دل دادمش به مژده و خجلت همیبرم
زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
" حافظ "
Printable View
دل دادمش به مژده و خجلت همیبرم
زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
" حافظ "
قلب ِ من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گــم کرد خداوندش را
ای که گفتی آشنایی با غریبان مشکل است
آشنایی میتوان کرد اما جدایی مشکل است
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول
حکایت من و تو داستان تکّهیخیست
که در برابر خورشید انتظار کشید
سخت می ترسم به حيرت انتظارم بگذرد
رفته باشم از خود آن ساعت که يارم بگذرد
الهي تبريزی
«خورشيد را گذاشته، می خواهد
با اتکا به ساعت شماطه دار خويش
بيچاره خلق را متقاعد کند
که شب
از نيمه نيز بر نگذشته ست.»
توفان خنده ها...
احمد شاملو
مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرمنقل قول:
چند ساعت شده از زندگیم بی خبرم
بسته بسته کدئین خوردم و عاقل نشدم
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
قــوانیــن:نقل قول:
۵- از ارسال اشعار نو / سپید / طرح / کاریکلماتور و هر گونه شعر بیوزن و بیقافیه خودداری کنید.
هاتفي از گوشه ميخانه دوش
گفت ببخشند گنه مي بنوش
لطف الهي بكند كار خويش
مژده رحمت برساند سروش
کلمهی خبر در شعر وجود نداردنقل قول:
و کلمهای مشخص نکردید
:n06:
پس با قبلی ادامه دهیم:
ای آنکه به باغ دلبری برنقل قول:
چون قد خوش تو یک شجر نی
چندین شجر وفا نشاندم
وز وصل تو ذرهای ثمر نی
آوازهٔ من ز عرش بگذشت
وز درد دلم تو را خبر نی
سعدی