بزار حس کنم که مردم
یکمی راحت بخوابم
شعر غمگینی بخونم
تا نگن نا مهربونم
بزار حس کنم که سادم
من که قلبی نشکستم
بخدا اسیر عشقم
توی طوفان تو مستم
...
Printable View
بزار حس کنم که مردم
یکمی راحت بخوابم
شعر غمگینی بخونم
تا نگن نا مهربونم
بزار حس کنم که سادم
من که قلبی نشکستم
بخدا اسیر عشقم
توی طوفان تو مستم
...
همه شب خاطراتم میاد سراغم
غریب آشنا بیا به خوابم
5 صبح کنج دیوار اتاقم
قلم می سوزه و می سازه بامن
دلم تنگ است !
دلم تنگ کسی است که از دلم خبر ندارد ،
دلم گرفته ، دلم سالهاست گرفته ...
خسته ام ، آنقدر خسته ام که دوست دارم چشام و بزارم رو هم و هیچ وقت بیدار نشم ، هیچ وقت ...
بریده ام ، آنقدر بریده ام که می تونید من و صدا کنید پوچ ،
چشمام آنقدر بارید که دیگه اشکی نمونده برام
دلم آنقدر غصه خورد که دیگه چیزی ازش نمونده
دیگه تموم شدم . . .
چشمک زدی ودورشدی
ومن به دنبال تو راه افتادم
کاش به خانه ات می رفتی
که ميان قصه بود و رويا
ويابه موزه
ويا به تياتر
اماراه به کتابخانه ها بردی
لعنت برتو!
من حالا
سالهاست کتابهاراورق می زنم
وتو را نمی يابم
دیشب وقتی با بوی دلتنگی هایم آمدی
ماه هم مثل من هول کرده بود!
چهره اش را دیدی؟!
زرد زرد بود...
هیچ نگفتی
باران نگاهت را بر چشمانم باریدی
نپرسیدی از حالم
می خواستم بگویم...
می خواستم از انتظار تو بگویم...
که چه زجری بود
اما این دلم صدایش در نمی آمد
لالمونی گرفته بود!!
دیدمت که می روی دوباره
خواستم فریاد بزنم نه!!
انتظار دوباره نه!!
وقتی از خواب پریدم
بالشم بوی دلتنگی می داد
دوباره کی برمی گردی؟!
کاش می شد از نردبان شب
بالا بروم
و بچینم تک ستاره ای تنها را
و بچسبانم در ورق اول تنهایی خود!
توی صفحه ی زندگی
بزرگترین عقربه ام
می گذرم
کند و مداوم
با بار سنگین دقیقه ها
قلب آبستنم
تیر می کشد
تو
بر بام خیالم
اذان می گویی
می زاید
چشمهایم
پر می شود از
نوزاد اشک
بعد از رفاقت باد و برگ
بی سقف می شود
لانه ی کلاغ
میان بازوان شاخه
میان هزاران دانه ی بافته ی
دامن هفت رنگ زندگی ،
یک رج پر اشتباهم
چشم انتظار شکافته شدن ...