اي دوست قبولم كن و جانم بستان
مستم كن و از هر دو جهانم بستان
با هر چه دلم قرار گيرد بي تو
آتش به من اندر زن و آنم بستان
Printable View
اي دوست قبولم كن و جانم بستان
مستم كن و از هر دو جهانم بستان
با هر چه دلم قرار گيرد بي تو
آتش به من اندر زن و آنم بستان
نبايد بستن اندر چيز و كس دل
كه دل برداشتن كاريست مشكل
تا نبيند رنج و سختي مرد كي گردد تمام
تا نيايد باد و باران گل كجا بويا شود
مكن تعجيل در تحصيل مقصود
بسا ديري كه باشد خوشتر از زود
سوفسطایی که از خرد بیخبرست ......گوید عالم خیالی اندر گذرست
آری عالم همه خیالیست ولی ......پیوسته حقیقتی درو جلوه گرست
تا مدرسه و مناره ویران نشود ......این کار قلندری به سامان نشود
تا ایمان کفر و کفر ایمان نشود..... یک بنده حقیقة مسلمان نشود
تا مرد به تیغ عشق بی سر نشود.... اندر ره عشق و عاشقی بر نشود
هم یار طلب کنی و هم سر خواهی...... آری خواهی ولی میسر نشود
با یار موافق ، آشنایی خوشتر .....وز همدم بیوفا ، جدایی خوشتر
چون سلطنت زمانه بگذاشتنیست ....پیوند به ملک بینوایی خوشتر
دیروز که چشم تو بمن در نگریست...... خلقی بهزار دیده بر من بگریست
هر روز هزار بار در عشق تو ام ...............میباید مرد و باز میباید زیست
دشمن چو به ما درنگرد بد بیند .....عیبی که بر ماست یکی صد بیند
ما آینهایم، هر که در ما نگرد .......هر نیک و بدی که بیند از خود بیند
من آن نگين سليمان به هيچ نستانم
كه گاه گاه برو دست اهرمن باشد
تو برایم ترانه میخوانی سخنت جذبه ای نهان دارد
گوئیا خوابم و ترانه تو از جهانی دگر نشان دارد
اركان گهرست و ما نگاريم همه
وز قرن به قرن يادگاريم همه
كيوان كردست و ما شكاريم همه
واندر كف آز دلفگاريم همه .......................ناصر خسرو
از دره و شيب سنگ بالا آمد
از گردنه های تنگ بالا آمد
تا ماه بلند باز هم فاصله بود
آن روی سگ پلنگ بالا آمد
در گوش دلم گفت فلك پنهاني
حكمي كه قضا بود ز من ميداني
در گردش خويش اگر مرا دست بدي
خود را برهاندمي ز سرگرداني ......................خيام
اي كاش كه جاي آرميدن بودي
يا اين ره دور را رسيدن بودي
كاش از پي صد هزار سال از دل خاك
چون سبزه اميد بر دميدن بودي .....................خيام
از كوي تو اي نگار زاري برديم
آشفته دلي و بيقراري برديم
اي مايهء شادماني آخر ز درت
رفتيم و غمت به يادگاري برديم ....................خاقاني
آن نوش كند زهره شراب سخنم
كز فرق فلك گرشت آب سخنم
درد سر شش ماهه به ناچيز شود
هركس كه به سر بزد گلاب سخنم .....................خاقاني
در زان لب لعل نوش خوردت چينم
لاله همه ز آن رخ چو وردت چينم
دربوسه لبت گزيدهام دردت كرد
درمان دلم تويي كه دردت چينم .....................خاقاني
اي پيش تو مهر و ماه و تير و بهرام
بر جيس و زحل، زهره حمل ثور غلام
جوزا سرطان خوشه كمان شيرت رام
ميزان، عقرب، دلو، بره حوت به دام .....................خاقاني
در مدرسهها درس غلط فهميديم
از معنيها لفظ فقط فهميديم
بر دعوي غبن ما كه خواهد خنديد
هر سطري را ز يك نقط فهميديم .....................خاقاني
اكنون كه شب آمدبرود جانانم
گر خورشيد است عادتش ميدانم
دل چنگ همي زند به هر دم در من
كو را بگراري تو برآيد جانم....................خاقاني
خود را به سفر بيازمودم بيتو
جان كاستم و عنا فزودم بيتو
هم آتش غم به دست سودم بيتو
هم سوده پاي هجر بودم بيتو ......................خاقاني
اي شاه بتان، بتان چون من بنده تو
در گريهء تلخم از شكرخنده تو
تو بادي و من خاك سر افكنده تو
چون تند شوي شوم پراكنده تو ......................خاقاني
دل هرچه كند عشق فزون آيد از او
شد سوخته بوي صبر چون آيد از او
شايد كه سرشك خون برون آيد از او
كان رنگ بزد كه بوي خون آيد از او ......................خاقاني
صد ساله ره است از طلب من تا تو
در باديهء طلب من آيم يا تو
جاني به سه بوسه شرط كردم با تو
شرطي به غلط نرفت ها من، ها تو ........................خاقاني
گفتي كه تو را شوم مدار انديشه
دل خوش كن و بر صبر گمار انديشه
كو صبر و چه دل كانكه دلش ميگوئي
يك قطره خون است و هزار انديشه ........................خاقاني
خواهي كه شود دل تو چون آئينه
ده چيز برون كن از ميان سينه
حرص و دغل و بخل و حرام و غيبت
بغض و حسد و كبر و ريا و كينه .....................خاقاني
شکفتی چون گل و پژمرده ای از من
خزانم دیدی و آزردی از من
به آوردی ، وگرنه با چنین ناز
اگر دل داشتم می بردی از من.................هوشنگ ابتهاج
سر زلف تو کو ؟ مشک ترم کو ؟
لب نوشت ، شراب و شکرم کو ؟
کجا شد ناز اندامت ؟ کجا شد ؟
دریغا ، شاخه ی نیلوفرم کو ؟......................هوشنگ ابتهاج
به خوابی دیدمش غمگین نشسته
گرفته در بغل چنگی گسسته
من این چنگ حزین را می شناسم
دریغا عشق من ، عشق شکسته ......................هوشنگ ابتهاج
سپیده سر زد و مرغ سحر خواند
سپهر تیره دامان زرافشاند
شبی گفتی به آغوش توایم
چه شب ها رفت و آغوشم تهی ماند .................هوشنگ ابتهاج
پری بودی و با من راز کردی
بع ناز و عشوه عشق آغاز کردی
مرا آواز دادی ، چون رسیدم
کبوتر گشتی و پرواز کردی .....................هوشنگ ابتهاج
چو نی می نالم از داغ جدایی
دریغا ای نسیم آشنایی
چنان گشتم غبار آلود غربت
که نشناسم که خود بودم کجایی...............هوشنگ ابتهاج
دلم گر قصه گوید ، اینک آن گوش
لبم گر بوسه خواهد ، این لب نوش
اگر شب زنده دارم ، این سر زلف
چو خوابم در رباید ، اینک آغوش
شاعری دوره گردم و آزاد
هر چه قیدم همی زند بر باد
موی جم شد سپید در پی دوست
مسجد و دیر و یا خراب آباد
عشق تو مرا سر نهان است بیا
یاد تو به دل مرحم جان است بیا
تصویر تو در آینه ی دل باقیست
تا عمر و بقا در دو جهان است بیا..................جم
اي چشم بد آمده ميان من و تو
داده به كف هجر عنان من و تو
از نطق فروبست زبان من و تو
من دانم و تو درد نهان من و تو ................خاقاني
خاقاني ازين كوچهء بيداد برو
تسليم كن اين غمكده را شاد برو
جاني ز فلك يافتهء بند تو اوست
جان را به فلك باز ده آزاد برو .....................خاقاني
چون زندگي آفت است جانم گم كن
چون سايه حجاب است نشانم گم كن
چون بيتو سر و پاي جهان نيست پديد
بر زن سر غمزه و جهانم گم كن .....................خاقاني