روی در روی و نگه بر نگه و چشم به چشم-----------------------حرف ما و تو چه محتاج طبانست امروز (وحشی بافقی)
Printable View
روی در روی و نگه بر نگه و چشم به چشم-----------------------حرف ما و تو چه محتاج طبانست امروز (وحشی بافقی)
به نام خداي من
...
زندگی صحنه ی زیبای نظر کرده ی ماست
زندگی عاقبت عمر سفر کرده ی ماست.....
زندگی گاه خوشی ،گاه فراز است ونشیب
زندگی لحظه ی تنها شدن ومردن ماست
عاقبت راه درازی ست میان تو وعشق
این چنین نیست که هر عشق درون دل ماست
ادعای غم دوری ز تجلی خالیست.........
در میان شب غربت ،دل ما رهبر ماست
من به تو خوی گرفتم وندانستم عشق......
بازی لعب وهوس در دل بی پیکر ماست
غمگساری تو با رفتن تو پایان یافت......
رسم نامردی وبی معرفتی مظهر ماست
هیچ دانی تو دلی را که حراجش کردی؟!
با چه اهی زتو زین عشق ومحبت می خواست؟
...
تا شمع تو افرخت پروانه شدم
با صبر ز دیدن تو بیگانه شدم
در روی تو بیقرار شد مردم چشم
یعنی که پری دیدم و دیوانه شدم
به نام خداي من
...
مي شد از بودن تو تا لبي ترانه ساخت
كهنه ها رو تازه كرد از تو يك بهانه ساخت
با تو مي شد كه صدام همه جا رو پر كنه
تا قيامت اسم ما قصه ها رو پر كنه
اما خيلي دير دونستم تو فقط عروسكي
كور و كر بازيچه ي باد مثل يك بادبادكي
دل سپردن به عروسك من و گم كرد تو خودم
تو رو خيلي دير شناختم وقتي كه تموم شدم
اگه دست رفيق دستام نه شريك غم بودي
واسه حس كردن دردام خيلي خيلي كم بودي
توي شهر بي كسي هام تو رو از دور ميديدم
تا رسيدن به تو افسوس به تباهي رسيدم
شهر بي عابر و خالي شهر تنهايي من بود
لحظه ي شناختن تو لحظه ي تموم شدن بود
مگه ميشه از عروسك شعر عاشقونه ساخت
عاشق چيزي كه نيست شد روي دريا خونه ساخت
...
تنگ شد از غم دل جای به من---------------------یکدل و اینهمه غم؟ وای به من (فروغی بسطامی)
نه سرو سامان توان گفت نه خورشید نه ماه
آه از تو که در وصف نمی آیی آه
هر کس بر هن میرود اندر طلبت
گر ره بتو بودی نبدی اینهمه راه
هواي گريه دارم
تو اين شب بي پناه
دنبال تو ميگردم
دنبال يه تكيه گاه
دنبال اون دلي كه
تنهايي رو ميشناسه
دستاي عاشق من
لبريز التماسه
هزار و يك شب من
پر از صداي تو بود
گريه هر شب من
فقط براي تو بود
سكوت شيشه ايمو
صداي تو ميشكنه
تو اسمون عشقم
شعر تو پر ميزنه
با تو دل سياهم
به رنگ آسمونه
تو بغض من ميشكنن
شعراي عاشقونه
هزار و يك شب من
پر از صداي تو بود
گريه هر شب من
فقط براي تو بود
...
در یک غروب سرد
بیرنگ و پر ز درد
در یک غروبی که سیمای زندگی
تب دار و خسته بود
من آمدم به سوی تو
اما دریغ و درد
آنجا میان در
طفلی نشسته بود
با چشمهای تو!
وقتی ديدم تو چشمات يه دنيا غم نشسته
بغض سياه حسرت راه گلو تو بسته
برای آخرين بار دست منو گرفتی
وقتی که گفتی نرو
گريه امونم نداد
وقتی می خواستم بگم
می خوام بمونم باهات........................
...
تاکی بتمنای وصال تو یگانه
اشکم بود از هر مژده چون سیل روانه
گه معتکف دیرم و گر ساکن مسجد
یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه