به چهارسمت اصلی خواهم رفت
سراغ تو ونگاههایت
شمال که نیستی
به جنوب نرسیده ام هنوز
اما خیال می کنم
جایی حدود طلوع تو را بیابم
خدا نکند
حوالی غروب گم شده باشی
Printable View
به چهارسمت اصلی خواهم رفت
سراغ تو ونگاههایت
شمال که نیستی
به جنوب نرسیده ام هنوز
اما خیال می کنم
جایی حدود طلوع تو را بیابم
خدا نکند
حوالی غروب گم شده باشی
اینهایی که یلدا را جشن میگیرند
اگر شب چشمان تو را ببینند
.
.
.
.
از غصه خواهند مرد
می دانم !
م.محمدی مهر
از یخ نبود
دل شمعی
که آب شد…
تا وقتی بود
شعر حفظ می کرد
حالا فقط
شعر او را حفظ می کند . . . .
نه کلمات و نه سکوت
هیچکدام یاری نمیکند
تا تو را
به زندگی برگردانم.
چه نا برابر است ، جنگ ِ من و تو
قبول ندارم
به جنگ آمده ای و تیغ عشق آوردی
حساب نکردی که من
به جز تو
هیچ ندارم ؟
من نه عاشقى دارم
که از آن سوى آب ها
به دیدنم بیاید
نه شاهزاده اى هستم
نه دل به امواج مى بندم
نه به قلعه هاى ماسه اى ساحل
من شاعرى بى دست و پایم
در اقیانوس کلمات
غواص ساده لوحى
ساکن کتابخانه اى تاریک
زنى در جستجوى معنا.
دفتر عمر مرا٬با وجود تو شکوهی دیگر٬رونقی دیگر هست،می توانی تو به من٬زندگانی بخشی٬یا بگیری از من٬آنچه را می بخشی.
سر می رود/گل از سبد/عطر از گل/باد از عطر/چنان که تصویر از آیینه/و زیبایی تو/از چشم من.
من با امید مهر تو پیوسته زیستم/بعد از تو؟/ - این مباد/ - که بعد از تو نیستم/بعد از تو آفتاب سیاه است/دیگر مرا به خلوت خاص تو راه نیست/بعد از تو ٬/در آسمان زندگیم مهر و ماه نیست./