آنقدر در گفتن يک حرف حاشيه رفتم
وبه جاي نوشتن تنها يک کلمه گوشه ي دفتر خاطراتت
شعر هاي حاشيه اي نوشتم !!!!
تا عاقبت در حاشيه چشم هايت افتادم
حالا که حاشيه نشيني را تجربه مي کنم
بگذار فقط يک حرف حاشيه اي ديگر بزنم
دوستت دارم .
Printable View
آنقدر در گفتن يک حرف حاشيه رفتم
وبه جاي نوشتن تنها يک کلمه گوشه ي دفتر خاطراتت
شعر هاي حاشيه اي نوشتم !!!!
تا عاقبت در حاشيه چشم هايت افتادم
حالا که حاشيه نشيني را تجربه مي کنم
بگذار فقط يک حرف حاشيه اي ديگر بزنم
دوستت دارم .
معشوق من...
همان مترسک خندان جالیزهای دور بود
پر از خالی..
و شانه هایش که تکیه گاهم بود،
پوشالی..
پوشالی!!!
این بلیت یکسره بود
و عكس دختري كه تكنفره ميماند
شوخي تلخي است زندگي
وقتي هر چيزي راهش را گم ميكند
مثل هواپيمايي كه فرود آمد
تا تو اوج بگيري
« چه فرق می کند
وسوسه
سیب
یا
حوا
برای کسی که
آدم نیست .
میدونی؟!
هی دل بدی و دل بکنی
میشه مثل اون چسب زخمی
که یه بار از روی زخم برش داشتی
دیگه بعیده بچسبه
اونوقته که هم زخمه عریونه
هم جای چسبه
نگاهی کن مرا یک لحظه و دریاب سکوت و مهر لبهایمنه از شرم است .درون چشم هایم خواهشی بر پاست دلم را به دریا می زنم دلم را میکنم دریا درونت غرق خواهم شد خواهم گفت : با تو.... نگاهم را نگاهی کن نگاهت سرد وخاموش است باکی نیست من آنرا تا ابد تا بی نهایت دوست خواهم داشت
پیراهن بلند بپوش
تا باغهای یاس نسوزند
از هرم آفتاب.
کفش هایم کو
باید بزنم
بزنم بر سر بوش
هر چه بادا باد
حبس و زندان هم روش!
...
کفش هایم کو ؟
چه کسی بود صدا کرد:عراق؟
چه کسی بود که گفت:
می دهم آزادی…
تو اگر نفت به ما می دادی..
من
آنقدر آسمان در نگاهم ذخیره دارم
که تو پر بگیری !
در سلول سلول من بمان
بیرون
دروغ هایی داغ
دست در دست هم
گرفتار اتفاقی آنی اند
و مردی خیس از مرور خویش
چرخ می خورد
دور میدانی که عقربه هایش آویزان هم اند
در من بماند
نه دلتنگ خورشید
نه بی قرار باران
برایت لباس هایی رنگارنگ خریدم
و می خواهم
رنگین کمان صدایت کنم