار جان بودي
تا فدا کردمي به ديدارش
عاشق صادق از ملامت دوست
گر برنجد به دوست مشمارش
سعدی
شسته بودم زمی و جام قدح دست ولی
می برد باز لبت بر سر پیمانه مرا
به هوای لب میگون تو گر خاک شوم
ذره ای کم نشود رغبت میخانه مرا
نسیمی
امشب ز غمت ميان خون خواهم خفت
وز بستر عافيت برون خواهم خفت
باور نکني خيال خود را بفرست
تا در نگرد که بيتو چون خواهم خفت
حافظ
تعمیر-بقا و جمع -مال ائتدین،توت!
هر آرزو ائتدین سه،اونا یئتدین،توت!
چؤن عمر بقاسینا توتولماز امّید
هر حال ایله گلدئیین کیمی گئتدین،توت!
مولانا فضولی
توئي چون پارهاي از جان پاره
ز تيمار تو جان را نيست چاره
به دامان تو خواهم کرد پيوند
ز اندرز و نصيحت رقعهاي چند
امیرخسرو دهلوی
داغم به دل از دو گوهر نایاب است
کز وی جگرم کباب و دل در تاب است
میگویم اگر تاب شنیدن داری
فقدان شباب و فرقت احباب است
خاقانی
تيشهي بيداد و ظلمت ريشهي مخلوق کَند
پيش خالق ميبرند اهل تظلم، دادِ تو
هرکه را هستي صَلا داد از تو مستاصل فِتاد
بوده گوئي بهر استيصال خلق، ايجاد تو
محتشم کاشانی
وئرمه مک دل دلبرین گیئسوسونا
سیغمایا عاشیقلرین ناموسونا
سر فدادیر فیتنه ی جادوسونا
جان داها قوربان کمان ابروسونا
نسیمی
آتشم در جان گرفت از عود خلوت سوختن
توبه کارم توبه کار از عشق پنهان باختن
اسب در ميدان رسوايي جهانم مردوار
بيش ازين در خانه نتوان گوي و چوگان باختن
سعدی
نونو دلم از درد کهن ایمن نیست
و آن درد دلم که دیدهای ساکن نیست
میجویم بوی عافیت لیکن نیست
آسایشم آرزوست این ممکن نیست
خاقانی
تا چه کند با رخ تو دود دل من
آينه داني که تاب آه ندارد
شوخي نرگس نگر که پيش تو بشکفت
چشم دريده ادب نگاه ندارد
حافظ
در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست
عشاق تو را به دیده در خواب کجاست
خورشید ز غیرتت چنین میگوید
کز آتش تو بسوختم آب کجاست
خاقانی
تا دل مسکين من در کار تست
آرزوي جان من ديدار تست
جان و دل در کار تو کردم فدا
کار من اين بود ديگر کار تست
انوری
تا مرغ-دل آشفته ی اول مو اولدو
قمری کیمی کاری-باری،کو-کو اولدو
بس کی گئجه گؤندؤز دئدی هی هی،هو هو
یاهو کیمی مجموع بدنی "هو"اولدو
حکیم نباتی
واي از دست تو، اي شيوهي عاشقکش ِ جانان
که تو فرمانِ قضا بودي و تغيير نکردي
مشکل از گير ِتو جان در برم اي ناصح ِعاقل
که تو در حلقهي زنجير ِجنون گير نکردي
عشق همدست به تقدير شد و کار مرا ساخت
برو اي عقل که کاري تو به تدبير نکردي
شهریار
یاران جهان را همه از که تا مه
دیدیم به تحقیق در این دیه از ده
با همدگر اختلاط چون بند قبا
دارند ولی نیند خال ز گره
خاقانی
هر سحر ناله و زاري کنم پيش صبا
تا ز من پيغامي آرد بر سر کوي شما
باد ميپيمايم و بر باد عمري ميدهم
ورنه بر خاک در تو ره کجا يابد صبا؟
چون ندارم همدمي، با باد ميگويم سخن
چون نيابم مرهمي، از باد ميجويم شفا
فخرالدین عراقی
ای از پری و ماه نکوتر صد ره
دیوانهی تو پری و گمراه تو مه
از من چو پری هوش ربودی ناگه
مردم به کسی چنین کند؟ لاوالله
خاقانی
هر آن باغي که نخلش سر بدر بي
مدامش باغبون خونين جگر بي
ببايد کندنش از بيخ و از بن
اگر بارش همه لعل و گهر بي
ببندم شال و ميپوشم قدک را
بنازم گردش چرخ و فلک را
بگردم آب درياها سراسر
بشويم هر دو دست بي نمک را
بابا طاهر
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
کس نیست که این گوهر تحقیق نسفت
هر کس سخنی از سر سودا گفتند
زآنروی که هست کس نمیداند گفت
حکیم عمر خیّام
ترسم جنون غالب شود طغيان کند سوداي تو
طوقم به گردن برنهد عشق جنون فرماي تو
ميآيي و ميافکند چا کم به جيب عافيت
شاخ گلي دامن کشان يعني قد رعناي تو
وحشی بافقی
وجهی- آدمدیر صراط مستقیم
آنا دوغرو گئتمه یه ن بیراه اولا
ائتمه یه ن سجده ملک وش آدمه
دیو-ملعون،عاصی-گمراه اولا
حبیبی
از علي آموز اخلاص عمل
شير حق را دان مطهر از دغل
در غزا بر پهلواني دست يافت
زود شمشيري بر آورد و شتافت
مولانا
تا زلف تو بر بست به رخ پیرایه
بر عارض تو فکند مشکین سایه
ای حور جنان تو پیش من راست بگو
شیر تو که داده است، که بودت دایه؟
خاقانی
هر آنکس با تو قُربش بيشتر بي
دلش از درد هجران ريش تر بي
اگر يکبار چشمانت بوينم
بجانم صد هزاران نيشتر بي
بابا طاهر
یک به یک را ز میان برداری
قدم صدق به جان برداری
پا نهی نرم به خلوتگه راز
چنگ وحدت ز نوای تو، بس
جامی
سايهي گيسوش را دار غنيمت که دل
کيسه بسي دوختست در خم گيسوي او
شير فلک شد به شرط روبه بازي از آنک
تا به کف آرد مگر چشم چو آهوي او
سنایی غزنوی