چگونگی ایجاد و تقویت اعتماد به نفس
برای ایجاد و تقویت اعتماد به نفس ، می توان از تکنیک های زیر سود جست :
▪ خود شناسی
شناخت استعداد ها و توانایی های خدا دادی و استفاده بهینه از این پتانسیل ها .
▪ خود باوری
باور به وجودتوانایی ها و سرمایه هایی که خداوند به ما داده است تا به وسیله آنها قله های موفقیت و پیروزی را فتح کنیم .
▪ خدا باوری
باور به اینکه خدای رحمان ما را بر اساس عشق آفریده و تکیه به قدرت بی انتهای او برای استفاده بیشتر از حمایت بی دریغش .
▪ استفاده از حکمت ، علم و دل سوزی بیکران خالق مهربان
واگذاری سر آغاز و سرانجام امور به دست خدای مهربان و استفاده از برترین خرد موجود در عالم هستی .
▪ بهره مندی از تکنیک جلب برترین قدرتو حکمت
استفاده از دعاها و مناجات برای جذب و جلب برترین قدرت و حکمت بی انتهای خدای رحمان . دعا ما را به منبع لایزال قدرت ، حکمت و شادمانی متصل می کند و شهامت انجام هر کاری را به ما می دهد . بیائیم دعا کنیم ، به هر زبان و لهجه ای که ، می توانیم . دعا کنیم تا خداوند خواسته های به حق ما را اجابت کند .
▪ از قدرت های متافیزیک برای افزایش قدرت خود بهره مند شوید
برقراری ارتباط و اتصال با ضمیر ناخود آگاه شخصیت های الهی چون رسول الله ، حضرت علی ، حضرت زهرا و سایر امامان معصوم ، خصوصا امام زمان ( عج ) تا اراده و باور خلل ناپذیر موفقیت را به ما تزریق کنند .
▪ تبعیت و پیروی از ارزش ها
پیروی از ارزش های اعتقادی ، دینی ، ملی و خانوادگی و حتی شخصی . پیروی از این ارزش ها شهامت ما را تقویت خواهند کرد .
▪ تعیین هدف ، هدف مندی و هدف گذاری
برای رسیدن به قله های موفقیت نباید از انتخاب اهداف شایسته و با ارزش غافل بمانیم ، زیرا هر چه انسان به هدف هایش نزدیک تر می شود شهامت او برای انجام کارها بیشتر می گردد . بی هدف بودن شهامت انجام کارهای بزرگ را از آدمی می گیرد .
▪ برخورداری از اشتیاق در امور
ایجاد علاقه و عشق به کار ، موتور حرکت و تلاش انسان است . هر چه اشتیاق ما در انجام کارها بیشتر باشد شهامت و اعتماد به نفس ما افزایش چشمگیر تری پیدا خواهد کرد .
ـ از برنامه ریزی غافل نباشیم . فقدان برنامه ریزی می تواند ضرر و زیان فراوانی به سرمایه های ما وارد آورد . بهترین اهداف اگر فاقد برنامه مناسب باشند ، تحقق نخواهند یافت . برنامه ریزی ، دستیابی به اهداف را تسریع و تسهیل خواهند کرد و موجب تقویت اعتماد به نفس خواهند شد .
ـ همیشه سعی در اولویت بندی امور خود داشته باشیم . اولویت بندی انجام کارها را تسریع و آسان می کند و موجبات آرامش روحی ما را فراهم می آورد و شهامت ما را تقویت می کند .
ـ زمان بندی کارها ، انجام دادن امور را سرعت می بخشد و استفاده بهینه از فرصت ها را برای ما امکان پذیر می سازد ، در نتیجه زمان بندی ، ما ، هم از وقت با ارزشی که در اختیار داریم بهره مند خواهیم شد و هم اعتماد به نفس ما تقویت می گردد و در ما شهامت انجام کارهای بزرگ پیدا می شود .
ـ برخورداری از دانش و تجربه ، به ما برای انجام امور آرامش می دهد و شهامت ما را برای پشروی در زندگی تقویت می کند . حضرت علی ( ع ) می فرماید : داراترین مردم در درستی رای و اندیشه ، مردمان با تجربه هستند .
ـ رعایت نظافت و آراستگی ظاهر ، در برخورد با دیگران دستاوردهای فراوانی بهمراه دارد که علاوه بر جذب افراد موجب تقویت اعتماد به نفس است .
ـ بردباری و صبر و تحمل از ویژگی های انسان های موفق و کامیاب است . خود را به این صفت زیبا و پسندیده آراسته کنید ، زیرا حضرت علی ( ع ) می فرماید : برای کسی که صبر ندارد پیروزی نیست .
ـ استفاده از تجربیات ، آموخته ها و دانش دیگران یکی از عوامل اساسی تقویت اعتماد به نفس است . بی نیاز بودن از تجارب دیگران عمر ما را در بوته آزمایش و خطا ذوب خواهد کرد . در دستورات دینی بر بهره مندی از مشورت با افراد آگاه ، امین و دلسوز تاکید زیادی شده است .
ـ با استمرار و پشتکار آدمی می تواند جاده های موفقیت و پیروزی را با سرعت بیشتری در نوردد . افرادی که از پشتکار برخوردارند با بروز مشکلات صحنه زندگی را ترک نمی کنند . پشتکار یعنی : اقدامات منظم و مستمر برای رسیدن به هدف در زندگی . پشتکار ، شهامت و اعتماد به نفس را تقویت می کند .
ـ برخورداری از صداقت و یکپارچگی شخصیت ، برای انسان سلامت و آرامش جسمی و روحی به ارمغان می آورد و شهامت را تقویت می کند . برعکس ، دورویی و بی صداقتی ، اعتماد به نفس را نابود می کند .
ـ استفاده از عبارت ها و کلمات مثبت ، دستاوردهای فراوانی بهمراه دارد که می توان به برخی از آنها اشاره کرد : نظیر ، تغییر باورهای منفی به مثبت ، تحریک و شکوفایی قوه خلاقیت ، نابود کردن افکار و احساسات منفی که در وجود انسان آشیانه کرده اند ، از بین بردن یاس و افسردگی و زمینه آنها و تمرکز بیشتر بر اهداف .
ـ بهره مند شدن از ویژگی های مدیران موفق و شایسته ، یکی دیگر از عوامل تقویت اعتماد به نفس ، برخورداری از صفات مدیران موفق و لایق و شایسته است . این ویژگی ها عبارتند از : دانش و مهارت کافی ، سعه صدر ، گذشت و اغماض ، دلسوزس و توجه به زیر دستان ، مشاوره با افراد مجموعه ، واگذاری مسئولیت با افراد با اختیارات لازم ، ارزیابی امور و بازخواست از مسئولان ، برخورداری از روحیه ای با نشاط در برخورد با همکاران ، همکاری و همیاری با افراد زیر مجموعه برای حل مشکلات شخصی و صنفی آنان ، توجه به نیازمندی ها ی مادی و معنوی همکاران ، بهره مندی از جدیدترین تکنولوژی در تخصص کاری ، اظهار علاقه و محبت به همکاران ، تشویق علنی و انتقاد خصوصی از همکاران ، بسترسازی برای شکوفایی قوه خلاقیت ؤ استعداد ها و پتانسیل های نهفته در همکاران با تشویق مبتکران و فروتنی در مقابل همکاران .
ـ پایداری و استقامت یکی دیگر از ویژگی های انسان های موفق است . پایداری یعنی این که انسان برای رسیدن به هدف ، زحمات و هزینه های آن را تحمل کند . خدای مهربان می فرماید : کسانی که گفتند خداوند پروردگار مااست و در این راه استقامت و پایداری کردند ملائکه برای حمایت از آنها نازل می شوند .
ـ همکاری و همیاری ، کسی که به همکاری و همیاری دیگران اقدام می کند به ضمیر ناخود آگاه می گوید : من این توانایی را دارم که به دیگران کمک کنم . ضمیر ناخود آگاه پیام را دریافت کرده و باور می کند که توانا و نیرومند است .
ـ پرهیز از گناه و معصیت ، آنچه را که گرداننده عالم به عنوان دین قرار داده آئین نامه موفقیت است و حرکت بر خلاف آن گناه و معصیت شمرده می شود . مخالفت فرمان خداوند ، اقبال و همکاری آفرینش با انسان را کاهش می دهد .
ـ حرکت در مسیر حق ، کسی که در مسیر باطل گام بردارد ، همواره در اضطراب ، نگرانی و ترس به سر می برد . حرکت در مسیر حق ، انسان را شجاع و اعتماد به نفس را در او تقویت می کند .
ـ شکر گزاری نعمت ها ، قانون آفرینش براین اساس است که : هر قدر شما بیشتر از امکانات موجود قدردانی کنید چون مغناطیس امکانات را برای شما جذب می کند .
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
شکر نعمت ، نعمتت افزون کند
کفر ، نعمت ، از کفت بیرون کند
ـ اطاعت از خالق مهربان ، انسان در جهانی زندگی می کند که این جهان ، فرمانده و حاکمی دارد که بر ذره ذره موجودات حاکمیت دارد ، او خالق و آفریننده کائنات است ، امکان ندارد کسی با او هماهنگ بوده و از او اطاعت کند ، اما موجودات جهان در خدمت او نباشند . خداوند می فرماید : ای بنده من ، مرا اطاعت کن ، تا تو را مثل خودم قرار دهم من هر چه را اراده کنم می شود ، تو هم هر چه را اراده کنی خواهد شد .
ـ توبه از خطاها و لغزش ها ، یکی از عواملی که انسان را متزلزل می کند آلودگی به معصیت است ، زیرا انسان با معصیت و نافرمانی خداوند ، حمایت او را از دست داده و نگران می شود . برای تقویت اعتماد به نفس ، بازگشت به سوی خالق مهربان بهترین تکنیک موفقیت است .
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بت پرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صدبار اگر توبه شکستی بازآ
ـ عفو و گذشت ، کینه و انتقام جسم و روح انسان را بیمار می کند . گذشت به انسان نشاط و شادمانی می بخشد . گذشت کنید تا همواره شادمان و مسرور باشید .
ـ تصمیم گیری مناسب در هر زمان و مکان ، از عواملی که اعتمادبه نفس را تقویت می کند قاطعیت است . قاطعیت یعنی تصمیم شایسته و متناسب با شرایط زمان و مکان و موقعیت کاری .
ـ اجتناب از خطا و لغزش ، هر چه اشتباهات انسان بیشتر شود او مجبور است بیشتر عذر خواهی کند و این شهامت افراد را کم می کند . حضرت علی ( ع ) می فرماید : عذر خواهی زیاد یکی از عوامل شکست و ناکامی انسان است .
ـ تواضع در مقابل دیگران ، تواضع و فروتنی دستاوردهای زیادی برای روحیه و موفقیت آدمی بهمراه دارد . انسانی که توانایی و قدرت خود را باور دارد و در معاشرت با دیگران از تواضع و فروتنی برخوردار است ، شهامت او در انجام کارها افزایش می یابد .
ـ اظهار علاقه و محبت به دیگران ، کسانی می توانند به قله های رفیع موفقیت صعود کنند که به همه موجودات جهان پیام محبت مخابره کنند . علاقه به دیگران و آرزوی موفقیت برای آنها اعتماد به نفس آدمی را افزایش می دهد .
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
ـ نظارت و ارزیابی کارها ، کسی که بر همه امور از آغاز تا پایان نظارت دارد و ارزیابی می کند ، علاوه بر افزایش کییفیت کار و اطمینان از درستی فرایند طی شده ، از شهامت بیشتری برای انجام کارهای بزرگ بهره مند خواهد شد .
ـ امیدواری به فضل پروردگار ، حضرت علی ( ع ) می فرماید : هدایا و عطایای پروردگار به میزان توقع و انتظار شخص است . باور انسان از توجهات ، عنایات و هدایای پروردگار ، به هر میزان که باشد برای او همان مقدر خواهد شد .
ـ تمرکز بر پیروزی های گذشته ، یکی دیگر از راههای تقویت اعتماد به نفس تجسم و تمرکز بر موفقیت های گذشته است ، تمرکز بر موفقیت های گذشته دستاوردهایی چون ، امیدواری به آینده ، تغییر روحیه و تقویت شهامت در انسان دارد .
ـ تجسم اهداف ، مجسم کردن اهداف در ذهن ، یک مرحله از موفقیت است کسی که تحقق خواسته خویش را در ذهن مشاهده کند . شهامت او تقویت شده و راه رسیدن به اهداف را آسان و ممکن می بیند .
ـ اقدام عملی برنامه ها ، ضمیر ناخود آگاه تا عمل و تلاش را در انسان مشاهده نکند ، اراده شخص را باور نمی کند . اقدام عملی برنامه ها به افراد این اطمینان و آرامش را می دهد که می توان وارد میدان عمل شد .
ـ تناسب اهداف با امکانات ، چنانچه اهداف با امکانات تناسب نداشته باشند ، تحقق اهداف دچار اختلال خواهدشد در نتیجه به اعتماد به نفس فرد آسیب می رسد . بین اهداف و امکانات باید تناسب ایجاد شود تا با تحقق سریع اهداف ، اعتماد به نفس افزایش پیدا کند .
ـ اجتناب از خیال پردازی غیر واقعی ، به ضمیر ناخود آگاه باید برنامه ای داده شود ، که تحقق آن به زودی امکان داشته باشد ، یا حد اقل اقدامات عملی آن به زودی آغاز شود . خیال پردازی های غیر واقعی ، شهامت افراد را کاهش می دهد .
ـ بهره مندی از نشاط روحی ، روحیه در اعتماد به نفس تاثیر به سزایی دارد کسی که با گشاده رویی با دیگری برخورد می کند از اعتماد به نفس و روحیه مثبت برخوردار است . کسی که به کائنات پیام های زیبا مخابره می کند شاهد بازگشت پیام های نیک نیز خواهد بود .
ـ تسریع در انجام امور ، یکی دیگر از عواملی که اعتماد به نفس را تقویت می کند سرعت در انجام کارهاست . به تاخیر انداختن کارها ، آفات زیادی را در پی خواهد داشت .
ـ نظم و انضباط ، این ویژگی دستاوردهای زیادی بهمراه دارد از جمله : تاثیر مثبت در روحیه و تقویت شهامت در افراد . امام علی ( ع ) می فرماید : شما را به تقوای الهی و نظم در کارها سفارش می کنم .
ـ بهره مندی از انضباط نفس ، یکی از مهمترین عوامل کامیابی را می توان کنترل صحیح و مدیریت ذهن و غرایز دانست . برایان تریس می نویسد : رشد و توسعه فردی که در روان شناسی موفقیت نقش عمده و حیاتی را به عهده دارد مستلزم انضباط نفس است .. هر چه بیشتر بر روی نفس خویش کار کنیم ، خود را دوست داشتنی تر می یابیم . کسی که بتواند غریزه ها و تمایلات نفسانی خود را کنترل و مدیریت کند در واقع توانسته اعتماد به نفس خود را تقویت کند .
ـ استقلال در نیازهای ضروری ، وابستگی به افراد در تامین نیازهای ضروری ، اعتماد به نفس را کاهش خواهد داد . هر چه استقلال در تامین نیازهای ضروری بیشتر باشد شهامت و شجاعت اقدامات بزرگ تقویت می شود .
ـ بهره مندی از برقراری ارتباط مناسب ، دنیای امروز ، دنیای ارتباطات است . قدرت و امکانات از آن کسی است که از مناسبات بیشتر با دیگران برخوردار است . هنر ایجاد ارتباط زیبا و موثر با قدرت بی انتها ( خالق کائنات ) ، مردم و با خود . اعتماد به نفس را در انسان افزایش می دهد .
ـ ابتکار روش های جدید برای تحقق اهداف ، کشف روش های جدید برای تسریع در موفقیت ، شهامت افراد را افزایش می دهد . نو آوری ، امتیازی برای انسان محسوب می شود که ضمن تزریق شادی و شادکامی ، اعتماد به نفس آدمی را افزایش می دهد .
ـ ثبت اهداف و موفقیت های روزانه ، وقتی انسان موفقیت های روزانه را در دفتری ثبت می کند ، این کار ضمن تقویت روحیه ، اعتماد به نفس را افزایش می دهد .
ـ کنترل احساسات و عواطف ، احساسات و عواطف محرک اصلی مغز انسان هستند ، کسی که توانایی کنترل آنها را داشته باشد ، در واقع مغز و رفتار خود را مدیریت کرده است . کسی که می تواند احساسات خود را کنترل کند هیچگاه به ترس و اضطراب گرفتار نخواهد شد .
ـ اخلاص در امور ، انسانی که کارها را برای خدا انجام می دهد و انگیزه دیگری ندارد و فقط رضایت خدا برای او اهمیت دارد ، همه امکانات عالم در اختیار اوست و او از شهامت بالایی برای انجام کارهای بزرگ برخوردار است .
در درگه ما دوستی یک دله کن
هر چیز که غیر ماست آن را یله کن
یک صبح به اخلاص بیا بر در ما
گر کام تو بر نیامد آنگه گله کن
ـ مطالعه زندگی افراد موفق ، یکی دیگر از عواملی که اعتماد به نفس را افزایش می دهد ، مطالعه زندگی افراد موفق است . این کار به ما اجازه می دهد تا با تکنیک ها و فرمول های موفقیت آنها آشنا شویم و آنها را الگوی خود در زندگی قرار دهیم .
خدای مهربان به ما قدرت ، توانایی ، حکمت و عظمتی داده است که شگفت انگیز تر از کل آفرینش است . ما می توانیم برای دستیابی به همه ابعاد مادی و معنوی زندگیمان برنامه ریزی کنیم و با شهامت و امید به حمایت خدای مهربان منتظر دستیابی به خواسته های خود باشیم .
در زوج درمانی چه اتفاقی می افتد؟
زوج درمانی، گونه ای از روان درمانی است که در آن، فرد آموزش دیده بر اساس تعارضاتی که بین زوجین وجود دارد، در مسیری حرکت می کند که به اهداف خود مبنی بر حل مشکلات زوجین دست یابد....
زوج درمانی گونه های زیادی دارد اما فصل مشترک آنها در اینجاست که آشفتگی رفتاری و عاطفی میان زوجین را تخفیف دهد و الگوهای غیرانطباقی و ناسازگارانه رفتارشان را تعدیل کند و در نهایت آنها را آماده کند که رشد و تکامل شخصیتی را به دست آورند. زوج درمانی انواع و اقسام دارد که به چهار نوع آن اشاره می کنم. اول نوع فردی است، یعنی هرکدام از زوجین می توانند به تنهایی به درمانگر خاصی مراجعه کنند و با آموزش و تمرین مهارت های زندگی شخصی و اجتماعی زندگی کردن اصولی را می آموزند. در زوج درمانی فردی امکان این وجود داردکه درمانگر یک نفر باشد اما در جلسات متفاوت و جداگانه با هر یک از زوجین کار کند. نوع بعدی، مشترک، حالتی است که یک یا دو درمانگر به اتفاق هم طرفین ازدواج را در جلسات مشترک درمان می کنند. پیشنهاد می شود حتما درمانگرها از دو جنس مخالف باشند که چهار نفری که در جلسه مشترک حضور دارند حالت کوبل را داشته باشند و بتوانند دو به دو از جنس مخالف با هم صحبت کنند. بعضی از کلینیک ها این درمان چهار نفره را هنوز برای درمان های خاصی به کار می برند که می تواند به ویژه در درمان اختلالات جنسی، سودمند باشد.
البته در هر جایی این شیوه درمانی کارآمد نیست چون دو درمانگر باید خیلی با هم هماهنگ باشند. زوج درمانی گروهی نوع دیگری است که زن و شوهر یا یکی از آنها به اتفاق زوج های دیگر در جلساتی می نشینند. در این جلسات کوشش بر آن است که چهار زوج (۸ نفر) به علاوه دو درمانگر بنشینند و مسایل زندگی را بررسی کنند و ببینند هر کدام از زوجین با چه گروهی همانندسازی می کنند. بر اساس پشتیبانی که آنها از سایر اعضای گروه می کنند و هم دلی با آنها، تعارضات موجود توسط درمانگران کشف می شود. افراد ناخودآگاه خود را می شناسند و بازخوردهای مثبت و منفی که از گروه می گیرند موجب تعدیل رفتارشان می شود. نوع چهارم، درمان ترکیبی است که همه این گونه ها با هم ترکیب می شود. در این حالت درمانگر بر اساس شتابی که به درمان می دهد تصمیم می گیرد کدام روش ها را هم زمان به کار ببندد. این نوع بسیار مورد استفاده قرار می گیرد.
به طور کلی هر جا مشکلی به وجود آید زوج درمانی می تواند به کار گرفته شود. گاهی فقط یک مشکل خاص وجود دارد که مساله مشاوره ازدواج از آن دست است. گاهی بچه خانواده درس نمی خواند و به خاطر این مشکل باید تحلیل شود که علت کجاست. بعضی اوقات تربیت بچه اشکال داشته و حالا که او دچار سوءمصرف مواد شده است، می خواهیم بررسی کنیم چگونه می توانیم مشکل را از بین ببریم. این مثال ها موارد محدودی از زوج درمانی است اما به طور کلی در تمام مشکلات ارتباطی طرفین ازدواج که همسران را از هم دور می کند و تمام جاهایی که ترس و هراس و اندوه شدیدی در انجام تکالیف زناشویی وجود دارد، این شیوه درمانی مفید است. گاهی ریشه این تعارض در روابط جنسی است. گاهی در به دوش گرفتن مسوولیت های اجتماعی یا اقتصادی از سوی یکی از زوج ها و گاهی هم به دلیل رفتارهای والدگری ریاست مابانه یکی از طرفین به هر حال هر هیجان غیرمنطقی و یا ابراز غیرمنطقی برخی از هیجان ها می تواند از ضروریات انجام این درمان (زوج درمانی) باشد.
اگر درمانگر درست عمل کند تعارضات موجود میان زوجین از بین می رود و به آنها کمک می کند حتی به رشد شخصیتی فردی هم برسند. اساس زوج درمانی همین است که شما ضمن شناخت شخصیت همسرتان ویژگی های پنهان و نیمه پنهان شخصیت خودتان را هم بشناسید و به رشد خود کمک کنید، یعنی صرف نظر از نتیجه حاصل زوج درمانی باید این رشد شخصیتی در طرفین پس از پایان درمان دیده شود. امکان دارد آن پدیده طلایی در این درمان دیده نشود. به هر حال این درمان هم مانند هر درمانی مثل جراحی امکان دارد نتیجه مطلوب را نگیرد و توصیه به جدایی زوجین کنیم اما آن نکته مهم یعنی تکمیل شناخت افراد از خودشان باید اتفاق بیفتد.
اگر درمانگر ببیند ماندن زوجین در کنار هم و بچه دار شدن شان آنها آثار مخرب زیادی را به روح و روان آنها وارد می کند، واقع بینانه با هر دو صحبت می کند و طلاق را پیشنهاد می دهد. حتی می توانند جلسات طلاق درمانی، در راستای جدایی داشته باشند و با کمک درمانگر یاد بگیرند چه طور دشواری های متارکه اعم از رفتار با دیگران، جدا کردن مال شان، حضانت بچه و غیره را انجام دهند، بدون آنکه لطمه جدی و ویرانگر غیرقابل جبرانی را به هم بزنند. اینکه آنها یاد بگیرند کارکرد خانواده سالم را حتی پس از طلاق حفظ کنند، می توانند به رشد سالم و همه جانبه بچه ها کمک کنند و از عوارض روانی طلاق روی بچه ها و یا خودکشی آنها، افسردگی و اضطراب و پناه بردن آنها به سوءمصرف مواد بکاهند. پیشنهاد می شود قبل از طلاق قطعی، دو نفر مدت ۴ تا ۶ ماه را در شرایط واقعی طلاق، دور از هم، زندگی کنند (بدون اینکه به هم SMS بزنند، با هم صحبت کنند و غیره) و تجربه کنند که یک طلاق دایمی چگونه است و آیا باید رو به آن حرکت کنند یا باید زندگی شان را از نو بسازند و پایه های آن را محکم تر کنند؟
شناخت پسران از روی ظاهر آنها
صرف نظر از اینکه شما خوش تیپ باشید یا خوش تیپ نباشید بلکه خوشگل باشید !! دارای یک تیپ بدنی و یکسری خصوصیات اخلاقی هستید پس...
تقسیم بندی در دنیای مدرن به دو روش و یکی توسط ارنست کرچمر و دیگری توسط ویلیام شلدون پیشنهاد شده است. کرچمر بر اساس ارتباط بین خصوصیات جسمانی – روانی ، ایده تیپ سرشتی بدن را مطرح کرد و تیپ های سه گانه خود را به شرح زیر ارایه داد:
۱) تیپ Asthenic لاغر، ضعیف، استخوانی
۲) تیپ Athletic عضلانی، چهارشانه
۳) تیپ Pyknic کوتاه، چاق با چربی زیاد
سیستم طبقه بندی کرچمر چندی بعد توسط روانشناس آمریکایی، ویلیام شلدون مورد اقتباس قرار گرفت و به شکل جدیدتری عرضه شد. شلدون عکس های گرفته شده از جلو، پهلو و پشت بدن از ۴ هزار نفر را بررسی کرد و فیزیک بدن افراد را به سه دسته اساسی طبقه بندی کرد. شلدون، بر اساس سه لایه جنینی و نحوه تکامل ، تیپ های بدنی مورد نظر خود را نامگذاری کرده است. گفتنی است که در دوره جنینی، لایه اندودرم به لوله گوارش تکامل می یابد، مزودرم به عروق خونی، قلب و عضلات تبدیل می شود و اکتودرم نیز سیستم عصبی را می سازد. این گروه بندی همانی است که امروزه به کرات در علوم ورزشی خصوصا بدنسازی به کار می رود طراحی تمرین وبرنامه بدنسازی کاملا برای این سه تیپ بدنی تفاوت دارد.
۱) تیپ بدنی اکتومورف (Ectomorph)
فیزیک بدنی یک فرد اکتومورف، دارای شانه ها و دور کمر باریک، صورت لاغر و پیشانی بلند و کشیده، قفسه سینه لاغر و باریک و دست و پاهای نحیف و لاغر است. اکتومورف ها چربی کمی در بدن دارند و افزایش وزن و توده عضلانی آنها به سختی صورت می گیرد، رشد اکتومورف ها در اطراف سیستم عصبی تمرکز می یابد.
اکتومورف ها حساس، تیزهوش، درون گرا، جامعه گریز ، آرام، ساکت و شکننده، کمرو و در تعارض با محیط هستند. این افراد قوه تخیل بالایی دارند و در کارهای ظریف و دقیق موفق تر هستند. از نظر خصایص فیزیولوژیک، اکتومورف ها پوست سرد دارند، با وجود خشکی دهان و بزاق کم، تمایل کمی به آب دارند این افراد معمولا کم اشتها و میزان خوابشان معمولی است. آن ها افرادی کم انرژی ولی منظم هستند که با بیقراری کاری را شروع می کنند ولی در به پایان رساندن کارها دچار ضعف و کم توانی می شوند. آمادگی روانی بیشتری برای ابتلا به افسردگی، بدگمانی و اختلالات اضطرابی دارند و زودتر و بیشتر از سایرین ، دچار اندوهگینی، ناامیدی، ترس و نگرانی و گوشه گیری می شوند. به طوری که طبع آن ها یک طیف است که یک سوی آن جنون و سوی دیگر آن نبوغ شاعرانه و صوفیانه و حساسیت های روحی است. زیادی وسواس و فکر و خیالات در اینگونه افراد شیوع بیشتری دارد. از آنها انتظار شجاعت و جسارت نداشته باشید!
۲) تیپ بدنی مزومورف (Mesomorph)
مزومورف ها ساختار بدنی ورزیده دارند، و مستعد ترین افراد برای ورزش بدنسازی به شمار می روند دارای شانه های پهن، میان تنه باریک همراه با بازوها و مفاصل و زانوهای نیرومنداند و چربی اندک در بدنشان دیده می شود. تیپ بدنی آن ها در اطراف ماهیچه ها و سیستم گردش خون تمرکز می یابد. افراد این گروه می توانند بدون دشواری زیاد توده عضلانی شان را گسترش دهند.
مزومورف ها با خصوصیات فعالیت و پویایی، پرانرژی ، جسور و با شهامت بودن و عمل گرایی مشخص می شوند. اعتماد به نفس بالا دارند و افرادی با روحیه رقابتی هستند. نسبت به عقاید دیگران بی تفاوت اند، گستاخ و سلطه جو و اهل ریسک می باشند و به فعالیت های بدنی علاقه دارند تعریق زیاد و احساس عطش از مشخصه های بارز آنهاست.
۳) تیپ بدنی اندومورف (Endomorph)
هیکل بدنی چاق فربه (خپل) دارند، ساختار بدنی شان به طور مشخص در اطراف دستگاه گوارش توسعه می یابد و شکم محور است. این افراد معمولا دارای دور کمر پهن و شانه های کم عرض هستند، چربی فراوان سرتاسر بدنشان را فرا می گیرد و امعا و احشای رشد یافته ای دارند. دستها و پاهای کوتاه دارند و عریض بودن از دید از پهلو و متابولیسم پایین از سایر مشخصات فیزیکی آنهاست .
اندومورف ها برونگرا ، راحت طلب و لذت گرا هستند . خوش مشرب،صلح جو، شوخ طبع و خونسرداند و کارها را پشت گوش می اندازند. عاشق خوراکی و غذا هستند و خواب سنگین و طولانی مدت دارند. افرادی معاشرتی و اجتماعی با رفتار دوستانه و مردم دار هستند که این خصوصیات در شکل افراطی خود به افزایش استعداد ابتلا به بیماری مانیک – دپرسیو (شیدایی ـ افسردگی) می انجامد . اقتصادی هستند ومعمولا بیشترین طبقه بازاریان وکسبه از این گروه است به قولی از یک استاد پشت دخل نشینی شکم را گنده نمی کند شکم گنده ها بیشتر اهل پشت دخل نشینی هستند.
اگر بخواهم جمع بندی کنم تیپ های اندومورف و پیک نیک(Pyknic) متناظر با مزاج بلغمی و کافا دوشا و تیپ های مزومورف و اسلتیک (Athletic) متناظر با مزاج دموی و پیتا دوشا و تیپ های اکتومورف و آستنیک (Asthenic) متناظر با مزاج سوداوی و واتا دوشا می باشند. اما همانگونه که ذکر کردم در طب سنتی ایران متغیرهای گوناگونی برای تعیین سرشت جسمی روانی و مزاج هر فرد بررسی می شود که از وضعیت ظاهری فرد مانند ویژگی های پوست و مو و نمای اندام گرفته تا اوضاع داخلی مانند ویژگی های نبض و چگونگی واکنش پذیری بدن در برابر خوردنی ها تا حالات روانی و رفتاری را در بر میگیرد. در حالی که آن چه توسط کرچمر و شلدون پیشنهاد شده است، تنها فرم بیرونی بدن را برای تقسیم بندی تیپ انسان بررسی می کند. ضمنا اکثر افراد مخلوطی از انواع مختلف بدنی هستند به همین دلیل امروزه به تیپ بدنی یک عدد سه رقمی ( هرکدام از ارقام از ۱ تا ۷ ) تخصیص می دهند و نسبت اکتومورفی تا اندومورفی را با هر کدام از این رقمها میسنجند.
● نتیجه
استعداد و توانائی های فیزیکی و بدنی خود را بشناسید و مطابق با آن انتظار داشته باشید کسانی که خاصیت مزومورف بیشتری دارند، برای ورزش هایی مثل وزنه برداری و بدنسازی مناسب هستند، در صورتی که ورزش هایی مثل دوندگی استقامت احتیاج به هیکل اکتومورف دارد. باوجودی که نوع فیزیک بدنی حرف آخر را نمی زند ولی انتخاب صحیح براساس نوع فیزیک بدنی یکی از عوامل بسیار موثر در میزان موفقیت است در حقیقت تاثیر تمرین به ژن ها ۷۵ به ۲۵ است .
به طور مثال ورزشکاران آفریقایی همیشه در صدر اخبار مربوط به رشته دو و میدانی قرار دارند و البته در این میان کنیایی ها ، ۴۰ درصد رتبه های اول دوهای استقامت را به خود اختصاص داده اند.
این دونده های کنیایی پاهای باریک و عضله پشت پای کشیده ای دارند (یک خاصیت ژنتیک) که یک آناتومی کاملا مناسب برای دوندگی است. اهالی کنیا در ارتفاع ۲ هزار فوتی زندگی می کنند که باعث می شود تا میزان گلبول های قرمز خونشان، علاوه بر ظرفیت قلبی عروقیشان بالا برود، هردو این فاکتورها برای دویدن در مسیرهای طولانی ضروری هستند.
یا شاید تصورکنیدهیچ تناسب خاصی برای ورزش تیراندازی احتیاج نباشد ولی یک تیرانداز کامل، تناسب قلبی عروقی بسیار خوب و ضربان قلب پایین دارد که حتی در لحظات شلیک پایین تر هم می آید. آنها می توانند ندانسته ضربان قلب خود را تا ۲۰ ضربه در دقیقه پایین آورده و درست بین ضربان ها شلیک کنند. البته تیراندازی با تفنگ پیستونی به بالاتنه عضلانی هم احتیاج دارد.
حقیقت این است که تنوع ژنتیک بسیار بیشتر از تنوع رشته های مسابقه است وحالا با تمام این تفاسیر، شما چه نوع بدنی دارید؟ هیچ وقت ورزشکار مطرحی را دیده اید که فکر کنید شما هم می توانید درست مثل او باشید؟
درباره انرژی های مثبت و منفی
چند تا دوست صمیمی دارید؟ کدام دوست تان را به بقیه ترجیح می دهید؟ ملاک این ترجیح دادن چیست؟ شاید به طور ناخودآگاه، یکی از دوستان تان را بیشتر از دیگری دوست داشته باشید و حس کنید وقتی او را می بینید، انرژی می گیرید. خیلی ها معتقدند که حس می کنند با دیدن کسی یا کسانی، انرژی منفی می گیرند. شما چنین تجربه ای داشته اید یا نه؟ واقعیت این است که بحث انرژی های مثبت و منفی بحث جالبی است که رگه هایی از مباحث روا ن شناسی هم دارد. برای آشنایی بیشتر با این موضوع گفتگویی داشته ایم با دکتر فربد فدایی، مدیر گروه روان پزشکی دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی...
▪ آقای دکتر! این روزها زیاد اصطلاحاتی مثل انرژی مثبت و انرژی منفی را می شنویم. آیا اینها موضوعات تازه ای است یا مباحث قدیمی ای است که دارد با اسم های تازه ای مجددا مطرح می شود؟
ـ بهتر است در آغاز به مقدمه ای بپردازیم که مساله را روشن کند. همه ما معمولا به دنبال موفقیت شاد می شویم و در صورت نرسیدن به خواسته هایمان اندوهگین می شویم. برای نمونه، گرفتن نمره بالا در یک امتحان موجب شادمانی یک دانشجو می شود و مردود شدن در یک درس، موجب اندوهگینی. حالت هیجانی که به دنبال موفقیت یا شکست ، اتفاق می افتد، همان عاطفه است. عاطفه، کوتاه مدت است؛ مثلا نمره خوب برای چند ساعت یا حداکثر چند روز باعث شادی می شود و شکست نیز برای مدتی فرد را اندوهگین می کند ولی این اندوه همیشگی نیست. گاهی با افرادی روبه رو می شویم که همیشه شاد یا همیشه غمگین هستند و این حالت هیجانی آنها ارتباطی با مسایل محیطی و رویدادهای زندگی شان ندارد. این حالت های هیجانی درازمدت که ربطی به امور روزانه ندارد خُلق خوانده می شود. فردی با خُلق شاد، همیشه خوشحال است. حتی رویدادهایی که به نظر دیگران ناخوشایند است به نظر او خوب می رسد. برای نمونه، در درسی نمره قبولی نیاورده است اما با خودش می گوید: «چه خوب شد که مردود شدم؛ حالا می توانم این درس را با دقت بیشتری مطالعه کنم و نمره خوبی بگیرم.» اما فردی که خُلق افسرده دارد در برابر رویدادهای خوشایند هم واکنش منفی دارد؛ مثلا همسرش به او می گوید: «برای دخترمان یک خواستگار خوب آمده» اما او در قبال اشتیاق همسرش، مثلا می گوید: «اگر هم ازدواج کنند فردا یک بچه بیچاره به جمع آدم های بدبخت و بیچاره اضافه می کنند!»
▪ پس کسی که خُلق شاد دارد، همان کسی است که امروزی ها می گویند انرژی مثبت دارد و باعث شادی دیگران هم می شود. فردی هم که خُلق افسرده دارد، همان کسی است که به اصطلاح امروزی ها، انرژی منفی دارد. درست است؟
ـ و می توان این نکته را هم اضافه کرد که فرد اول، شخصی خوش بین است و فرد دوم، بدبین . البته در اینجا باید ذکر شود که خُلق شاد اغراقی موجب اشکالات عدیده در برآورد واقعیات می شود؛ به نحوی که فرد همه چیز را آسان و سهل می پندارد یا دربرآورد توانایی های خودش به صورتی غیرمنطقی اغراق می کند و وارد اموری می شود که متناسب با توان او نیست. برای نمونه، در آن واحد چند کار را با هم شروع می کند یا سرمایه گذاری های بدون برنامه به عمل می آورد. خُلق افسرده هم اگر شدید باشد جنبه بیمارگونه به خود می گیرد، به نحوی که عمده ترین نشانه بیماری افسردگی به شمار می رود. چنین فردی خود رابی ارزش و حتی گناهکار می پندارد. انجام هر کاری را فراتر از توان خویش می انگارد و جز دورنمایی تیره، چیزی را برای آینده خودش نمی تواند تصور کند. این دو وضعیت افراطی، یعنی شادی درازمدت اغراقی بی ارتباط با واقعیت ها و افسردگی درازمدت شدید که هیچ چیزی نمی تواند او را خوشحال کند، نماینده نابسامانی های خُلقی است که نیاز به درمان دارند.
▪ این اختلالات، ارثی است؟
ـ در نابسامانی های خُلقی، جنبه قوی ژنتیک وجود دارد. حتی به نظر می رسد عنصر ژنتیک در خوش بینی و بدبینی افراد نقش دارد، اگر چه مطمئنا رویدادهای زندگی و نحوه پرورش کودک در سال های آغازین زندگی نقش مهم تری را در خوش بینی و بدبینی او در بزرگسالی به عهده دارد.
▪ حالا اگر بخواهیم به انرژی مثبت دست پیدا کنیم، چه توصیه ای می کنید؟
ـ اگر می خواهید انرژی مثبت داشته باشید، باید روی داشته های خود متمرکز شوید (نه بر نداشته ها)، به توانمندی های خویش بیندیشید (نه به نابه سامانی ها)، به آنچه توانسته اید کسب کنید فکر کنید (نه به فقدان ها) و باید وجود خود را بپذیرید و باور داشته باشید و بدانید که اگر نارسایی هایی دارید به همان اندازه امتیازهایی نیز دارید. اطمینان داشته باشید خداوند مراقب شماست و اگر شما کار مثبتی انجام دهید خداوند به شما کمک خواهد کرد. مادرانی که می خواهند کودکانی خوش بین و مثبت اندیش داشته باشند، باید به بچه ها احترام بگذارند و کودکان را برای دستاوردهایی هرچند کوچک تشویق کنید و از تمسخر آنان شدیدا بپرهیزید. برای کارهای خوب بچه ها باید در حضور جمع از کودک قدردانی کنید و اگر نیازی به تذکر دارند در خلوت این تذکر را به آنان بدهید. بکوشید توانایی های ویژه کودک خویش را کشف کنید و مانند یک باغبان از وی مراقبت نمایید که او آن چیزی شود که خداوند در فطرت او قرار داده است، نه آنکه مانند مجسمه ساز تلاش کنید کودک را به شکلی که خود دوست دارید درآورید. سرانجام، زمانی که به خود اطمینان پیدا کردید می توانید به تدریج درصدد رفع نابه سامانی ها نیز برآیید.
نقش رویکرد سیستمی در خانواده درمانی
از همان ابتدا با پیدایش مفاهیم جدید روانشناسی در قرن نوزدهم و ظهور پدیده های بزرگ در تاریخ روانشناسی مانند زیگموند فروید و هم زمان با شکوفایی عصر صنعت و دستاورد های بزرگ علوم تجربی و چهره جدید جوامع مدنی که خود درد های بیشتری بر پیکره جوامع آن زمان افزود ، ما شاهد قوت گرفتن این اندیشه ریشه دار در روانشناسی بودیم که یافته ها درباره انسان های بیمار و دارای اختلال به کل جامعه انسانی تعمیم داده می شد و البته مشکل عمده تر این اندیشه تأثیرگذار ، تک سبب بینی آن بود که ریشه همه مشکلات و اختلالات را در کودکی و ناهوشیار آدمی جستجو می کرد و از اثر سایر عوامل غافل بود.
● پیش از دیدگاه سیستمی
از همان ابتدا با پیدایش مفاهیم جدید روانشناسی در قرن نوزدهم و ظهور پدیده های بزرگ در تاریخ روانشناسی مانند زیگموند فروید و هم زمان با شکوفایی عصر صنعت و دستاورد های بزرگ علوم تجربی و چهره جدید جوامع مدنی که خود درد های بیشتری بر پیکره جوامع آن زمان افزود ، ما شاهد قوت گرفتن این اندیشه ریشه دار در روانشناسی بودیم که یافته ها درباره انسان های بیمار و دارای اختلال به کل جامعه انسانی تعمیم داده می شد و البته مشکل عمده تر این اندیشه تأثیرگذار ، تک سبب بینی آن بود که ریشه همه مشکلات و اختلالات را در کودکی و ناهوشیار آدمی جستجو می کرد و از اثر سایر عوامل غافل بود. جبرگرایی روانی فروید و این اندیشه وی که مشکلات آدمی در جایی خارج از انسان قرار دارند و عوامل بیرونی هستند که سرنوشت انسان را تعیین می کنند هنوز هم طرفداران پرقدرتی در دنیای روانشناسی دارد.
ویرجینیا ستیر (۱) محقق و نظریه پرداز دیدگاه سیستمی در این باره به نکته جالبی اشاره کرده است : « ... ما روانشناسی را از این ۵ نوع آدم اخذ کردیم : جنایت شناسی را از افراد جانی ، پزشکی را از افراد بیمار ، کار اجتماعی را از بینوایان ، روانشناسی را از افراد کند ذهن و ... »
لازم به ذکر است که این دیدگاه کاستی نگر متعصب که محوریت فکری آن در مفاهیم ارایه شده توسط فروید قرار داشت هنوز هم در گستره روانشناسی طرفداران زیادی دارد.
طرفداران دیدگاه سیستمی این انتقادات را علاوه بر روانکاوی بر رویکرد های رفتاری و تربیتی هم وارد آورده اند و دیدگاه های قطعی ، یکسره و متمرکز بر فرد رویکرد های رفتاری که راه را بر یک چشم انداز وسیع و تخمین برآیند نیروهای روانی و تشخیص سیستم های روانی در سطح وسیع می بندد ، مورد حمله قرار داده اند.
درمان های شناختی نیز از تیررس نظریه پردازان سیستمی خانواده درمانی دور نمانده است و ایشان درمان های شناختی نگر را نیز با این استدلال که سازمان شناختی افراد به شکل فردی ساخته نمی شود بلکه در ارتباط با دیگران شکل می گیرد ، زیر سوال می برند.
● تولد خانواده درمانی
با ظهور درمان های گروهی به وسیله اسلوسن (۲) و مورنو (۳) و شکل گیری یک نظام گروهی نگر در رابطه با مشکلات انسانی و قرار دادن انسان در محیط و بررسی وی در این فضا راه را برای پیدایش خانواده درمانی باز کرد. البته ناگفته نماند که صدمات وسیع و عمیق جنگ های جهانی و عدم کارایی درمان های فردی و لزوم استفاده
از درمان های گروهی اثر غیر قابل انکاری در ظهور درمان های گروهی و پس از آن زوج درمانی داشت.
زوج درمانی و در نظر گرفتن دو انسان به عنوان یک واحد ، قدم بزرگی بود در تغییر نگرش و تفکر در رویکرد های روان درمانی ؛ اما هنوز کامل نبود و منظومه کامل خانواده شامل پدر ، مادر ، خواهران و برادران و پدر بزرگ و مادر بزرگ را در بر نمی گرفت.
● اسکیزوفرنی چاشنی تغییرات بزرگ
زمانی که باتسون(۴) مطرح کرد خانواده و حلقه های ارتباطی افراد خانواده در بروز و تشدید علایم اسکیزوفرنی در یکی از اعضای خانواده موثر است ، توجه همگان بیش از پیش به اهمیت خانواده در اختلالات حاد روانی جلب شد. ویرجینیا ستیر بعد از باتسون و پیروانش ، جی هی لی (۵) و جان ویکلند (۶) به تحقیقات گسترده ای در این زمینه پرداخته است. بحث پیرامون نقش خانواده در اسکیزوفرنی هنوز هم در جریان است و محققان بعد از باتسون به نحوه تأثیر خانواده در بروز و تشدید بیماری بیشتر پرداخته اند.
آنچه در این بحث مد نظر ماست ذکر تاریخچه درمان های سیستمی نیست. اما لازم به ذکر است که شکل گیری این دیدگاه که همه افراد خانواده بر هم موثرند و حتی کوچکترین اتفاقات در درون خانواده می تواند در روندی پیچیده بر نقش ها ، کارکردها ، ارزش ها و در نهایت بر رفتار و دیدگاه های همه اعضای خانواده تأثیر می گذارد.
این سیستم خانوادگی که ما درباره آن صحبت می کنیم در تـئوری از مرزهای خانواده فراتر می رود و اتفاقات تاریخی و تحولات اجتماعی را هم در بر می گیرد . به عبارت دیگر خانواده یک سیستم باز است که ناگزیر از تعامل با سایر سیستم های اجتماعی می باشد.
در تمام رویکرد های سیستمی روابط علی و معلولی مردود شمرده می شوند . یک نوع رابطه تعاملی چرخه ای و دو سویه که ابتدا و انتهای آن معلوم نیست ، وجود دارد.
● آیا رویکرد سیستمی حرف آخر را می زند ؟
اگر جواب ما به این سوال مثبت باشد پس تأیید کرده ایم که تمام دشواری ها را حل کرده ایم و به نهایت پیشرفت علمی رسیده ایم ! اما نه تنها رویکرد سیستمی آخرین حرف را نزده است بلکه در مواردی مراجعان را به درمان های فردی هم توصیه می نماید.
واضح است که مشکلات همه افراد در ریزش ساختار خانوادگی مینوچین یا در فروپاشی سلسله مراتب خانوادگی جی هی لی خلاصه نمی شود. همه افراد از این مشکلات تعریف شده در رویکرد سیستمی رنج نمی برند. به عنوان مثال فردی را در نظر بگیرید که در تعارض انگیزه جاودانگی و واقعیت میرایی قرار دارد و روانشناسان وجودی و انسان گرا بهتر می توانند مشکل وی را حل کنند.
نکته مهم دیگر که دیدگاه سیستمی درباره آن مسکوت مانده است بحث تقسیم اقتدار در خانواده است. به عبارتی این دیدگاه بیان می دارد که بین انسان و محیط رابطه تعاملی وجود دارد ولی مشخص نمی کند که محیط ، دلیل تغییرات است یا از شرایط ایجاد تغییر.
نکته مهم بعدی که دیدگاه سیستمی خیلی کم به آن پرداخته است صحبت درباره ماهیت انسان است یا در حقیقت همان « خود انسان » . چیزی که روانشناسان وجودی و معنا درمان گران و در رأس آنها ویکتور فرانکل زیاد بدان پرداخته اند :
« دلایل بسیاری وجود دارد که انسان باشیم تا میدان جنگ ادعاهای نهاد ، خود و فراخود . زمینه بیشتری وجود دارد که انسان باشیم تا پیاده شطرنج و آلت دست فرایند های شرطی و یا غرایز. از این آدم های عامی می توانیم بیاموزیم که انسان بودن یعنی مواجهه مداوم با موقعیت هایی که هر کدام یک شانس برای انجام یک مبارزه اند و به ما فرصت می دهند تا با روبرو شدن با مبارزات معنای مبارزه خویش را تحقق بخشیم. هر موقعتی دعوتی است به اینکه نخست گوش فرا دهیم و سپس پاسخ دهیم.»
درست است که دیدگاه سیستمی با کار روی سلسله مراتب و ساختار خانواده مشکل را حل و سیستم ( خانواده ) را حفظ می کند و از این طریق با دیدگاهی محافظه کارانه نظام اجتماعی را حفظ می نماید ، ولی گاه مشکل عضو خانواده را که مثلا تهی بودن از معنای زندگی است ، بی پاسخ و بدون توجه باقی می گذارد.
پس در نهایت باید اینگونه نتیجه گیری کنیم که اعتقاد صرف به رویکرد فردی و رد رویکرد های سیستمی و در مقابل تعصب بر رویکرد های سیستمی و رها کردن رویکرد های فردی هر دو از وسعت دیدگاه و توان درمانی ما می کاهند. بهتر آن است که این دو رویکرد در کنار هم و در احترام متقابل محدوده و مرزهای خویش را بشناسند و در مواقع لزوم روانشناسان با تلفیق این دو رویکرد به نتیجه درمانی بهتر و کامل تری بیاندیشند.
در مغز عاشق چه میگذرد؟ + تست عاشقی!
آیا شور عشق یا همان عشق رمانتیک قابل اعتماداست؟ آیا در بین همه ی اقوام و ملت ها شور عشق وجود دارد؟ آیا عشق نوعی بیماری است؟
شور عشق (یا همان عشق رمانتیک) احساسی موقت، زودگذر و غیرقابل اعتماد است. شور عشق، یعنی همان احساساتی که اوایل آشنایی با یک نفر، ما را مشغول می کند و خواب و خوراکمان را می گیرد، مبنای درستی برای زندگی مشترک نیست.
● شور عشق؛ استارت یا سوخت
شور عشق، یعنی همان احساساتی که اوایل آشنایی با یک نفر، ما را مشغول می کند و خواب و خوراکمان را می گیرد، مبنای درستی برای زندگی مشترک نیست؛ یعنی این قبیل عواطف مثل استارت ماشین عمل می کنند. خداوند آنها را در وجود انسان قرار داده که آدم را به حرکت درآورد. ولی ما نمی توانیم فقط با استارت زدن و باک ِ بدون بنزین حرکت کنیم.
شواهد زیادی هم برای اثبات این نکته وجود دارد مثلاً پژوهشگری به نام آرون تعداد زیادی از افرادی را که دچار عشق حاد و آتشین بودند زیر دستگاهی که از کارکرد مغز عکس می گیرد گذاشت و از آنها خواست به معشوق خود فکر کنند و عکس آنها را نشانشان داد.
کارکرد مغزی این افراد نشان داد که هنگام فکر کردن به معشوق، فقط آن قسمت هایی فعال می شود که مربوط به «پاداش فوری» است همان قسمت هایی که اگر گرسنه باشیم و غذا بخوریم فعال می شود؛ یا در افراد معتاد به کوکائین، همان قسمتی که بعد از مصرف ماده ی مخدر به فعالیت می افتد. این قسمت های مغز، تشکر فوری را اعلام می کنند، و یک چیز فوری طبعاً دوام زیادی هم ندارد. در حالی که مغز، قسمت های دیگری هم دارد که مربوط به پاداش های طولانی مدت است.
دو پژوهشگر دیگر به اسم های بارتل و ذکی آمدند همین کار را روی کسانی کردند که عشقشان تداوم پیدا کرده بود و به اصطلاح عشق رفیقانه داشتند همان نوع عشقی که شور و هیجانش از بین رفته اما صمیمیتش مانده و با مرور زمان، بیشتر هم شده است.
عکس کارکرد مغز این افراد نشان داد که فکرکردن به عشقشان قسمت هایی از مغز آنها را فعال می کند که مربوط به «پاداش های بلندمدت» است همان قسمت هایی که وقتی شما به شغل مورد علاقه تان فکر می کنید یا موسیقی مورد علاقه تان را گوش می کنید، یا در لحظات آرامش مذهبی، در ذهنتان فعال می شود.
نتیجه ی این پژوهش ها نشان می دهد چون پاداش فوری همیشه تاییدکننده ی چیزهایی است که قابل اتکا نیستند، عشق رمانتیک هم که دستمایه ی شعر و غزل و رمان و فیلم های زیادی شده است و چیز قشنگی هم هست قابل اتکا نیست. در عوض، عشق رفیقانه قابل اعتماد، اصیل و ماندگار است.
● بعضی اقوام اصلاً نمی دانند عشق چیست؟
عشق رمانتیک نه تنها کوتاه مدت و غیرقابل اتکاست که حتی اصیل هم نیست. یعنی این طور نیست که جزو سرشت و ذات انسان باشد و ابتلا به آن، از ضروریات زندگی محسوب شود. به نظر شما آیا در بین همه ی اقوام و ملت ها شور عشق وجود دارد؟ یعنی مردم ِ همه ی جوامع و فرهنگ ها عشق رمانتیک را به این مفهومی که ما می شناسیم می شناسند؟
دو پژوهشگر به نام های یانکویچ و فیشر، ۱۶۶ فرهنگ و قومیت مختلف را از نظر آداب و رسوم و شعر و ادبیات و هنرشان بررسی کرده اند و به این نتیجه رسیده اند که در ۱۴۷ فرهنگ، عشق رمانتیک وجود دارد؛ اما در ۱۹ قومیت، هیچ شواهدی از این عشق در میان نیست؛ یعنی در فرهنگ، ادبیات، شعر و هنرشان هیچ اشاره ای به این شور عاشقانه نشده است؛ اما تشکیل خانواده می دهند، به خانواده شان علاقه دارند و برای آنها فداکاری هم می کنند.
یعنی آن رمانتیسیسم که در ادبیات غربی و در ادبیات ایرانی خودمان هم می بینیم در آن فرهنگ ها معنایی ندارد. پس عشق رمانتیک چیزی نیست که بگوییم لازمه ی هر زندگی است؛ بلکه همان موتور محرک اولیه است. ۱۹ قومیت از این موتور استفاده نمی کنند و ماشینشان بدون این استارت هم روشن می شوند.
در پژوهش دیگری از حدود شش هزار دختر و پسر قبل از ازدواج پرسیده اند که «شما دوست دارید عشق رمانتیک مبنای ازدواجتان باشد یا نه؟» ۹۰ درصد آنها جواب مثبت داده اند. یعنی گفته اند «دوست داریم این احساسات را تجربه کنیم.» اما بعد از چند سال، از همین افراد، بعد از ازدواجشان پرسیده اند «آیا آن رمانتیسیسم اولیه در ازدواجتان وجود داشته یا نه؟» ۳۳ درصد مردان و ۷۵ درصد زنان گفته اند در نهایت با فردی ازدواج کرده اند که عاشقش نیستند و رابطه ی رمانتیکی هم با او ندارند؛ یعنی حتی خود افراد هم قبول دارند که «عشق» نه شرط کافی برای ازدواج است و نه حتی شرط لازم.
● عشق نوعی بیماری است؟!
برخی از پژوهشگرها روی این موضوع متمرکز شده اند که «آیا عشق آتشین صرف نظر از عشق نافرجام، یک بیماری پاتولوژیک است یا نه؟» و جالب است بدانید روان شناسان بیشترین شباهت را بین عشق و یک بیماری خاص روانی به نام وسواس اجباری مشاهده کرده اند.
در این بیماری، افکار خاصی به ذهن هجوم می آورد که فرد گریزی از آنها ندارد؛ این افکار او را مجبور به ایجاد رفتارهای خاصی می کند که اگر انجام ندهد دچار تنش و اضطراب زیادی می شود. مثلا کسی عادت دارد هر شب ۱۰ بار دست هایش را بشوید و اگر ۸ بار این کار را انجام بدهد درونش منقلب می شود و نمی تواند آسوده بخوابد.
عشق نه فقط در ظاهر و علایم بالینی شبیه این بیماری است، که از نظر آزمایشگاهی هم به آن شباهت دارد. در بیماری وسواس اجباری، یک ناقل خاص در سلول های پلاکت خون بیمار افزایش پیدا می کند. پژوهشگری به نام مارازیتی، افراد عاشق را به این طریق آزمایش کرده و به این نتیجه رسیده که آنها هم درست همین حالت را دارند.
پس عشق یک حالت وسواس اجباری ایجاد می کند که در آن فرد عاشق دچار افکار و عادت های خاصی می شود که نمی تواند از دست آنها خلاص شود مثل تماس گرفتن پی در پی با معشوق و فکر کردن مداوم به او که عملکرد عادی ذهنش را مختل می کند.
● هوش عاطفی ات را بالا ببر
با تمام این حرف ها، امروز دانشمندان به این نقطه رسیده اند که «اگر عشق و احساسات قابل اتکا نیستند پس چه چیز قابل اتکا است؟» یعنی چه چیزهایی باید وجود داشته باشد تا عشق افراد پایدار بماند. ابتدا نظریه ای شکل گرفت که اگر برخی شباهت های اولیه بین افراد وجود داشته باشد صممیت و رفاقت بیشتری بین آنان به وجود می آید که می تواند ازدواج موفق را تضمین کند.
اما تجربه نشان داد که این اتفاق هم نمی افتد. آقای اشتنبرگ که مثلث عشق را ارائه کرده بود به این نتیجه رسید که خیلی از طلاق ها، بر خلاف انتظار، در مواردی اتفاق می افتد که انتخاب اولیه اشتباه نبوده است. یعنی افراد در ابتدای ازدواج، شباهت هایی به هم داشته اند اما پس از ازدواج تغییر کرده اند.
پس خیلی وقت ها مشکل اینجاست که آدم ها تغییر می کنند؛ اما با هم تغییر نمی کنند: در دو مسیر یا با سرعت های متفاوتی تغییر می کنند. پس حالا این سوال به وجود می آید که «اگر شباهت اولیه هم ضامن صمیمیت نیست پس چه چیز می تواند صمیمیت و رفاقت درازمدت بین زوج ها را تضمین کند؟»
پژوهش های زیادی نشان داده اند که هوش عاطفی یکی از مهمترین عوامل موفقیت ازدواج است. هوش عاطفی نوعی از هوش است که به ما کمک می کند به احساساتمان آگاه باشیم. بتوانیم عواطف مان را خوب بیان کنیم. آنها را خوب کنترل و هدایت کنیم. ظرفیت های خودمان را بشناسیم و در مجموع یک حس مثبت کلی نسبت به خودمان داشته باشیم. از طرف دیگر بتوانیم عواطف فرد مقابلمان را درک کنیم و نسبت به آن واکنش اجتماعی یا بین فردی مناسب داشته باشیم.
هوش عاطفی به ما کمک می کند که وقتی دچار تعارض در احساساتمان می شویم فرو نریزیم و بتوانیم به عنوان مساله ای معمولی حلش کنیم. این نوع هوش، یک چیز ذاتی نیست و در شرایط محیطی شکل می گیرد و در میان تمام عوامل موثر در موفقیت در ازدواج، کلیدی ترین نقش را دارد.
اگر دو طرف دارای هوش عاطفی بالایی باشند می توانند بفهمند که چطور همراه و همگام با تغییر احساسات و عواطف یکدیگر تغییر کنند تا زندگی شان به رشد و صمیمیت بیشتری منجر شود.
● چه قدرعاشق هستید؟
عشق هم بالاخره اتفاقی است که به قول شاعر، خواه ناخواه رخ می دهد. برای خیلی از روان شناس ها مطالعه این پدیده جالب است. بعضی ها مانند استرنبرگ حتی نظریه ای علمی درباره عشق دارند.
استرنبرگ معتقد است که یک عشق کامل سه جنبه دارد.
اولین جنبه، وفاداری به معشوق است، دومی، احساس صمیمیت نسبت به او و سومی، داشتن میل جنسی به معشوق است. به نظر استرنبرگ، هر کدام از اینها که وجود نداشته باشد، یک جای کار دارد می لنگد. پرسشنامه زیر خیلی به جزییات عشق کاری ندارد و می خواهد به طور کلی بگوید که آیا شما عاشق هستید یا نه؟
این تست در دانشگاه نورس ایسترن بوستون تهیه شده است و خوب، معلوم است که بیشتر برای دانشجوها کاربرد دارد.
● چگونه از این تست استفاده کنیم؟
عبارات زیر را بخوانید. معشوق تان را تصور کنید و نام معشوق تان را به جای کلمه او بگذارید. حالا اگر با هر عبارت به طورکامل موافق بودید، عدد ۷، اگر نسبتا موافق بودید، عدد ۶، اگر کمی موافق بودید عدد ۵، اگر عبارت را هم درست می دانستید و هم غلط (یعنی در مورد نظرتان مطمئن نبودید)، عدد ۴، اگر با آن کمی مخالف بودید، عدد ۳، اگر نسبتا مخالف بودید، عدد ۲ و اگر به طور کامل مخالف بودید عدد ۱ را جلو عبارت بنویسید.
۱) برای رسیدن به او خیلی عجله دارم. ؟
۲) او را خیلی جذاب می دانم. ؟
۳) او نسبت به بیشتر مردم، عیب های کمتری دارد. ؟
۴) برای او هر کاری که لازم باشد، انجام می دهم. ؟
۵) به نظر من، او خیلی دلربا است. ؟
۶) دوست دارم احساساتم را با او در میان بگذارم. ؟
۷) وقتی با هم کاری را انجام می دهیم، کار برایم خیلی خوشایند است. ؟
۸)دوست دارم که او حتما مال من باشد. ؟
۹) اگر اتفاقی برای او بیفتد؛ خیلی ناراحت می شوم. ؟
۱۰) خیلی وقت ها به او فکر می کنم. ؟
۱۱) خیلی مهم است که او به من علاقه داشته باشد. ؟
۱۲) وقتی با او هستم، کاملا خوشحالم. ؟
۱۳) برایم دشوار است که برای مدتی طولانی از او دور باشم. ؟
۱۴) خیلی به او علاقه دارم. ؟
▪ راهنمای نمره گذاری:
حالا عددهایی را که جلوی هر عبارت گذاشته اید، با هم جمع بزنید.
ـ شمایی که بالای ۸۹ نمره آورده اید، وضع تان خراب است. شما بدجوری عاشق شده اید و اگر صادقانه به پرسش ها پاسخ داده اید، در عشق تان هیچ شکی نمی توان کرد.
ـ اگر نمره تان حول و حوش ۷۸ تا ۸۸ می چرخد، شما هم به احتمال خیلی زیاد عاشق هستید و چیزی نمانده است که در بالای قله عشق بایستید.
ـ اما اگر نمره تان بین ۶۸ تا ۷۷ باشد، احتمال کمتری وجود دارد که عاشق باشید. اما شما هم به هر حال عاشق اید.
ـ کسانی که از ۶۸ پایین تر آورده اند، بهتر است که خودشان را گول نزنند. به احتمال زیاد چندان عاشق نیستند.
ـ کسانی که از ۵۸ پایین ترند، به هیچ وجه عاشق نیستند. این گروه بهتر است پیشه دیگری برای خودشان دست و پا کنند و یا اسم احساسات رقیق شان را نگذارند عشق.
در جست و جوی پرنده کوچک خوشبختی
به نظر می رسد امروزه همه به دنبال خوشبختی هستند. خوشبختی عنوان بسیاری از کتاب ها، مقالات، کلوب ها و... شده است زیرا این کلمه به تنهایی مخاطبان زیادی را جذب می کند. تحقیقات نشان داده است افراد شاد موفق ترند، آنها در زندگی مفیدتر و خلاق تر هستند، درآمد بیشتری کسب می کنند، زندگی زناشویی موفق تری دارند، سالم ترند و حتی از همسالان بداخلاق خود بیشتر عمر می کنند. دکتر «مارتین سلیگمن» بنیانگذار جنبش روانشناسی مثبت در دهه قبل می گوید؛ «تصور کنید دارویی کشف شده است که می تواند طول عمر شما را هشت الی ۹ سال بیشتر کند. احساس خوشبختی همان دارو است.» محققان در زمینه خوشبختی به پشتوانه هزاران تحقیق در این مورد می گویند «خوشبختی ساختنی است». تحقیق روی چهار هزار دوقلو نشان داده است که ژنتیک حدود ۵۰ درصد در میزان خوشبختی انسان نقش دارد.
پس حتی اگر به جای خوش اخلاقی، اخم کردن را به ارث برده باشید، باز هم محکوم به زندگی توام با اخم و ناراحتی نیستید. همچنین امتیازاتی نظیر سلامتی، ثروت، تحصیلات یا زیبایی می تواند ۱۰ درصد به خوشبختی کمک کند و ۴۰ درصد باقی آن بستگی به آن دارد که چگونه خود را شاد سازید و خوشحال باشید. دکتر «مارتین سلیگمن» می گوید؛ «این یک مساله گمراه کننده است زیرا بیشتر مردم تصور و فکر می کنند چیزهای ظاهری مانند داشتن یک خانه بزرگ، یک شغل عالی، یک بلیت لاتاری برنده شده، می توانند زندگی را شادتر کنند در حالی که آنها فقط یک شادی موقتی را به ارمغان می آورند و هیجان و شادی ناشی از آنها کم کم رنگ می بازد.» تحقیقاتی که روی جدول روند احساس خوشبختی در طول عمر انسان به عمل آمده است، نشانگر آن است که بعد از حتی بهترین و شادترین دوران کودکی، احساس خوشبختی و شادی در دوران نوجوانی و اوایل جوانی کاهش می یابد اما با افزایش سن این احساس نیز بیشتر می شود.
در واقع برخی دانشمندان معتقدند در سنین پیری، احساس خوشبختی و رضایت خاطر بسیار بیشتر می شود زیرا افراد مسن با پیشامدهای زندگی مانند جوانان با شدت و حساسیت برخورد نمی کنند و نسبت به جوانان نگرش مثبت تری به زندگی دارند و همچنین پس از گذراندن عمری درک کرده اند که زندگی کوتاه تر از آن است که بتوان آن را سخت گرفت و در نتیجه سعی می کنند در زندگی، افراد یا چیزهایی را که موجب ناراحتی شان می شود به کلی نادیده بگیرند. دکتر «ویل فلیسون» روانشناس دانشگاه wake Forest می گوید صرف نظر از سن و خلق و خو، هر کسی می تواند رفتارش را تغییر دهد و خودش را آدم شادتری کند. بی شک در هر موقعیتی هر کسی راهی برای بالا بردن روحیه خودش پیدا می کند. دکتر «فلیسون» می گوید؛ «با انجام کارهایی هر چند کوچک اما با انرژی و مهیج می توانید اثر مثبتی روی حالت روحی خود بگذارید و حال تان را بهتر کنید. یکی از این کارها خندیدن با صدای بلند است که بسیار روحیه را شاد می کند.»
▪ راهکارهایی جهت افزایش احساس شادی و دور شدن از اخم کردن؛
روابط اجتماعی خود را بیشتر کنید. اگر تمام روز پشت میز کامپیوتر نشسته اید، بلند شوید و با دیگران معاشرت کنید. بی تردید رفتن به سالن تئاتر یا سینما بهتر از نگاه کردن یک فیلم به تنهایی در خانه است.
از تمام چیزهایی که به خاطر داشتن شان ممنون هستید، فهرستی تهیه کنید. در واقع این کار می تواند کمک بزرگی به احساس رضایت خاطر شما کند.
هر تجربه خوشایندی را که طی روز داشته اید از نظر بگذرانید و فکر کنید که چگونه می توانید آنها را بیشتر کنید.
اگر قرار است برای مثال بین خرید یک ماشین جدید و یک مسافرت خانوادگی، یکی را انتخاب کنید بی تردید چمدان هایتان را ببندید زیرا حتی شیک ترین ماشین هم پس از مدتی برایتان معمولی و یکنواخت می شود اما یک خاطره خوش از یک مسافرت لذت بخش دائمی است و برای همیشه با شما می ماند.
دکتر «مارتین سلیگمن» می گوید؛ «شوخی در زندگی مانند نمک روی گوشت است. به شوخی ها با صدای بلند بخندید.»
نیمه پر لیوان را ببینید. همیشه سعی کنید چیزهای خوب زندگی را ببینید. اگر مورد هجوم افکار منفی در مورد زندگی تان قرار گرفته اید و فکر می کنید زندگی کنونی شما در حال سقوط است، صبر کنید، و صادقانه دوباره به زندگی تان فکر کنید. آن وقت خواهید دید که بسیاری از نکات مثبت را نادیده گرفته اید.
کارهایی از سر نیکی و مهربانی انجام دهید. این کارها هر چند کوچک باشد، به همان اندازه که موجبات خوشی و لذت را برای دیگری (کسی که کارهایی برایش انجام داده اید) فراهم می کند، خود شما را نیز خوشحال می سازد.
لحظه را دریابید. به جای آنکه منتظر شوید تا موضوع مهمی را جشن بگیرید، می توانید همین امروز این کار را انجام دهید. برای شادی نیاز به دلیل خاصی نیست.
بی شک ساده زیستی به احساس خوشبختی افراد کمک می کند. همچنین ناامیدی دشمن بزرگ خوشبختی است، پس هرگز امیدتان را از دست ندهید.
نگرش مثبت داشتن به این معنا نیست که شما هرگز نباید غمگین یا ناراحت باشید. خوشبختی به معنای نبود غم و ناراحتی نیست. دکتر «دیوید اشپیگل» از دانشگاه استنفورد می گوید؛ «کسانی که تلاش می کنند احساس غم و ناراحتی خود را سرکوب کنند بیشتر مضطرب و افسرده می شوند. پس باید با پیدا کردن راه حلی برای ناراحتی، آن را کنترل کرد.»
دوست داشتن دیگران و احساس همدردی نسبت به آنان کلیدی جهت باز کردن درهای خوشبختی است.
روانکاوی و انشعاب در بدو پیدایش!
با وجود سیطره و اهمیت اندیشه های فروید بر روانکاوی نوین، انحصارطلبی وی چندان پایدار نبود. برخی دوستان و شاگردان دیروز فروید به مخالفان و منتقدان امروز تبدیل شده بودند. چنین مخالفتی چندان برای فروید خوشایند نبود و به همین دلیل به طرد مرتدان مکتب خویش پرداخت. کارل یونگ، آلفرد آدلر و کارن هورنای، ۳ ضلع اصلی مخالفان فروید را تشکیل می دهند. نکته قابل تامل این که هر سه نفر پیش از آن که مقابل استاد خود بایستند، از فرویدی های سخت آیین orthodox به شمار می آمدند.
کارل یونگ (۱۹۶۱ ۱۸۷۵)
پیوند دوستی و مصاحبت علمی میان فروید و یونگ آنچنان عمیق بود که کسی گمان نمی کرد زمانی میان این دو جدایی افتد و کسی که فروید او را «جانشین و ولیعهد» خود می دانست، راهی متمایز را برای خود برگزیند. جدایی یونگ از فروید که با انتقادهای شدید از آرای فروید همراه بود، موجب شکل گیری روان شناسی تحلیلی «analytical psychology» شد.
هر چند یونگ در منطقه ای خوش آب و هوا نزدیک آبشار معروف راین در شمال سوئیس به دنیا آمده بود، ولی فضای نامناسب خانواده که معلول پدری کشیش ولی بی ایمان و مادری با اختلال های هیجانی بود، موجب شد یونگ به جهان بیرون، بی اعتماد و در دنیای رویاها و پندارهای خویش بزرگ شود. دلبستگی وی به دنیای رویاها، الهام بخش وی در حل بسیاری از بحران های زندگی اش شد. چنان که نوشته اند هنگام انتخاب رشته دانشگاهی، رویایی را در خواب دید و با تعبیر و تفسیر آن، مسیر آینده علمی خود را انتخاب کرد. یونگ سال ۱۹۰۰ از دانشگاه بیسل در سوئیس با مدرک دکترای پزشکی فارغ التحصیل شد. علاقه وی به روانپزشکی موجب شد سمت استادی روانپزشکی دانشگاه زوریخ را به دست آورد، هر چند پس از چند سال از این سمت کناره گیری کرد.
آشنایی یونگ با فروید پس از خواندن کتاب تعبیر رویاها. (the interpretation of dreams) در سال ۱۹۰۰ شکل گرفت؛ کتابی که یونگ، آن را شاهکار تلقی می کرد. شدت دلبستگی این دو به یکدیگر چنان بود که در نخستین دیدار حدود ۱۳ ساعت با یکدیگر به گفتگو پرداختند و همین مساله «رابطه نزدیک پدر فرزندی اما زودگذر آنان» را فراهم آورد. یونگ با آن که شاگرد فروید بود، از نظریات و عقاید او انتقاد می کرد و این فضای مخالفت با انتشار کتاب یونگ تحت عنوان روان شناسی ناهشیار کاملاً نمایان شد. ۱۹۱۲ سال جدایی استاد و شاگرد از یکدیگر بود. یک سال بعد، یونگ دوره ای از آشفتگی شدید هیجانی را تجربه کرد و این وضعیت ۳ سال به طول انجامید. هر چند استاد وی، فروید نیز در همان دوران در حال تجربه وضعیت مشابه وضعیت یونگ بود. یونگ برای دفع وضعیت آشفتگی خویش به شیوه فروید تمسک جست و به تحلیل و برخورد با ذهن ناهشیارش پرداخت. علاقه وافر یونگ به اساطیر موجب شد که چند بار به آفریقا سفر کند و به بررسی فرآیندهای روانی اقوام نانویسا بپردازد. در نهایت وی در سن ۸۶ سالگی با میراث عظیمی که در روان شناسی به یادگار گذاشته بود، چشم از جهان بست.
● روان شناسی تحلیلی
شاید بسیاری با ذکر عنوان روان شناسی تحلیلی «analytical psychology» نام یونگ در ذهنشان تداعی شود. بی شک یکی از زمینه های تمایز اندیشه های یونگ با نظام تفکر فروید به نوع نگاه این دو به ماهیت لیبیدو بر می گردد. در حالی که فروید لیبیدو را بر مبنای میل جنسی تعریف می کرد، یونگ آن را نیروی حیاتی می دانست که تنها بخشی از آن را میل جنسی تشکیل می دهد. یونگ با مفهوم عقده ادیپ فروید موافق نبود و معتقد بود برخلاف آنچه فروید درباره عقده ادیب مطرح می کند، تمایل کودک به مادر به دلیل قرارگرفتن مادر به عنوان منبع مولد غذاست.
از سوی دیگر، یونگ برخلاف فروید معتقد نبود که سرنوشت انسان صرفاً در ۵ سال اوّل زندگی رقم می خورد بلکه بیان می کرد شخصیت افراد به وسیله اهداف و اشتیاق و امیدهایشان شکل می گیرد. از سوی دیگر، طرح مساله ناخودآگاه جمعی (Collective unconscious) به معنای واکاوی عمیق ذهن ناهشیار است که از سوی یونگ در روان شناسی مطرح شد. در واقع برای یونگ روان تنها در گذشته محدود نمی شود بلکه مقدمه ای برای آینده نیز هست و در خود اهدافی را می گنجاند و به تحلیل آنها می پردازد.
● ناخودآگاه جمعی
یونگ ناخودآگاه را به ۲ بخش ناخودآگاه شخصی (personal unconscious) و ناخودآگاه جمعی تقسیم کرد. از نظر یونگ، قلمرو ناخودآگاه شخصی شامل خاطره ها، تکانه ها، آرزوها و دیگر تجارب فردی است که از سوی فرد سرکوب یا فراموش شده است. نکته قابل تأمل این که رویدادهای مربوط به ناخودآگاه شخصی در سطحی نه چندان عمیق قرار دارند که به آسانی می توان آنها را به قلمرو خودآگاهی منتقل کرد. از سوی دیگر، یونگ تجارب موجود در ناخودآگاه شخصی را به صورت عقده ها «Complexes» طبقه بندی می کند.
عقده هایی که در قالب اندیشه هایی همچون قدرت و حقارت نمایان می شوند و رفتار انسان را تحت تأثیر قرار می دهند. سطح عمیق تر ناخودآگاه که در واقع عمیق ترین سطح روان به شمار می آید، ناخودآگاه جمعی است. قلمرویی که تمامی تجارب نسل های گذشته را در خود جای داده است. اهمیت این قلمرو تا به آنجاست که سیطره و تأثیر آن در شکل گیری شخصیت آدمی انکارناپذیر است. تمایز میان ناخودآگاه شخصی و ناخودآگاه جمعی را باید در این نکته جستجو کرد که تجارب موجود در ناخودآگاه جمعی برخلاف تجارب ناخودآگاه شخصی قابل انتقال به قلمرو خودآگاه نیست و در واقع ما به هیچ عنوان از آن تجارب آگاهی نداریم.
● کهن الگوها
کهن الگوها «archetypes» در واقع گرایش های ارثی هستند که در ناخودآگاه جمعی انسان وجود دارند و فرد را مستعد انجام رفتاری می کنند که اجداد وی انجام می دادند. بررسی های وسیع یونگ در آثار اساطیری و تمدن های گوناگون موجب به کشف نمادهای مشترک در تمدن های گوناگون شد. از سوی دیگر، مواجهه با بیماران و بررسی رویاهای آنها موجب شد یونگ رگه هایی از کهن الگوها را در رویاهای بیمارانش بیابد. در این میان، ۴ کهن الگو بیش از دیگران توجه یونگ را به خود جلب کرد. این ۴ کهن الگو عبارتند از: نقاب، آنیما و آنیموس، سایه و خود.
نقاب یا همان پرسونا (Persona) در واقع واسطه ای میان فرد و افراد دیگر در روابط اجتماعی است. در واقع نقاب در حکم ماسکی است که فرد به صورت خود می زند تا فرد با چهره ای موجه در جامعه ظاهر شود. چنین نقابی می تواند مطابق با شخصیت واقعی فرد باشد یا با شخصیت واقعی فرد تطابق نداشته باشد. در مفاهیم جامعه شناسی نقاب معادل نقش هایی است که افراد در جامعه به تناسب انتظارات دیگران ایفا می کنند.
▪ آنیما «anima» و آنیموس و «animus»: این کهن الگوها اشاره به این مطلب دارند که هر فرد در حیات خویش برخی خصوصیات جنس مخالف را از خود بروز می دهد. آنیما اشاره به خصایص زنانگی است که در مردان مشاهده می شود و آنیموس بیانگر خصایص مردانگی است که می توان در زنان یافت.
▪ سایه «shadow»: این کهن الگو که از آن به خود تاریک تر نیز تعبیر می شود، بخش پست و حیوانی ما را تشکیل می دهد. سایه در برگیرنده همه امیال غیراخلاقی و منع شده ای است که ما به ارث برده ایم. از نگاه یونگ، سایه خطوط قرمز قلمرو رفتارهای اخلاقی است که معمولاً انسان ها از انجام آنها امتناع می کنند. هر چند باید به این نکته توجه کرد که سایه کنار جنبه منفی، بعد مثبتی نیز دارد. برانگیختگی، بینش و آفرینندگی از ابعاد مثبت سایه به شمار می آید که انسان برای ادامه حیات خویش به آنها نیاز دارد.
▪ خود «self»: در میان کهن الگوهای ذکر شده، «خود» مهم ترین کهن الگو به شمار می آید. در واقع ثبات شخصیت فرد مدیون وجود «خود» است. خود از یک سو می کوشد یکپارچگی شخصیت را حفظ کند و از سوی دیگر، به دنبال خودشکوفایی «self actualization» است. مسلماً خودشکوفایی چیزی جز رشد متوازن همه جنبه های شخصیت نمی تواند باشد. نکته قابل تامل این است که یونگ خودشکوفایی را مستلزم ورود به دوره میانسالی می داند و این دقیقاً برخلاف نظر فروید است که مهم ترین مرحله رشد شخصیت را دوره کودکی می دانست.
● جایگاه یونگ در روان شناسی
بدون شک اندیشه های یونگ در روان شناسی، ادبیات، تاریخ، مذهب و هنر تأثیرگذار بوده است. با وجود این روان شناسی تحلیلی یونگ آن گونه که باید و شاید در روان شناسی علمی موردتوجه قرار نگرفته است. شاید یکی از دلایل این بی توجهی به نوع سبک نگارش یونگ باز می گردد. سبک دشوار و پیچیده یونگ موجب شده بود آثار وی تا دهه ۱۹۶۰ به انگلیسی ترجمه نشود. از سوی دیگر، روش های سنتی علمی چندان مورد توجه و استفاده یونگ قرار نگرفته و همین امر موجبات اعتراض روان شناسان آزمایشگاهی را فراهم آورده است. در واقع مفاهیمی همچون عقده ها، ناهشیاری جمعی و کهن الگوها را نمی توان از منظر اعتباریابی علمی مورد بررسی قرار داد. هر چند باید به این نکته اشاره کرد که اندیشه های وی در میان دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ به دلیل محتوای اسطوره ای مورد اقبال عمومی واقع شد.
● روان شناسی اجتماعی
هر چند سیطره ماشین گرایی و اثبات گرایی را در قرن نوزدهم نمی توان انکار کرد، اما اواخر قرن رویکردی ظهور کرد که مدعی نگاهی نو به ماهیت انسان بود. رویکرد روان شناسی اجتماعی که محصول مطالعات بین رشته ای انسان شناسی، جامعه شناسی و روان شناسی است، نشان می دهد ماهیت انسان از طریق نهادهای اجتماعی شکل می گیرد. مسلماً چنین نگاهی چندان خوشایند شاگردان وفادار فروید که در چارچوب زیست شناختی و فیزیک می اندیشند، نبود. اما در این میان آلفرد آدلر و کارن هورنای به استقبال این رویکرد شتافتند و سخن از تأثیرات روابط بین فردی به میان آوردند.
● اضطراب اساسی کارن هورنای
اندیشه های کارن هورنای (۱۹۵۲ ۱۸۸۵) در مقام طرفدار اولیه حقوق زن و پیرو فروید متأثر از دوران پر تلاطم کودکی وی است. هورنای در هامبورگ آلمان متولد شد. در خانواده ای که پدرش چندان توجهی به وی نمی کرد و مادرش با این که زنی روشنفکر بود کارن را طرد می کرد. چنین فضایی موجب شد هورنای احساس حقارت و بی ارزشی کند و بعدها مفهوم بنیادین اضطراب اساسی در اندیشه وی نمایان شود. در سال ۱۹۱۳ درجه دکتری پزشکی خود را از دانشگاه برلین گرفت. گویا سرنوشت چنین رقم خورده بود که اضطراب دوران کودکی در بزرگسالی نیز بر زندگی هورنای سایه افکند. آشفتگی، روابط نامناسب با همسر و درگیر چند ماجرای عشقی شدن موجب شد تحت روانکاوی قرار گیرد. سال های ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ دوران تحصیل هورنای در انستیتوی روانکاوی برلین است که موجبات آشنایی وی را با روانکاوی سنتی و آرای فروید فراهم آورد. با گذشت زمان، به مخالفت با برخی از آرای فروید پرداخت و همین مساله موجب شد وی انستیتوی روانکاوی آمریکا را تأسیس کند.
اضطراب اساسی شاه کلید اندیشه هورنای است که به صورت احساس جدایی و درماندگی کودک در دنیایی که بالقوه خصومتگر است، تعریف می شود. چنین تعریفی می تواند تداعی کننده فضای دوران کودکی خود هورنای باشد. در نگاه هورنای اضطراب اساسی معلول عوامل محیطی و اجتماعی است که موجب می شود روابط والدین و کودک مختل شود. از نگاه هورنای مهم ترین مسأله برای کودک مبتلا به اضطراب اساسی در دنیای تهدیدکننده، جستجوی امنیت است و چنین جستجویی محرک اصلی رفتار انسان در تمام دوران عمر خویش به حساب می آید. کودک برای رهایی از این اضطراب تولید شده توسط اجتماع یا محیط به تعدادی از راهبرد های رفتاری برای رفع یا کاهش احساس ناامنی روی می آورد. رفع این اضطراب و تعارض های روانی کودک مستلزم ایجاد فضای تفاهم و صمیمیت در خانواده است.
بر خلاف نگاه بدبینانه فروید درباره تعارض های روانی، هورنای دیدگاهی خوشبینانه درخصوص این مساله دارد. هورنای کارهایش را نه در جهت مخالفت با آرای فروید بلکه به عنوان بسط دهنده نظام فرویدی تلقی می کرد. با وجود گذشت ۶۰ سال از بیان آراء و اندیشه های هورنای، پیوند نزدیکی میان آرای وی و دیدگاه های معاصر می توان احساس کرد. مطالعه درباره روان شناسی زن، تفکیک هویت زن سنتی و هویت زنی که از طریق کار به دنبال تحقق خویش است، از جمله اندیشه های بدیع وی به حساب می آید.
نگاهی به دلیل تفاوتهای «امید به زندگی» در زنان و مردان
چرا مردان کمتر از زنان عمر می کنند؟ یک کتاب جدید به نام «چرا مردان اول می میرند» شرح داده است که چگونه مردان می توانند این فاصله را از بین ببرند. گوش کنید ای مردان، وقتش رسیده است که پهلوان پنبه بازی را رها کنید و آمار زیر را جدی بگیرید؛
بیماری عروق قلبی در مردانی که از لحاظ بالینی افسرده به شمار می آیند سه برابر بیشتر است.
در همه گروه های سنی خودکشی در مردان بیشتر از زنان است.
قتل و خودکشی یکی از سه علت اول مرگ در مردان ۱۵ تا ۳۴ ساله است.
در ایالات متحده زنان ۸۵ ساله ۲/۲ برابر بیشتر از مردان ۸۵ ساله هستند. این نسبت در ۹۰ سالگی سه به یک است.
اینها فقط حقایقی هستند که در کتاب «چرا مردان اول می میرند؛ چگونه بر طول عمر خود بیفزایید»، کتاب تازه دکتر «ماریان لگاتو» بررسی شده است. این کتاب روی دلایل زیستی، فرهنگی و شخصی این امر متمرکز شده است که چرا در امریکا طول عمر مردان به طور میانگین شش سال کمتر از زنان است. به گفته «لگاتو»؛ «به دلیل اینکه آقایان از بدو تولد شکننده تر و ذاتاً آسیب پذیرتر از خانم ها هستند، میزان مرگ ومیر در آنها بیشتر است و برخلاف خانم ها که سرسختانه می جنگند تا نیازهای سلامتی ویژه خود را ارزیابی و شناسایی کنند، آقایان درصدد درمان برابر برنمی آیند.» وی در ادامه می گوید؛ «نیازهای آنان هیچ وقت شناخته نشده است. مردان به طور وحشتناکی مسامحه گرند و این روش درستی نیست.» چالش های پزشکی مردان به شرایط فرهنگی آنان به شدت بستگی دارد. «لگاتو» می گوید؛ «قوانین از همان اولین روزهای پس از تولد وضع می شود؛ درد را تحمل کن، ضعیف نباش، سستی نشان نده و مرد باش، اغلب مردان تنها تحت فشار همسران خود یا وقتی که وضع شان بسیار طاقت فرسا می شود، به پزشک مراجعه می کنند.»
وی که مفهوم «طبابت وابسته به جنس» را ترویج می دهد، می گوید؛ «زنان از لحاظ منطقی توانایی آن را دارند که به جست وجوی کمک برآیند. مغز آنان پیچیده تر و باانگیزه تر است. دلایل فرهنگی که باعث می شود مردان به دکتر نروند، دارد آنان را می کشد.»
● چگونه مردان می توانند بیشتر عمر کنند
«لگاتو» در کتاب خود چگونگی پایان دادن به فقدان آگاهی مردان (و حتی جوامع پزشکی) درباره نیازهای سلامتی ویژه مردان که می تواند به جلوگیری از مرگ آنان کمک کند،را بررسی کرده است. به گفته او مردان شایستگی بهتر بودن و استفاده از استانداردهای بالاتر را دارند. «لگاتو» می گوید؛ «ما نمی توانیم این وضعیت که مردان شش سال زودتر از زنان بمیرند را تحمل کنیم. وقتی که ما می توانیم بر سرطان پستان و ایدز پیروز شویم، مطمئناً می توانیم مردان را نجات دهیم.» وی عوامل مهمی را که مردان با توجه به آن می توانند تفاوت فاحشی در سلامتی و افزایش امید به زندگی خود ایجاد کنند، مشخص کرده است.
۱) رک و پوست کنده با یک پزشک صحبت کنید
خجالت را در اتاق انتظار جا بگذارید. خانم ها از همان اوایل زندگی یاد می گیرند با پزشک خود بی پرده و روشن صحبت کنند. علائمی که صحبت کردن در مورد آنها ناخوشایند باشد (مثل اختلالات نعوظ) می تواند نشانه بیماری های خطرناک مثل دیابت یا بیماری قلبی باشد. همچنین مردان به رغم سنت های فرهنگی خود، باید درخواست کنند پستان شان معاینه شود. به قول «لگاتو» «این هم یک قسمت از بدن است که باید معاینه شود.»
او مردان را تشویق می کند که خود بیضه های خود را معاینه کنند، همان طور که به خانم ها تاکید می شود پستان های خود را از نظر ناهنجاری ها معاینه کنند. هرچند مردان ممکن است از معاینه پروستات شانه خالی کنند، ولی تحمل این معاینه از تحمل درد درمان سرطان بسیار آسان تر است.
۲) سطح تستوسترون خون تان را اندازه گیری کنید
به گفته «لگاتو»؛ «از آغاز ۳۰ سالگی، تستوسترون به میزان یک درصد در سال کاهش می یابد. کاهش سطح تستوسترون می تواند منجر به کاهش انرژی، توده عضلانی، توانایی انجام ورزش های سنگین، حافظه، تمرکز و قدرت جنسی شود. این مساله نه تنها کیفیت زندگی را مختل می کند، بلکه ممکن است در ایجاد افسردگی دخیل باشد که از عوامل مهمی است که بر سلامت مردان تاثیر می گذارد و به طور بارزی باعث افزایش ریسک بیماری های عروقی قلب می شود. درمان های مختلفی شامل ژل ها، آمپول ها و وصله های چسبیدنی وجود دارد که می تواند ذخیره این هورمون حیاتی را به میزان مناسب برگرداند.» یک متخصص غدد داخلی به نام «رابرت روکسین» معتقد است بین کاهش تستوسترون و کاهش انرژی و قوای جنسی ارتباط کمی وجود دارد. اما مثال هایی وجود دارد که کاهش چشمگیر آن (بیشتر در سنین ۶۰ تا ۸۰ سالگی) می تواند کیفیت زندگی را مختل سازد. وی می گوید؛ «البته وقتی به طور طبیعی کاهش یابد، نه، ولی اگر خیلی کاهش یابد، چرا.
کاهش سطح از ۸۰۰ به ۵۰۰ اثر بالینی ندارد ولی ممکن است کاهش سطح از ۸۰۰ به ۴۰۰ خیلی کم باشد. به عنوان مثال، بیماران دیابتی ممکن است احتمال بیشتری برای کاهش قابل توجه تستوسترون داشته باشند. برعکس، هورمون های هیپوفیزی می توانند این اثرات را در افرادی که تستوسترون شان آشکارا کاهش می یابد متعادل کنند. دامنه مقادیر طبیعی بسیار گسترده است.»
۳) دستگاه ایمنی
به گفته «لگاتو»؛ «دستگاه ایمنی مردان به اندازه زنان قوی نیست و میزان مرگ در مردان در برابر هفت بیماری از ۱۰ بیماری عفونی شایع (به ویژه سل و بیماری های مقاربتی) بیشتر است. استفاده از وسایل بهداشت جنسی به ویژه کاندوم ضروری است. وقتی مردان به کشورهای خارجی سفر می کنند باید واکسیناسیون مورد نیاز را انجام دهند. واکسیناسیون کزاز هر ۱۰ سال یک بار باید تکرار شود.» وی در ادامه می افزاید؛ «ایمنی سازی نباید پس از دو سالگی پایان پذیرد.» همچنین تغذیه مناسب و استفاده از مکمل ها می تواند سودمند باشد. به رغم تمرکز جنسیتی که بر پوکی استخوان اعمال می شود، این بیماری به مردان نیز آسیب می رساند.
۴) تشخیص و درمان افسردگی
افسردگی مردان ممکن است خیلی شایع تر از آن چیزی باشد که حدس می زنند. علائم همیشه آشکار نیست. «لگاتو» می گوید؛ «ما به راحتی اعلام می کنیم در سراسر دنیا زنان دو برابر بیشتر از مردان افسرده اند. واکنش مردان در این شرایط با رفتاری چون نوشیدن الکل، تماشای تلویزیون و افراط در اعمال جنسی مشخص می شود.» وی متقاعد شده است آسیب پذیری ناشی از افسردگی می تواند سلامتی مردان را از راه های دیگر به خطر اندازد و منجر به افزایش مواردی از بیماری ها و مرگ ومیر ناشی از آن شود. افسردگی همچنین یک نشانه شایع از «آندروپوز» است که با کاهش تستوسترون در مردان مشخص می شود و مشابه یائسگی (منوپوز) در زنان است، ولی با تظاهرات کمتر. در حقیقت مردان نیز در معرض گرگرفتگی (که اغلب در خانم ها به عنوان تغییر دوره زندگی شناخته می شود) هستند، ولی چند سال دیرتر.
به گفته «لگاتو» سیستم پزشکی کنونی اغلب مانع از درک مناسب پزشکان از شخصیت و نوع زندگی بیماران می شود. زمانی را به بحث در مورد این مسائل با پزشک اختصاص دهید و پذیرای درمان باشید. «لگاتو» می گوید؛ «درمان همیشه شامل یک قرص نیست و مشاوره های سازمان یافته می تواند بسیار مفید باشد.» در حالی که «روکسین» بر این اعتقاد نیست که آندروپوز یک حالت سرشتی در مردان باشد. دیگران با بینش «لگاتو» در مورد افسردگی مردان موافق اند.
«جیمز کرمن» روانپزشکی که رئیس «مرکز سلامت رفتاری و روان درمانی» یک گروه پزشکی در نیوجرسی است، با این نکته که افسردگی در مردان از آنچه گزارش می شود بسیار شایع تر است، موافق است. او همچنین به فاکتورهای فرهنگی اشاره می کند که اغلب سبب اکراه مردان از پذیرش درمان می شود. «کرمن» می گوید؛ «نحوه ابراز افسردگی در مردان با زنان متفاوت است و می تواند به اختلالات خواب، تغییر خلق و کاهش علایق جنسی منتهی شود. اگر افسردگی درمان نشود، می تواند پیامدهای مصیبت باری داشته باشد.» وی درباره خودکشی معتقد است هرچند زنان بیشتر اقدام به خودکشی می کنند اما مردان آن را بهتر به انجام می رسانند. «لگاتو» می گوید؛ «مردان نیاز به این دارند که بدانند چگونه افسردگی می تواند برای سلامتی شان مخرب باشد و باید رک و پوست کنده در مورد وضعیت خود با یک پزشک صحبت کنند. بهترین روش، لذت بردن از امروز و استفاده هر چه بهتر از زمان حال است.»
۵) مراقب پسران جوان باشید
طبیعت بی پروا و شیوه زندگی جوانان آنان را در معرض آسیب یا مرگ قرار می دهد. حس قضاوت و تصمیم گیری در زنان زودتر از مردان تکامل می یابد. به این مساله باید مخلوطی از تستوسترون و سایر هورمون ها و فرآیندهای زیستی مردانه را هم که شامل یکسری غرایز بالقوه مهلک است، بیفزایید. مراقبت از فعالیت آنان و ایجاد محدودیت های محتاطانه حیاتی است. «لگاتو» می گوید؛ «پسران مانند اتومبیل پورشه بدون ترمزند. آنان خطر پذیرند، آرمانگرا و پرحرارت هستند و اعتقاد دارند خطری تهدیدشان نمی کند.»
۶) خطر بیماری قلبی خود را ارزیابی کنید
ضروری است که بنشینید و احتمال خطر بیماری عروق قلبی را از روی عوامل زمینه ساز ژنتیکی محاسبه کنید و با یک پزشک در مورد آن حرف بزنید. آیا هیچ یک از بستگان شما پیش از ۶۰ سالگی در اثر بیماری قلبی درگذشته اند؟ سطح کلسترول خون تان چقدر است؟ آیا تجربه وقوع سنکوپ، از دست دادن هوشیاری یا تنفس کوتاه داشته اید؟ «لگاتو» می گوید؛ «ما به طرز وحشتناکی به این مساله بی اعتناییم.» در این زمینه نیز مردان از نظر ژنتیکی در مقایسه با زنان خوشبخت نیستند. به گفته «لگاتو»؛ «هورمون زنانه استروژن یک سپر حمایتی برای خانم ها ایجاد می کند که آقایان به طور طبیعی فاقد آن هستند.» توضیح بیشتر اینکه علائم بیماری عروق قلبی در مردان می تواند در ۳۵ سالگی بروز کند، درحالی که زنان ریسک حمله قلبی مشابه مردان را تا مدت زمان خیلی دورتری نشان نمی دهند. مردانی که سابقه خانوادگی بیماری قلبی دارند باید پزشک خود را آگاه کنند و اقدامات پیشگیری مناسب برایشان از ۳۰ سالگی شروع شود. «لگاتو» می گوید؛ «این راهش نیست. ما باید نسبت به اینکه چرا بیماری های عروق قلب حدود ۳۵ سالگی آغاز می شود نگاه موشکافانه یی داشته باشیم.»
ارتباط درونگرایی و برونگرایی با اضطراب
اگر درونگرایی و برونگرایی در حد کمال در افراد ظاهر شوند ما را در برابر دو شخصیت نابهنجار قرار می دهند که اولی به صورت اختلال اسکیزفرنی و دومی به صورت اختلال هیستری تظاهر خواهد نمود. تعداداین افراد البته بسیار کم است و اکثریت مردم میان این دو قطب نهایی جای دارند. عده ای نزدیکتر به قطب نهایی درونگرایی و گروهی نزدیکتر به قطب نهایی برون گرایی هستند. و عده کثیری هم هر دو جنبه برونگرایی و درونگرایی را به صورت متعادل دارا می باشند که اصطلاح آمبی وِرت (ambivert) به آنها اطلاق می شود.
● مقدمه
از دیدگاه یونگ (۱۹۱۳) پدیده های برونگرایی (Extraversion) و درونگرایی (Introvwersion) دو جنبه مهم از شخصیت انسانی را تشکیل می دهند.
▪ برونگرایی: هنگامی که توجه به اشیا و امور خارج چنان شدید باشد که افعال ارادی و سایر اعمال اساسی آدمی نتیجه ارزیابی ذهنی نباشد، بلکه معلول مناسبات امور و عوامل خارجی باشد، برونگرایی خوانده می شود. (سیاسی، علی اکبر، ۱۳۷۱، ص ۸۲).
افراد درون گرا از لحاظ روانی دارای سرعت فعالیت مغزی بالاتر از حد طبیعی هستند و این امر سبب می شود که افراد درون گرا به قوای محرکه (Stimulation) کمتر از حد طبیعی نیاز پیدا نمایند. افراد درون گرا دارای دیدگاه درونی و ذهنی هستند و آمادگی بیشتری را برای خود داری و تسلط بر نفس خویش از خود نشان می دهند.
این افراد اوقات خود را به مطالعه و بیشتر در تنهایی سپری نموده و کمتر مایل به معاشرت با دیگران هستند. (بنزیگو، ۱۹۹۹).
از سوی دیگر افراد برون گرا دارای سرعت فعالیت مغزی پایین تر از حد طبیعی هستند و از این رو این افراد برای اداره امور زندگی خویش به قوای محرکه بالاتر از حد طبیعی نیاز دارند.
افراد برون گرا بیشتر دارای دیدگاه عینی و خارجی بوده و دارای فعالیت عملی عالیتری هستند (سیاسی ـ علی اکبرـ همان منبع). ولی میزان تسلط آنها بر نفس خودشان نسبت به افراد درون گرا کمتر است. این افراد مایلند که بر محیط افراد خود تأثیر گذارده و به رقابت با دیگران پرداخته و در مجامع عمومی بیشتر ظاهر می شوند. (بنزیگر ـ ۱۹۹۹).
بنابراین اگر درونگرایی و برونگرایی در حد کمال در افراد ظاهر شوند ما را در برابر دو شخصیت نابهنجار قرار می دهند که اولی به صورت اختلال اسکیزفرنی و دومی به صورت اختلال هیستری تظاهر خواهد نمود. تعداداین افراد البته بسیار کم است و اکثریت مردم میان این دو قطب نهایی جای دارند. عده ای نزدیکتر به قطب نهایی درونگرایی و گروهی نزدیکتر به قطب نهایی برون گرایی هستند. و عده کثیری هم هر دو جنبه برونگرایی و درونگرایی را به صورت متعادل دارا می باشند که اصطلاح آمبی وِرت (ambivert) به آنها اطلاق می شود. (سیاسی علی اکبر به نقل از یونگ (۱۹۱۳)).
از سوی دیگر اضطراب یک ترس درونی شده است از اینکه مبادا تجارب دردآور تکرار شوند. از دیدگاه فروید، اضطراب هسته مرکزی روان نژندی است و علامت اخطاری است به «خود».
● اهمیت پژوهش
زمانی که افراد به مدت نسبتاً طولانی در معرض اضطراب مزمن (Chronic anxiety) قرار می گیرند، سیستم های عصبی رتیکلوآندوتلیال (Reticlo endothelial system R.A.S) آنها به گونه ای خود را تنظیم می نمایند که فرد به طور طبیعی در حالت بیداری، هوشیاری بیشتری را نسبت به وقایع اطراف خویش نشان می دهد. این امر طبیعتاً سبب می شود که نیاز به محرک خارجی در آنها کمتر شده و تا زمانی که منبع اضطراب کشف و رفع نگردد به سوی درونگرایی متمایل می شوند. (بنزیگرـ ۱۹۹۹).
با توجه به موارد فوق مشاهده می شود که وجود اضطراب در افراد جامعه تأثیر بسزایی در میزان درونگرایی و برون گرایی آنها دارد. به گونه ای که ممکن است یک فرد برون گرا در اثر شدت فشارهای وارده ناشی از اضطراب به تدریج به فردی درون گرا تبدیل شود و در صورتیکه این فشار همچنان ادامه داشته باشد ممکن است در افرادی که با مشاغل اجتماعی سر و کار دارند و باید در تعامل دایم با جامعه باشند سبب کاهش شدید کارآیی آنها بشود. این موضوع در جامعه معلمان بسیار حائز اهمیت است.
براساس دیدگاه آیزنگ نظریه یونگ مبنی بر اینکه «درونگرایی به عنوان یک حالت روانشناختی طبیعی در شرایط خاص محیطی است» کاملاً صحیح می باشد و این امر مبتنی بر خواص فیزیولوژیکی بدن است و به عنوان یک واکنش طبیعی در برابر اضطراب تلقی می شود.
از سوی دیگر افراد درونگرا در مواردی که جامعه شان افراد برون گرا مورد تقدیر و ستایش قرار می گیرند، دچار خجالت زدگی شده و احساس کم ارزشی می کنند (آرون ـ ۱۹۹۶).
همچنین بسیاری از افرادی که در معرض اضطرابهای مداوم قرار می گیرند ممکن است نسبت به زندگی دارای دیدگاه منفی شوند. ولی باید اعلام نمود که اضطراب در زندگی افراد به علت انتخابی است که آنها برای ادامه زندگی خویش انجام داده اند و این انتخاب بنا به هر دلیلی ممکن است آنها را با مشکلات مواجه کرده باشد. اما نکته مهم این است که تمایل افراد به درون گرایی در زمان رویارویی با اضطراب های ممتد این توانایی را به آنها می دهد که با تمرکز بیشتری به مشکل خود توجه نموده و نهایتاً درحل آن مشکل کوشش نموده و موفق شوند.
در این موارد افراد درون گرا با دقت هر چه تمام تر که به جمع آوری اطلاعات در خصوص علل بروز مشکلات و چگونگی رفع آنها می پرازند.(Aron, Elaine w. )و آنقدر کوشش می کنند تا نهایتاً با حل مشکلات مورد نظر به طور طبیعی به دیدگاه مثبت نسبت به زندگی دست می یابند.
دراینجا باید به نظریه آیزنک اشاره نماییم که بروز درون گرایی و برون گرایی در افراد همیشه حالت نسبی داشته و در ارتباط با وقایع خارجی زندگی آنها می باشد به صورتی که در شرایط مناسب افراد دارای یک حد تعادل در رفتارهای درون گرا و برون گرای خویش بوده و براساس شرایط زندگی خویش ممکن است بیشتر به سوی درون گرایی و یا برون گرایی متمایل شوند.
به طور مثال فردی که درحالت عادی برون گرا است ممکن است پس از تماس طولانی مدت با اضطراب مزمن تبدیل به یک فرد درون گرا بشود و پس از رفع اضطراب می تواند دوباره به شخصیت برون گرای خویش برگشت نماید. (آیزنک Eysenek ۱۹۸۱).
بنابراین با توجه به روابط پویا و دینامیک ما بین دو بعد رفتاری درونگرایی و برون گرایی و ارتباط آن با اضطراب، اهمیت این امر مشاهده می شود.
Eysenck, Hans J. A Model of Personality, Springer Verlag, Berlin, ۱۹۸۱.
از پرسشنامة مربوط به ۱۶ فاکتور شخصیتی (۱۶PF) که توسط کاتل (Cattel) و اِبِر (Eber) و تاتسوکا (Tatsuoka) در ۱۹۸۶ طراحی شده است برای ارزیابی جنبه های شخصیتی افراداستفاده می شود. در این پرسشنامه اختصاصاً سوالات مربوط به چهارگونه شخصیتی شامل برون گرایی، درون گرایی، اضطراب شدید و اضطراب خفیف استخراج و ارائه می شوند.
● تعریف واژه ها
▪ اضطراب: anxiety
ـ تعریف نظری: اضطراب یک ترس درونی شده است از اینکه مبادا تجارت دردآور گذشته تکرار شوند. از دیدگاه فروید فروید کششهای غریزی نامطلوب موجب اضطراب می شوند. اضطراب با احساس ترس مترادف است با این تفاوت که ترس منشاء خارجی دارد ولی اضطراب منشاء درونی دارد. (شفیع آبادی ـ ۱۳۷۸ ص ۵۲).
▪ درون گرایی: Introversion
ـ تعریف نظری: رفتاری است که با دیدگاه درونی ذهنی همراه بوده و فرد درون گرا آمادگی بیشتری برای خود داری و تسلط بر نفس از خود نشان می دهد. این افراد کمتر تمایل به حضور در جمع دارند و و بیشتر دقت خود را به مطالعه و فعالیتهای ذهنی انفرادی می گذرانند. (آیزنگ ـ ۱۹۴۷).
▪ برون گرایی: (Extraversion)
ـ تعریف نظری: رفتاری است که با دیدگاه عینی و خارجی مشخص شده و با فعالیت عملی بالاتری همراه است، افراد برون گرا (آمادگی کمتری برای تسلط بر نفس خویش برخوردارند. (آیزنگ ـ ۱۹۴۷).
از پرسشنامه (MBTI) (Myers Briggs) برای ارزیابی میزان برون گرایی ـ درون گرایی و از پرسشنامه اضطراب (State Trait) برای ارزیابی میزان اضطراب استفاده خواهد شد.
در پرسشنامه ۱۶PF که توضیح داده شد هر چهار موضوع درون گرایی ـ برون گرایی، اضطراب خفیف و شدید با هم قابل محاسبه هستند.
مغز دخترا بهتر کار میکنه یا پسرا؟
مغز یک نوزاد در رحم بسیار سریع رشد می کند و طی یک یا دو ماه از چند سلول، به پیچیده ترین ساختار طبیعت تبدیل می شود و در ادامه جنین در ششمین ماه بارداری توانایی های مهمی کسب می کند که همگی تحت کنترل مغز او هستند. در هنگام تولد، مغز نوزاد هنوز به طور کامل شکل نگرفته است و تنها به اندازه یک سوم اندازه واقعی رشد کرده است زیرا مدت زیادی طول می کشد تا مغز کامل شده و به شکل تکامل یافته خود دست یابد.
سپس در سال اول تولد، تراکم سیناپسهایی(سیناپس به محل اتصال سلولهای عصبی گفته می شود) که در مغز ایجاد می شود به سرعت افزایش یافته و همان فرآیندی که قبل از تولد آغاز شده است ادامه می یابد. ولی در حدود ده ماهگی میزان افزایش سیناپسها متوقف شده و از یک سالگی تا پایان عمر ثابت می ماند.
از همان اوایل، تفاوت های جنسیتی در مغز نوزادی که هنوز متولد نشده است، مشهود است. یکی از این تفاوت ها آن است که قسمت های راست و چپ مغز در پسرها ارتباطات کمتری به نسبت دختران پیدا می کند.
بنابر همین تفاوت ها، مطالعات اخیر نشان داده که پسرها در برخورد با انواع خاصی از مسائل (مانند امتحانات هجایی یا جدول کلمات) تنها از یک طرف مغزشان استفاده می کنند، در حالیکه دخترها از هر دو طرف استفاده می کنند.
نیمه راست مغز همچنان که رشد می کند، سعی می کند ارتباطاتی با نیمه چپ مغز برقرار کند اما در پسران(البته در دوران کودکی) نیمه چپ آمادگی ایجاد ارتباطات را ندارد و لذا این «اتصالات» صورت نمی گیرد و در عوض سلول ها به نیمه راست، یعنی جایی که از آن آمده اند، باز می گردند لذا اتصالات در نیمه راست مغز غنی تر صورت گرفته و همین وضعیت باعث موفقیت پسران در حل مسایل ریاضی (در زمان تحلیل ، بررسی و حل مسایل ریاضی نیمکره راست مغز بیشترین فعالیت را دارد) است.
از طرف دیگر در دختران ارتباط بین دو نیمکره با موفقیت بیشتری برقرار شده و لذا باعث می شود که توانایی های کلامی دختران بسیار بالاتر باشد.
دختران در سال های اولیه مدرسه در مقایسه با پسران هوشبهر بیشتری دارند و نمرات بهتری را می آورند ولی در دوران دبیرستان و دانشگاه این تفاوت ها کاهش می یابد.
در ۷ ۶ سالگی، هنگامی که کودکان آموزش جدی را شروع می کنند، از آنجا که در این سنین پسران(به طور مقطعی) از لحاظ ذهنی بین ۱۲ ۶ ماه عقب تر از دختران هستند،«هماهنگی حرکتی ظریف» (مانند نگهداشتن مداد یا استفاده از قیچی) در آنها(پسران) دیرتر شکل می گیرد. مطابق با این مساله، اینکه پسران و دختران از ۵ ۴ سالگی به کودکستان بروند عالی است، زیرا آنها(هم دختران و هم پسران) توانایی اجتماعی را کسب می کنند اما به نظر می رسد که پسران بیشتر از دختران به این آموزش ها نیازمند هستند و شاید لازم باشد بنا بر تشخیص والدین و یا مربی، کودکان پسر، مدت زمان بیشتری را در کودکستان سپری کنند .
● پسران با دختران متفاوتند
کسانی که نیمه راست مغزشان پیشرفته تر است (مانند پسران) از مزایایی نیز برخوردار هستند. پسران علاوه بر آنکه توانایی های ریاضی بهتری دارند، اهل عمل نیز هستند و اگر با مشکلی برخورد کنند می خواهند آن را برطرف سازند و بنابراین خیلی زودتر از دختران دست به کار می شوند.
از آنجاییکه در پسران نیمه راست مغز هم احساسات و هم فعالیت ها را کنترل می کند، بنابراین پسران به احتمال زیاد، زودتر وارد عمل می شوند. در حالیکه در دختران نیمکره های مغز تخصصی تر کار می کند یعنی نیمکره راست مرکز فعالیت های ریاضی و نیم کره چپ مرکز تکلم و بیان احساسات است . لذا پسران نیاز به تلاش بیشتری دارند تا به نیمکره چپ خود رجوع کنند و کلماتی برای توضیح احساسات، که در نیمکره راست مغز ثبت می کند، بیابند. در حالیکه دختران در این زمینه موفق ترند و در بیان احساسات بسیار بهتر عمل می کنند.
بطور کلی مطالعات دقیق علمی نشان داده است که دختران در سال های اولیه مدرسه در مقایسه با پسران هوشبهر بیشتری دارند و نمرات بهتری را می آورند ولی در دوران دبیرستان و دانشگاه این تفاوت ها کاهش می یابد.
دختران در استعداد کلامی برترند و پسرها در استعداد فضاییدختران و پسران به طور متوسط در قلمروهای مختلف هوشی الگوهای عملکرد متفاوتی دارند. در دوران کودکی، دختران در آزمون استاندارد شده توانایی کلامی بهتری نسبت به پسران دارند (خواندن، روانی کلامی، درک کلامی). در دوران دبستان دختران و پسران در حساب یکسان عمل می کنند ولی در دوران دبیرستان پسران در حساب و ریاضیات عملکرد بهتری نسبت به دختران دارند اما این تفاوت درمرحله دانشگاه کاهش می یابد.
اما ذکر این مطلب ضروری است که الگوهای موفقیت برای پسران و دختران (در زمینه های کلامی، غیرکلامی، ریاضی و...) وابسته به قالب های فرهنگی است که بر اساس آن رفتار مناسب برای دختران و پسران تعیین می شود.
برای مثال کودکان ما از همان دوران کودکی می آموزند که خواندن، هنر، مهارت های کلامی و ... قالب های زنانه است و مهارت های مکانیکی، ورزش و ریاضی از لحاظ اجتماعی مردانه تلقی می شود لذا به نظر می رسد این تفاوتهای میان دو جنس، تا حد زیادی تحت تاثیر شرایط فرهنگی جوامع نیز قرار گرفته است.
در انتهای باید عنوان شود که قطع نظر از نوع تبیینی که در مورد تفاوت دختران و پسران ارائه شده در حال حاضر ما می دانیم که تفاوت های بارز و قطعی میان دختران و پسران در چند زمینه محدود وجود دارد. مثلا دختران در استعداد کلامی برترند و پسرها در استعداد فضایی. در عین حال توانایی محاسبات عددی اندکی در پسران پیشرفته تر از دختران است و از طرف دیگر دختران در انجام حرکات ظریف و همچنین بین احساسات قویتر از پسران عمل می کنند. اما باید توجه داشت که تفاوت های عنوان شده، غالباً مربوط به میانگین های جمعیت است و برای قضاوت در مورد یک فرد خاص (یک دختر یا یک پسر) نباید به کار رود. زیرا ما دخترانی داریم که از لحاظ استعداد تجسم فضایی با قوی ترین پسران مقابله کرده و در عوض پسرانی داریم که در مهارت های کلامی، از قوی ترین دختران پیشرفته ترند.
لذا هیچکس نمی تواند ادعا کند که توانایی ذهنی در دختران بالاتر است یا در پسران. بلکه میان این دو جنس تفاوتهایی وجود دارد و این تفاوتها ناشی از برتری یک جنس بر جنس دیگر نیست.
برخی از روان شناسان و کارشناسان مشهور در این زمینه معتقدند که اگر در زمینه تفاوت میان دختران و پسران سوال شود که "بین آنان چه تفاوت هایی وجود دارد و یا کدامیک بر دیگری برتری دارد؟"؛ باید در پاسخ جواب داد: «بین کدام دختر و کدام پسر؟»
مدرنیته و مانورهای روانشناختی
فشارهای روانی در کنار هیجان های ناخوشایندی همچون اضطراب و افسردگی جزء لاینفک زندگی مدرن و بشر امروز به حساب می آید. تحولات سریع دنیای مدرن با همه رفاه و آسایش معجزه گونه اش، امری حیاتی را مورد تخریب قرار داده و آن روان آدمی است.
اگر نزاع میان ۲ گروه طرفداران مدرنیته و مخالفان آن را بر سر مزایا و معایب مدرنیته کنار گذاشته و در مورد ذاتی یا عرضی بودن معایب مدرنیته سکوت اختیار کنیم، ناچار از پذیرش این واقعیت هستیم که انسان امروزی با مسائلی در زندگی خویش مواجه است که فشارهای روانی و اضطراب بی سابقه ای بر وی تحمیل می کنند. از تحصیل و رقابت های علمی، سیاسی و اقتصادی گرفته تا آلودگی هوا و محیط زیست در کنار پدیده های طبیعی همچون زلزله، سیل و مرگ تنها گوشه ای از حوادث و رویدادهایی هستند که موجب شده شیوه مواجه و مقابله با آنها و کاهش فشار و استرس های ویرانگر به عنوان موضوعی حیاتی برای روان شناسان مطرح شود.
انسان هنگام مواجه با چنین رویدادهای اضطراب آوری ۲ راه بیشتر ندارد یا باید برای حذف اضطراب حاصل از این رویدادها بکوشد یا به وسیله مکانیسم های دفاعی از اضطراب اجتناب کند. در این مقاله برآنیم تا به جایگاه و اهمیت مکانیسم های دفاعی و انواع آن بپردازیم.
مکانیسم های دفاعی (defense mechanism) شیوه هایی هستند که افراد به طور ناخودآگاه در برابر رویدادهای اضطراب آور به کار می برند تا از خود در برابر آسیب های روانی و از دست دادن عزت نفس (self esteem) محافظت کنند. اندیشه به کار گرفتن اعمال دفاعی در سال ۱۸۹۴ توسط زیگموند فروید مطرح شد. به اعتقاد وی مکانیسم های دفاعی موجب کنار زدن افکار متعارض از حیطه هوشیاری می شوند.
در واقع کاربرد مکانیسم های دفاعی نشان از نوعی شیوه سازگاری است که افراد برای جلوگیری از تنزل عزت نفس و مقابله با افزایش اضطراب به آنها متوسل می شوند. در کتاب زمینه روان شناسی هیلگارد در تعریف مکانیسم دفاعی چنین آمده است: «فروید اصطلاح مکانیسم های دفاعی را به تدابیر ناهشیار اطلاق می کند که آدمی برای حل و فصل هیجان های منفی به کار می برد. این تدابیر هیجان مدار موقعیت تنش زا را تغییر نمی دهند، بلکه فقط شیوه دریافت یا اندیشیدن شخص را به آن عوض می کنند. به این ترتیب در همه مکانیسم های دفاعی عنصر «خودفریبکاری» در کار است.» «اتکینسون، ۵۱۰ :۱۳۸۶»
برای فهم دقیق جایگاه مکانیسم های دفاعی که گاهی از آنها به عنوان مانورهای روانشناختی یاد می شود توجه به نکات زیر ضروری است:
۱) کاربرد مکانیسم های دفاعی به خودی خود نشانه بیماری نیست، زیرا در بسیاری از مواقع مکانیسم های دفاعی نقشی حیاتی در رفاه روانی انسان ها ایفا می کنند. در واقع مکانیسم های دفاعی شکلی از رفتار بهنجار تلقی می شوند مشروط به این که در کاربرد آنها زیاده روی نشود.
۲) مکانیسم های روانی اموری اکتسابی به شمار می آیند که برای جلوگیری از تخریب و بی ارزش شدن «من» به کار می روند. تکرار مداوم آنها موجب تبدیل آنها به عادت می شود.
۳) مهم ترین ویژگی این مکانیسم ها کاربرد ناخودآگاهانه آنها از سوی انسان هاست که به منظور حفظ تعادل روانی صورت می گیرد.
۴) افراد با به کار بردن مکانیسم های دفاعی، مسائل و مشکلات خود را حل نمی کنند، بلکه صرفا به تحریف آنها و در واقع تحریف واقعیت می پردازند.
۵) هر چند مکانیسم های دفاعی را می توان به تنهایی نیز به کار برد ولی اغلب، افراد ترکیبی از آنها را به کار می برند. مسلما بررسی همه ابعاد مکانیسم های دفاعی و تحلیل جزییات مربوط به آنها از حیطه این مقاله خارج است، ولی به تعدادی از مهم ترین این مکانیسم ها اشاره می کنیم.
● سرکوبی
سرکوبی (repression) که گاهی از آن به عنوان واپس زنی نیز یاد می شود، نخستین و گسترده ترین مکانیسمی است که مورد استفاده قرار می گیرد. در این مکانیسم فرد می کوشد احساسات و انگیزه هایی را که موجب رنجش او شده اند، به قلمرو ناخودآگاه منتقل کند.
در بسیاری از خانواده ها مشاهده می شود کودکی که از تولد برادر یا خواهر خویش ناراحت است به انکار وجود وی می پردازد و این یعنی به کار بردن مکانیسم سرکوبی. از نگاه فروید، مکانیسم سرکوبی وسیله ای مناسب برای گریختن از برخی امیال دوران کودکی است؛ هر چند وی تصریح می کند امیال سرکوب شده همچون آتش زیر خاکستری هستند که رفتار فرد خواه ناخواه از آنها تاثیر خواهد گرفت. در نهایت می توان چنین گفت که سرکوب نوعی خود سانسوری و فرار از واقعیت است.
● بازگشت
در برخی شرایط استرس زا و اضطراب آور مشاهده می شود که افراد تمایل دارند به مراحل قبلی زندگی خویش بخصوص دوران کودکی رجوع کنند. رجوع کردن به مرحله پایین تر را بازگشت (regression) می نامند. در واقع با به کاربردن این مکانیسم، فرد خود را از موقعیتی که موجب آزار وی شده رها و دور می کند و به موقعیتی که در آن می تواند به آسانی به ارضای خواسته هایش بپردازد، تمسک می جوید. شواهد بسیاری وجود دارد که کودکان وقتی شاهد توجه بیش از اندازه والدین به برادر یا خواهرشان هستند برای جلب توجه آنها چهار دست و پا راه می روند.
● جابه جایی
چنان که از عنوان این مکانیسم می توان استنباط کرد فرد هنگام استفاده از آن می کوشد اضطراب ها را از علت تولیدکننده آن جدا کند و با موضوعی که در واقع هیچ ارتباطی با آن ندارد، مرتبط سازد. در نتیجه جابه جایی (displacement) را می توان چنین تعریف کرد: «تغییر جهت دادن احساسات از یک شخص یا یک شیء به یک شخص یا شی دیگر که کمتر مخاطره انگیز است.» (آزاد ۱۱۴ :۱۳۸۴)
نمونه عینی کاربرد این مکانیسم را در اختلافات زناشویی می توان مشاهده کرد. برای مثال هنگام عصبانیت زن از شوهرش، او مبادرت به شکستن ظروف خانه می کند. نکته قابل تامل در کاربرد مکانیسم جابه جایی این است که میان اضطراب ها و علت تولیدکننده آنها فاصله ایجاد می شود و اضطراب ها به امور غیر مرتبط ربط داده می شوند. فروید، عامل اصلی این مکانیسم دفاعی را سانسور می داند و از آن به عنوان مرز میان خودآگاه و ناخودآگاه ذهن انسان یاد می کند. این موضوع در تداعی خاطرات ناگوار بیش از هر امر دیگری خود را نشان می دهد. در واقع اگر خاطرات ناگوار بخواهند بدون تغییر شکل قدم به محیط شعور خودآگاه بگذارند با سانسور شدید مواجه خواهند شد.
● فرافکنی
وقتی انسان بخواهد برای رهایی از تعارض ها و عذاب وجدان، احساسات، تمایلات و اعمال نادرست خود را به دیگران نسبت دهد به این مکانیسم روی می آورد. پیامد استفاده از این مکانیسم رها شدن از نتایج ناگوار تعارض های درونی است. در واقع فرد با به کار گرفتن مکانیسم فرافکنی (projection) دیگران را مسوول اشتباهات خود می داند. کاربرد این مکانیسم در میان بیماران پارانویا که معمولا خود بزرگ بین و در عین حال بدبین هستند بسیار دیده شده است.
● دلیل تراشی
دلیل تراشی (rationalization) در واقع توجیه رفتاری است که اقدام به انجام آن کرده ایم، ولی دلیل اصلی آن را نمی دانیم. همین مساله موجب می شود فرد برای توجیه رفتار خود به دلایل قابل قبول روی آورد که مورد پسند دیگران نیز است. بسیاری کاربرد این مکانیسم را یک تدبیر خودفریبانه (self deceptive) و خود بزرگ کننده (ego enhancing) می دانند.
اضطراب و افسردگی جزءلاینفک زندگی مدرن است و انسان مدرن مکانیسم های دفاعی متفاوتی در مقابل اضطراب های مدرن به کار می برد
شاید بتوان گفت ضرب المثل «گربه دستش به گوشت نمی رسد می گوید بو می دهد » بهترین مثال برای درک مفهوم این مکانیسم باشد؛ هر چند این مساله بدیهی است که دلیل تراشی شایع ترین و پرثمرترین مکانیسم دفاعی مورد استفاده انسان است. ذکر این نکته نیز ضروری است که فرد هنگام کاربرد چنین مکانیسمی رفتار خود را عادلانه فرض می کند تا از عذاب وجدان رها شود.
● خیالبافی
مواجهه افراد با موقعیت های دشوار و اضطراب آور در سازگاری آنها با واقعیت مشکل ایجاد می کند. برای رهایی از این وضعیت و در واقع بهترین شیوه برای ارضای خواسته ها، استفاده از خیالبافی (fantesy) است. ضرب المثل «شتر در خواب بیند پنبه دانه گهی لپ لپ خورد گه دانه دانه» مصداق بارز این مکانیسم است.
● جبران
افراد برای جبران (compensation) ناتوانی های خود به این مکانیسم روی می آورند. در واقع کاربرد جبران، نوعی دفاع در برابر احساس حقارت است. نمونه تاریخی برای این مکانیسم را می توان در ناپلئون مشاهده کرد. بسیاری بر این اعتقادند که ناپلئون به دلیل کوتاهی قد و ضعف جثه خویش، همواره تشنه پیروزی و شکست دادن بوده است.
● درون فکنی
یکی از شیوه های همانند سازی با دیگران استفاده از مکانیسم درون فکنی (introjection) است. هنگام کاربرد این مکانیسم، فرد خصوصیات شخص دیگری را به طور رمزی به عنوان خصوصیات خویش قرار می دهد. مکانیسم درون فکنی در میان کودکان رایج تر است آن گاه که آنان تلاش می کنند ارزش های والدین و معلمان خود را به عنوان ارزش های خود بپذیرند.
● همانندسازی
فرآیند این مکانیسم دقیقا عکس مکانیسم فرافکنی است و فرد تلاش می کوشد صفات و اعمال دیگران را به خود نسبت دهد و به صورت ناخودآگاه به اقتباس ویژگی های شخصیتی فرد دیگر اقدام می کند. همانندی کودکان با قهرمانان ورزشی، رهبران سیاسی مطرح و دانشمندان، نمونه بارز کاربرد این مکانیسم است. ناگفته پیداست که افراط در همانندسازی (identification)، خود را در پدیده تقلید (imitation) نشان می دهد.
● تصعید
هنگامی که امیال و آرزوهای فرد با موانع اجتماعی مواجه شود و تحقق آنها ممکن نباشد امکان دارد فرد جهت امیال و آرزوهای خود را به سوی اهداف جامعه پسند و تا حدودی متعالی تغییر دهد. شکست عشقی برخی شاعران و در پی آن خلق آثار ادبی ماندگار توسط آنها از مصادیق عینی کاربرد این مکانیسم (sublimation) است.
● واکنش وارونه
بعضی افراد در طول زندگی خویش نه تنها برخی امیال خود را که از ابراز آنها شرم دارند، سرکوب می کنند، بلکه تلاش می کنند مسیر و رفتاری خلاف جهت رفتار سرکوب شده بروند؛ برای مثال در خانواده ای که بتازگی صاحب فرزند شده است خواهر یا برادر بزرگ تر برای سرکوب و کتمان حس شدید حسادت خود، به مراقبت افراطی از کودک پرداخته و به بهانه نگرانی از سلامت وی مانع بازی کودک با همسالانش می شوند. در این حالت، حس حسادت به شکل دیگری ظاهر شده است. بدیهی است کاربرد چنین مکانیسمی (formation reation) نیز نوعی خودفریبی است.
● فلسفه بافی
فلسفه بافی (intellectualization) عبارت است از: «تلاش برای گسستگی عاطفی از یک موقعیت ناراحت کننده با رودررویی انتزاعی و فکری با آن.» (گنجی، ۱۴۱ :۱۳۸۶) این مکانیسم وقتی به کار می رود که فرد هنگام مواجه با یک صحنه ناخوشایند در صدد کاهش پریشانی خویش برآید. برای مثال برخی ثروتمندان هنگام مواجه با فقرا برای این که تحت تاثیر عواطف خویش قرار نگیرند از عباراتی چون «هر کسی باید روی پای خودش بایستد» و «به افراد باید کمک فکری کرد نه کمک مادی» به فلسفه بافی می پردازند.
● باطل سازی
در این مکانیسم (undoing)، فرد برای از میان بردن اثر کاری که انجام داده است مجبور می شود به کار دیگری بپردازد. برای مثال در جامعه دیده می شود که افراد رباخواری که نزول دریافت می کنند برای خنثی کردن عمل نادرست خود به فعالیت های خیرخواهانه روی می آورند.
● انکار
در این مکانیسم فرد ناآگاهانه به رد جنبه هایی از واقعیت می پردازد که نمی تواند آن جنبه ها را آگاهانه قبول کند. برای نمونه هنگامی که فرد سالخورده از نزدیک شدن مرگ خود آگاه می شود به انکار (denial) ضعف های جسمانی خود می پردازد.
● جداسازی
گاهی مشاهده می شود برخی افراد هنگام مواجه با بعضی حوادث ناگوار مثلا مرگ والدین، از سوگواری امتناع می کنند. در واقع چنین حرکتی از متوسل شدن به مکانیسم جداسازی (isolation) نشان دارد. در این مکانیسم فرد می کوشد جنبه های هیجانی یک اندیشه یا رویداد را حذف و نادیده بگیرد.
مرور دیدگاه چند روانشناس در مورد دین
در مقالة حاضر دیدگاه نظریه پردازانی که در زمینة روان شناسی دین نظریة خاصی را به طور مستقل ارائه کرده اند مورد توجه قرار گرفته است. ابتدا نظریه ویلیام جیمز (۱۹۰۱) پیرامون تجربیات دینی که به صورت گزارش های افراد مختلف ارائه شده مطرح و نهایتاً نظریة ناهشیار به عنوان منبعی برای تجربیات جذبه، عرفان، اشراق و هرگونه تجربیاتی که نوعی ارزش معنوی دارد ارائه شده است. سپس نظریة گوردون آلپورت (۱۹۵۰) در خصوص جهت گیری مذهبی درونی و بیرونی و تفاوتهای هریک با دیگری مطرح شده است. در ادامه نظریه اریکسن (۱۹۶۸) در خصوص ایمان به عنوان یک نیاز حیاتی انسان بزرگسال که تحول یافتة ظرفیت اعتماد کودک به جهان و مادر است مورد بررسی قرار گرفته است. مفهوم دیگری که از سوی اریکسن مطرح شده «هویت» و «بحران هویت» است. این مفاهیم که در بحث شکل گیری شخصیت فرد مطرح می شود با دینداری
ارتباط پیدا کرده است. همین ارتباط باعث شده است تا برخی از روان شناسان مانند جیمز مارشیا (۱۹۸۰) و آدامز (۱۹۸۹) گرایش به دین را به عنوان بخشی از هویت فرد در نظر بگیرند. در خاتمه نظریه فولر و لوین (۱۹۸۰) کاملاً توضیح داده شده است. طبق این نظریه ایمان طی شش مرحله تکامل می یابد. این مراحل از کودکی و نوجوانی آغاز شده و تا میانسالی تحول می یابد.
علم روان شناسی طی یک قرن گذشته نسبت به پدیدة مذهب موضع گیری های بسیار متفاوتی داشته است. اگر چه ویلیام جیمز و استانلی هال به عنوان متقدمین روان شناسی در آمریکا نسبت به مطالعة دین توجه خاصی داشتند اما روند مطالعات روان شناسی در غرب و خصوصاً آمریکا حاکی از عدم توسعة رغبت های متقدمین توسط متاخرین است. ویلیام جیمز (۱۹۰۲) در کتاب گونه های تجربة دینی خود که شامل بیست سخنرانی وی است به بررسی انواع تجربیات دینی پرداخته است. وی ضمن استناد به تجربیات شخصی افراد در حالات جذبه، خلسه و احساس حضور نزد پروردگار به مسئله وحدت وجود که از مباحث اساسی در فلسفه و عرفان است توجه می کند (ویلیام جیمز() ۱۳۵۶ صفحة ۱۰۹). دامنة مطالعات ویلیام جیمز در زمینة تجربیات دینی از کشور آمریکا فراتر رفته و فرهنگ شرق را نیز در بر می گیرد. این بررسی ها شامل سرگذشت غزالی و اشاره به اشعار شبستری در گلشن راز نیز می شود. حاصل این مطالعات منجر به ارائه یک فرضیة اساسی در زمینه روان شناسی دین می شود (ویلیام جیمز() ۱۳۵۶ صفحه ۱۱۰). طبق این فرضیه،محتوای ناهشیار صرفاً شامل خاطرات ناقص، تداعی معانی عجیب و غریب و مانند آن نیست. بلکه قسمت ناهشیار شخصیت انسان می تواند منبع و سرچشمه بسیاری از شاهکارها و آثار نبوغ باشد. جیمز می گوید:
«به هنگامی که مسئله تصوف، عرفان، دعا و نیایش را مورد مطالعه قرار داده بودیم ملاحظه کردیم که در زندگی مذهبی نقش عمده را فیض نهایی که از قسمت ناهشیار ما می رسد بازی می کنند. بنابراین من فرضیه خود را اینطور قرار می دهم: این حقیقت برتر که ما در تجربیات دینی با آن ارتباط پیدا می کنیم، بیرون از حدود وجود فردی ما هرچه می خواهد باشد، درون حدود وجود ما، دنبالة ضمیر ناهشیار ما از اوست. وقتی که ما به این نحو پایة فرضیة خود را بر روی امری که مورد قبول دانشمندان روان شناس است قرار می دهیم، با علوم امروزی تماس خود را حفظ کرده ایم؛ حال آنکه علمای علم کلام چنین تماسی را ندارند» (ویلیام جیمز() ۱۳۵۶ صفحه ۱۹۷).
استانلی هال به عنوان اولین رئیس انجمن روان شناسی آمریکا(APA) نیز به عنوان یکی از پیشکسوتان روان شناسی در آمریکا به بررسی دین علاقمند بود و نشریه ای را در زمینة روان شناسی دین تاسیس کرد که تا سال ۱۹۱۵ چاپ می شد. مقالات چاپ شده در این نشریه عمدتاً به آموزش های اخلاقی و مذهبی کودکان و نوجوانان مربوط می شد (استانلی هال ۱۸۹۱ به نقل از ریچارد.اِل . گورساچ() ۱۹۸۸). همانطور که در ابتدای مقاله ذکر شد روان شناسان موضع گیری های متفاوتی نسبت به بررسی دین در حوزة علم روان شناسی داشته اند. آنچه که در این مقاله بیشتر به آن توجه می شود ذکر نظریاتی است که مذهب را به عنوان یک موضوع مستقل و حائز اهمیت مورد توجه قرار داده و دربارة آن نظریه پردازی کرده اند. و نه کسانی که دربارة انسان نظریه پردازی کرده اند و دین را نیز مانند سایر موضوعات مشمول همان نظریه کلی خود دانسته اند. همانطور که در ابتدای مقاله اشاره شد روان شناسان موضع گیرهای متفاوتی نسبت به بررسی دین در حوزة علم روان شناسی داشته اند. از میان بینانگذاران مکاتب مختلف در روان شناسی زیگموند فروید با پدیدة دینی، برخوردی کاملاً منفی داشته و به صورت های مختلف کوشیده است تا اصالت دین را نادیده بگیرد. از سوی دیگر بنیانگذار رفتاری نگری جان واتسن (۱۹۲۵) نیز با توجه به اینکه موضوع علم روان شناسی را «رفتار» قابل مشاهده و اندازه گیری اعلام می کند و با هرگونه روش های بررسی درون نگرانه مخالفت می کند و برای بررسی اعتقادات مذهبی مجالی باقی نمی گذارد (ال.بی.براون () ۱۹۸۷ صفحه ۹۸).
ریچارد گورساچ (۱۹۸۸) که به بررسی تاریخچة روان شناسی دین پرداخته است معتقد است که از دهة ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰ در زمینه روان شناسی دین مطالعه مهمی انجام نشده است. البته گوردون آلپورت از سال ۱۹۵۰ در زمینة روان شناسی دین کتاب فرد و دینش را تالیف کرد که بایستی حرکت او را در این زمینه حائز اهمیت دانست. هنر آلپورت این بود که به عنوان یک روان شناس اجتماعی با ارائه نظریة جهت گیری درونی و بیرونی نسبت به دین در انسان توانست مطالعات روان شناسی اجتماعی در زمینة تعصبات نژادی را با در نظر گرفتن جهت گیری مذهبی فرد مورد مطالعه قرار دهد (اِل.بی، براون() ۱۹۸۷ صفحه ۹۸). تقسیم بندی آلپورت در خصوص جهت گیری مذهبی فرد توانسته است توجه زیادی را طی سالیان اخیر به خود معطوف دارد و در مطالعاتی که عامل مذهب مورد توجه روان شناسان باشد به عنوان یک نظریه کارآمد مورد استفاده قرار گیرد. آلپورت بر حسب جهت گیری دینی افراد، آنها را با دو جهت گیری دینی درونی و بیرونی تقسیم بندی کرد.
از نظر آلپورت افراد مذهبی با جهت گیری درونی ضمن درونی سازی ارزشهای دینی، مذهب را به مثابه هدف در نظر می گیرند. در حالیکه افراد با جهت گیری بیرونی، دین را صرفاً وسیله ای برای نیل به اهداف دیگر در نظر می گیرند (آلپورت و راس ۱۹۶۷ به نقل از اِ ی فولتون() ۱۹۹۷). اخیراً نظریه آلپورت در زمینه جهت گیری دینی بیرونی به دو مقولة اجتماعی و شخصی بسط یافته است. طبق این تقسیم بندی افراد دارای جهت گیری دینی بیرونی اجتماعی از مذهب جهت نیل به اهدف اجتماعی سود می جویند، در حالیکه در جهت گیری مذهبی بیرونی شخصی افراد از مذهب جهت کسب امنیت فردی استفاده می کنند (گورساچ و مک فرسون ۱۹۸۹، کرک پاتریک ۱۹۸۹ به نقل از اِ ی فولتون() ۱۹۹۷).
یکی دیگر از روان شناسانی که در زمینة روان شناسی دین نظریه ای راهگشا مطرح کرده است اریک اریکسن است. اریکسن که یک نو فرویدی است نسبت به دین موضع گیری مثبتی دارد. وی معتقد است بین نهادهای اجتماعی به وجود آمده در طول تاریخ زندگی انسان و نیازهای روان شناختی او ارتباط وجود دارد. به نظر اریکسن دین به عنوان یک نهاد اجتماعی در طول تاریخ در خدمت ارضأ «اعتماد اساسی» بشر بوده است. اریکسن بر خلاف فروید دین را به عنوان بازگشت به دورة کودکی ندانسته و آن را برای تامین نیاز اعتماد اساسی بشر ضروری می داند (اریک. اریکسن() ۱۹۶۸ صفحه ۱۰۶).اریکسن اولین مرحلة تحول «من» را به عنوان «اعتماد» در برابر «عدم اعتماد» نامیده و معتقد است که کودک در اولین مرحله از تحول شخصیت خود به تدریج جهان خارج و مادر را به عنوان پدیده ای قابل اعتماد درک می کند. وی معتقد است «اعتماد» در دوران کودکی پایه ظرفیت «ایمان» در بزرگسالی را فراهم می کند. ایمان به عنوان یک نیاز حیاتی، انسان را به سوی پذیرش دین سوق می دهد (اریک. اریکسن() ۱۹۶۸ صفحه ۱۰۶). مفهوم دیگری توسط اریک اریکسن مطرح شده است که با دین ارتباط پیدا می کند. این مفهوم عبارتست از «هویت» و «بحران هویت».
مفهوم هویت که توسط اریکسن مطرح شد از سوی جیمزمارشیا در یک الگوی چهار وضیعتی هویت توسعه یافت. این چهار وضعیت عبارتند از: هویت یافتگی، بحران زدگی، دنباله روی و آشفتگی. هریک از چهار وضعیت هویتی تعریف شده از سوی مارشیا در تجدید نظرهای بعدی با توجه به دو بعد عقیدتی و بین شخصی تفکیک شد (گرو توند و همکاران ۱۹۸۲ و آدامز و همکاران ۱۹۸۲ به نقل از اِ ی. فولتن() ۱۹۹۷). براساس این تقسیم بندی آدامز و همکارانش به ارائه یک پرسشنامه جهت سنجش وضعیت هویت فرد تحت عنوان «سنجش عینی وضعیت هویت من توسعه یافته» که به صورت مخفف باEOM EIS مشخص شده است اقدام کردند (آدامز()و همکاران ۱۹۸۹). البته هنوز پژوهش های انجام شده در زمینة رابطة دین و هویت بسیار اندک است و بدون پژوهش های کافی نمی توان به دقت ارتباط این دو مقوله را با یکدیگر دقیقاً مشخص نمود (اِ ی. فولتن() ۱۹۹۷). علیرغم پژوهش های اندک در این زمینه با توجه به اینکه آدامز ۱۹۸۹ دین را در کنار شغل، سیاست و فلسفة زندگی به عنوان یک عنصر عقیدتی در پرسشنامه EOM EIS وارد کرده است، خود نشان دهندة ورود دین به عنوان یک سازة روان شناختی در حیطة روان شناسی تحول شخصیت حائز اهمیت است.
پیشرفت های بدست آمده در حوزة تحول قضاوت اخلاقی و نیز مسلح شدن روان شناسی به روش بررسی تحولی مفاهیم و سازه های روان شناختی به مطالعات روان شناسی دین نیز کمک شایانی کرده است. فولر و لوین ۱۹۸۰ (به نقل از وایتزمن لورنس()۱۹۹۴) در زمینة بررسی ایمان به ارائه نظریه ای تحولی شامل شش مرحله پرداخته اند. این نظریه که از برخی جهات به نظریة قضاوت اخلاقی کلبرگ شباهت دارد، می تواند در مطالعة ارتباط دین با متغیرهای دیگر با توجه به مراحل مختلف ایمان و سطح بندی افراد در مراحل مختلف آن کمک شایانی نماید. از نظر فولر ولوین (۱۹۸۰) (به نقل از وایتزمن و لورنس() ۱۹۹۴ صفحه ۱۱۹) ایمان مذهبی برای افراد در سنین مختلف دارای ساختار متفاوتی است. این دو نظریه پرداز ساختار ایمان را مجموعه ای از باورها می دانند که در هر مرحله تعیین کنندة چگونگی عملیات ذهنی در استدلال یا قضاوت دربارة موضوعات مورد توجه در حیطة دین است. به طور خلاصه شش مرحلة ایمان از نظر فولر ولوین (۱۹۸۰) به ترتیب زیر است:
▪ مرحله اول ایمان شهودی فرافکنی: در این مرحله ایمان بیانگر ابراز آرزوهای کودک است. کودکان در سن ۳ تا ۷ سالگی دارای جهت گیری خیالبافانه و تقلیدی هستند، ولی محتوای فکر آنها دارای الگوهای نسبتاً سیال است. در مرحلة اول فولر همانند مرحلة اول قضاوت اخلاقی کلبرگ کودک کاملاً خود میان بین بوده و در عین حال در خصوص تابوهای موجود در جامعه نسبت به برخی از اعمال کاملاً آگاهی دارد.
▪ مرحله دوم ایمان اسطوره ای سطحی: کودک در این مرحله به درونی کردن داستانها، اعتقادات و جنبه های مختلف مربوط به فرهنگ جامعه می پردازد. اعتقادات و قواعد اخلاقی در این مرحله کاملاً عینی و سطحی هستند. این مرحله با گسترش و تصریح شکل گیری شخصیت کودک تحت تأثیر ویژگی های شخصیتی دیگران همراه است.
▪ مرحله سوم ایمان ترکیبی قراردادی: در مرحلة سوم نوجوان نسبت به دیدگاهها و باورهای موجود در خارج از خانواده آگاهی می یابد. بنابراین در این مقطع ایمان مذهبی در خدمت تدارک جهت یابی منسجم از دنیای متنوع و پیچیده بوده، دیدگاههای معارض با یکدیگر را در یک چارچوب کلی با یکدیگر ترکیب کرده وحدت می بخشد. مرحله سوم اصولاً در نوجوانی آغاز می شود و به اوج خود می رسد و در عین حال برای بسیاری از بزرگسالان به عنوان یک تعادل جویی دائمی تلقی شده از این مرحله فراتر نمی روند. در مرحلة سوم اگر چه شخص دارای یک «ایدئولوژی» است که شامل مجموعه ای از باورها و ارزشهای بیش و کم باثبات است، اما این ایدئولوژی را به عنوان یک واقعیت مستقل مورد بررسی و آزمایش قرار نمی دهد.
▪ مرحله چهارم ایمان وابسته به طرز تفکر فردیت یافته: مرحلة چهارم شامل درونی کردن باورهای فرد است. انتقال از مرحلة سوم به چهارم بسیار حائز اهمیت است. چون با این انتقال نوجوان و یا بزرگسال باید مسئولیت پذیرش هرگونه سبک زندگی، ارزشها و تعهدات عملی نسبت به آنها را به عهده گیرد.
▪ مرحله پنجم بازنگری در ایمان تثبیت شده: در مرحله پنجم علیرغم تثبیت اعتقادات فرد که طی مراحل قبل شکل گرفته است، شاهد بروز یک بحران در اعتقادات شخص هستیم. این تردید و بازنگری نسبت به اعتقادات در فواصل نیمه عمر انسان رخ می دهد. فولر و لوین با استفاده از مفاهیم روان تحلیل گری مرحلة پنجم را مورد تجربه و تحلیل قرار می دهند. بنابر نظر آنها در این مرحله اطمینان نسبت به ارزشها توسط فشارهای حاصل از سرکوبی بخش هشیار شخصیت در دوران اولیه زندگی زیر سؤ ال و یا مورد بی توجهی قرار می گیرد. این نظریه پردازان از به گوش رسیدن پیامهای مربوط به جنبه های عمیق «خود» سخن می گویند. این پیامها شامل بازشناسی انتقادی بخش ناهشیار اجتماعی انسان است. محتوای دینی پیامها عبارتند از: اسطوره ها، تصاویر آرمانی و تعصب هایی که با توجه به تربیت ناشی از طبقات اجتماعی خاص، سنت های مذهبی و گروههای قومی بخصوص عمیقاً در «سیستم خود» فرد رسوخ کرده است.
▪ مرحله ششم ایمان جهانی: همانطور که در مرحله ششم قضاوت اخلاقی کلبرگ مطرح شده است، مرحله ششم از تحول ایمان نیز از جهت وقوع بسیار اندک است. کسانی که مرحلة ششم ایمانی جهانی را تجربه کرده اند، احساس رابطة نزدیک و صمیمانه بین خود و جهان پیرامون خود را گزارش کرده اند. تجارب مطرح شده در مرحلة ششم تحول ایمان مبنی بر احساس رابطة نزدیک بین فرد و جهان پیرامون را در نظریة فولر تحت عنوان تجربة اوج در افراد خود شکوفا و نیز در توصیفات تجارب دینی مطرح شده توسط ویلیام جیمز (۱۹۰۱) در کتاب گونه های تجارب دینی وجه تشابه بسیار زیادی دیده می شود. اگر چه نظریه فولر و لوین به عنوان پایه و مبنایی نظری امکان پژوهش های سازمان یافته تری را فراهم می کند ولی هنوز جمع بندی های روشن در زمینة روان شناسی دین نیازمند پژوهش های متعددی است. پیشرفت های بدست آمده در حوزة روان شناسی دین ضرورت انجام پژوهش های طولی و استفاده از روش های تجربی را از نظر برخی از روان شناسان مانند گورساچ (۱۹۸۸) ( به نقل از راتیزمن و لاورنس() ۱۹۹۴ صفحه ۱۲۰) محرز کرده است.
در این مقاله دیدگاه چند تن از روان شناسان غربی در زمینة روان شناسی دین به طور مختصر مطرح شد. علت انتخاب نظریة این روان شناسان در مقالة حاضر و طرح دیدگاه آنان، علاقة آنها به دین و مطالعة آن با نوعی گرایش مثبت آنها به دین بوده است. البته ممکن است نظریات روان شناسان دیگری را نیز بتوان به این مجموعه اضافه کرد. چون بررسی کامل دیدگاه همة روان شناسان در زمینة روان شناسی دین نیازمند نقد و بررسی مبانی جهان بینی و اعتقادات هریک از روان شناسان نسبت به دین است، بنابراین ضروری به نظر می رسد تا دیدگاه روان شناسانی که با استفاده از روان شناسی، دین را به عنوان یک متغیر خنثی مانند سایر متغیرها در نظر می گیرند و یا حتی آن را به عنوان یک ارزش منفی در نظر می گیرند جداگانه مورد بحث و بررسی قرار گیرد.
علل پرخاشگری، بددهنی و عصبانیت در کودکان و راههای کنترل آن
● تعاریف پرخاشگری
روان شناسانی که اعتقادات نظری متفاوتی دارند در مورد چگونگی تعریف پرخاشگری اساساً با هم توافق ندارند. موضوع اصلی این است که آیا باید پرخاشگری را براساس پیامدهای قابل دیدن آن تعریف کنیم یا براساس مقاصد شخصی که آن را نشان می دهد.
گروهی پرخاشگری را رفتاری می دانند که به دیگران آسیب می رساند یا بالقوه می تواند آسیب برساند. پرخاشگری ممکن است بدنی باشد ( زدن – لگد زدن – گاززدن) یا لفظی ( فریاد زدن، رنجاندن) یا به صورت تجاوز به حقوق دیگران ( چیزی را به زور گرفتن)، نقطه قوت این تعریف عینی بودن آن است به رفتار قابل مشاهده اطلاق می شود. نقطه ضعف آن این است که شامل بسیاری از رفتارهایی است که ممکن است به طور معمول پرخاشگری تلقی نشود.
پرخاشگری وسیله ای رفتاری است در جهت رسیدن به هدفی؛ پرخاشگری خصمانه رفتاری است در جهت آسیب رساندن به دیگران ، بیشتر پرخاشگری های بین کودکان کوچک از نوع «وسیله ای» است.
این نوع پرخاشگری به خاطر متعلقات است. کودکان از یکدیگر اسباب بازی می قاپند، یکدیگر را هل می دهند تا به اسباب بازی که می خواهند بازی کنند دست یابند. به ندرت اتفاق می افتد که کودکان بخواهند به کسی آسیب برسانند یا از روی عصبانیت دست به پرخاشگری بزنند.
پرخاشگری را باید از جرئت ورزی متمایز دانست. جرئت ورزی، دفاع از حقوق یا متعلقات (مانند ممانعت کودک از این که کسی به اسباب بازی اش دست بزند) یا بیان امیال و آرزوها را بر می گیرد.مردم معمولاً شخص با جرئت را پرخاشگر می دانند، در صورتی که کسی که از حق خود دفاع می کند با جرئت است نه پرخاشگر.
تغییرات رشدی
کودکان در ۱۲ ماهگی وقتی با هم هستند شروع به ابراز رفتار پرخاشگرانه وسیله ای می کنند یعنی رفتار پرخاشگرانه آنان غالباً به خاطر اسباب بازی و متعلقات دیگر است و در ارتباط با همسالان ابراز می شود. کودکان گاهی اوقات به والدین و کودکان بزرگتر حمله ور می شوند، ولی این گونه پرخاشگری در مقایسه با پرخاشگری با همسالان، نسبتاً نادر است. کودکان همچنان که به سال های پیش از مدرسه و مدرسه نزدیک می شوند، کمتر دست به اعمال پرخاشگرانه می زنند و در نوع پرخاشگری آنان هم تغییراتی ایجاد می شود. یعنی وقتی که پرخاشگری ابراز می شود غالباً خصمانه است و کمتر «وسیله ای» است. به این معنا که کودکان برای به دست آوردن هدف های وسیله ای کمتر مستقیماً از حربه های جسمانی استفاده می کنند؛ ولی وقتی که به کسی حمله لفظی یا بدنی می کنند بیشتر امکان دارد که با قصدی خصمانه این کار را کرده باشند.
پرخاشگری لفظی، دست کم در سال های قبل از مدرسه افزایش می یابد.
● ثبات پرخاشگری
هرچند که سطح پرخاشگری کودکان از موقعیتی به موقعیت دیگر فرق می کند ولی کودکان از لحاظ تداوم رفتار پرخاشگرانه در طول زمان با هم فرق دارند. کودکانی که در سال های اولیه به شدت پرخاشگرند به احتمال زیاد در جوانی و بزرگسالی هم پرخاشگر خواهند بود و کودکانی که پرخاشگر نیستند به احتمال زیاد در بزرگسالی هم پرخاشگرنخواهند بود.
بعضی از مطالعات نشان می دهد که ثبات پرخاشگری دخترها در طول زمان کمتر از پسرهاست و چند تحقیق دیگر نشان داده است که دخترها و پسرها از این لحاظ تفاوتی ندارند. البته کودکان به هنگامی که با وقایع تنش زا مثل جدایی پدر و مادر یا به دنیا آمدن کودکی جدید رو به رو می شوند بیشتر پرخاشگر می شوند، ولی پرخاشگری شدید که بیش از چند ماه به طول انجامد غالباً حاکی از تداوم داشتن این الگوی رفتار است. پرخاشگری در حد معمول کمتر جای نگرانی دارد. به خصوص در سال های پیش از مدرسه شاید این اندازه پرخاشگری صرفاً نشان دهنده این باشد که کودک می خواهد انواع مختلف کنش متقابل اجتماعی را داشته باشد.
● ادراک مقاصد دیگران و رفتار پرخاشگرانه
کودکان در مورد پرخاشگری دیگران برحسب این که آن را عمدی یا تصادفی بدانند قضاوت های متفاوتی می کنند. تحقیقی که پسرهای بسیار پرخاشگر را با پسرهای غیر پرخاشگر مقایسه می کند نشان می دهد که پسرهای پرخاشگر احتمالاً از مقاصد دیگران، درکی متفاوت از پسرهای غیر پرخاشگر دارند. براساس درجه بندی معلمان و همسالان تعدادی از پسرها در کلاس های دوم، چهارم، ششم به عنوان بسیار پرخاشگر یا غیر پرخاشگر طبقه بندی شدند. سپس این عده در موقعیتی آزمایشی مشاهده شدند که به آنان برای جور کردن قطعات پازل جایزه ای تعلق می گرفت. قرار بر این شد که وقتی که قسمتی از پازل کامل شد پسر بچه دیگری ( که همدست آزمایشگر) بود آن را به هم بزند. در حالت اول، پسر بچه آن را عمداً به هم زد؛ در حالت دوم، طوری به هم زد که تصادفی جلوه کند و در حالت سوم انگیزه های پسر بچه مبهم بود. کودکان مورد آزمایش این امکان را داشتند که با خراب کردن پازل این کودک «تلافی» کنند. کودکان پرخاشگر و غیر پرخاشگر وقتی که احساس کردند که این کودک عمداً خرابکاری کرده تلافی کردند و وقتی که دیدند عملش غیرعمدی بوده تلافی نکردند، ولی واکنش آنان به انگیزه های مبهم این کودک بدین ترتیب بود که پسر بچه های پرخاشگر تلافی کردند و طوری واکنش نشان دادند که گویی این کودک عمداً این کار را کرده است. کودکان غیر پرخاشگر تلافی نکردند و طوری عمل کردند که گویی اعمال او غیرعمدی بوده است.
● تفاوت های جنسیتی
پسرها پرخاشگرتر از دخترها هستند. این تفاوت در غالب فرهنگ ها و تقریباً در همه سنین و نیز در غالب حیوانات دیده می شود. پسرهابیش از دخترها پرخاشگری بدنی و لفظی دارند. از سال دوم زندگی این تفاوت ها آشکار می شود. براساس مطالعات مشاهده ای در مورد کودکان نوپای بین سنین ۱ تا ۲ سال تفاوت های جنسیتی از لحاظ تعداد پرخاشگری بعد از ۱۸ ماهگی ظاهر می شود و قبل از آن اثری از آن نیست. پسرها به خصوص وقتی که به آنان حمله می شود یا کسی مزاحم کارهایشان می شود تلافی می کنند. در یک مطالعه مشاهده ای در مورد کودکان پیش از مدرسه پسرها فقط اندکی بیش از دخترها مورد حمله قرار گرفتند، ولی دو برابر دخترها تلافی کردند. شاید این که پسربچه بالقوه پرخاشگر است یا می تواند آن را بیاموزد علتی فیزیولوژیک داشته باشد. برای مثال پسران ۱ تا ۳ ساله در کلاس های پیش از دبستان از طرف بزرگسالان و همسالان بیش از دخترها به خاطر پرخاشگری مورد توجه قرار گرفتند. این توجه گاهی مثبت بود ( لبخند زدن، ملحق شدن به بازی کودکان) و گاهی تا حدودی منفی ( متوقف کردن کودک یا سر کودک را با چیزی گرم کردن). توجه نشان دادن به رفتار کودک، به هر نحوی که باشد، بیش از بی توجهی به آن باعث تشویق رفتار می شود.
● الگوی خانواده و پرخاشگری
والدین کودکان به شدت پرخاشگر غالباً به هنگام اعمال قواعد و معیارها خشونت دارند و پرخاشگرند. یکی از پیچیده ترین و جامع ترین روش هایی که برای درک پرخاشگری در خانواده به کار رفته تحقیق «جرالد پاترسون» و همکارانش در مرکز یادگیری اجتماعی «شهر اورگون» بوده است. آنان برای مطالعه الگوهای کنش متقابل خانوادگی در خانه و مدرسه و ارتباط آن با مشکلات رفتاری کودکان مشاهدات مستقیمی انجام داده اند. افراد مورد مطالعه از خانواده هایی بودند که به دلیل مشکلات رفتاری مثل پرخاشگری، دزدی و سایر رفتارهای ضداجتماعی فرزند یا فرزندانشان به درمانگاه رجوع کرده بودند.
وقتی که واکنش خشونت آمیزی بروز می کند سایر اعضای خانواده کاری می کنند که باعث دامن زدن به رفتار پرخاشگرانه می شوند. برای مثال، برادری بر سر خواهرش فریاد می زند، خواهر بر سر او فریاد می زند و ناسزایی به او می گوید. در این موقع برادرش او را کتک می زند و این ماجرا ادامه می یابد. تمام این ها نشان می دهد که والدین می توانند در پاداش دادن و تنبیه کردن فرزندانشان رفتار با ثباتی داشته باشند و با استفاده از راه های مؤثر بدون این که با تنبیه شدید همراه باشد پرخاشگری کودکان را کنترل کنند و بازآموزی کودکان در دورانی نسبتاً کوتاه میسر است.
در آخر باید گفت تلویزیون نیز منبع دیگری است که کودکان به خصوص پسرها از طریق آن رفتار پرخاشگرانه را می آموزند.به طور مثال: خشونت از ارزش های آمریکایی تلقی می شود، پرخاشگری به عنوان یکی از وسایل رسیدن به هدف تشویق می شود. در برنامه های تلویزیونی که یکی از وسایل انتقال چنین ارزش های اجتماعی به کودکان است، به طور متوسط در هر ساعت پنج یا شش بار خشونت بدنی نمایش داده می شود، رفتار پرخاشگرانه شخصیت های تلویزیونی غالباً تقویت می شود: قهرمان این برنامه ها به همان اندازه پرخاشگرند که ضد قهرمان ها. در مطالعه ای کودکان چهار ساله به هنگام بازی آزاد در مهدکودک به مدت سه هفته مورد مشاهده قرار گرفتند و از لحاظ رفتار پرخاشگرانه به دو گروه بالای متوسط و زیر متوسط طبقه بندی شدند. سپس در طول چهار هفته بعد، کودکان به گروه هایی تقسیم شدند که در مهدکودک به مدت تقریباً نیم ساعت برنامه پرخاشگرانه مثل «بت من» و «سوپرمن» یا فیلم های معمولی و یا برنامه های جامعه پسند می دیدند. کودکانی که از اول از لحاظ پرخاشگری در حد بالای متوسط بودند در مدت بازی آزاد و بعد از دیدن برنامه پرخاشگرانه، از خود پرخاشگری بیشتری نشان دادند تا کودکان مشابهی که برنامه های معمولی را دیده بودند. دو گروه از کودکانی که از لحاظ پرخاشگری زیر متوسط بودند و هر کدام یکی از این برنامه ها را دیده بودند واکنششان با هم فرقی نداشت. این الگوهای رفتاری تا دو هفته بعد از پایان گرفتن تماشای این برنامه ها هم چنان ادامه داشت.
کودکانی که مستعد پرخاشگری هستند با دیدن خشونت از تلویزیون پرخاشگرتر می شوند.
● نحوه کنترل عصبانیت در کودکان
خواه چهار ساله یا چهل ساله ، همه ما بارها عصبانی شده ایم. اما فردی که در طول زندگی نیاموزد چگونه بر خشم خود مسلط شود ، روابط را خدشه دار و دوستان و اطرافیان را آزرده خاطر می سازد.
● خصیصــــه های ذاتـــــــــی
مواقعی که فرد عصبانی می شود، میزان عصبانیت او را غالباً شخصیت او معین می کند. حالات فوق العاده حساس ، سرکش ، بی دقت، پرتحرک یا پرخاشگر بودن می تواند بخش رشد یافته ای از یک شخصیت سالم و یا در نهایت یک مبارزه جو باشد. نکته مهم این است که با پی بردن به ضعف رفتاری فرزندتان می توانید پرخاشگری ها را به نقاط قوت تبدیل کنید. وقتی که کودک عصبی در مورد چیزهایی عصبانی می شود که دوست صبور او اصلاً به آن موارد توجهی ندارد ، در این صورت شما نیازبه زمان بیشتری دارید تا جایگزین هایی را به جای عصبانیت به او بیاموزید
● مــــراحل رشـــد
زمانی که کودک در مرحله رشد فیزیکی یا اجتماعی قرار دارد زمینه بیشتری برای پرخاشگری و عصبانیت در او ایجاد می شود. مراحل مختلف رشد ، عوامل خشم متفاوتی دارند. وقتی به کودک خود که به کاسه توت فرنگی دست درازی کرده، می گویید:” الان اجازه خوردن آنها را نداری”، عصبانی می شود. ولی فرزند بزرگتر شما تحمل جواب مشابه را دارد به دلیل این که او صبر و بردباری را در خود پرورانده است
● جنسیــــت
به طور کلی، پسرها خشم خود را راحت تر از دخترها ابراز می کنند و شاید یک توجیه فرهنگی برای آن وجود داشته باشد. به احتمال زیاد والدین و مربیان از پسرها فوران خشم را انتظار دارند و از آن چشم پوشی می کنند در صورتی که گریه رنجورانه یک دختر عصبانی مورد قبول آنهاست. اما کودکان در هر دو جنس نیاز به یادگیری کنترل خشم دارند
● زندگــــــی خانوادگــــــی
به طور کلی ناراحتی یک کودک به دلیل جدایی والدین ، بیماری ، مرگ ، تولد خواهر یا برادر، تغییر منزل و یا دیگر اتفاق های مهم زندگی ، اغلب در او پنهان می ماند و با بروز عصبانیت و پرخاشگری به کودک آسیب می رساند. زیرا او احساس می کند مورد آزار و اذیت واقع شده و سعی می کند این احساس را منتقل کند. اگر کودک لطیفه ای برای مهار کردن موقعیت حاد روحی بگوید و یا کوله پشتی برادرش را پرت کند ، به هر حال این رفتارها به میزان زیادی به الگوی رفتاری خانواده اش بستگی دارد. مخصوصاً این رفتارها در خانواده هایی شایع است که خشم، داد و فریاد و پرخاشگری هایی مثل ” به هم زدن در” در آنها مشاهده می شود. در بیشتر خانواده هایی که در مقابل احساسات ، اتفاقات و هیجانات ناآرام و سرکوبگر هستند، الگوی دیگری وجود دارد. ” الگوی کودکان رفتارهایی است که آنها در اطرافشان می بینند.”
● با کودکان پرخاشگر چگونه رفتار کنیم
امروزه بسیاری از خانواده ها از خشونت و پرخاشگری فرزندان خود شکایت دارند. آنها تمایل دارند که علت این رفتارها را بدانند و راه های پیشگیری و اصلاح رفتار را در این زمینه به کار گیرند. در این نوشتار به تعریف رفتار پرخاشگرانه پرداخته می شود، انواع آن بیان می گردد و راه های مناسب مقابله با پرخاشگری مورد بررسی قرار می گیرد
● انواع پرخاشگری
پرخاشگری یک نوع رفتاری است که از خشم و عصبانیت نشأت می گیرد.این رفتار را می توان به دو گروه تقسیم بندی کرد:
▪ پرخاشگری خصمانه:
رفتاری است که به منظور صدمه و آزار رساندن به دیگری یا دیگران ابراز می شود؛ و هدف در آن صرفاً آزار رساندن است. مثلاً کودکی کودک دیگر را می زند و یا در مدارس دیده می شود که زنگ های تفریح، کودکان در حیاط مدرسه بعضاً به کتک کاری می پردازند
▪ پرخاشگری وسیله ای:
رفتاری است که فرد به وسیله آن خواستار به دست آوردن هدفی دیگر است و ابداً قصد حمله به دیگران یا اذیت کردن آنها را ندارد. البته در این میان ممکن است لطمه ای نیز به کسی وارد شود. مثلاً کودکی بزهکار کیف خانمی را می رباید تا به این وسیله مورد تشویق و تأیید گروه همسالان قرار گیرد
ممکن است پرخاشگری جنبه انتقام گیری نیز داشته باشد. یعنی کودکی که مورد اذیت و آزار قرار گرفته و نتوانسته خشم خود را ابراز کند، اکنون با پرخاشگری به کاهش اضطراب خود می پردازد. در این جا پرخاشگری وسیله ای است که کودک با توسل به آن می خواهد به هدف خود یعنی کاهش اضطراب دست یابد.
▪ جهت پرخاشگری ممکن است به یکی از این دو صورت باشد:
الف) پرخاشگری درونی
ب) پرخاشگری بیرونی
چنانچه جهت پرخاشگری به طرف درون باشد، کودک خشم را به درون خود می افکند و دچار خشم فرو خورده می شود. پیامد چنین عملی می تواند افسردگی نیز باشد. کودکان افسرده در واقع از دست خودشان عصبانی هستند.
ـ خشم درونی عصبانیت و نارضایتی از خود را به وجود می آورد.
ـ خشم بیرونی؛ کودک ممکن است خشم خود را به صورت رفتارهایی از قبیل فریاد کشیدن، پا به زمین کوبیدن یا پرتاب کردن اشیا بروز دهد.
● علل خشونت و پرخاشگری در کودکان
۱) الگوپذیری کودکان از والدین
یکی از دلایل بسیار مهم پرخاشگری در کودکان یادگیری است. یعنی کودکانی که الگوهای رفتاری پرخاشگرانه داشته اند، همانند الگوهای خود رفتار می کنند. چنانچه پدر یا مادری خلق و خویی عصبانی و پرخاشگر داشته باشند، مسلماً فرزندشان نیز پرخاشگر خواهد شد. این رفتار توسط کودک یاد گرفته می شود. از آنجا که کودکان با والدین همانند سازی می کنند، بنابراین بسیاری از رفتارهای پدر و مادر ناخودآگاه توسط فرزندان فرا گرفته می شود. توضیح این که فرایند همانند سازی کاملاً ناخودآگاه صورت می پذیرد.
نکته دیگر این که حتماً لازم نیست والدین با خودِ کودک پرخاشگری کرده باشند؛ چنانچه او شاهد رفتارهای خشونت بار پدر و مادر با افراد دیگر نیز باشد، این گونه رفتار را فرامی گیرد. بنابراین کودکان از طریق مشاهده، رفتارهای والدین را می آموزند.
بر این نکته می توان تأکید کرد که کودکان با چشمان خود می آموزند؛ یعنی آن چه را مشاهده می کنند، یاد می گیرند؛ حتی اگر آن رفتار به طور مستقیم در مورد خود آنها صورت نگیرد.
۲) کودکان ناکام پرخاشگر می شوند
ناکامی یکی از مسائلی است که به پرخاشگری می انجامد. وقتی کودک به هدف خود دست نیابد و ناکام شود، یکی از رفتارهایی که از او سر می زند پرخاشگری است.
۳) اضطراب و پرخاشگری
کودکان مضطرب نمی توانند کودکان آرامی باشند. آنها رفتارهایی پرخاشگرانه از خود بروز می دهند؛ البته بلافاصله پشیمان می شوند و از والدین خود عذرخواهی می کنند. اگر از کودک مضطرب بپرسیم که چرا پرخاش می کنی و عصبانی هستی؛ خواهد گفت نمی دانم.؛ یا خواهد گفت دست خودم نیست.
۴) پرخاشگری، نشانه ای از تضادهای درونی
گاهی کودکان در دوگانگی و تضادهای درونی قرار می گیرند. یا بهتر بگوییم، گاهی بر سر دو راهی هایی گیر می کنند و نمی دانند کدام راه را انتخاب کنند؛ و این حالت آنها را دچار تعارض، اضطراب و خشم می کند. مثلاً کودکی که دوست دارد نزد مادرش در منزل بماند و از طرفی وقتی می بیند تمام کودکان به مدرسه می روند، همزمان تمایل به مدرسه رفتن نیز دارد، دچار دوگانگی می شود. به کودکان خود کمک کنیم که در دو راهی های زندگی، مدتی طولانی قرار نگیرند. آنها بایستی به سرعت و با دقت درست ترین کار را انجام دهند.
۵) پرخاشگری و افسردگی
پرخاشگری و کج خلقی در کودکان چنانچه با علامت های دیگر همراه باشد، می تواند نشانه ای از افسردگی باشد که در این صورت لازم است شرایط زندگی کودک تمام و کمال مورد بررسی قرار گیرد.
۶) پرخاشگری؛ بیماری ها؛ مصرف دارو
بعضی از بیماری ها به مصرف دارو نیاز دارد و ممکن است از عوارض جانبی داروها کج خلقی و رفتارهایی باشد که خشونت را برمی انگیزند.
۷) خشونت و مدرسه
گاهی کودکان در مدرسه قربانی خشونت می شوند؛ و این قربانی شدن باعث می شود که خود آنها نیز عامل خشونت شوند.
▪ عواملی که به خشونت در مدرسه می انجامند، عبارت اند از:
وقتی کودکی توسط دانش آموزان دیگر مورد تمسخر قرار گیرد
وقتی کودکی توسط دانش آموزان دیگر کتک بخورد و قادر به دفاع از خود نباشد.
وقتی کودکی همیشه از مشاجرات فرار می کند و حتی در مواقعی به گریه متوسل می شود.
وقتی کودکی مرتب اشیا، وسایل و پول خود را گم می کند.
وقتی کودک از لحاظ ظاهری (پارگی لباس و یا نامناسب بودن آن) مورد تمسخر قرار می گیرد.
خجالتی بودن و سکوت مکرر در کلاس.
افت تحصیلی، افسردگی و ناراحت بودن.
این عوامل کودک را قربانی خشونت دیگران می کند و خود کودک نیز عامل خشونت می شود و رفتارهای پرخاشگرانه از او سر خواهد زد.
● درمان پرخاشگری در کودکان ( با کودکان پرخاشگر چگونه رفتار کنیم )
برای درمان پرخاشگری در کودکان اولین گام این است که نوع پرخاشگری آنها و علت آن را براساس توضیحاتی که ارائه شد شناسایی کنیم؛ و پرخاشگری را به صورت موردی برطرف نماییم.
در مورد کودک پرخاشگری که الگو پذیری عامل این گونه رفتار او بوده، باید روی الگوی کودک کار کرد و راه های دیگری جز پرخاشگری را به آن الگو آموخت.
اگر پرخاشگری در اثر ناکامی به وجود آمده باشد، بایستی کودک ناکام را در رسیدن به اهداف مطلوب و دوست داشتنی کمک کنیم.
در مواردی که علت پرخاشگری اضطراب است، باید از نگرانی درونی و اضطراب کودک مطلع شویم. ورزش کردن برای این کودکان بسیار مؤثر است و باعث تخلیه هیجانی می شود.
در کشمکش های درونی بایستی کودک را از حالت دوگانگی خارج ساخت. کمک به کودکان در تصمیم گیری، باعث می شود که بیاموزند به حالت های دوگانه درونی خود پایان بخشند.
در پاره ای از موارد، کودک افسرده پرخاشگری شدیدی از خود نشان می دهد. در این میان لازم است به این نکته پی ببریم که او چه چیز دوست داشتنی را از دست داده و چگونه می شود مورد از دست رفته را برای او جبران کنیم.
در مورد پرخاشگری، شیطنت و مصرف دارو بایستی حتماً با پزشک متخصص ارتباط داشته باشیم تا کودک از نزدیک مورد معاینه قرار گیرد.
هنگامی که کودک قربانی خشونت در مدرسه شده است، بایستی با مسئولان مدرسه صحبت کنیم و لازم است که ایشان طبق قانون و مقررات خاص با کودکان خشونت گرا برخورد کنند؛ و نیز کودکانی را که قربانی خشونت شده اند براساس رفتارهای خوبشان مورد تشویق و تأیید قرار دهند.
چنانچه نوع پرخاشگری کودک خصمانه است، بایستی کودک را از آزار و اذیت کردن دور کنیم تا مجبور نباشد برای تلافی و انتقام، افراد دیگر را اذیت کند؛ و اگر پرخاشگری از نوع وسیله ای است، بایستی راه های دیگری را جهت مطرح کردن کودک برگزینیم تا او ناچار نباشد از روش خشونت برای جلب توجه استفاده کند.
● نتیجه گیری
به طور کلی خشونت و پرخاشگری بیشتر عامل بیرونی دارد و فقط در موارد خاص به علل درونی مربوط می شود. والدین در درجه اول، بایستی محرک های محیطی را که باعث تحریک خشم و ایجاد خشونت در فرزندشان می شود شناسایی و سپس برای رفع آن به کمک روان شناسان و متخصصان اقدام نمایند.
▪ روش هایی برای درمان پرخاشگری کودکان
۱ محدودیت هایی برای کنترل پرخاشگری وضع کنید و آنها را به اطلاع کودک برسانید.
۲ مدل های پرخاشگری را به حداقل برسانید. می توانید از راهکارهای زیر استفاده کنید:
الف) ساعاتی را که کودک فیلم های خشونت آمیز تلویزیونی می بیند، محدود کنید.
ب) فیلم ها، تصاویر و روزنامه کودک را به دقت انتخاب کنید.
ج) الگوهایی را در اختیار کودک بگذارید که پرخاشگرانه نباشند.
ح)همراه کودک برنامه های تلویزیونی را ببینید و صحنه پرخاشگرانه آن را تفسیر کنید.
۳ همدلی را افزایش دهید. آگاهی کودک را نسبت به رنجی که بر اثر پرخاشگری او در افراد یا حیوانات به وجود می آید، افزایش دهید.
۴ رفتارهایی را که مغایر با رفتار پرخاشگرانه است، تقویت کنید.
۵ به جای کودک پرخاشگر، به کودکی که به وی پرخاش شده توجه کنید.
۶ نحوه ی ارتباط کودک را با افرادی که با او زندگی می کنند، مورد بررسی قرار دهید.
۷ اگر قرار است کودک به دلیل رفتار خشونت آمیزش تنبیه شود، بهتر است به طریقی باشد که منجر به حمله انتقامی و تلافی جویانه از طرف کودک نشود.
۸ فرصت تخلیه هیجانات را برای کودک فراهم کنید.
۹ مباحث گروهی یا خانوادگی را که تأکید بر همکاری با دیگران دارد، به کار گیرید.
۱۰ همکاری، مسئولیت و پیگیری مسائل مورد علاقه را با دادن مسئولیت به کودکان تشویق کنید.
۱۱ برای مهارِ رفتار کودکان، فنون محروم سازی ممکن است تا حدودی مفید واقع شود. بنابراین رفتارهای پسندیده را به وضوح تشریح کنید و پاداش ها و کیفرهای آنها را بیان نمایید.
۱۲ فعالیت های ساعتی او را در صورت امکان با شرکت کودکی دیگر طراحی کنید.
۱۳ از تنبیهات بدنی پرهیز کنید.
۱۴ علت رفتار پرخاشگرانه وی را بیابید.
۱۵ ثبت وقایع روزانه، بازی درمانی، بازی های جالب، جمله سازی و گوش دادن فعال ممکن است به عنوان کمکی در جهت درک کودکان خشن به کار گرفته شود.
۱۶ به کودک بفهمانید که با هر رفتار خشونت آمیز، خود را از شما بیشتر دور می کند.
۱۷ از کودک پرخاشگر بخواهید الگوی مطلوبی برای خود بیابد و فهرستی از رفتارهای الگو را در کوتاه مدت اجرا نماید.
۱۸ با کودک قرارداد رفتاری ببندید تا برای رفتارهای مطلوبش جایزه دریافت کند و نتیجه اعمال نامطلوبش را ببیند.
● الگوهای پرخاشگری در کودکان
همه جوامع باید راه هایی را بیابند تا مانع از آن شوند که اعضای آن به هم آسیب برسانند. همه مردم رفتار پرخاشگرانه را تا اندازه ای کنترل می کنند ولی از لحاظ ارزشی که برای آن قایلند و میزان محدود کردن آن ، با هم فرق دارند.
برای مثال، در میان قبایل سرخپوست آمریکایی، کومانچی ها و آپانچی ها کودکانشان را جنگجو بار می آورند و حال آنکه هوپیها وزونی ها به فرزندانشان صلح جویی و رفتار غیر پرخاشگرانه می آموزند. اصولاً در فرهنگ آمریکای برای پرخاشگری و سرسختی ارزش قایلند.
● چرا فرزندم با خشونت رفتار می کند؟
نوجوانان خشونت گرا معمولاٌ قدرت کنترل رفتار خود را ندارند و ، رسوم و اخلاقیات جامعه ای را که در آن زندگی می کنند ، زیر پا می گذارند . تحقیقات نشان می دهد که پسران بیش از دختران در رفتارهای خشونت آمیز و پرخاشگرانه خود از نیروی بدنی استفاده می کنند . اما دختران بیشتر متوسل به جدال های لفظی می شوند . این گونه افراد معمولاً در میان گروه به عنوان افرادی گستاخ ، بی تربیت و بی رحم نسبت به اطرافیان و همسالان ، شناخته می شوند .
▪ علل
۱ خشونت در قالب پرخاشگری فیزیکی یا لفظی ممکن است ناشی از ناکامی های اساسی باشد یا به دلیل وجود مدل های پرخاشگرانه در محیط زندگی ( خانه یا مدرسه ) نوجوان ایجاد شود .
۲ نوجوانان خشن معمولاٌ والدینی پرخاشگر دارند که روش های تربیتی آنها بیشتر مبتنی بر سخت گیری ، خشونت و تنبیه بدنی است .
۳ عامل وراثت هم می تواند در رفتار خشن یک نوجوان نقش داشته باشد که بیشتر رفتاری اکتسابی و آموخته شده است . تحقیقات نشان می دهد که در اغلب مواقع ، تربیت های کارآمد و قوی می تواند آثار وراثت را تحت پوشش خود قرار دهد .
۴ نوجوانی که پرتوقع و نازپرورده بار آمده است و انتظار دارد که همگان به خواست های او احترام بگذارند ، هنگام برآورده نشدن انتظاراتش ، عصبانی می شود و ، به خشونت و پرخاشگری متوسل می گردد .
۵– نابسامانی های خانواده می تواند از عوامل دیگر ایجاد خشونت در قالب پرخاشگری باشد. مانند غیبت های طولانی پدر یا مادر ، درگیری و اختلاف ، جدایی و متارکه و محیط های زندگی دور از تفاهم و مسالمت .
▪ پیشگیری و درمان
۱ در دوران بلوغ که بحران روحی و عاطفی نوجوان را در بر می گیرد ، بهترین راه برای پیشگیری از خشونت ، مسامحه و سازگاری است. اغماض ، گذشت و نادیده گرفتن رفتارهای او همراه با آرامش ، در اغلب مواقع از استمرار و پیشروی خشونت در قالب پرخاشگری های فیزیکی و لفظی جلوگیری می کند .
۲ راهنمایی و مشاوره با دانش آموز در خصوص عواقب خشونت و آثار اجتماعی آن و همچنین مشاوره با خانواده دانش آموز درباره کاهش رفتارهایی که منجر به خشونت نوجوان می شود ، بسیار مؤثر خواهد بود.
۳ ایجاد زمینه ی فعالیت های مؤثر در خانه و مدرسه برای اشتغال بیشتر نوجوان و تخلیه انرژی های جسمی و روانی او در کاهش خشونت و رفتارهای پرخاشگرانه بسیار تأثیرگذار است .
۴ خودداری مدرسه از به کاربردن روش های انضباطی غلط و ایجاد فضای صمیمی تر میان معلمان و دانش آموزانِ نوجوانِ خشونت گرا ، به کاهش رفتارهای خشونت آمیز و پرخاشگرانه می انجامد .
● کودکان و خشونت در تلویزیون
تلویزیون می تواند عامل مؤثری در رشد و تحول سیستمهای ارزشی ، و شکل دهنده رفتار باشد ؛ ولی متأسفانه بسیاری از برنامه های تلویزیون مروّج خشونت هستند. با تحقیق در مورد تأثیر برنامه های خشونت آمیز تلویزیون بر کودکان و نوجوانان ، معلوم شده است که آنها :
۱ ترس از خشونت ندارند؛
۲ به تدریج می پذیرند که خشونت راهی برای حل مشکل است ؛
۳ به تقلید خشونت می پردازند؛
۴ ناخودآگاه با شخصیت های خاصی چه قربانیان و چه قربانی کنندگان همانند سازی می کنند. لازم به ذکر است که همانند سازی ، ناآگاهانه و بسیار خطرناک است ولی الگو برداری آگاهانه است .
مشاهده خشونت در برنامه های تلویزیونی باعث پرخاشگری در کودکان می شود. گاهی اوقات حتی دیدن یک برنامه خشونت آمیز می تواند پرخاشگری را افزایش دهد. کودکانی که مکرراً نمایشهایی پر از خشونت را تماشا می کنند و ازاین کار منع هم نمی شوند، به احتمال زیاد ، به تقلید آنچه می بینند می پردازند.
اثر خشونت تلویزیونی ممکن است فوراً در رفتار یا گفتار کودک نمودار شود و یا سالها بعد خود را نشان دهد. البته خشونت تلویزیونی تنها علت پرخاشگری یا رفتار خشونت آمیز نیست ولی از عوامل مهم تلقی می شود.والدین می توانند با استفاده از راههای پیشنهاد شده ی زیر کودکان خود را از خشونت مفرط تلویزیونی محافظت کنند.
۱ به برنامه هایی که کودکان می بینند توجه کنید و بعضی از آنها را همراه کودک خود ببینید. چنانچه کودک خود را به هنگام تماشای برنامه های خاص تلویزیونی همراهی کنید ، می توانید سؤالهای او را بهتر برایش توضیح دهید و جلوی کج فهمی او را بگیرید.
۲ زمان تماشای برنامه های تلویزیونی را محدود کنید. توجه داشته باشید که تلویزیون را نباید دراتاق خواب بچه ها قرار دهید. با این عمل خود باعث می شوید که کودک با اثرات منفی برنامه های خشونت آمیز تلویزیونی ، به خواب نرود ؛ همچنین نظم ساعت خواب و بیداری او مختل نمی شود.
۳ به کودکان خود تذکر بدهید که اگر چه هنرپیشه حقیقتاً مجروح نشده یا به قتل نرسیده است ، لکن این گونه خشونتها در دنیای واقعی یا بسیار دردناک است یا منجر به مرگ می شود.
۴ هنگامی که برنامه های خشونت آمیز پخش می شود، یا کانال را عوض کنید یا تلویزیون را خاموش کنید. توضیح دهید که مشکل آن برنامه چیست و به گونه ای با منطق درخور فهم کودک ، آسیب و ضرر موجود در آن برنامه را توضیح دهید تا میل کودک یا اصرار او برای تماشای این گونه برنامه ها کاهش یابد.
۵ در حضور بچه ها صحنه های خشونت آمیز را تأیید نکنید و بگویید که بدترین شیوه برای حل یک مشکل، روش خشونت آمیز است.
۶ تأثیر همسن و سالان و دوستان و همکلاسی ها باید به حداقل برسد. به این منظور با والدین بچه های دیگر تماس بگیرید و در مورد نوع برنامه ها ی تلویزیون و مدت زمان مناسب برای تماشای تلویزیون توافق کنید.
والد ین با استفاده از این روشها می توانند اثر مخرب تلویزیون را در دیگر حیطه های زندگی از قبیل شکل گیری ها و قالب پذیری های جنسیتی یا نژادی پیشگیری کنند. مدت تماشای تلویزیون توسط کودکان ، جدا ازمحتوای آن باید کم شود چون کودکان را از پرداختن به فعالیت های مفید دیگر از قبیل مطالعه، بازی با دوستان و رشد و پرورش علائق خود باز می دارد.
اگر والدین در امر محدود کردن کودکان خود مشکل دارند یا نگرانی هایی در باب چگونگی رفتار خود در مقابل واکنش های کودک نسبت به برنامه های تلویزیونی دارند، می بایست با یک روان شناس کودک و نوجوان مشاوره کنند و از رهنمودها و تجارب او برخوردار شوند.
● بازی های خشن موجب پرخاشگری کودکان می شود
تحقیقات انجام شده بر روی کودکان و نوجوانان حاکی از آن است که بازی های ویدیویی خشن، پرخاشگری در کودکان را افزایش می دهد.
تحقیقات انجام شده حاکی از آن است انجام بازی های کامپیوتری و ویدویی خشونت آمیز، پرخاشگری در کودکان و نوجوانان را افزایش می دهد.
این تحقیقات به مدت ۲۰ سال بر روی کودکان و نوجوانان انجام شده است. آزمایشاتی که بعد از انجام بازی های خشونت آمیز بر روی کودکان انجام شده است نشان می دهد که این افراد بعد از بازی حرکات پرخاشگری از خود نشان می دهند.
معلمان ۶۰۰ دانش اموز ۱۳ تا ۱۵ سال می گویند: دانش آموزانی که وقت بیشتری را برای بازی های خشونت آمیز صرف می کنند بیشتر از دانش آموزان دیگر حالت های خصمانه در بحث ها به خود می گیرند.
این نتایج در گردهمایی سالانه انجمن روانشناسی آمریکا مطرح شده است و در این نشست کارشناسان خواستار کاهش برنامه ها و بازی های خشونت آمیز برای کودکان و نوجوانان شده اند.
همچنین از والدین خواسته اند که برای مراقبت از سلامت کودکان خود باید بر بازی های کودکان نظارت بیشتری داشته باشند.
بازی های کامپیوتری و ویدیویی تاثیرات بسیار زیادی بر روی کودکان دارند زیرا در این بازی ها کودک خود را قهرمان داستان می بیند و با انجام جنایت و خشونت به پیروزی می رسد.
● کودکان ناسزاگو
امروزه بسیاری از والدین نگران بددهانی یا بدزبانی فرزندانشان هستند و از خود می پرسند که آنها این صحبت ها را چگونه یاد گرفته اند؟ چرا این اتفاق برای فرزند ما افتاده؟ آیا خودمان مقصر بوده ایم؟ جمعی از والدین می گویند، ما که این حرف های زشت را بر زبان نمی آوریم، پس چگونه فرزندمان چنین حرف هایی می زند؟! در نهایت نیز این سؤال برایشان مطرح است که چه باید کرد تا کودک این عادت ناپسند را ترک کند. در این نوشتار به علل اصلی بدزبانی و راه حل هایی برای رفع آن اشاره شده است.
● علت ها
همان طور که در بحث های گذشته درباره رفتار کودکان متذکر شدیم، بسیاری از اعمال بچه ها از عملکرد والدین نشأت می گیرد. کودکان رفتارهای پدر و مادر را به طور ناخودآگاه درونی می کنند. رفتارهای درون فکنی شده جزو معیارهای نهادینه شده کودک قرار می گیرند و سپس او مطابق این معیارها عمل می کند؛ به این فرآیند همانند سازی می گویند. کودک والدین خود را به عنوان اولین الگوهای زندگی می پذیرد و چون به آنها عشق می ورزد و آنان را سمبل هایی قوی می داند، رفتار والدین برای او شاخص و الگو قرار می گیرد.
گاهی بین درون فکنی یک رفتار و بروز آن فاصله زمانی وجود دارد؛ برای مثال، کودک گفتاری ناپسند را ماهها قبل از زبان پدر یا مادر شنیده، اما برون ریزی آن امروز صورت می گیرد. این مدت به تشخیص کودک و شرایط او بستگی دارد که چه زمان، چگونه و در برابر چه کسی کلام زشت را به کار برد.
در بعضی خانواده ها، والدین با فرزندان خود بسیار خصمانه رفتار می کنند و در عین حال آنان را آزاد می گذارند. به این گروه از پدر و مادرها، والدین خصمانه آزاد گذارنده می گویند؛ آنها خود از حرف های زشت استفاده می کنند و فرزندان نیز آزادند که این گونه عبارات را به کار برند. یعنی هیچ اقدامی در جهت جلوگیری از این رفتار به عمل نمی آید؛ و یا از نظرتربیتی هیچ گونه تدبیری از طرف والدین برای ترک این عادت در بچه ها صورت نمی گیرد.
ذکر این نکته ضروری است که چه والدین حرف های زشت را به فرزند خود بگویند و چه در حضور او در برابر فرد دیگری این گونه گفتار را به کار ببرند، کودک ، آنها را می آموزد و به وقت نیاز بر زبان می آورد.
از دیگر علت های یادگیری کلام زشت ، ارتباط کودکان با دوستان و با بچه های دیگر است. بسیاری اوقات کودکان عامل بدزبانی یکدیگرند. در مهد کودک ، مدرسه ، کوچه و هر جای دیگری که بچه ها فرصت بازی و به خصوص درگیری با هم را پیدا کنند، ممکن است این بدآموزی صورت بگیرد.
از دیگر عوامل بروز بدزبانی در بچه ها ، به کارگیری کلام زشت به عنوان اعتراض است. کودک با بر زبان آوردن این گونه حرف ها اعتراض خود را نشان می دهد؛ این نوعی رفتار تلافی جویانه است که بعضی کودکان در پیش می گیرند. آنها احساس می کنند، فقط با ادای این گونه کلمات است که تخلیه می شوند و می توانند نارضایتی خود را نشان دهند.
گاهی که کودک خردسال برای اولین بار از کلمات زشت استفاده می کند، موجب خنده و مزاح اطرافیان می شود. این گونه برخورد از همان ابتدا برای او حکم تشویق به انجام این رفتار را خواهد داشت و به تدریج به آن عادت می کند.
در پاره ای از موارد نیز کودکان با بر زبان آوردن حرف های زشت می توانند به خواسته های خود برسند. بنابراین بدزبانی را راهی برای رسیدن به اهداف خود تلقی می کنند و در درازمدت جزو رفتار آنان خواهد شد.
● راه حل ها
به هفت علت اصلی برای ناسزاگویی در کودکان اشاره کردیم؛
یادگیری از طریق والدین
یادگیری از طریق دوستان و بچه های دیگر
بد آموزی بوسیله فیلم
بیان نوعی اعتراض
رسیدن به خواسته ها و اهداف
تشویق شدن
ناکامی و افسردگی
مسلماً با شناسایی علت رفتار نادرست، می توانیم در رفع آن موفق تر عمل کنیم:
۱) چنانچه این گونه رفتار از والدین سرچشمه گرفته باشد، بایستی والدین به طور جدی آموزش داده شوند تا خود را کنترل کنند و چنین رفتاری را حداقل در حضور فرزند انجام ندهند. در ضمن لازم است به کودک گفته شود که این رفتارها درست نیست و اگر هم از والدین سر زده، آنها اشتباه کرده اند و دیگر تکرار نخواهد شد. به علاوه توصیه می شود اگر پدر و مادر چنین رفتاری را مرتکب شدند، به اشتباه خود اعتراف کنند و حتی از فرزند عذرخواهی نمایند.
۲) اگر دوستان یا بچه های دیگر عامل بدزبانی کودک باشند، بایستی او را از این افراد دور کنیم و به جای آنها دوستان خوب و مؤدب را جایگزین نماییم.
۳) در انتخاب فیلم ها دقت کنیم و چنانچه فیلمی مناسب سن کودک نیست، شرایطی فراهم آوریم که او فیلم را نبیند.
۴) به اعتراضات کودک گوش دهیم و دقیقاً توجه کنیم که او چه می گوید و نسبت به چه چیز اعتراض دارد. دادن یک کمک فوری به کودک در چنین شرایطی بسیار مهم است. روشهای سختگیرانه والدین، اعتراض شدید فرزند را به همراه دارد.
۵) هرگز کودک نباید به این وسیله به خواسته اش برسد؛ بلکه بایستی به او فهماند، چنانچه دست از این نوع رفتار بردارد و حتی از این بابت عذرخواهی کند، به خواسته اش خواهد رسید.
۶) هرگز با شنیدن حرف های زشت کودک به او نخندیم، بلکه اخم کنیم و خود را از وی دور سازیم. با این روش به او نشان می دهیم که رفتار پسندیده ای نداشته است.
۷) چنانچه فرزند ناکامی و افسردگی دارد، بهتر است فرصتی فراهم کنیم تا او موفقیت ، شادی و نشاط را تجربه کند. در چنین مواردی بایستی به درمان حالات افسرده وار او بپردازیم.
علاوه بر توجه به نکات گفته شده، والدین می توانند با استفاده از روش «یادگیری وسیله ای» ، در جهت رفع عادت بدزبانی در کودکان برآیند. به این ترتیب که هر وقت کودک رفتار ناپسند از خود نشان نداد، به او جایزه ای بدهند و به طور مشخص بگویند «این پاداش به این علت بود که امروز حرف های زشت بر زبان نیاوردی و بچه مؤدبی بودی…» با این روش، او می فهمد که رفتار ناپسند پاداش نمی گیرد، بلکه موجب اخم و قهر والدین است؛ برعکس رفتار مؤدبانه او تشویق و تأیید می شود.
● بد دهنی کودکان
این مسئله در بسیاری مواقع یکی از شکایات و معضلات والدین را در مقابل اطفال تشکیل داده و متأسفانه دربسیاری از مواقع خود پدر و مادرها در به وجود آوردن آن نقش داشته اند.
▪ علائم اختلال:
برای شروع بحث ابتدا باید دانست که آیا طفل از لحاظ موقعیت درکی در موضعی قرار دارد که قادر به شناخت خوب و بد و زشت و زیبا بوده باشد و یا صرفاً از روی تقلید در سیر رشد کلامی این الفاظ را به کار می برد. کلاً شروع شکل گیری انضباط در اطفال از حوالی ۵/۱ سالگی آغاز می گردد و از آن زمان است که والدین نقش فعال خویش را در این زمینه ایفا خواهند نمود. رفتار و حرکات و سخن گفتن ناشیانه طفل در این زمان از هر لحاظ جالب نظر والدین و اطرافیان بوده و موجب مسرت و شادمانی آنان می گردد. در حوالی سنین ۵/۲ ۳ سالگی که طفل قادر به ادای ۲ ۳ کلمه پشت سر هم می باشد بدترین زمان از لحاظ تقلید برخی کلمات ناهنجار می باشد که احیاناً در محیط اطراف طفل ادا می گردد در این زمان مشکل به دو صورت تکوین خواهد یافت:
ـ اول: آن که ادای الفاظ رکیک و زشت در فرهنگ خانواده خاصی مرسوم بوده و از قبل مورد تقبیح واقع نگردیده باشد که در این صورت طفل با تقلید مستقیم بدین رفتار ناپسند گرایش یافته و آن را در خویش پرورش خواهد داد.
ـ دوم: آن که برخی وابستگان خانواده مثلاً عمو، دایی و یا حتی خود پدر و مادر لحن کودکانه طفل را مستمسکی جهت تفریح قرار داده و تقلید الفاظ رکیک توسط وی آنان را به خنده و شادی وامی دارد و پرواضح است که بعدها رفع یک عادت کاملاً مستقر شده و ذهنی شده در طفل تا چه اندازه با صعوبت همراه خواهد بود. سپس در زمانی که حدوداً مصادف با ۵ ۶ سالگی طفل می باشد پدر و مادر از اینکه کودک خردسال بدون هیچ گونه ابایی به فحاشی ناسزاگویی می پردازد ظاهراً دچار تعجب می گردند در حالی که توجه به زیربنای موضوع جای هیچ گونه شگفتی بجا نخواهد گذاشت.
● بددهنی به صورت علامتی از یک اختلال سلوک
اختلالات سلوک در اطفال گروهی از اختلال های رفتاری آنان را تشکیل می دهند. نمونه هایی از این اختلالات شامل دروغ گویی افراطی و آتش افروزی عمدی و فرار از مدرسه می گردد. چنین کودکانی ممکن است متخاصم، بددهن، گستاخ و بی اعتنا بوده و نسبت به بزرگترها رفتار منفی گرایانه نشان دهند.
▪ سایر موارد شامل:
ـ بددهنی در اختلالات شخصیت:
بالاخص در اختلال شخصیت ضد اجتماعی
ـ بددهنی در پسیکوزهای اطفال:
که به طور خلاصه دسته ای از بیماری های جدی روانی را تشکیل داده و بیمار در طی حملات تهاجمی بیماری ممکن است به بددهنی و توهین به سایر افراد بپردازد.
● بد دهنی در عقب افتادگی عقلانی
وجود رفتار نامتناسب اجتماعی و از جمله پرخاشگری در کودکان دچار عقب ماندگی ذهنی موجود و گاه موجب برانگیختن توجه منفی در مراقبین آنان می گردد. روش های پیش گیری از بیماری در بسیاری موارد آنچنان که ذکر گردید عدم رعایت برخی موازین اخلاقی در خانواده باعث الگوبرداری توسط طفل گردیده و مسلماً با ارشاد اعضای خانواده می توان از ایجاد این عادت زشت جلوگیری نمود. در همین جا باید به بزرگترها تذکر داد که هیچگاه ولو به شوخی به ذکر الفاظ رکیک و زشت نزد اطفال اقدام ننموده و اگر هم طفل این لغات و اصطلاحات را به کار برد به ابراز شادی و خنده نپردازند.
همچنین یکی از نکات شاخص آموزش و پرورش در محیط اجتماعی اطفال و من جمله مدارس تعلیم اصول عالیه اخلاقی است که مانع از تکوین بسیاری عادات زشت و من جمله هرزه گویی خواهد گردید. گنجاندن این گونه مفاهیم عالی در برنامه رسمی تعلیمات مدارس مسلماً مثمر ثمر خواهد بود. درمان های اولیه و در دسترس به هر حال هرگاه پدر و مادر مواجه با هرزه گویی در طفل خویش گردند بهترین توصیه آن است که با نشان دادن رفتاری حاکی از نارضایتی به طفل بفهمانند که رفتار وی مقبول نظر آنان نمی باشد. این طرز رفتار بسیار مؤثرتر از تنبیه جسمانی طفل بوده و در بسیاری موارد موجب ترک عادت مزبور می گردد.
● در چه صورت باید به پزشک مراجعه نمود؟
با مرور موارد فوق که تعدادی از علل بددهنی در اطفال را شامل می گردد ملاحظه می نماییم که برخی موارد نظیر بیماری های جدی روانی اطفال نیاز به پیگیری و بررسی تحت نظر روانپزشک اطفال خواهند داشت ولی اکثریت موارد آن با رعایت برخی موازین ساده رفتاری و اخلاقی قابل کنترل و پیشگیری خواهند بود
مفهوم هشیاری در ادبیات روانشناسی نوین
با گذشت نیم قرن از آغاز روان شناسی نوین، ورود مفهوم هشیاری و در واقع احیای دوباره آن در ادبیات روان شناسی موجب تحولات گسترده و عمیقی شد که مقدمات پدیدار شدن جنبش روان شناسی شناختی را فراهم آورد.
از سوی دیگر سیطره رفتارگرایی و انحصارطلبی بی حد و حصر آن در قلمرو روان شناسی مورد تردید واقع شد، ولی چنین تشکیکی را نباید به معنای نفی مطلق رفتارگرایی در نظر گرفت؛ هر چند ظهور روش و جنبش شناختی را باید عصیانی علیه روش رفتاری در نظر گرفت، ولی این بدان معنا نیست که روان شناسان شناختی به طور مطلق رفتارگرایی را نفی می کنند، بلکه معتقدند رفتارگرایی نیازمند اصلاح و تکمیل است. بررسی فرآیند پردازش اطلاعات و آنچه میان محرک و پاسخ می گذرد در کنار تحلیل مفاهیمی همچون دقت، ادراک، یادگیری، حافظه و... دغدغه اصلی روان شناسان شناختی به شمار می آید.
● آغاز جنبش شناختی
وقتی در سال ۱۹۱۳بیانیه رفتارگرایی منتشر شد و در آن واتسون مدعی شد دیگر جایی برای مطالعه هشیاری در قلمرو روان شناسی وجود ندارد کمتر کسی می توانست پیش بینی کند که چند دهه بعد جنبشی با عنوان روان شناسی شناختی ظهور می کند.
پیدایش جنبش شناختی و کاربرد دوباره کلمه هشیاری در ادبیات روان شناسی نمایانگر این مطلب بود که روان شناسی نه تنها در جهتگیری در حال تغییر است، بلکه دامنه این تغییر بتدریج به تعریف ماهیت انسان نیز سرایت کرده است. روان شناسی در قالب علمی که باید به مطالعه رابطه رفتار و فرآیندهای ذهنی بپردازد تعریف شد و ماهیت آدمی نیز جنبه ای انسانی و نه ماشینی به خود گرفت. این همه نشان می داد جریان حرکت روان شناسی بر خلاف نقشه راهی که واتسون و پیروانش ترسیم کرده بودند در حال حرکت بود.
● پیشینه روان شناسی شناختی
این یک اصل مسلم و بدیهی است که هیچ مکتب فکری به طور عام و مکاتب روان شناسی به طور خاص ابتدا به ساکن پدید نیامده و گسترش نیافته است. در این میان هشیاری به منزله موضوع روان شناسی شناختی از همان روزهای نخستین آغاز مطالعات روان شناسی، بسیاری را مجذوب خود کرده بود. توجه افلاطون و ارسطو و پیش از آنها سقراط به فرآیندهای شناختی خود دلیلی بر تایید مدعای فوق است.
توجه به جایگاه هشیاری و فرآیند شناخت با ظهور روان شناسی نوین همچنان ادامه داشت. ساخت گرایان بر عناصر هشیاری و کارکردگرایان بر کارکردهای آن تاکید می کردند. با وجود چنین فضایی، ظهور جنبش رفتارگرایی موجب شد مفهوم هشیاری به مدت نیم قرن به حاشیه رانده شود.
در سال های دهه ۱۹۳۰بار دیگر بتدریج هشیاری در کانون توجه روان شناسان قرار گرفت، هرچند تاریخ دقیق بازگشت به هشیاری را باید در سال های دهه ۱۹۵۰دنبال کرد. روان شناسانی همچون گاتری، تولمن و کارناپ بر نقش متغیرهای شناختی و درون نگری تاکید و رویکرد صرفا محرک و پاسخ رفتارگرایی را مورد انتقاد قرار دادند. در این میان نمی توان نقش مکتب گشتالت را که بر سازمان، ساخت و نقش ادراک در یادگیری تاکید می کرد در به وجود آمدن روان شناسی شناختی نادیده گرفت. از سوی دیگر کارهای ژان پیاژه درباره مراحل رشد شناختی موجب شد وی به عنوان یکی از پیشگامان جنبش شناختی در روان شناسی نوین مطرح شود.
● مسیر حرکت روح زمان
بدون شک ظهور جنبش روان شناسی شناختی مطابق با شرایط و فضایی بود که به اصطلاح روح زمان تعبیر می شود. در واقع روح زمان حاکم در آغاز قرن بیستم بود که هشیاری را به رفتارگرایی تحمیل و دیکته کرد. حال پرسش این است که ماهیت روح زمان حاکم چه بود که پذیرش مفهوم هشیاری و به تبع آن ظهور روان شناسی شناختی را مهیا کرد؟
برای پاسخ به این پرسش باید به تحولاتی که در عرصه علم فیزیک رخ داد توجه نمود. تلاش های دانشمندانی همچون آلبرت اینشتین، نیلن بوهر، ورنر هیزنبرگ و... منجر به تشکیک درباره الگوی ماشینی جهان شد که در نظریه گالیله ای ـ نیوتنی مطرح شده بود. اهمیت الگوی ماشینی جهان از آن نظر اهمیت داشت که روان شناسی نوین برای مدت های طولانی خود را وامدار آن می دانست و مفاهیمی همچون کاهش گرایی، قانونمند بودن و قابل پیش بینی بودن را در کانون توجه خود قرار داده بود.
پیدایش جنبش شناختی و کاربرد دوباره کلمه هشیاری در ادبیات روان شناسی نمایانگر این مطلب بود که روان شناسی نه تنها در جهتگیری در حال تغییر است، بلکه دامنه این تغییر بتدریج به تعریف ماهیت انسان نیز سرایت کرده است
در واقع در نظریه گالیله ای ـ نیوتنی میان جهان خارج و مشاهده کننده (انسان) جدایی کامل وجود داشت و بر عینیت کامل دنیای خارج تاکید می شد. در آغاز قرن بیستم و با طرد نظریه گالیله ای نیوتنی توسط فیزیکدانان شکاف میان جهان عینی و جهان ذهنی و در واقع مشاهده شونده و مشاهده کننده از میان رفت. عینیت کامل جهان به چالش کشیده شد و معادله مشاهده کننده ـ مشاهده شونده به شرکت کننده ـ مشاهده شونده تبدیل شد. در واقع دیگر دانشمندان از یک جهان مستقل در پژوهش های علمی سخن به میان نمی آوردند، بلکه از جهانی سخن می گفتند که وابسته به ذهن مشاهده کننده بود.
اهمیت چنین تغییری در فیزیک و تاثیر آن در روان شناسی نوین را می توان در کلام نویسندگان کتاب تاریخ روان شناسی نوین یافت که می نویسند: رد کردن عینیت و ماشین گونه بودن موضوع علم و به رسمیت شناختن ذهنی بودن آن از طرف فیزیکدانان، نقش حیاتی تجربه هشیار در کسب دانش درباره جهان را از نو احیا کرد. انقلاب در فیزیک دلیل نیرومندی برای پذیرش هشیاری به عنوان بخش برحق موضوع علم روان شناسی بود. اگر چه روان شناسی علمی حدود نیم قرن در برابر الگوی فیزیک جدید مقاومت کرد و با تلقی کردن خود به عنوان علم عینی رفتار به یک الگوی علمی منسوخ وفادار ماند، اما سرانجام به روح زمان پاسخ داد و با پذیرش مجدد فرآیندهای شناختی شکل خود را به قدر کافی تعدیل کرد. (شولتز، ۱۳۸۶، ص ۵۴۵.)
● روان شناسی شناختی و رایانه
اگر روان شناسان در قرن هفدهم به تشابه میان ساعت و ذهن تاکید و دیدگاه ماشینی از جهان را به قلمرو روان شناسی تعمیم می دادند، امروزه و با ظهور جنبش روان شناسی شناختی رایانه جایگزین ساعت شده است. تعابیری همچون هوش مصنوعی، حافظه رایانه و زبان رایانه همگی نشان از شباهت این ماشین قرن بیستم با ذهن انسان دارد. تشابه میان فرآیند پردازش اطلاعات در رایانه و ذهن انسان، روان شناسان شناختی را ترغیب کرده است که بیش از پیش به چنین تشابهاتی دقت کرده و به برخی مسائل و ابهامات در خصوص فرآیندهای شناختی در ذهن انسان بپردازند.
● نتیجه گیری
ظهور روان شناسی شناختی و پیامدهای آن چنان گسترده است که به تعبیر جروم برونر هنوز نمی توان مرزهای دقیق آن را ترسیم و تعیین کرد. چنین جنبشی نه تنها محاسبات روان شناسی قرن بیستم را دگرگون کرد، بلکه مرزهای بسیاری از علوم را نیز درنوردید. تاثیرات روان شناسی شناختی را می توان در رشته های علمی مختلف بوضوح مشاهده کرد. با وجود چنین سیطره و اهمیتی، منتقدان انتقادهایی را به مدافعان این رویکرد گوشزد می کنند که برخی از آنها عبارتند از:
۱) برخی از مفاهیم مطرح شده در روان شناسی شناختی فاقد تعریف واضح و دقیق است و به همین سبب ابهامات بسیاری را به دنبال دارند. از سوی دیگر مفاهیم اندکی نیز وجود دارد که روان شناسان پیرو این رویکرد بر آن اتفاق نظر دارند.
۲) تاکید روان شناسی شناختی بر مفهوم شناخت نادیده گرفتن سایر عوامل تاثیرگذار بر فرآیند تفکر و رفتار را به دنبال داشته است. به عنوان نمونه نمی توان نقش انگیزش و هیجان را در شکل گیری تفکر و رفتار نادیده گرفت.
۳) یادآوری پیامدهای مهم ظهور روان شناسی شناختی نباید چنین نتیجه گیری را به ذهن خواننده متبادر کند که رویکردهای روانکاوی و بویژه رفتارگرایی جایگاه خود را از دست داده اند، بلکه واقعیت این است که به تعبیر نویسندگان تاریخ روان شناسی نوین روان شناسی شناختی امروزه ممکن است نیروی غالب در روان شناسی باشد، اما دو دیدگاه دیگر همچنان به قوت خود باقی هستند. (شولتز، ۱۳۸۶، ص ۵۵۸) در واقع ظهور روان شناسی شناختی را نباید به منزله افول روانکاوی و رفتارگرایی تلقی کرد، بلکه باید به عنوان تکمیل کننده و اصلاح کننده دو رویکرد قبلی در نظر گرفته شود.
ارتقاء هوش هیجانی نیاز امروز و حسرت فردا
داخل دفتر کنار معاون دبیرستان نشسته بودم، بلکه آرامش از دست رفته اش را به او بازگردانم. زنگ آخر بود و دبیران در حال رفتن به کلاس ها بودند، هنوز سر و صدای دانش آموزان تمام نشده بود که ناگهان در باز شد و دانش آموزی برافروخته وارد شد. بی مقدمه و با لحن و تُنِ صدایی که مناسب دانش آموز و فضای مدرسه نبود معاونِ مدرسه را مورد خطاب قرار داد و گفت: «آقا این چه مدرسه ای است؟» و با عصبانیت دفتر خود را روی میز کوبید و گفت: «نگاه کنید چه بلایی سر دفتر من آورده اند. مگر مدرسه مسئول مراقبت از اعمال و اموال ما نیست؟» چنان برافروخته بود که نمی دانست چه می گوید و چگونه می گوید. معاون که بر عکس، روحیه ی آرام و با حوصله همیشگی اش به دلیل عمل جراحی فرزندش که فردا انجام می شد و دیر رسیدن یکی از سرویس ها که برای بار اول نیز نبود به هم ریخته بود و چهره اش نیز مؤید آن بود، تاب نیاورد و ضمن قطع کردن حرف او سرش داد کشید که وقتی او طرز صحبت با بزرگتر از خود را بلد نیست چگونه انتظار دارد به حرف او، حتی اگر منطقی هم باشد ترتیب اثر داده شود و چون اولین باری نیست که این گونه برخورد می کند، بهتر است به مدیر مدرسه مراجعه کند، تا ایشان ضمن توجه به حرف او به وضعیت رفتاری اش نیز رسیدگی کند. معاون مدرسه، تلفنی موضوع را به مدیر اطلاع داد و طبق نظر مدیر قرار شد وی جهت کسب آرامش، این زنگ به کلاس نرود و فردا همراه اولیاء خود به مدرسه بیاید.
لحظاتی بعد وقتی نماینده آن کلاس برای بردن گچ به دفتر آمد موضوع را این گونه تعریف کرد: در اثر شوخی دو دانش آموز هنگام ورود به کلاس و برخورد آن ها با میز، دفتر دانش آموز مذکور به زمین افتاد و زیر پای آن ها خاکی شد و او به محض ورود به کلاس و دیدن دفتر خاکی خود، به شدت عصبانی شد و بدون هیچ درنگی به سمت رقیب درسی خود در میز پشتی، که چندی بود از او پیشی گرفته بود، رفت و با تندی و کلماتی نامناسب او را مورد خطاب قرار داد. اگر چه دانش آموز بی گناه عکس العملی نشان نمی داد او همچنان تاخت و تاز می کرد تا این که دبیر وارد شد و او را به آرامش دعوت کرد و وقتی او نتوانست بر خشم خود غلبه کند، دبیر به ناچار برای آرام کردن کلاس، او را اخراج کرد. لحظه ای تأمل کافی بود تا به خاطر آورم امسال فرصت حضور در کلاس های اول را نیافته ام. ولی نکته ای که توجه مرا جلب می کرد این بود که، کار این دانش آموز با مثالی که راجع به هوش هیجانی در کلاس های دیگر بیان کرده بودم شباهت زیادی داشت. از جابرخاسته تا به اتاقم بروم که پشت در دفتر، دانش آموز خاطی را دیدم که آرام و سر به زیر ایستاده بود. از او خواستم تا به اتاق من بیاید و او که انگار منتظر فرصتی بود تا از آن حال و هوا خارج شود به دنبالم راه افتاد. وارد اتاق شدیم و هنوز پشت میزم مستقر نشده بودم که بغضش ترکید. گریست و آرام شد و آرام سکوت را شکست و با صدایی گرفته گفت: «تقریباً همیشه همین طور است در اکثر مواقع برخوردهایی را انجام می دهم که باعث رنجش دیگران می شود و بعد از مدتی به خود آمده و درصدد جبران برمی آیم، که خیلی وقت ها تلاشم بی نتیجه می ماند. امروز هم طبق معمول مرتکب اعمالی شدم که شاید جبرانشان ممکن نباشد.»
می دانستم که آقای شیخ عباسی معاون دبیرستان به خاطر بیماری فرزندش نگران است و این را چند روز قبل که شماره ی پدرم را برای مشاوره گرفتند فهمیدم، پس در چنین شرایطی حتی اگر حق با من باشد نباید با ایشان آن طور صحبت می کردم و از شما می خواهم همین امروز مراتب شرمندگی و عذرخواهی ام را به اطلاع ایشان برسانید. من تا امسال همیشه در زمینه درسی سَرآمد بوده ام و شاید به همین علت از این گونه رفتارهایم در مدارس قبلی چشم پوشی شده است. ولی در این جا دیگر کسی تحمل کارهایم را ندارد. دیگر خودم هم خسته شده ام، از اینکه عجولانه عملی را انجام می دهم که برای جبرانش مجبور به عذرخواهی باشم، عذاب می کشم! گر چه اقرار به اشتباه و عذرخواهی درگذشته برایم سخت نبود ولی در حال حاضر غرورم این اجازه را به من نمی دهد و همین اوضاع را برایم سخت تر می کند. حتی غرورم اجازه نمی داد تا برای رفع این مشکل از مشاور مدرسه کمک بگیرم ولی امروز... لحظه ای مکث کرد و سربه زیر انداخت و ادامه داد، ...می توانید کمکم کنید؟» دوست داشتم کمکش کنم ولی او لحظه های سختی را می گذراند و برای کمک به او لازم بود تا کمی حال و هوایش عوض شود. از او پرسیدم آیا فیلم catch me if you can را دیده است؟ پاسخ او منفی و در عین حال همراه با تعجب بود و ادامه دادم این فیلم که چندی قبل به همراه تفسیر آن از یکی از شبکه های سیما پخش شده است، ماجرایی واقعی از زندگی فردی شیاد و جاعل است که در طی سالیان متمادی در قالب حرفه های مختلف و تأثیر گذار ظاهر شده و به اندازه ای تواناست که همه او را در غالب نقش هایش پذیرفته و با او ارتباطی مطلوب برقرار می کنند و حتی وقتی در صحنه ای یک مامور امنیتی در چند قدمی دستگیری اوست، او ضمن کنترل و اداره کردن ترس و هیجان خود و برقراری ارتباطی مطلوب خود را مامور یک شبکه دیگر امنیتی معرفی کرده و وانمود می کند که فرد مجرم قبل از رسیدن آن ها فرار کرده است و برای چندمین بار می گریزد و همه اعمال فوق را نه تنها به کمک IQ (هوش شناختی)، بلکه با کمک EQ ( هوش هیجانی) بالای خود انجام می دهد.
اینکه فردی موفق می شود به وسیله EQ بالای خود دیگران را فریب دهد نکته ی مثبتی نیست و متأسفانه عده ای از افراد بد با تکیه به این نیرو از دیگران سوء استفاده می کنند و جلوگیری از کار آنان نیز کار ساده ای نیست، ولی نکته ی مهم این جاست که حتی یک فرد بد می تواند با تکیه بر نیروی مذکور به گونه ای عمل کند که مورد قبول دیگران باشد. حال آنکه فردی همچون تو با IQ بالا و به رغم داشتن ذاتی خوب در برقراری ارتباط و تعامل با دیگران موفق نیست و در ذهن دیگران جلوه خوبی ندارد و این حاصل EQ پایین توست که خوشبختانه قابل ارتقاء است.
حرفم را قطع کرد و گفت درباره هوش هیجانی چیز زیادی نمی دانم ولی اگر تا این حد مؤثر است می خواهم درباره آن بیشتر بدانم. اشتیاق شنیدن در او ایجاد شده بود و درنگ جایز نبود و من برایش از هوش هیجانی گفتم؛ از این که در حقیقت، هوش هیجانی چیزی در درون هر یک از ماست که تا حدی نامحسوس است. هوش هیجانی است که تعیین می کند چگونه رفتار خود را اداره کنیم، چگونه با مشکلات اجتماعی کنار بیاییم و چگونه تصمیماتی اتخاذ کنیم که به نتایج مثبت ختم شوند.
افراد زیادی با IQ بالا وجود دارند که توانایی آن ها در اداره کردن رفتارشان و کنار آمدن با دیگران آن ها را محدود می کند و در مقابل افرادی با IQ متوسط در زندگی بسیار موفق عمل می کنند. پس می توان انتظار داشت دو نفر با IQ و تحصیلات یکسان درجات متفاوتی از موفقیت در زندگی را تجربه کنند و این ها نشانگر آن است که هوش هیجانی، عنصری بنیادی از رفتار انسان است که جدا و متفاوت از هوش شناختی (IQ) عمل می کند.
هوش شناختی (IQ) از بدو تولد ثابت و یا دست کم ثبات نسبی دارد و هیچ فردی با یادگیری اطلاعات جدید باهوش تر نمی شود، ولی هوش هیجانی (EQ) مهارتی انعطاف پذیر است که به آسانی و در سنین مختلف قابل آموختن است. درباره مکانیسم آن می توان این گونه سخن گفت که حواس ما روزانه در معرض اطلاعات بسیار زیادی قرار می گیرند که این اطلاعات برای تجزیه و تحلیل به مغز وارد می شوند. قسمت های مختلف مغز برای اعمال خاص برنامه ریزی شده است. این احساسات از محلی به مغز وارد شده که برای رسیدن به مقصد خود، یعنی جلو مغز که برای تصمیم گیری و تفکر منطقی و پاسخی حرکتی برنامه ریزی شده است، باید مسیری را در مغز طی کنند.
در میانه این مسیر از محلی عبور می کنند که در این محل واکنشی هیجانی نسبت به احساسات ایجاد می شود. این جا همان محلی است که با اتکا به آن بدون هیچ دلیل و علتی، به طور مثال، در یک نگاه شیفته فردی شده و یا از او متنفر می شویم و یا در مقابل صحبت و یا عملی که از دیگران سر می زند با او درگیری کلامی و یا فیزیکی پیدا کرده و بعد از مدتی کوتاه پشیمان می شویم. مغز طوری برنامه ریزی شده است تا از ما مخلوقاتی، هیجانی بسازد و این مسیر نشانه ی این امر و مؤید این نکته است که احساسات در تمام جنبه های رفتاری ما نقش دارند. بعد از ایجاد واکنش هیجانی در محل فوق، قسمت جلو مغز که مسئول تصمیم گیری و پاسخ گویی است، توان متوقف کردن هیجان فوق را ندارد ولی به طور پیوسته با این محل به رد و بدل کردن پیام می پردازد و این فرایند یعنی تبادل اطلاعات سرچشمه ی هوشِ هیجانی است. سلول های عصبی زیادی بین دو مرکز منطق و هیجان وجود دارند و مسیری را برای تبادل اطلاعات فراهم می کنند. هر چه بیشتر درباره آنچه احساس می کنیم فکر کنیم و با آن احساس کار مثبتی را انجام دهیم، این مسیر تبادل اطلاعات پیشرفته تر و رشد یافته تر خواهد شد. در بعضی افراد این مسیر ارتباطی مثل جاده ای شن ریزی شده است که حرکت و تبادل اطلاعات در آن کند و مشکل است و در مقابل افرادی قرار دارند که این مسیر در آن ها به اتوبان هموار و چند بانده تبدیل شده است که حجم زیادی از اطلاعات با سرعتی زیاد در آن مبادله می شوند و این ها همان افرادی هستند که هوش هیجانی بالایی دارند. در هوش هیجانی چهار مهارت به کار گرفته می شود که در دو گروه جای می گیرند. گروه اول شامل قابلیت های فردی و گروه دوم شامل قابلیت های اجتماعی است. قابلیت فردی از دو مهارت خود آگاهی و خود مدیریتی شکل گرفته و قابلیت اجتماعی شامل آگاهی اجتماعی (توانایی درک دیگران) و مدیریت رابطه است. خود آگاهی یعنی توانایی در درک صحیح و دقیق هیجان ها در لحظه وقوع و اینکه در وضعیت های متفاوت چه تمایلاتی وجود دارد و خود مدیریتی یعنی قدرت استفاده از «آگاهی از هیجان ها» جهت انعطاف پذیر ماندن و رهبری کردن رفتار به طور مثبت. همچنین آگاهی اجتماعی یعنی توانایی در حدس زدن هیجان های دیگران و فهمیدن احساس آن ها و مدیریت رابطه ی محصول سه مهارت اول و عبارت است از توانایی به کارگیری آگاهی از هیجان های خود و هیجان های دیگران در جهت برقراری و اداره ارتباطی مطلوب در رسیدن به هدف مورد نظر. قابل ذکر است که انسان ها با گذر عمر و در برخورد و روابط با دیگران به تدریج به درجات بالاتری از هوش هیجانی دست می یابند و یاد می گیرند چگونه ارتباطات خود را بهبود بخشند. ولی ممکن است در این گذر زمانی فرصت های زیادی را در زمینه های مختلف همچون تحصیل و شغل و ازدواج از دست داده باشند که شاید جبران بعضی از آن ها هیچگاه ممکن نباشند، ولی چنانچه انسان بتواند در سنین پایین تر با آموزش و تمرین به این توانایی دست یابد از فرصت ها بهتر استفاده کرده و کمتر حسرت خواهد خورد. و همه این ها نشان می دهد که فردی همچون تو که از IQ بالایی برخوردار است، با مدد EQ تا چه حد موفق تر خواهد شد.
حرفم را قطع کرد و با نیشخندی گفت با این حساب من امروز و خیلی از روزها همه این اصول را زیرپاگذاشته ام و خوشحال می شوم تا با یادگیری و رعایت این اصول به ارتباطی مطلوب دست پیدا کنم. پس برایم از روش ها و راه های پیشرفت آن بگویید. هنوز لب به سخن نگشوده بودم که زنگ به صدا درآمد و من برای به ثمر رسیدن حرف هایم کتابی را در این زمینه به او دادم تا ضمن مطالعه ی آن، هفته ی آینده دوباره در این باره صحبت کنیم. او دست های مرا فشرد و در حالی که شوق و امتنان در دیدگانش موج می زد گفت: مطمئن باشید در مدت کوتاهی تغییرات زیادی در اعمال و رفتارم خواهید دید و دوان دوان رفت تا از سرویس جا نماند و من با فکر زود گذشتن این زنگ ضمن تکیه به پشتی صندلی نگاهی به ساعت اتاق انداختم و نزدیکِ ساعت، نوشته ای بیشتر از همیشه توجه مرا به خود جلب کرد که روی آن کلامی از مولای متقیان علی(ع) این گونه نقشن بسته بود «به هنگام خشم نه تنبیه، نه تصمیم و نه دستور» و در آن لحظه چقدر این جمله به دلم نشست و با خود اندیشیدم مطالبی که علم تجربی در طی سالیان دراز به مدد آزمون و خطا به آن دست می یابد به زیبایی و همچون دُرّی گرانبها در کلام ائمه و معصومین وجود دارد و ما از رمزگشایی آن غافلیم.
وقتی که ذهن ما را گول میزند!
ذهن آدمی پیچیده ترین پدیده در آفرینش است. شاید به همین خاطر است که هر گروه از روان شناسان تنها توانسته اند به یک جنبه از ماهیت ذهن بپردازند. گروهی از آنها در مورد فرایندهای عاطفی مثل غمگینی، شادی، ترس و دیگر هیجان های بشری مطالعه کرده اند و این فرایندها را پایه دیگر کارهای ذهن دانسته اند.روان شناسان شناخت گرا می گویند «خطاهای شناختی» آن قدر قدرت دارند که می توانند حال و روز ما را سیاه کنند.
«نه! حتما یه چیزی بود که به ام سلام نکرد... ببین من چقدر بدبختم که اینم دیگه به ام سلام نمی کنه!»، «همش دعوا، دعوا، دعوا؛ فایده نداره این دوستی وقتی همیشه توش فقط دعوا باشه»، «چه فایده که به ام جایزه دادن و تقدیر کردن؟ اینا فقط به خاطر منافع خودشون این کارو کردن»، «نمره ام شده ۱۶، من تو تمام این ۱۳ سالی که درس خوندم همیشه نمره ام از ۱۷ بالاتر بوده، فاجعه است».
شاید شما هم وقتی حالتان بد بوده است، در مورد دوستانتان، خودتان و حتی جهان این جور فکر کرده اید. عده ای از روان شناسان به نام شناخت گرا ها معتقدند که شما به این خاطر که حالتان بد است این فکرها را نمی کنید بلکه این فکرها هستند که حالتان را بد می کنند. آنها به این فکرها می گویند «خطاهای شناختی» و چندین دسته از آنها را شناسایی کرده اند.
ذهن آدمی پیچیده ترین پدیده در آفرینش است. شاید به همین خاطر است که هر گروه از روان شناسان تنها توانسته اند به یک جنبه از ماهیت ذهن بپردازند. گروهی از آنها در مورد فرایندهای عاطفی مثل غمگینی، شادی، ترس و دیگر هیجان های بشری مطالعه کرده اند و این فرایندها را پایه دیگر کارهای ذهن دانسته اند.
گروهی دیگر خودشان را راحت کرده اند و فقط آن چیزهایی که نمود فرایندهای ذهنی است و می توانستند ببینند یعنی رفتارها را مطالعه کردند. اما یک گروه دیگر هم هستند که در دهه های اخیر خیلی سروصدا کرده اند. آنها از استعاره کامپیوتر برای مطالعه ذهن استفاده می کنند.
کامپیوتر هم که می دانید کاری بلد نیست جز پردازش اطلاعات. این گروه آخر از اساتید که به روان شناسان شناخت گرا معروف هستند، معتقدند که پایه همه درد و مرض های روانی را هم باید در همین پردازش های شناختی ذهن جست وجو کرد؛ البته پردازش هایی که از لحاظ منطقی غلط است.
روان شناسان شناختی که وقتی پا به کلینیک های روان شناختی گذاشتند اسمشان شد «شناخت درمانگر» به مراجعانشان می گویند چیزی که آنها را ناراحت کرده است برداشت غلطشان از واقعیت است و نه خود واقعیت.
البته این حرف را صدها سال پیش فیلسوفان رواقی زده بودند اما کسانی که توانستند این برداشت های غلط را طبقه بندی کنند، روی آن تحقیق کنند و با تغییرشان حال و روز مراجعانشان را عوض کنند، کسانی نبودند جز شناخت درمانگران اواخر قرن بیستم.
● زوج طلایی شناخت درمانگری؛ الیس و بک
شما هم اگر اهل مطالعه کتاب های ساده روان شناسی باشید، در سال های اخیر نام آلبرت الیس و آرون تی بک را روی جلد کتاب های ترجمه شده دیده اید. این دو که هنوز هم سر و مر و گنده دارند تحقیق می کنند و بیمار درمان می کنند، از شناخته شده ترین شناخت درمانگران دنیا هستند.
الیس آدم خوش مشربی است. این را، هم می شود از شوخی ها و حاضرجوابی های توی مصاحبه هایش فهمید و هم از اجزای نظریه اش که به نام عجیب و غریب درمان «عقلانی عاطفی» مشهور است. آلبرت می گوید کل این بدحالی شما از یک زنجیره ساده ABC حاصل شده است. A همان رویداد هاست و C واکنشی که ما به رویداد ها نشان می دهیم. تمام حرف الیس توی ۲ تا چشم خالی حرف B خوابیده است. او می گوید B یا باورهای ما میانجی بین رویدادها و واکنش ما هستند. متوجه نشدید؟ به این مثال توجه کنید:
شبی پنجره خانه شما ناگهان به هم می خورد. اگر شما فکر کنید دزد آمده است احتمالا می ترسید، حالت دفاع یا گریز رویمان به دیوار می گیرید و در واکنش به آمدن دزد یک کاری می کنید. اما اگر بیندیشید که گربه ملوس توی کوچه امشب ترجیح داده به جای پریدن روی اتومبیل همسایه و بیدار کردن همه اهل کوچه با صدای دزدگیر، فقط شما را با صدای پنجره بیدار کند، شما به خواب ناز خود ادامه می دهید. البته باورها از این فکرهای ساده عمیق ترند، اما نمودشان در ذهن، همین فکرها هستند.
آرون تی بک اما انگار کمی از الیس پیچیده تر و باکلاس تر فکر می کند. او می گوید این فکرهای منفی که الیس می گوید ۳ نمونه اند: فکرهای منفی در مورد خود، فکرهای منفی در مورد جهان اطراف و فکرهای منفی در مورد آینده. به این ۳ تا هم می گوید: «سه گانگان شناختی». او بیشتر از بقیه بیماری های روان شناختی روی افسردگی و «فرض های شناختی افسردگی زا» کار کرده است.
فرایندهایی که ما به آنها می گوییم «تحریف یا خطاهای شناختی»، بیشتر از نظریه بک گرفته شده اند.
● ۱۰ نافرمانی!
لازاروس یک کتاب دارد به نام «لطفا یک دقیقه این ۴۰ فکر سمی را کنار بگذار». همان ۴۰ فکر سمی را هم می توان با کمی پس و پیش در این خطاهای شناختی جا داد. در واقع خطاهای شناختی، الگوهایی هستند که ممکن است ما آنها را مرتب در ذهنمان تکرار کنیم بدون اینکه به غلط بودنشان واقف باشیم. این فکر ها اگر زیاد در ذهنمان تکرار شوند می توانند ما را به افسردگی، احساس تنهایی، اضطراب، عزت نفس پایین و حتی پرخاشگری سوق دهند.
آیا ثروتمند شدن به IQ بالا نیاز دارد؟
راستش را بخواهید برای سرو سامان دادن به اوضاع مالی خود حتما نباید نابغه باشید. این یکی از نتایج تحقیقات جدید در زمینه هوش و تمکن مالی است. هرچند مطلب زیر نتیجه تحقیقاتی در آمریکا و در آن به مشکلات ورشکستگی ، کارت اعتباری و مالیاتی که از جمله مسائل معمول مالی و اقتصادی آمریکاییان است اشاراتی شده است، اما بدون در نظر گرفتن این موارد و با توجه به اینکه این شیوه زندگی در ایران نیز آغاز شده است، میتوان از توصیه ها و نکته سنجیهای موجود در آن بهره مند شد.
راستش را بخواهید برای سرو سامان دادن به اوضاع مالی خود حتما نباید نابغه باشید. این یکی از نتایج تحقیقات جدید در زمینه هوش و تمکن مالی است که در طی آن با بررسی هزاران تن از اشخاص در دهه ۵۰ عمر، نشان میدهد که افرادی که دارای بهره هوشی یا IQ متوسط تا پایین هستند در پس انداز مالی به اندازه افرادی با IQ بالا موفق هستند. در عین حال، احتمال اینکه افراد باهوش درگیر مشکلات مربوط به کارت اعتباری شوند بیشتر است.
به گفته جی زاگورسکی (Jay Zagorsky) نویسنده این تحقیق و از دانشمندان محقق در زمینه منابع انسانی در دانشگاه اوهایو :" اگر من شخصی با هوش اندک باشم، نباید تصور کنم که برای پس انداز مالی، در هیچ زمینه یا شکلی ناتوان هستم و بالعکس، اگر دارای بالاترین بهره هوشی هم باشم، نباید تصور کنم که دارای ویژگی یا مزیت خاصی هستم."
▪ من اهمیتی به میزان IQ شما نمی دهم شما میتوانید موفق شوید.
ـ توجه به این نکته بسیار اهمیت دارد که این تحقیق در میان ۷۴۰۳ تن از افراد نسلی خاص متولدین سالهای ۱۹۵۷ تا ۱۹۶۴ و اطلاعات مالی/اقتصادی آنان از سال ۲۰۰۴ انجام گرفته است. این احتمال وجود دارد که یک گروه سنی دیگر، عادات اقتصادی دیگری داشته باشد. از طرفی این تحقیق منکر این عقیده نیست که هوش بالاتر با درامد بیشتر همراه است، نشده است. این تحقیق از این جهت متفاوت است که در آن به بررسی ارتباط میان هوش و دو عامل دیگر پرداخته شده است:
ـ ثروت یا ارزش خالص که از تفاضل دارائیها و بدهیها حاصل میشود. زاگورسکی برای رسیدن به این رقم، سرمایه، حقوق ماهیانه، اموال نقد، سهام و هرگونه مال با ارزش را جمع بسته و سپس تمام دیون و بدهی ها را از آن کم میکند.
ـ تنشهای مالی که با سه پرسش مشخص میشوند: آیا دارای کارت اعتباری که تا سقف آن استفاده شده باشد هستید؟ آیا در پنج سال گذشته قسط پرداخت نشده یا قسطی که دو ماه دیر شده باشد داشته اید؟ آیا تا کنون اعلام ورشکستگی کرده اید؟
زاگورسکی عوامل خارجی موثر بر ثروت، از جمله تحصیلات، طلاق، ارثیه، سیگار کشیدن و سلامت روانی &#۱۵۰;اعتماد به نفس و توانایی کنترل خواسته های نا معقول را نیز درنظر گرفته است و با شگفتی متوجه شده است که:
ـ در حالی که احتمال بالا بودن درآمد اشخاصی با IQ بالاتر از متوسط سه بار بیشتر از افراد دارای IQ زیر متوسط است، اما احتمال اینکه ثروت خالص گروه اول بیشتر از گروه دوم باشد تنها ۱.۲ برابر است. به عبارت دیگر، تعداد اشخاصی که با بهره هوشی کمتر از متوسط دارای درآمد بالا باشند اندک است، اما تعداد نسبتا زیادی از آنان "ثروتمند" هستند.
ـ میزان بهره هوشی، کم یا زیاد، نقش عمده ای در ثروت خالص ندارد. ثروت خالص گروه دارای بهره هوش متوسط در گروه مورد بررسی معادل ۱۸.۶ ماه از درآمد آنان است و ثروت خالص گروه باهوش &#۱۵۰;با IQ ۱۲۵ و بالاتر تنها اندکی بیش از ۲ سال حقوق آنان است.
ـ درآمد متوسط موارد مورد بررسی با بهره هوشی ۱۰۵ با درآمد متوسط افراد دارای IQ ۱۱۰ برابر است اما این گروه ثروت خالص بیشتری دارند.
ـ اوج احتمال بروز مشکلات اقتصادی در گروهی است که دارای بهره هوشی نزدیک ۱۰۰ هستند. زاگورسکی میگوید :" من تصور میکردم که افراد باهوشتر دارای ثروت بیشتری باشند و خوب، فکر میکردم چنن افرادی اشباهات کمتری مرتکب میشوند...فکر کردم که نکند دچار اشتباه شده باشم." اما هیچ اشتباهی صورت نگرفته بود.
به گفته شرمن دی. هانا (Sherman D. Hanna) اقتصاددانی که در دانشگاه اوهایو تدریس میکند و گزارش زاگورسکی را مطالعه کرده است، این تحقیق به بررسی فاکتورهایی که میتوانند تاثیر فراوانی بر تمایل فرد به پس انداز داشته باشند، نپرداخته است. افراد دارای بهره هوشی بالا مشاغلی با درآمد و مزایای خوبی دارند و به دلایل متعدد در زمینه مالی احساس امنیت میکنند. یا اینکه این افراد هم مانند دیگران دوست دارند تمام درآمد خود را خرج کنند.
هانا میگوید : از نظر یک اقتصاددان، هدف بالا بردن ثروت خالص نیست بلکه هدف باید بالا بردن میزان رضایت فرد از پول و دیگر منابع مالی خویش باشد. پس این تفاوت میتواند دلیل موجهی داشته باشد." همکاران دانشگاهی زاگورسکی هم چنین نظری دارند. آنها میگویند :" ما بسیار "ثروتمندیم". چون مجبور نیستیم ساعات متمادی کار کنیم و میتوانیم بر روی هر پروژه ای که بخواهیم کار کنیم."
هانا درباره قسطهای پرداخت نشده یا معوق نیز چنین توضیح داد که افراد دارای بهره هوشی پایین و درآمد پایین به احتمال فراوان کارت اعتباری نداشته و یا کارتهایی با سقف خرید پایین دارند و به همین دلیل از نظر اقتصادی محتاط ترند. از طرف دیگر دانشجویان بسیار باهوش این استاد با اطمینان از درآمد بالای آینده خود، دست به ریسکهای بزرگ مالی زده اند یا به امید شغل پردرآمد آینده، در یک سفر خارجی تا نهایت سقف کارت اعتباری خود را خرج کرده اند.
هانا یادآوری میکند که نمونه های مورد بررسی در این تحقیق بسیار اندک بوده است زیرا در کل ۲.۳% از کل جمعیت دارای بهره هوشی ۱۳۰ و بیشتر هستند که در این تحقیق در حدود ۱۷۰ نفر بوده اند. بهره هوشی ۱۴۰ و بیشتر نیز تنها در ۱% کل جمعیت دیده میشود.
با این وجود، این تحقیق در اثبات اینکه اصول ابتدایی مدیریت مالی بسیار ساده بوده و برای اشخاص دارای حداقل هوش نیز قابل اجرا هستند، کار خوب و موثری انجام داده است.
از احساس درونی خود پیروی کنید!
گاهی توصیف چگونگی و چرایی این حس درونی بسیار مشکل است، اما ما میدانیم که: دوستمان تمام حقیقت را به ما نمیگوید، برنامه تعطیلات را برای دو هفته آینده بگذاریم خوب است نه ماه آینده و تغییر شغل از کار A به کار B برایمان رضایت بیشتری به همراه خواهد داشت.
هر کسی این حس را به نامی میشناسد، نوعی غریزه، پیشگویی یا تنها یک احساس خاص، این حس، همان شهود و درک بی واسطه شما از وقایع است و هنگامی که این صدای کوچک ذهن شما را تسخیر میکند میتواند گیج کننده، بازدارنده و حتی ترسناک باشد.
لین رابینسون (Lynn Robinson)، نویسنده کتاب "شهود ربانی: راهنمای شما در بنا کردن زندگی محبوبتان" (Divine Intuition: Your Guide to Creating a Life You Love) درباره برقراری ارتباط و اعتماد به این حس درونی توضیحاتی داده است. شهود، درست مانند یک سیستم مسیریاب درونی است. زمانی که بدانید مقصدتان کجاست، این سیستم راه رسیدن به آنرا به شما نشان خواهد داد.
۱) ذهن خود را آرام کنید تا صدای درونی خود را بشنوید.
کمتر پیش می آید که ما صدای درون خود را در لحظه ای که به آن نیاز داریم بشنویم. هنگامی که تحت فشار و عصبی هستید، صداهای آزار دهنده دیگری (همسر، مادر، رئیس و...) ندای درونتان را در خود غرق میکند و این احتمال وجود دارد که با امواج شدید "بایدها" به سمت نادرستی حرکت کرده و ندانید واقعا چه میخواهید. ذهن ما در زمانی که مشغول استراحت بوده و آرامش دارد بسیار بیشتر از زمانی که در اوج یک واقعه پرتنش واقع شده شفاف و دقیق است.
پس با درنظر گرفتن زمانهایی برای خارج شدن از حال و هوای وظایف زندگی، این آرامش ذهنی را برای خود ایجاد کنید. برای قدم زدنی کوتاه از خانه یا محل کار خود خارج شوید یا پنج دقیقه درب اتاق خود را بسته، در آرامش فکر کنید. اگر عادت کنید با درون خود همراه شوید، خواهید توانست با ذهنی باز و همراه با آرامش در مقابل منفی بافیها و "بایدها" ایستادگی کرده و صدای درون خود را بشنوید.
۲) پرسشتان را از ندای درونتان بپرسید و به پاسخ آن عمل کنید
برای ایجاد اعتماد به حس درونی خود در زمان مواجهه با تصمیمات مهم، آنرا در مورد مسائل کم خطر بیازمایید. در مورد امور روزانه سرسری تصمیم نگیرید و توجه کامل خود را به آنها معطوف کنید.
به جای اینکه از خود بپرسید شام چی داریم؟ فکر کنید چه غذایی برای شام دلچسب تر است؟ سپس به سراغ موضوعات جدیتر بروید: چگونه میتوان کاری کنم که دخترم انقدر خجالتی نباشد؟ آیا با زندگی در نزدیکی خانواده شادتر خواهم بود؟ این پرسشها را در پس ذهن خود نگه دارید و هنگامی که حس شهود به سراغتان آمد، آنها را مطرح کنید.
هنگامی که به راهنمایی خواستن خو گرفتید، به آن ادامه دهید و گام به گام پیش بروید. به گفته رابینسون :"افراد از پیروی حس درونی خود واهمه دارند زیرا این کار به تغییر منجر میشود." اما تغییر لزوما نباید آنی باشد. اگر ندای ذهنتان میگوید زمان تغییر شغل فرا رسیده است، یک راست به دفتر رئیس نروید و استعفا بدهید، بلکه ابتدا رزومه خود را به روز درآورده و تحقیق کنید که درحال حاضر کار مناسب و بهتر وجود دارد یا خیر.
۳) احساس واقعی درک درونی را بشناسید
درک درونی شهود یا صدای درون نوعی بینش سریع و آنی معنا شده است، اما این حالت با واکنشهای سریع مرتبط با ترس، خشم و اندوه متفاوت است. برای مثال، یکی از همکاران جدیدتان از شما دعوت میکند که یک قهوه با او بنوشید و شما بلافاصله این دعوت را رد میکنید.
رد دعوت او به این دلیل نیست که ندای درونتان میگوید: "از او خوشم نمی آید"، بلکه این ترس شماست که میپرسد: "نکند او از من خوشش نیاید".دفعه بعد، هنگامی که در چنین موقعیتی قرار گرفتید، به جای پاسخ فوری، پاسخ دادن را به بهانه چک کردن برنامه کارتان کمی عقب بیاندازید و از خودتان بپرسید که آیا این همکار تازه، میتواند دوست جدیدی هم باشد؟
۴) جنبه منطقی خود را از دست ندهید
رابنسون میگوید:"من هرگز به مردم نمیگویم که تنها بر حس درونی خود اتکا کنند. همه ما دارای جنبه های عقلانی و منطقی هستیم که وجودشان دلیلی دارد." پس، به ندای درون خود اعتماد کنید و واقعیات را نیز بسنجید.
برای مثال، اگر قصد جابجایی دارید و احساس میکنید در یک شهر خاص خوشبخت خواهید بود، ابتدا گشتی در آن بزنید، از هزینه زندگی، امکانات شغلی و همچنین شرایط مدارس آن باخبر شوید و ببینید که با توجه به این اطلاعات همچنان ذوق جابجایی در وجودتان هست یا خیر.
۵) به خود اعتماد داشته باشید
این کار مشکل تر از آنست که تصور میکنید. هرچه باشد، مگر ما که هستیم که بتوانیم تمام پاسخها را بدانیم؟ اما، ۶۲ درصد از مدیران موفق در یک نظرخواهی اعلام کرده اند که بیشتر تصمیمات خود را بر اساس ندای درون خود به انجام رسانده اند.
از دفعاتی که بر اساس شهود عمل کرده و نتیجه درست از کار درآمده، فهرستی تهیه کنید و هر زمان که احساس عدم اطمینان داشتید به آن مراجعه کنید. هرچه بیشتر در زمینه تشخیص، گوش سپردن و عمل کردن به ندای درون خود تمرین کنید، بیشتر به آن اطمینان یافته و به ساختن زندگی محبوب خود نزدیکتر میشوید.