باورم
نقش یقین بود در آئینه ی تو
تو چنان سنگ
که آئینه شکست
حال
در آینه فریاد شکستن جاریست
باورم نیست که نقش من و تست
که در آئینه
چنین می شکند....
Printable View
باورم
نقش یقین بود در آئینه ی تو
تو چنان سنگ
که آئینه شکست
حال
در آینه فریاد شکستن جاریست
باورم نیست که نقش من و تست
که در آئینه
چنین می شکند....
برگ آخر تقويم / منوچهر آتشي
زخم براي چکاندن
از روزها اجازه نمي گيرد نه براي درمان شدن
تراز نمي شود به تقويم طول سال زخم
ژرفاي آن است که مدرج مي کنند گره به گره
زمان را
هر زخم
هر لحظه زادروز خود را سور مي دهد به درد و ناسور
و
هر لحظه هر کجاي فاصله
آغاز قرن ديگير است
تاريخ پتياره اش را
نه برگ اول تقويم
نه برگ اول بعد از آن ابتداي واقعه نيستند
سال از ميانه آغاز مي شود
تا
در چرخش گيج اش
به ابتدا برگردد
به درد
و برگ آخر اگر کبيسه ي سال زخم باشد
برگ نخست نحوست محض است
زخم براي چکاندن از خون
و درد براي جاودانه شدن از تقويم اجازه نمي گيرد
گوش كن
اين كه مي بيني
قطره اشكي است
اشكي بي سلاح
كه با سكوت مي جنگد
سكوت كلماتي كه تو به سوي من پرتاب مي كني
نگاه كن
نگاهم را به زير مي اندازم:
آب جاري مي شود
با موج هاي كوچكش
با صورتي خيس
مي گذارم تا نقش بر زمين شوم
حرف بزن
زندگي رونقي ندارد
بگو برايم
در ته مانده رمقي كه هست، رهايم مكن
ترحمت را نمي خواهم
مي خواهم پذيرايم باشي
گوش كن
ديگر مثل گذشته ها نيستم
مي روم تا از آن بگريزم
در جستجوي لبخندي
مي گذارم تا باد مرا از ديروزها وارهاند
بفهمم
زندگي مهربان است
به خويش مي كشاند مرا
با او مي كشانم خويش را
نمي خواهم طعمه باشم
نه طعمه تو
نه از آن ديگري .
---------------
برگردان: آسيه حيدري شاهي سرايي
نوشته: تيه ري باز
thierry Buze
2002
دیگر هر چقدر هم بالا می روم پله ها تمام نمی شوند...
بچه که "بودم" دلم به پاگرد خوش بود
بچه که "هستم" دلم خوش نیست... حتی به پاگرد
آن روزها - به گمانم - بلندی همین پایین بود
این روزها روی هر پله دلم می شکند...
بگذار خیال کنم
زمستان ها، باران که می بارد
دلت برایم تنگ می شود
بگذار خیال کنم همینجایی همیشه...
امروز به گمانم فرو رفتم !
این بار شاید در آرزوهایم، که بوی نا گرفته...
باور کردم
تنهایی را
چقدر دلم
کسی را نمی خواهد امشب...
سیاه است
دفترم
از مشق یاد تو
کاشکی تو خواب من بودی
حتی خیال من بودی
همین واسم غنیمته
...
نمیگم مال من بودی
در غروب خیس
قطره قطره
از نگاه من
می چکی چرا ؟!
کاش کمی بیرحمانه تر می رفتی
فقط کمی مانده تا بمیرم !