دل گلی ام ،
هنوز خوب خشک نشده
مواظب باش
زود می شکند ...
Printable View
دل گلی ام ،
هنوز خوب خشک نشده
مواظب باش
زود می شکند ...
خانهی من
کوچک است
اما هر چه میگردم
تو را نمییابم.
به اندازه تمام روزهایی
که دوستت داشتم
ولی نداشتمت
باید تو رو از دست بدهم!
تنها شاهد اشک ها شبانه ام،
همین صفحه ی سپید و جوهر سیاه است
...
هرگز نخواستم
چشم نامحرم این لحظه های نا آشنا،
فروریختن اشک را بر گونه هایم ببیند
همیشه بالش سکوت را
زیر سر هق هق تنهایی ام گذاشتم
تا کسی صدایم را نشنود...
اما تو،
تو که از گریه های پنهان من باخبری،
چه کنم؟!
گاهی همین گریه های گهگاه،
جای خالی تو را در غربت ترانه هایم
پر می کند...
باور کن!
پیراهنش فقط دو دکمه داشت
برای مرگ
چه تفاوت داشت
که پیراهنش انبوه از دکمه باشد
چنان غرق بود که دعوت ما را برای شام نشنید
طلب صبحانه کرد
شب بود
نمی دانست که شب است
...
احمدرضا احمدی
تا اینکه شوق جان به لب آمد به من رسید
تنها شدیم و از لب او جان به تن رسید
پروانه مست شد غزل شمع گر گرفت
چرخید گرم تا به خود از خویشتن رسید
دور گناه حلقه زدیم و به جانمان
از ارتفاع دور دو مورد بدن رسید
... وَ جانشین نشست کنار درخت عشق
با دست غیب بر بدنش پیرهن رسید
اندام ها معلق و اندیشه در بلوغ
بر شش جهت نماز زد و این سخن رسید :
" گرچه سقوط مثل پریدن نمی شود
اما به جام می شود از ریختن رسید "
از من شروع شد که به جان آمده لبی
در جست وجوی چشم شما به دهن رسید
پرگار عشق چرخ زد و از لبت گذشت
در آسمان آخر دنیا به من رسید
آن وقت که آسمان گریست
ومرغی از درد رهید
من اولین کسی بودم که بودم
تنها
مثل آدم بی حوا
وقتی درد هم از من گریخت
وقتی پناه بی پناه آغوش آن غریبه هم از من گرفته شد
و تنهایی را مثل نامم در
اغوش کشیدم
تنهایی تنها همدمم بود
وهیچ کس مرا دوست نداشت جز آنکس که نمی دانم کیست کجاست چه می کند
و فردا کسی می آیدکه نمی دانم می ماند یا نه
و دیگر هیچ نیمه ای این نیمه را کامل نکرد
جدايی تاريک است و گس
سهم خود را از آن میپذيرم
تو چرا گريه میکنی؟
دستم را در دست خود بگير
و بگو که در يادم خواهی بود
قول بده سری به خوابهايم بزنی
من و تو چون دو کوه دور از هم
جدا از هم
نه توان حرکتی
نه اميد ديداری
آرزويم اما اين است
که عشق خود را
با ستارههای نيمههای شب
به سويم بفرستی
مرگ
من شعر مرگ را برای لبانم خواستم
و همه آنها آهنگ بد نوای زندگی را نعره میزدند
کویر لبهایم
سکوت اشکهایم
زندان سینهام
پاهای لرزانم
من یک انسانم
مثل همه آنها٬ مثل تو......
من می مانم
با نام تو
با یاد تو
با روزهای ماندنت
با روز سخت رفتنت