سنگی که در دست توست
شبیه سنگ نیست
اما قلبم را می شکند
چیزی که در قلب توست
شبیه خط فاصله ای است بین من و تو
طنابی از دستت به قلبم آویزان می کنی
که هیچ وقت نیفتی
ناگهان دستت شبیه قلب من می شود
و سنگ از دستت می افتد
Printable View
سنگی که در دست توست
شبیه سنگ نیست
اما قلبم را می شکند
چیزی که در قلب توست
شبیه خط فاصله ای است بین من و تو
طنابی از دستت به قلبم آویزان می کنی
که هیچ وقت نیفتی
ناگهان دستت شبیه قلب من می شود
و سنگ از دستت می افتد
در سرزمین روًیاها
یا در خانه ای بی پنجره
چه فرق می کند کجا مهمان باشم
وقتی شبیه زندگی نیستم
صدای تیک تاک ساعت
صدای مرگ لحظه هاست
عقربه ها ٬
خودکشی کرده اند
ثانیه های بی تو را
اینجا...
قتلِ عامِ زمان های نبودن توست !
ـ می بینی!
چه ساده هدر می رویم؟!
یه شعر فوق العاده زیبا و دردناک از وحشی گذاشتم ( با یه کم ف ی ل ت ر ی ن گ ) :5:
این اشعار و ترکیب بندهای وحشی واقعا جای بسی تامل داره که از نظز من از بزرگترین
شاعران ایران زمین هستند . روح و یادش شاد و گرامی . . .
به وفاداری من نیست در این شهر کسیدوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی
سوختم سوختم این راز نگفتن تا کی
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته و دیوانه رویی بودیم
بسته سلسله سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت
سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوقای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کسی سربرگ من بی سر و سامان دارد
چاره اینست و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دل آرای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر
بعد از این رای من این است و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهد بود
پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی است
حرمت مدعی و حرمت من هر دو یکی است
قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دو یکی است
نغمه بلبل و غوغای زغن هر دو یکی است
این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود
چون چنین است پی کار دگر باشم به
چند روزی پی دلدار دگر باشم به
عندلیب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمه گلزار دگر باشم به
نو گلی کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش
آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست
میتوان یافت که بر دل زمنش باری هست
از من و بندگی من اگرش عاری هست
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست
بنده یی همچو مرا هست خریدار بسیسخن مصلحت آمیز دگران گوش کند .
مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است
راه صد بادیه درد بریدیم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است
اول و اخر این مرحله دیدیم بس است
بعد از این ما و سر کوی دل ارای دگر
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتاد و بیرون نرود
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود
چند گمان غلط است این برود – چون نرود
چند کس ازتو و یاران تو آزرده شود
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود
########################
########################
تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند
چه هوس ها که ندارند هوسناکی چند
یار این طایفه خانه برانداز مباش
از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش
می شوی شهره به این فرقه هم آواز مباش
غافل از لعب حریفان دغاباز مباش
به که مشغول به این شغل نسازی خود را
این نه کاریست مبادا که ببازی خود را
در کمین تو بسی عیب شماران هستند
سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند
داغ برسینه ز تو سینه فکاران هستند
غرض این است که در قصد تو یاران هستند
باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری
واقف کشتی خود باش که پایی نخوری
گر چه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
و ز دلش آرزوی قامت دلجویی تو رفت
شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کند
میان من و مازنده هستی!
زندگی میکنی!
شاد میشوی و ...
اشک میریزی و....
اما همیشه به دنبال ِ چیزی
یا شاید هویتی نا معلوم
خلوتی در دلت هست
جایی خالی برای خودت!
برای خودت و تمام ِ آنچه زندگی نکرده ای!
نگذار به آرامی....
به آرامی آغاز به مردن میكنی
اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نكنی.
به آرامی آغاز به مردن میكنی
زمانی كه خودباوری را در خودت بكشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو كمك كنند.
به آرامی آغاز به مردن میكنی
اگر بردهی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یك راه تكراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نكنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میكنی
اگر هنگامی كه با شغلت، یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل یك بار در تمام زندگیات
ورای مصلحتاندیشی بروی .. . .
-
امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نكن
باز امشب میان واژه ها انگار
درگیرم
من از این واژه های تلخ و تکراری
دلگیرم
شب رویا و کابوسش
تن تب دار و درمانش
طلوع صبح و بیداری
من و تکرار تنهایی
هوای تازه و نم دار
شکایت های بس غم دار
دل بی تاب یک عاشق
نوای ناله های دل
کبوترهای آزادش
رها،در اوج،بر بامش
من و این زورق تنها
تو و این ناخدایی ها
حضور تازه ی فانوس
و قلبم با غمت مأنوس
سخن از آرزوهایم
نهان در قلب ،رویایم
هوای دیدنت در دل
امید ِعاشق بیدل
دوباره بیقراریهای یک نامه
دوباره این من ِ درگیر یک ناله
و باز هم انتهای شب...
سکوت سرد و اجباری
خداحافظ
و دلداری
امیدم، بودن ِ فردا
بهانه
خواب و یک رویا
دیگر هوایی برای تنفس نیستشتاب کن...شتاب...
قاضی سرنوشت من،
عاقبت خواستی تا رعشه های مرگ را بر اندام بی تابم نظاره کنی؟
پس شتاب کن....
گلویم بی تاب طناب دار فراموشی توست...
نفس هایم به شماره افتاده اند...
در حسرت موجم
باران کفافم نیست
درمان درد من
باران نم نم نیست
گفتی : فراموش کردن کار ساده ایست
تو فراموش کن
من ساده ها را بلد نیستم !!