نقل قول:
من امروز واسه اولین بار رفتم کتابخونه درس بخونم مثلا... اشتباهی رفتم تو اتاق خواهران ( همه شون بدون حجاب و بعضی هاشون با تی شرت بودن ) حدود 10 ثانیه نشستم دیدم همشون با دهن باز دارن منو نگاه میکنن اومدم پا شم برم بیرون پام خورد صندلی افتاد درستش کردم خواستم برم بیرون دم در که رسیدم همون لحظه یکی داشت میومد تو چون در به سمت داخل باز میشد اونم درو محکم هل داد من و در یکی شدیم بالاخره با هزار زحمت رفتم تو قسمت برادران نشستم رو صندلی که شروع کنم اما یهو یادم اومد کتابم رو اونجا جا گذاشتم. رفتم در زدم یکی از دخترها با عصبانیت درو باز کرد گفت چیه ؟ گفتم ببخشید میتونم بیام تو کتابم رو بگیرم. گفت نخیر . بعد اومد به مسئول کتابخونه گفت که این آقا واسه ما مزاحمت ایجاد میکنه و مسئول کتابخونه هم عذر منو خواست... این شد داستان درس خوندن ما در کتابخونه....
اون قسمت بیرون رفتن از کتابخونه جالب بود