ياران همنشين همه از هم جدا شدند
ماييم و آستانه دولت پناه تو
حافظ طمع مبر ز عنايت كه عاقبت
آتش زند به خرمن غم دود آه تو
Printable View
ياران همنشين همه از هم جدا شدند
ماييم و آستانه دولت پناه تو
حافظ طمع مبر ز عنايت كه عاقبت
آتش زند به خرمن غم دود آه تو
وقت سحر، به آينه ای گفت شانه ای / کاوخ! فلک چه کجرو و گيتی چه تند خوست
ما را زمانــه رنـــجکش و تيـــره روز کرد / خرم کسي که همچو تـواش طالعی نکوست
هـرگـز تو بــار زحمت مــردم نميکشی / مـا شانه می کشيم بهــر جا که تـــار موست
پروين اعتصامی
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود // وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گوینـد سـنـگ لعـل شـود در مقـام صـبـر// آری شـود ولیک به خون جـگـر شـود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه// کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
از هر کـرانه تــیر دعــا کردهام روان// باشـد کـز آن مـــیانه یـکـی کـارگــر شـود
ای جــان حدیـث مـا بر دلـدار بازگـو// لیـکن چنان مـگـو که صــبا را خبـر شــود
از کیمـیای مــهـر تو زر گشـت روی من // آری به یمن لطف شما خاک زر شـود
حافظ
دستشان کژ پایشان کژ چشمشان کژ
مهرشان کژ صلحشان کژ قهرشان کژ
ژاژ داری تو و هستند بسی ژاژخوران / وین عجب نیست که یازند سوی ژاژ خران
عسجدی
نومید نیم گرچه ز من ببـــــریدی .:.:.:. یا بر ســـر من یار دگر بگزیدی
تا جان دارم غم تو خواهم خوردن .:.:.:. بسیار امیدهاست در نومیدی
مولوی
يک روز ز بند عالم آزاد نيم
يک دمزدن از وجود خود شاد نيم
شاگردي روزگار کردم بسيار
در کار جهان هنوز استاد نيم
خیام
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی ســوی خانه خـمـــار دارد پیر ما
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما
حافظ
این آتش عشق میپزاند ما را .:.:. هر شب به خرابات کشاند ما را
با اهل خرابات نشــــــاند ما را .:.:. تا غیر خــــــــــرابات نداند ما را
مولانا
اي دل ار عشرت امروز به فردا فکني * مايه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود * چند گويي که چنين رفت و چنان خواهد شد
حافظ