با بالهاي مقوايي
به اوج گرفتنم مي بالم
اما اين نخ......
آه اين نخ.....
روياي پرنده شدنم را
به زمين گره زده است.
Printable View
با بالهاي مقوايي
به اوج گرفتنم مي بالم
اما اين نخ......
آه اين نخ.....
روياي پرنده شدنم را
به زمين گره زده است.
خسته ام از این همه راه نرفته
از این ازدحام خاکستری
از این تکرار بایدها و بودن ها
از این ترس زنده بودن
و مردگی کردن
خسته از هر اوجی که فرودی دارد
و هر لبخندی در ورای غمی عظیم
هر امیدی در پس ناامیدی
خسته از باور داشتن
خسته از امید
چتری هستم زیر باران
که فکر می کند
کاش به اندازه دنیا می شد وسیع بود!!!!
مرگ بيچارگان
تنها مرگ تسلي مي دهد
زندگي مي بخشد
مرگ،
غايت حيات
يگانه آرزو
آسماني اكسيري، كه به اوجمان مي برد
مدهوشمان مي كند، مست
و زَهره ي رفتن با سياهي را پيشكش مي دهد
مرگ، روشنايي لرزان افق تيره گون ما
آشنا مسافر خانه اي پر آمد و شد
آنجايي كه مي توان خوابيد، خورد و تكيه داد
فرشته اي با انگشت هاي جادويي
كه خواب هديه مي دهد
و خلسه رؤياها را
مرگ، خوابگاه بيچارگان و برهنگان
خوابگاه بيچارگان را مي پردازد و مأواي برهنگان را
شوكت خدايان
دالائي ملكوتي
سرزمين باستانيِ
دارايي بي پناهان و آوارگان
مرگ، دروازه اي گشوده بر بهشت هاي دست نايافته.
-----
شاعر : شارل بودلر
برگردان: آسيه حيدري شاهي سرايي
همیشه دریا بمونهدارم میرم عزیز منمیخوام تموم شه گریه هاممیخوام که بادی بوزهشاید برن گلایه هامبازم بی هم صدا میرمکسی رو لازم ندارماینبار خودم رها میرممیرم که تنها بمونمتو اوج غم ها بمونممیخوام که بی صدا برمشاید تو فردا بمونممیرم به سوی سرنوشتآخه کی قصه مو نوشت؟دیگه میخوام ببینمششاید یه سر برم بهشتتو لحظه های آخرماز تو یه خواهشی دارمببخش مزاحمت شدمجز تو کسی رو ندارماگه یه روزی اون دلتبهونه ی منو گرفتاگه توی تنهایی هاتاز دل من سراغ گرفتبهش بگو دیوونه بودآخه دلش ویرونه بودبگو چشاش ابری بودنحرفاش همه جعلی بودنشاید فراموشم کنهمثل تو خاوشم کنهشاید ازم عبور کنهاحساس یه غرور کنهدلم میخواد که زخمامواز رو دلم پاک بکنمیا که تموم حرفاموتوی دلت خاک کنممن میرم و تموم میشممثل تموم قصه هاتو میمونی با اون دلتجنگ میکنی با غصه هاشاید که بعد رفتنمبفهمی عشق من چی بودمیون این همه عذاببدونی سهم من چی بود؟می میرم اما تو یه روزمیخوای بیای کنار منمیاد همون روزا که توگریه کنی به یاد من !اگه میون اون روزایه روز منم تنها دیدییا که مثه همیشه بازمنو پیش غمها دیدیقسم میدم نگام نکنحتی دیگه صدام نکناگه یه روز خسته شدیاز همه ی گلایه هامیا که فراموشت نشدتموم گریه زاریامتو رو خدا دعام نکناز راه دور شدام نکنتموم خواهشم همیندل و دیگه فدام نکنچشای تو پر از غرورنگاه تو یه کوه نورمنم که لایق تو نیستدارم میرم یه جای دورتو موندی از دلم جدانه غم داری نه هم صدادیگه تموم فرصتممیسپارمت دست خداآهای خدا رهاش نکنراهی غصه هاش نکنتموم آرزوم همینتو راه عشق فداش نکننذار که تنها بمونهتو فکر فردا بمونهبیا و مرحمت بکن
دلم تنگ و دلم تنگ و دلم تنگ
دلت سنگ و دلت سنگ و دلت سنگ
دلم باران دلم نرگس دلم جام
دلت تنها نگاهی ساکت و رام
دلم رسوای شهر و مست و بی تاب
دلت سرگرم بازی، شایدم خواب
دلم خون و دلم خون و دلم خون
دلت خوشحال و خندان ،شاد و گلگون
دلم را بارش ابری گرفته
دلت را خنده ی سردی گرفته
دلم تنها برایت می تپد باز
دلت «ساکت ترین ها »می شود باز
دلم در انتظار روز دیدار
دلت چون قاب خالی روی دیوار
دلم با خاطراتش شاد و مسرور
دلت اما چنان کر ، همچنان کور
دلم با یاد چشمت رفته از دست
دلت اما به این نجوا غریبه است
دلم اما ندارداز تو شکوه
گرچه درده ....
دلت آزاد بوده هر چه کرده
کودکیهایم اتاقی ساده بود
قصه ای دور اجاقی ساده بود
شب که می شد نقشها جان می گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
می شدم پروانه، خوابم می پرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود
قهر می کردم به شوق آشتی
عشقهایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود
سرد است
خیلی سرد
و من سالهاست
که مرده ام..
دام نفرین
مانده در خاطرم یادی از شبهای دیرین
رفتی و مانده ام بی تو من تنها و غمگین
باور كن ندارم جز یاد تو یاد دیگر
دریغا لحظه ایی جز یادت نیست در سر
من موندم و یك خاطره خاطره ای سرد وغمگین
رفتی و با رفتنت افتادم در دام نفرین
خدایا چه سخته روز و شب محنت كشیدن
با یاد گذشته هر شبو به صبح رسوندن
چه حاصل ز دنیا جز غم و اندوه و زاری
سرنوشت بمیری تا كی ام خواهی به خواری
همینه همیشه هر كی عاشقه میدونه
جدایی میرسه عاقبت تنها میمونه
تو دنیای رویا شهر دلتنگی میخونه
دل حسرت كشو با غم عشق میسوزونه
رفتن ات تجربه ای است تلخ
اما معصوم
مثل افتادن برگ
مثل رنگ پاییز
مثل خندیدن غم...
نمی دانم
آیا یک عمر
برای فراموش کردن تو
کافی خواهد بود؟!