نقل قول:
منم با ازدواج سنتی موافقم نه اون ازدواجی که وقتی اسمش میاد چیز عجیب و غریبی به ذهن جوانها میرسه
بزارید یه مثال بزنم
چند روز پیش عمه بنده یه خانومی رو برای ازدواج به یکی از بستگان نزدیک شوهرش معرفی کرد.عکساشونو رد و بدل کردن و هم دختره و هم پسره حداقل از ظاهر هم راضی بودن.تقریبا 1 هفته پیش مراسمی مثل خواستگاری برگزار شد که خوانواده ها همو ببینن.اون طور که عمه بنده بهم گفت 2 طرف قرار گذاشتن مدتی رو برای آشنایی بیشتر با خصوصیات و خلقیات هم در کنار هم باشند و زیر نظر خانواده ها و حتی مشاوره ازدواج.بعدش اگه با عقل و منطق دیدن میتونند با هم زندگی کنند خوب با هم ازدواج میکنند
نقل قول:
این سبک آشنایی ها خیلی هم خوبه و از دوستی های قبل از ازدواج به نظرم خیلی بهتره
درست میفرمایید همین ادواج های سنتی هستند که سال ها زن و شوهر رو فقط به خاطر همون سنت هایی که واسه بعضی ها از زندگی خودشون هم مهمتر هستش زیر یک سقف نگه داشته در حالی که سالهاست از یکدیگر طلاق عاطفی گرفتند و به قول خودشون اگر پای بچه در میان نبود خیلی زودتر از این حرفها از هم جدا میشدند و بچه بیگناه عاملی هست برای زیر یک سقف ماندن دو نفری که با ازدواج سنتی و نه نگفتن به سنت ها و طی یک شناخت کوتاه مدت با هم پیمان یک عمر زندگی رو بستند
نقل قول:
من خودم رابطه دوستی داشتم و میدونم بد دردیه.خدا شاهده هنوز که هنوزه از نظر روحی به حالت عادی برنگشتم و همیشه به خودم میگم ای کاش 1 سال و نیم پیش لال میشدم و پیشنهاد دوستی به طرف نمیدادم
خلاصه اینکه دوستان خیلی خیلی مراقب دوستی های اینچنینی باشید و فکر نکنید شاید شما با بقیه فریق دارید هیچ وقت طعم شکست عشقی رو نمیچشید.......
نقل قول:
شاید شما بتونی زود فراموش کنی اما کسانی مثه من (که فکر میکنم در اقلیت به سر میبریم) نمیتونن به همین راحتی فراموش کنن.
من نمیدونم شما چند سالتون ولی بیشتر این اتفاقی که میگید برای سن های پایینتر می افته که احساسات نسبت به عقل از درجه خیلی بالاتری برخوردار هست (شاید تو سن های بالا تر هم اتفاق بی افته) ولی در کل این مشکلی نیست که غیر قابل حل باشد همون طور که شما تمرین میکنی تا مهارتی رو به دست بیاری باید نسبت به احساسات و عقل خودتم تمرین کنی
تا بتونی تو مواقعی که دچار همچین مشکلاتی میشی احساساتت رو کنترل کنی (شاید این حرفم برای خیلی ها سخت و غیر قابل باور باشه ) ولی من خودم فوق العاده آدم احساسی در این موارد بودم اما بر اثر یک تجربه تلخ بعد از اون به مرور و با تمرین کردن که خیلی هم سخت بود و عذاب زیادی کشیدم به این مهارت دست پیدا کردم که بتونم هر جا و در مورد هر کی و در هر شرایطی احساسات خودم رو نسبت به طرف مقابل کنترل کنم و نذارم احساسم بر عقلم غلبه کنه (البته فقط در مواقعی که لازم باشه مثل مورد این دوستمون)
بهترین پیشنهادی هم که برای حال حاظر شما میتونم بدم اینه که هر چه سریعتر از تنهایی در بیاین و با کسی رابطه جدیدی آغاز کنید حتی اگر میلی به این کار ندارید یا از طرفی که پیدا میکنید خوشتون نیاد این کار به زودی باعث از بین رفتن خاطرات گذشته توی ذهنتون میشه و کم کم افکار جدید با فرد جدید توی ذهنتون پر میشه و هر وقت فرد بهتری رو از هر لحاظ پیدا کردید (در صورت تمایل خودتون) دوباره رابطه جدیدی رو با فرد جدید و مورد علاقه آغاز میکنید (این کار از نظر خیلی ها غیر قابل قبول هستش)
+
صبر و زمان که دوستمون بهش اشاره کرد
نقل قول:
یکی دوسال!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!!!!
داداش شما چی فکر کردی از شناخت.شناخت کلی حداقل 1 ماه و حداکثر تا 4 یا 5 ماه بوجود میاد.اونم اگه دوطرف خیلی برای شناخت هم سماجت به خرج بدن
اگه قرار باشه دوسال برای شناخت صرف بشه که کل زندیگ دو طرف تموم میشه.اگه همو نخواستن اونوقت چی؟ برن سراغ یکی دیگه و 2 سال هم وقت صرف کنن برای شناخت دیگری.....
اونوقت تا ازدواج کنند فکر کنم 90 ساله بشن
در ضمن روابطی که برای ازدواج باشه و بیشتر از 6 ماه طول بکشه میشه گفت رابطه ای غیر هیجانی و خسته کننده و تکراری میشه.2 طرف حداقل باید تا 6 ماه همو از هر لحاظ اندازه گیری کنند و بعدش برای شروع زندگی تصمیم بگیرن
کاملا مخالفم با یک شناخت کلی که مثلا علایق هم رو و ... که از نظرتون مهمه شناخت پیدا میکنید و وارد زندگی میشید اما توجه کنید که همیشه همین جزئیات باعث طلاق و از بین رفتن زندگی میشه اگر قرار باشه سر کلیات هم تفاهم نباشه که اصلا زندگی شکل نمیگیره (پس جزئیات رو هم نباید دست کم بگیریم) و همیشه این جزئیات که از نظر خیلی ها بی اهمیت شاید باشه بعد از ازدواج خودش رو نشون میده نه توی دوره 1 ماه تا 6 ماه نامزدی
در ضمن کسی که قرار نباشه واسه بهم رسیدن و در کنار هم بودن یک عمر 2 سال یا بیشتر صبر کنه همون بهتر که بره و زندگی رو با این فرد شروع نکنیم
به این نکته هم توجه کنید که افراد خیلی راحت میتونند برای 1 ماه تا 1 سال نقش فرد مورد علاقه زندگی شما رو بازی کنند نه بیشتر پس با گذشت زمان میشه چهره واقعی طرف مقابل رو بهتر شناخت و اگر فرضتون هم بر این هستش که اگر کسی دیگرو بهتر از شما و موقعیتتون پیدا کرد و رفت باید خدا رو هم شکر کنید چون معلوم بود که این فرد به شما تعهد آنچنانی نداشته و هر لحظه بعد از ازدواج هم ممکن بود این کار رو بکنه
نقل قول:
دوستان مهمترین دلیل ازدواج نکردن مشخص شد مسائل مالی و آینده ی مبهمبا 85% ارا
به نظر من بیایم در این مورد صحبت کنیم
اول از همه ببینیم یه عروسی در حال حاضر برای پسر و دختر چقدر هزینه داره بعد بریم سراغ نقد کردن هزینه های اضافی
در مورد مسائل مالی بگم که هفته پیش پسر یکی از اوقوام ازدواج کرده و فقط یک تالار به طور کامل مردونه بوده و یک تالار به طور کامل زنونه ( دو تا تلار گرفتند + 1200 مهمون داشتند) و فقط خرج عروسی همون شب 50 میلیون شد (حالا این اصلا هیچی) ماه قبل ازدواج یکی دیگه از نزدیکان بود خرج شب عروسی تو تالاری تو حومه تهران شد 10 میلیون (فقط برای 3 ساعت) شاید واسه بعضی ها این چییزی نباشه اما نظرشخصی خودم اینه که اگر روزی هم خواستم ازدواج کنم نهایت شاید 2 میلیون بیشتر خرج نکنم و فقط فامیل های درجه یک رو دعوت کنم و اگر پول اضافی بود برای مخارج مهمتر در آینده بزارم کنار (هر کی هم ناراحته مثل پدر و مادر من و طرف مقابل و ... خودش پول مخارج اضافی رو بده ما نوکرشم هستیم)
نقل قول:
یه مساله دیگه هم هست اینه که چه جوری با جنس مخالف ارتباط برقرار کنیم مشکلاتی مانند خجالت و اعتماد به نفس کم اینا همیشه مشکل سازه بوده .
کسی راه حلی داره ؟
راه های دیگه ؟
تشکر .
شما اصلا هیچ مشکلی نداری و نیای به دکترم نداری فقط به خاطر اینکه محدود بودی (مثل خیلی های دیگه چه خانوم چه آقا) ارتباط برقرار کردن برات سخت شده و اینم کاملا طبیعی هستش و به مرور با حضور توی جمع هایی که جنس مخالف هم باشه ترس و خجالتت کمتر میشه پس بهتره با یکی از دوست های خودت که با خانوم ها ارتباط بیشتری داره توی این جمع ها بری و کم کم ارتباط و معاشرت رو شروع کنی بقیش خود به خود درست میشه
در این مورد هم تجربه خودم این بود که شاید یه روز مثل شما بودم اما با یکی از اساتید دم خور شدیم و کم کم ترس و ... از بین رفت (البته خیلی سال قبل) و همون طور دوستانی که وقتی دختر میدیدند زبونشون بند میومد و به عبارتی قفل میگردن وقتی با من بیشتر دوست و صمیمیتر شدند تبدیل به اساتیدی شدند که امروز ما پیششون درس پس میدیم و این روند تا همیشه ادامه داره :31: