یک لشکر نظامی اجیر می کنم
تا مجنونی ام را برایت فریاد کنند؛
لیلا شو جان مادرت!
ایوب صادقیانی
Printable View
یک لشکر نظامی اجیر می کنم
تا مجنونی ام را برایت فریاد کنند؛
لیلا شو جان مادرت!
ایوب صادقیانی
هر روز صبح زودتر از تو
بیدار می شوم
هر روز صبح زودتر از تو
به ایستگاه می رسم
هر روز صبح پا به پای تو
سوار می شوم
هر روز صبح
حیف!
زودتر از من پیاده می شوی...
ایوب صادقیانی
- سلام؛
قربت را با کدام قاف نوشتی
ظلم که سهوی نمیشود...
- خداحافظ !
سلام فرانك جاننقل قول:
كاملتر اين شعر رو من داشتم گفتم اينجا بذارم
قربانت:11:
بهزيستي ميگفت
مهر مادر،شير مادر
شير مادر نخورده،
مهر مادر پرداخت شد
پدر يك گاو خريد
و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت وجود مرا،نشناخت
جز معلم ریاضی ام
که همیشه می گفت:
گوساله بتمرگ!
صورتت را پنهان کن، نقابت را بزن
این جماعت
بدون نقاب، آدم نیستند
بزرگ شدم
25 سال
اما هنوز وقتی ماشین کوکی میبینم
دلم میخواهد بنشینم و
دلِ سیر، بازی کنم
مطمئن باشید
دیگر از درون تهی شده ام
می توانید
مرا از کاه پر کنید
بگذارید کنار سر آن گوزن
یا
نزدیک خرس قطبی گمشده
روبه روی در
بنویسید
خودم
خودم را اهدا کرده ام
از تاریخ خجالت می کشم
مرا در زیست شناسی بررسی کنید
باور کنید من نمونهام
دوست و دشمن اقرار میکنند من نمونه ام
ملیحه هم تأیید میکند من نمونهام
اول باور نمیکردم من نمونهام
حالا باور میکنم من نمونهام
لطفا، قبل از ساعت هشت
مرا به آزمایشگاه تحویل دهید!
« من همان انگشت بودم
تو همان دست
که بین من و بازوی زندگی بود
و مرا به باقی بودنم می بست.
وقتی رفتی از خودم پرسیدم
زور بازو بود که دست را شکست ؟
یا حسادت یک انگشت کوچک
که من چه بند بند بودم
و تو چقدر یکدست ... »
زیر باران های سنگی
بنده همان گنجشک خیس می باشم
که همه ی دلتنگی هایم را
برای تو به نگارش در می آورم!
با قدم های بهاری تو
هوایی تازه استشمام می نمایم
و تمام شکوفه هایم را
بار دیگر
از زمستان اخذ خواهم نمود...!