من خواب بودم؛
باز هم پاهایم اشتباه آمدهاند
اینجا که شاعری نیست...
نباید دستش را رها میکردم !
Printable View
من خواب بودم؛
باز هم پاهایم اشتباه آمدهاند
اینجا که شاعری نیست...
نباید دستش را رها میکردم !
پشت سکوتم حاضر باش
با تمام بیتهایت خواستی بیا
بعد از زنگ انشاء
و من هم میآورم، تمام دفترهای خالیم را...
صدای قلب نیست
صدای پای توست
که شب ها در سینه ام می دوی
کافی ست کمی خسته شوی
کافی ست بایستی
گروس عبدالملكيان
دریای بزرگ دور
یا گودال کوچک آب
فرقی نمی کند
زلال که باشی
آسمان در توست
گروس عبدالملكيان
نیمه شب نجوا کنان در گوش همراه افتـــــادیم دوشـــا دوش هم
ساحل و ماه و سکوت نیمه شبشاخه ها سر برده در آغوش هم
جیر جیرکهـای شب خوان یکصـدامست از غوغای نوشا نوش هـم
موجها غرق تماشامـــــان شـدندتـــا که بـــالا آمــدند از دوش هـم
قرص ماه از آسمـــان مبهوت مـامـا رها از خویشتن ، مدهوش هـم
بسته شد عهدی میان ما ؛ زدیممُهر مهری بر لب خــاموش هـــم
سایه های ما به هم محرم شدندبی صــدا رفتند در آغــــوش هـم
نهایت
دلم می خواست
مثل قصه های قدیمی کودک
پدر از پشت آینه بر می گشت
و می گفت
من هرگز نمرده بودم
وبرادرم عباس که در جنگ کشته شد
در خانه را با کلید قدیمیش باز می کرد
و می گفت
من تمام آن پانزده سال گذشته را
جایی گرمسیر در سایه یک درخت قطور
به خواب رفته بودم
دلم می خواست
خواهرم راحله که فلج بود
از تخت خواب مریضیش بر می خواست
دور اتاق می دوید و می گفت
مرض ، تنها زاده خیال مردمان آشفته است
دلم می خواست
کسی نمی مرد
و کسی به دنیا نمی آمد اصلا
و هر چند سال رنگ موهامان عوض می شد
و رنگ پوستمان
و هرکس به همان اندازه سیاه بود
که سفید بوده است
دلم می خواست
زندگی برای زندگی جریان داشت
و نهایت این بی نهایت
پیدا بود
زمستان بیرحمیست
چشمهایِ تو را از من دزدیده
حالا
هر عابرِ شالگردن پوشی که میگذرد
انگار تویی که از کنارم گذشتهای...
هر نتی که از عشق سخن بگوید
زیباست.
حالا
سمفونی پنجم بتهوون باشد
یا زنگ تلفنی که در انتظار صدای توست.
در نمايشگاه تنهايي هاي معاصر
با نقاشي بستر هاي آبستره
شاهکار انتزاع مرا از خود
در سه کنج زاويه ساز تنهايي
مفهومي کن
اما
توجيه نکن
افتضاحي را که
با دست خود ساخته اي
بهشت
جعبه سياهي داشت
كه بعدا پيدا شد؛
پر از آخرين واگويههاي آدم...
بيچاره حوا؛
هنوز
در اين سقوط
تكرار ميشود!!