-
نگار بی وفا
باز دیشب چشمهايش را شرابي كرد ورفت
ظلمت شب را برايم آفتابي كرد ورفت
باز هم با يك بغل اميد آمد در برم
چشم هاي خشك من را باز آبي كرد ورفت
شوق ديدارش سرشك آورد از چشمان من
آسمان ابری ام را باز آبی كرد ورفت
كيست او كين گونه حالم را دگرگون مي كند؟
مرغك دل را زكنج سينه بيرون مي كند
با گل لبخند خود حس قشنگی مي دهد
نرگس چشم خمارش كار افيون مي كند
او که شادی آورد با خود برایم ارمغان
لیک غم هایم به گاه رفتن افزون می کند
با طلوع ماه نو از پرده می آید برون
در مصاف خرج و بَرجم می شود خوار و زبون
ضربه فنی می شود در ابتدای کارزار
می روم از این شکست تلخ تا حد جنون
این نگار بی وفا فیش حقوق بنده است
اوشود فانی ولی «جاوید» می ماند دیون
-
آیین خلقت
اگر روباه مکّار و زرنگ است**ویا گرگ با بره در حال جنگ است
اگر آهو به دام شیر مانَد**ویا بلبل سرود عشق خوانَد
اگردارد کبوتر داد و فریاد** زدست تیرهای مرد صیّاد
اگر از نیش کژدم کودکی مُرد**عُقاب تیز چنگ آهوبره بُرد
اگر خورشید گرمای زمین است** و شب همواره او را کمین است
روال چرخ گردون این چنین است**همه اسرار خلقت برهمین است
اگر گل همنشین خار باشد** سحرگه بعد شام تار باشد
اگر نهر عاقبت راهی رود است **ویا با هر فرازی یک فرود است
اگر رخسار آن دختر فریباست**برای دیگری آن چهره رویاست
اگر یک زن اسیر سرنوشت است** به سیرت نیکو و در چهره زشت است
اگر نوغنچه ای نشکفته پژمرد** و زالی بعد قرنی زندگی مُرد
طبیعت سازو کارش این چنین است**روال زندگانی برهمین است
بُوَد این راز« جاوید» طبیعت** ویا معنایی ازآیین خلقت
-
تبانی دیده و دل
باز دل نامهربانی می کند
یاد ایام جوانی می کند
تا که شیدایم نماید ، دزدکی
با دو چشمانم تبانی می کند
گوییا باور ندارد پیری ام
کین چنین جفتک پرانی می کند
باز می لرزد زتیر یک نگاه
می کشد در کوچه های سینه آه
بی اراده می روم دنبال او
گرچه می دانم که باشد کوره راه
هیچ کس در کوچۀ بن بست نیست
جز من و دل با دوتا چشم سیاه
گرچه چشمش بادۀ خَمــّار بود
با نگاهش هردلی بیمار بود
بوی عطرش خوش تر از بوی بهار
هر گلی زیبا به پیشش خوار بود
لیک بهر من در این ایام عمر
گل نبود او بلکه تنها خار بود
هی زدم بر دیده و دل با عتاب
من کجا و این دوچشم پر شراب؟
کور گردی دیده ، دل پرخون شوی
تا نگردانید کامم را خراب
زیر لب « جاوید» نجوایی نمود
خوب کردی نقشه هاشان را بر آب
-
تب یانگوم
این خانم من اسیر یانگوم شده است
چندی است دگر جدا زمردم شده است
یک جمعه اگر رخش نبیند گرید
گویی سری جواهرش گم شده است
*********************
هرجمعه شبم خراب يانگوم شده است
چون همسر من عاشق خانم شده است
اي كاش كه آدينه شبي مژده دهند
الباقي سريال دگر گم شده است
*********************
چندي است عيال تب يانگوم دارد
هر جمعه مرا به خانه ام مي كارد
گر پشه لگد زند به اين گوهر قصر
دريا دريا سرشك غم مي بارد
*********************
بيماري نوظهور ميداين ( (made in )كُره است
آثار و علائمش مثال خوره است
هركس كه شود دچار درد يانگوم
آدينه ي او توأم با دلهره است
********************
روزي ديدم عيال گريان شده است
ازشدت گريه درب و داغان شده است
از علت آن سوأل كردم ، فرمود
هـِن مرده و يانگومم پريشان شده است
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
راز مگو
نشستم بر ِيار روزي به باغ .....همان يار مملو زباد دماغ
به او گفتم اي دلبر خوب روي .... سوالي كنم پاسخم را بگوي
بگو چيست راز خم ابرويت؟....چرا اين چنيني ست فـُرم ِمويت؟
بگفتا صنم ابرويم تاتو است.... بـِدان بعد ازاين خرج آن با تو است
مـُد موي من هم كلنگي بُود... زمُد هاي ناب فرنگي بُود
بگفتم مژه را چه كردي عزيز؟.... كه گرديده چون دشنه اي تيز ِ تيز
چنين داد پاسخ:ريمل چون زدم....به دل هاي عاشق شبيخون زدم
چو پرسيدم از بيني چون عقاب... به من گفت رازش به صد آب و تاب:
مثال كدو تنبلي بود آن.... درشت و پر از جوش هاي كلان
به جراح گفتم كه آبش كند... كمي مثل نوك ِ عقابش كند
بگو ماجراي لب چون رطب... چگونه شده قلوه اي شكل لب؟
بگفتا كه تزريق چربي شده... مثال مدل هاي غربي شده
همان كار با گونه ام كرده ام .... به زيبايي اش كلّي افزوده ام
چو پرسيدم از رنگ چشمان او... چنين گفت از راز آن مو به مو
به هر چشم لنزي نشاندم قشنگ.... از اين روست مي بيني اش سبزرنگ
دليل خوش انداميت چيست ، هان؟.... تو اي خوبروتر زما بهتران
بگفتا ليپو ساكشنش كرده ام... همه دنبه ها را در آورده ام
به اينجا كه گفتار دلبر رسيد... از اين كلّه برق سه فازي پريد
به او گفتم اي دلبر شوخ و شنگ.... و اي مه لقاي به ظاهر قشنگ
تو كه خشگليّت خدا داد نيست... آخه اين همه فيس و بادت زچيست؟
به ناگاه شد مثل شير ژيان... بر آشفت و زد نعره اي بي امان
بسان بروس لي پريد از زمين... و با جفت پا زد به فرق و جبين
چو دكتر سه جاي سرم را بدوخت.... فلان جاي مخصوص من هم بسوخت
به من گفت « جاويد » اي كله خر.... نگو چيزهايي كه دارد ضرر
چو او يك جودو كار قابل بُود.... تو را اتفاقات منزل بُود
نده گير بر چشم و ابروي او.... وگرنه برو زود از كوي او
-
بالاخره آنچه نباید بشود شد
بنزین که دوباره جیره بندی گردید.........بر ریش همه غول گرانی خندید
هرچند که سهمیۀ ما کم بشود..... این غول زند بشکن و خواهد رقصید
***********
از رویت کارت سوخت سوزد دل ما..... آتش بزند ذخیره اش منزل ما
افسوس که از گرانی یک کالا.... صد غول تورّم بشود حاصل ما
**************
در زمان ما که بنزین قیمتی ست .... ای خوشا بر روزگار این خره
چون نیازش نیست کارت هوشمند.....پس خره امروزه از ماشین سره
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
بوسه یعنی
بوسه یعنی مُنتهای عاشقی// بردلت بارد بلای عاشقی
بوسه یعنی که من و تو ما شویم // با صدای عشق هم آوا شویم
بوسه یعنی غنچۀ گلهای باغ // بوسه می سازد تنت را داغ داغ
بوسه یعنی هجرمان پایان گرفت// درد بی درمانمان درمان گرفت
بوسه یعنی اشتیاق هردولب// بوسه یعنی طعم شیرین رُطب
بوسه یعنی داد بی آوای دل// چون زنی برلب بگویی وای ِ دل
بوسه گاهی معنی هجر و فراق// لحظۀ تلخ جدایی ،انشقاق
بوسه گاهی بوی شهوت می دهد//مزّه هتک وجسارت می دهد
بوسه گاهی جای معنای سپاس// گیرد و، تا لطف را دارند پاس
بوسه ی« جاوید » بر دست کَسی// کو بگیرد حق کَس از ناکَسی
-
جمال تی وی
گرم است هوا کولر نداریم چرا؟
فکری بنما به حال ما ای بابا
گفتا ،پسرم جمال تی وی عشق است
تا تلویزیون هست چه غم از گرما
-
نفت يعني
یک نفر پرسید از معنای نفت.... بی محابا بر قلم این گونه رفت
نفت يعني سفره هاي رنگ رنگ.... نفت يعني قصۀ خوب وقشنگ
نفت یعنی اقتصاد رو به راه.... که برون می آید از اعماق چاه
نفت يعني مرگ غول احتكار.... محتكر با اسپری شد تار و مار
نفت یعنی حذف آقا زاده ها..... رفتن اموالشان روی هوا
نفت يعني هركه بامش بيشتر.... عطسه ودرد ِزُکامش بیشتر
نفت يعني كارت هاي هوشمند.... مردم از این کار خیلی راضیند
نفت يعني عاشق گشت وگذر..... رونق توریست، همراه سفر
نفت يعني جنس ها ارزان شده....رایگان مرغ و پنیر و نان شده
نفت يعني از گراني دم نزن.... راحتی مردمو بر هم نزن
نفت يعني وام های جفت وجور.... می دهندت چند میلیونی به زور
گفتۀ« جاوید » چون بودار شد.... از سوالش آن طرف بیزار شد
گفت هی زیپ دهانت را بکش.... یا برو با پای خود دربند شش
-
ز‹ فا› معنای فکرت یافت زهرا//‹الف› ایمان و عّزت داشت زهرا
ز‹ طا› او با طهارت بود و طاهر// به‹ میم› اش در مُرّوت بود ماهر
به ‹ها› همراز بابش مصطفی بود// هماره یار شویش مرتضی بود
خدا بخشید کوثر را به احمد// که تا زنده کند نامِ محمّد
روز زن مبارک