اي ول منم لازم دارم.
پ ن: ببخشيد كه اسپم دادم. خواستم آبونه ي تاپيك بشم كه جواب داديد منم خبر بشم.
Printable View
اي ول منم لازم دارم.
پ ن: ببخشيد كه اسپم دادم. خواستم آبونه ي تاپيك بشم كه جواب داديد منم خبر بشم.
حسين منصور حلاج
ابومغيت عبدالله بن احمد بن ابي طاهر مشهور به حسين بن منصور حلاج از عارفان نامي ايران در قرن سوم و دهه اول قرن چهارم هجري است. وي از مردم بيضاي فارس بود. ولادت او در آن سامان به احتمال در سال 244 هجري اتفاق افتاده است.
پدر حلاج بنظر ميرسد که به کار پنبه زني مشغول بوده و به مناطق نساجي ايالت خوزستان که در آن وقت از تستر(شوشتر حاليه) تا واسط(شهري در کنار دجله، بين بصره و کوفه) امتداد داشته، مسافرتي کرده و پسر را با خود همراه برده است.
حلاج در دارالحفاظ واسط به کار فراگرفتن علوم مقدماتي پرداخته و تا سن دوازده قرآن را از بر کرده است و سپس در پي فهم قرآن ترک خانواده و خانمان گفته و مريد سهل بن عبدالله تستري شده است و سهل تستري به او اربعين کليم الله (چله نشستن بر طريق موسي پيغمبر) را آموخته است.
حلاج از آنجا به بصره رفته و در بصره در مدرسه حسن بصري شاگردي کرده و از دست ابوعبدالله عمرو بن عثمان مکي خرقه تصوف پوشيده و به طريقت مأذون گرديده است.
حسين در آنجا دختر ابويعقوب اقطع بصري را به زني گرفت و چون عمروبن عثمان مکي با اين وصلت موافقت نداشت گاه به گاه بين عمرو مکي و اقطع بصري اختلاف مي بود. جنيد بغدادي(نهاوندي) به حلاج پند ميداد که شکيبا باشد. حلاج به اطاعت جنيد چندي طاقت آورد و شکيبائي کرد تا اينکه سرانجام به تنگ آمد و به مکه رفت.
حلاج در سال 270 هجري به سن بيست و شش براي انجام فريضه حج نخستين بار به مکه رفت و در آنجا کلماتي مي گفت که وجد انگيز بود و حالي داشت. در مراجعت از مکه به اهواز به اندرز دادن مردم پرداخت و با صوفيان قشري و ظاهري به مخالفت برخاست و خرقه صوفيانه را از سر کشيد و به خاک انداخت و گفت که اين رسوم همه نشان تعلق و عادت است.
حلاج از آنجا به خراسان (مرکز نهضت عرفان ايراني) رفت و پنج سال در آن ديار بماند، پس از پنج سال اقامت در مشرق ايران به اهواز بازگشت و از اهواز به بغداد رفت، و از بغداد براي بار دوم با چهارصد مريد، بار سفر مکه را ببست و دومين حج را نيز گذراند، در اين سفر بود که بر او تهمت نيرنگ و شعبده بستند.
پس از اين سفر به قصد جهانگردي و سياحت به هندوستان و ماوراءالنهر رفت تا پيروان ماني و بودا را ملاقات کند، در هندوستان از کناره رود سند و ملتان به کشمير رفت، و در آنجا به کاروانيان اهوازي که پارچه هاي زربفت طراز و تستر را به چين ميبردند و کاغذ چين را به بغداد مي آوردند، همراه شد و تا تورقان چين، يکي از مراکز مانويت، پيش رفت. سپس به بغداد بازگشت و از آنجا براي سومين و آخرين بار به مکه رفت و در اين سفر در وقوف به عرفات از خدا خواست که " خدايا رسوايم کن تا لعنتم کنند ".
چون از مکه به بغداد برگشت، چنين مي نمايد که در طريق ارشاد و حقيقت برخلاف مصلحت ظاهري، قدم گذاشته و کلماتي گفته که تعبير به ادعاي خدائي کرده اند، و از همين جاست که حسين بن منصور در نظر پاره اي از مشايخ تصوف مقبول و در نظر بعضي ديگر مطرود است؛ در جامع بغداد فرياد کشيد ( مرا بکشيد تا من آرام يابم و شما پاداش يابيد).
در شورش بغداد به سال 296 هجري حلاج متهم شد و از بغداد به اهواز رفت و در آنجا سه سال در خفا ميزيست. سرانجام او را يافتند و به بغدادش بردند و بزندان انداختند. مدت اين زندان نه سال بطول انجاميد و در آخر در جلسه محاکمه اي که با حضور (ابوعمرو حمادي) قاضي بزرگ آماده بود، ابو عمرو خون حلاج را حلال دانست و ابومحمد حامدبن عباس وزير خليفه المقتدر، به استناد گفتار ابوعمرو، حکم قتل او را از المقتدر گرفت و عاقبت به سال 309 هجري نزديک نوروز، هفت روز مانده به آخر ماه ذي القعده، او را به فجيع ترين وضع شلاق زدند و مثله کردند و بدار کشيدند و سربريدند و سوختند و خاکسترش را به دجله ريختند.
نقل کرده اند که در آن سال آب دجله فراوان بالا آمد و بيم غرق شهر بغداد ميرفت.
از حلاج کتابهاي فراوان نقل شده است از جمله:
"طاسين الازل و الجوهر الاکبر"، "طواسين"، "الهياکل"، "الکبريت الاحمر"، "نورالاصل"، "جسم الاکبر"، "جسم الاصغر"، و "بستان المعرفة". علاوه بر اين از حلاج ديوان اشعاري به زبان عربي باقيمانده که در اروپا و ايران به چاپ رسيده است.
مرحوم عباس اقبال آشتياني در مورد حلاج و دعاوي وي مينويسد: " در ايام غيبت صغري، يعني در دوره اي که طايفه اماميه منتظر انجام زمان غيبت و ظهور امام غايب بودند و زمام اداره امور ديني و دنيائي ايشان در دست نواب و وکلا بود، حسين بن منصور حلاج بيضائي صوفي معروف در مراکز عمدهً شيعه مخصوصا در قم و بغداد به تبليغ و انتشار آراء و عقايد خود پرداخت و در نتيجه چند سال مسافرت و وعظ عده اي از شيعيان اماميه و رجال درباري خليفه را به عقيدهً خويش درآورد. حلاج به شرحي که مصنفان اماميه نقل کرده اند در ابتدا خود را رسول امام غايب و وکيل و باب آن حضرت معرفي ميکرده و به همين جهت هم ايشان ذکر او را در شمار (مدعيان بابيت) آورده اند و در موقعي که به قم پيش رؤساي آن شهر رفته بود و ايشان را به قبول عنوان فوق مي خوانده است، رأي خود را در باب ائمه به شرحي که در فوق نقل شد اظهار داشته و همين گونه مقالات باعث تبري شيعيان امامي قم از او و طرد حلاج از آن شهر شده است."
پروفسور ادوارد براون درباره حلاج مي نويسد: "راست است، نويسندگاني که تراجم احوال اولياء و اوتاد و پيران طريقت را نوشته اند؛ حسين بن منصور حلاج را اندکي به شکل ديگري معرفي کرده اند، لکن شهرت او به همان اندازه ميان هم وطنانش پايدار است و شاعران صوفي منش مانند فريد الدين عطار نيشابوري و حافظ و امثالهم اکثر نام وي را با ستايش ذکر مي کنند.
منصور را براي تعليمات بدعت گذارانه اش در بغداد و اطراف دستگير ساختند و سرانجام به قتل رسانيدند، اتهامي که به او وارد ساختند و بيشتر در اذهان و خاطرات مانده است اين بود که در حال جذبه فرياد (انا الحق) برآورده بود و صوفيه اين بيان را در نتيجه وجد و حال ميدانند که عارف در حال شهود جمال حق از خود بيخود شود و کليه تعينات و مظاهر خارجي وجود را نبيند و گناه او را تنها اين دانند که اسرار را فاش و هويدا کرد و عموماً او را از قديسين و شهداء به شمار آورده اند.
ابن نديم در الفهرست، حسين بن منصور حلاج را طور ديگر معرفي ميکند و ميگويد، وي مردي محتال و شعبده باز بوده است که افکار خود را به لباس صوفيه آراسته و جسورانه مدعي دانستن همه علوم شده؛ ولي بي بهره بوده و چيزي از صناعت کيميا بطور سطحي مي دانسته و در دسائس سياسي خطرناک و گستاخ بوده است. دعوي الوهيت کرده و خود را مظهر حق خوانده و به تشيع معروف بود، لکن با قرامطه و اسماعيليه هم پيمان و همداستان بوده است.
اين نديم چهل و پنج کتاب را که منصور حلاج تأليف کرده نام برده، و اين کتابها را به طرز باشکوهي گاهي با آب طلا بر کاغذ چيني و گاه بر حرير و ديبا و امثال آن نوشته و در تجليد آن دقت خاص داشته و جلدهاي عالي و نفيسي براي آنها تهيه کرده و اين عمل وي ما را بطور جدي به ياد مانويان مي اندازد.
حسين بن منصور حلاج ايراني است و آباء و اجدادش پيرو کيش مجوس (زرتشت) بوده اند و اجمالا گو اينکه غزالي در مشکوة الانوار در مقام دفاع از او برآمده است، نميتوان زياد شبهه و ترديد کرد که اين شخص از قيد مقبولات عامه و موازين شرعيه به غايت آزاد بوده است.
لکن شخصيت وي عجيب و تأثير افکار او در اذهان هموطنانش عميق است و پاره اي اشعار عربي او محکم و بديع است. رويهم رفته حلاج ايراني بود. عارفان وحدت وجودي مسلمان که بعد از غزالي آمدند همه ايراني بودند، اما حلاج با شهادت خود درس بزرگي به آنان داد و آنها در حالي که عميقا وحدت وجودي بودند کم کم به متصوفه نزديک شدند و بدين طريق رج شاعران صوفي ايران شروع مي شود که صوفي وحدت وجودي هستند، يعني ترکيبي از هر دو.
بنظر پيروان و طرفداران حلاج خدا اشکال مختلفي دارد: نخست بصورت آدم به جهان آمده، سپس موسي شد، عيسي شد، محمد شد، علي شد، و بالاخره حلاج شد.
حلاج که خود را يکي از اشکال زميني خداوند ميدانست در مقابل فلسفه مابعدالطبيعه (متافيزيک) اسماعيليه نقطه ضعف بزرگي داشت و اين فلسفه نوعي فلسفه مجوسي بود و بهمين جهت حلاج به همراهان و پيروان خود ميگفت که آنها در حقيقت ارواح زنده شده موسي، عيسي، و محمدند، اين امر باعث شد که علماء خداشناس بر ضد او اقامه دعوي کنند و به مخالفتش برخيزند و مجازاتش نمايند و بالاخره هم چنانکه ديديم حلاج با رشادت و عظمت تمام شهيد شد.
به نقل از :کد:www. farhangsara .com
**************
نامها
برای وی کنیههای دیگری نیز چون ابو عماره، ابو محمد و ابو مسعود نیز آوردهاند.
اهل هند او را ابوالمغیث نوشتندی , اهل چین ابوالمعین , اهل خراسان ابوالمهر , اهل فارس ابوعبدالله الزاهد و اهل خوزستان حلاج الاسرار و در بغداد مصطلم و در بصره مخبر (خواندند)
برای لقب وی (حلاج) سه توجیه آوردهاند. اول آنکه پدرش پیشه حلاجی داشته و دوم آنکه نیکو سخن میگفته و اسرار را حلاجی مینموده و سوم معجزهای در همین زمینه از خود نشان داده. (یک بار به انباری پنبه بر گذشت اشارتی کرد در حال دانه از پنبه بیرون آمد و خلق متحیر گشتند)
زندگی و مرگ
او از مردم قریه تور واقع در شمال شرق بیضای فارس بود. اساتید وی عبارت بودند از سهل بن عبدالله تستری، عمرو بن عثمان مکی و جنید بغدادی. [۳]
او که از مهم ترین صوفیان عصر خود بود در حالت سکر عرفانی، به گفتن «انا الحق» پرداخت و متشرعین او را به جرم «کفرگویی» ابتدا به قرمطی بودن متهم و بعد از هشت سال اعدام نمودند. او را سنگسار کردند، جان نسپرد، و به گفتن اذکار مشغول بود. مثله کردند، همچنان میخواند. تا زبانش بریدند و آسمان بگرفت و آب دجله بالا آمد. برحسب وصیتاش خاکسترش به رود سپردند تا رود آرام شد.از او کرامات بسیار نقل شدهاست.
آثار
از حلاج کتابهای فراوان نقل شدهاست از جمله:
«طاسین الازل و الجوهر الاکبر»، «طواسین»، «الهیاکل»، «الکبریت الاحمر»، «نورالاصل»، «جسم الاکبر»، «جسم الاصغر»، و «بستان المعرفة». علاوه بر این از حلاج دیوان اشعاری به زبان عربی باقیمانده که در اروپا و ایران به چاپ رسیدهاست.
حلاج در آثار سایر بزرگان
اغلب شعرای متاخر وی از یک بیت تا یک فصل از دیوان خود را به وی اختصاص دادهاند.فصلی از کتاب تذکرة الاولیا عطار به او اختصاص دارد. حافظ در باره وی میگوید:
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
ایضا از ابوسعید ابوالخیر:
روزی که انالحق به زبان میآورد منصور کجا بود خدا بود خدا
از سایر شعرای متاخر که تحت تأثیر وی بوده و ابیات زیادی در رابطه با وی دارند میتوان به سنایی، مولوی، عراقی، مغربی، شیخ محمود شبستری، شاه قاسم انوار و شاه نعمت الله ولی اشاره نمود.
منبع : wikipedia
.
نقل قول:سلام ... لازم نیست حتمآ پست بزنید ، از روی شکل پایین بترتیب عمل بفرمایید ( بالای صفحه : اختیارات تاپیک ===> مشترک شدن در این بحث ) :
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تمام راهنمایی های لازم هم در تالار پایین هست ... موفق باشید ...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
.
از برج میلاد چه می دانید؟نقل قول:
از گذشته تاکنون معمولا وجود یک سمبل یا نماد خاص برای یک شهر موجب شهرت بیشتر آن می شد. در زمان های خیلی دور این نماد به صورت یک میدان ، رود معروف یا بنای ویژه بوده است ؛ اما چند دهه ای است که این نماد به شکل یک ساختمان بلند یا برج نمود پیدا کرده و همین موضوع تب ساخت و ساز برج های بلند را داغ تر کرده است. این واقعیت برای شهروندان تهرانی با وجود برج میلاد ملموس تر به نظر می رسد.
برج میلاد در تهران اگرچه به دلیل کاربرد مخابراتی آن ساخته می شود اما پس از پایان ، نماد بسیار خوبی برای شناساندن پایتخت ایران خواهد بود. ساخت برج های بلند در دنیا معمولا به دلیل این که نیازمند توان فنی و مهندسی در زمینه های مختلف است و از سوی دیگر همکاری و برنامه ریزی گروه زیادی را می طلبد، از همین رو نماد قدرت و اقتدار یک شهر و حتی کشور نیز محسوب می شود. برج میلاد تهران نیز از این ویژگی مستثنا نیست. برای ساخت این برج توان مهندسی عمران و سازه ، مهندسی معماری ، مهندسی مکانیک ، برق ، مخابرات و همچنین قدرت تولید و کنترل ساخت قطعات ، تاسیسات و... برای مهندسان ایرانی در بوته آزمایش قرار گرفته و تاکنون نیز با موفقیت پیش رفته است.
برج
برج میلاد تهران از نظر ارتفاع چهارمین برج بلند مخابراتی دنیا محسوب می شود و پس از برج های شهر تورنتو، شهر مسکو و شهر شانگ های قرار دارد. وجود مراکز مختلف در کنار این برج مجموعه ای را تشکیل خواهد داد که هر گردشگری را به سوی خود جلب خواهد کرد. به طور کلی برج میلاد شامل برج و ساختمان راس آن ، مرکز جشنواره ها و همایش های بین المللی ، مجموعه تجارت جهانی ، هتل پنج ستاره و پارک ای اتی است.
اگرچه ممکن است ویژگی بارز این برج برای شهروندان تنها ارتفاع بلند آن باشد، اما روش های جدید به کار گرفته شده برای ساخت برج میلاد در سطح جهانی قابل تحسین است.
به طور مثال بدنه این برج به جدیدترین روش ساخت یعنی قالب لغزان ساخته شده است. سازه راس برج میلاد مرتفع ترین ساختمان 12 طبقه دنیاست و با این که 3 برج بلندتر از برج میلاد در دنیا وجود دارد، در هیچ کدام چنین عمارتی در ارتفاع تعبیه نشده است.
در طول تاریخ می توان برج های زیادی را نام برد که در دورانی نشانه اقتدار شهر خود بوده اند، در اینجا به چند مورد از این برج ها اشاره می کنم.
ساختمان امپایراستیت
این ساختمان یکی از بلندترین آسمان خراش های جهان است که در خیابان 5نیویورک قرار دارد. این ساختمان طی رکود اقتصادی امریکا در سال های 1930 تا 1931 به عنوان مرتفع ترین ساختمان اداری جهان انتخاب شد. نقشه این ساختمان در مدت زمانی که کارهای طراحی و ساخت و ساز آن انجام می شد 16 بار تغییر کرد. 3 هزار کارگر این ساختمان در طول مدت زمان یک سال و 45 روز و با در نظر گرفتن روزهای تعطیل کار ساخت این بنا را به اتمام رساندند. برای ساخت آن در حدود 60 هزار تن فولاد، 66 هزار متر مکعب سنگ آهک و 10 میلیون عدد آجر به کار رفته است.
این ساختمان با 449 متر ارتفاع به مدت 41 سال به عنوان بلندترین برج دنیا شهرت داشت ، ولی در سال 1972 این عنوان به ساختمان مرکز تجاری جهان انتقال یافت.
شهر نیویورک که به شهر آسمان خراش ها نیز معروف است ، سال هاست که به مکان قدرت نمایی برج ها تبدیل شده و دیگر نمی توان به طور مشخص بیان کرد که کدام یک از این برج ها نماد واقعی شهر نیویورک هستند. البته ناگفته نماند که اولین برج بلند دنیا نیز که از آن به عنوان نماد و سمبل یک شهر یاد می شود در همین شهر بنا شد. این بنا که وول ورس نام داشت سال 1913 پس از 3 سال کار بی وقفه در محله منهتن نیویورک افتتاح شد. این ساختمان 57 طبقه داشت و در حال حاضر نیز با وجود بیش از 90 سال قدمت ، هنوز پا برجاست و از آن استفاده می شود؛ البته برج امپایراستیت اصلا از نظر ارتفاع قابل مقایسه با وول ورس نیست. دهه 20 و 30 میلادی برای شهر نیویورک یادآور قد برافراشتن برج های بلند و رقابت شرکت های مختلف برای ساخت بلندترین برج هاست.
برج
برج ایفل
امروز کمتر کسی پیدا می شود که نام برج ایفل را نشنیده باشد. این برج را می توان کاملا نماد شهر پاریس ، پایتخت فرانسه دانست. این برج در حقیقت به منظور راه اندازی نمایشگاه بین المللی پاریس در سال 1889 و به مناسبت مراسم یادبود وگرامیداشت انقلاب فرانسه ساخته شد. پادشاه انگلیس شاه ادوارد هفتم که در آن زمان ولیعهد انگلستان بود برج ایفل را افتتاح کرد. برای ساخت این برج 700 معمار پیشنهاد شده بودند که در این نمایشگاه با یکدیگر به رقابت پرداختند و در این میان گوستاو ایفل توانست به اتفاق آراء انتخاب شود.
برج ایفل با 300 متر ارتفاع و 7000 تن وزن به عنوان مرتفع ترین برج جهان در سال 1930 انتخاب شد. از دیگر ویژگی های مهم این برج می توان به 2.5 میلیون عدد پرچ میخ و بلندی برج به تناسب دمای محیطی تا 15 سانتی متر اشاره کرد. 1665 پله تا بالاترین نقطه برج وجود دارد که البته پله های طبقه دوم به بالاترین طبقه برج به روی بازدیدکنندگان بسته است. این برج سال 1909 تا حدودی فرو ریخت ، اما استفاده از آنتن هایی که در آن زمان برای تلگراف نصب شده بود مانع تخریب کامل آن شد. در دهه های اخیر به دلیل اهمیت سمبلیک برج ایفل برای شهر پاریس ، از آن کاملا محافظت می شود.
مقالۀ “فارسی زبان عقیم” اول بار ۱۹ سال پیش نوشته و منتشر شد. ما این مقاله را به عنوان یکی از مقالات دکتر باطنی در زمینۀ زبان شناسی انتخاب کرده ایم تا نمونه ای از کارهای او برای کسانی به دست داده باشیم که با کارهای او آشنایی ندارند. گفتن این نکته نیز ضرورت دارد که مقاله در اصل خود مفصل تر از چیزی است که در اینجا آمده است. آن را مقداری کوتاه کرده ایم.نقل قول:
فارسی زبانی عقیم
محمد رضا باطنی
دربارهً زیبایی، شیرینی، گنجینهً ادبی و دیگر محاسن زبان فارسی سخن بسیار شنیده ایم. اکنون شاید وقت آن رسیده باشد که با واقع بینی به مطالعهً توانایی های زبان فارسی بپردازیم و ببینیم آیا این زبان می تواند جوابگوی نیازهای امروز جامعهً ما باشد؟ آیا در آن کاستی هایی یافت می شود، و اگر یافت می شود چگونه می توان آنها را برطرف ساخت؟
یکی از ویژگی های زبان، زایایی یا خلاقیت آن است. خلاقیت زبان را از جنبه های گوناگون می توان بررسی کرد ( از جنبهً ادبی، نحوی، واژگانی و شاید هم از جنبه های دیگر). بحث ما دراینجا به خلاقیت یا زایایی در واژگان زبان محدود می شود. زایایی واژگانی به اهل زبان امکان می دهد تا همراه با تغییراتی که در جامعهً آنها رخ می دهد واژه های تازه بسازند و کارایی زبان خود را با نیازمندی های خود متناسب گردانند.
از نظر زبانشناختی، زایایی واژگانی به مبحث اشتقاق یا واژه سازی مربوط می شود ( ازاین پس” زایایی” به کار می بریم به جای زایایی واژگانی ). اشتقاق یعنی اینکه ما بتوانیم از اسم یا صفت فعل بسازیم. از فعل اسم یا صفت بسازیم و مانند آن. با اندکی تسامح می توان گفت اشتقاق یعنی گذر از یک مقولهً دستوری به مقولهً دیگر. بنابراین، اگر بخواهیم به میزان زایایی یک زبان پی ببریم و احتمالا آن را با زایایی زبان های دیگر مقایسه کنیم، باید ببینیم در آن زبان با چه درجه از سهولت می توان از یک مقولهً دستوری به مقولهً دیگر رفت. از میان تغییرات اشتقاقی گوناگون، آنکه از همه مهم تر است گذر از مقولهً اسم یا صفت به مقولهً فعل است، یا به بیان ساده تر، ساختن فعل از اسم و صفت است. دلیل این امر آن است که فعل خود از زایایی زیادی برخوردار است و می توان از آن مشتق های دیگری به دست آورد. مثلا” در زبان انگلیسی از ion ” یون” که اسمی است از اصطلاحات فیزیک و شیمی فعل می سازند و سپس از آن مشتق های دیگر به ترتیب زیر به دست می آورند:
ion ionizable
ionize ionizability
ionized ionization
ionizing ionizer
و سپس از راه ترکیب این مشتق ها با واژه های دیگر اصطلاحات جدیدی می سازند:
ionization chamber
ionization energy
ionization potential
ionization track
ionizing radiation
ionized gas
به طوری که می بینیم، پس از اینکه ion با استفاده از پسوند ize به فعل تبدیل شد می تواند منشاء هفت مشتق یا واژهً جدید باشد که خود می توانند با واژه های دیگر ترکیب شوند و شش اصطلاح جدید بسازند که جمعا ۱۳ واژه و ترکیب می شود، واین به هیچ وجه پایان زایایی فعل ionize نیست.
اما ببینیم در زبان فارسی وضع چگونه است:
۱.در فارسی فقط فعل های ساده یا بسیط هستند که زایایی دارند، یعنی می توان از آنها مشتق به دست آورد.
۲.در فارسی امروز دیگر فعل ساده ساخته نمی شود، یعنی نمی توان به طور عادی از اسم یا صفت فعل ساخت.
۳.شمار فعل های ساده ای که زایایی دارند و از گذشته به ما رسیده اند بسیار اندک است.
۴.از این شمار اندک نیز بسیاری در حال از بین رفتن و متروک شدن هستند، و جای خود را به فعل های مرکب می دهند. ولی فعل های مرکب عقیم هستند و نمی توان از آنها مشتق به دست آورد.
۵.از “مصدرهای جعلی” فارسی، چه آنها که از اسم های فارسی ساخته شده اند و چه آنها که از واژه های عربی ساخته شده اند، مشتق به دست نمی آید. به بیان دیگر، مصدرهای جعلی زایایی ندارند.
۶.نتیجه: زبان فارسی، در وضع فعلی برای برآوردن نیازهای روزمرهً مردم با مشکلی مواجه نیست، ولی برای واژه سازی علمی از زایایی لازم برخوردار نیست و نمی تواند یک زبان علمی باشد، مگر اینکه برای کاستی های آن چاره ای اندیشیده شود.
ما در بقیهً این مقاله می کوشیم نکاتی را که فهرست وار در بالا برشمردیم با شواهد کافی همراه کنیم و در پایان نیز توصیه هایی را که مفید به نظر می رسند ارائه دهیم.
۱- گفتیم در فارسی فقط فعل های ساده هستند که زایایی دارند، یعنی می توان از آنها مشتق به دست آورد. اثبات این امر بسیار ساده است. به عنوان مثال فعل ” نمودن ” را در نظر بگیرید. ما از این فعل مشتق های زیادی به دست می آوریم: نمود، نمودار، نموده، نمونه، نما، نمایان، نمایش، نماینده ( و مشتق های دیگری نظیر: نماد، نمادین، نمادگری، نمایه، که به تازگی ساخته و رایج شده اند و نیز مشتق های درجه دومی نظیر: نمایندگی، نمایشگاه، نمایشنامه، نمایشی، که با افزودن پسوندی به مشتق های درجهً اول ساخته شده اند. ) با این همه ” نمودن ” به معنایی که سعدی در این شعر به کار برده است:
دیدار می نمایی و پرهیز می کنی
بازار خویش و آتش ما تیز می کنی
در گفتار و نوشتار امروزه بسیار کم به کار می رود تاجایی که می توان گفت این فعل از بین رفته یا در شرف از بین رفتن است. در زبان فارسی متداول فعل مرکب ” نشان دادن ” جانشین معنی متعدی آن شده و فعل های مرکب ” به نظر آمدن ” و ” به نظر رسیدن ” نیز جانشین معنی لازم آن شده اند. ولی این فعل های مرکب عقیم هستند و هیچ مشتقی از آنها به دست نمی آید. به بیان دیگر، اگر ما فعل سادهً “نمودن” را از اول نداشتیم و از همان آغاز این فعل های مرکب به جای آن به کار رفته بودند، امروزه هیچ یک از مشتق هایی که در بالا برشمردیم در فارسی وجود نداشت ( ۱ ).
به عنوان مثال دیگر می توان “فریفتن” و “فریب دادن” را مقایسه کرد. از “فریفتن” که مصدری ساده یا بسیط است می توان مشتق هایی به دست آورد: فریفته، فریفتگی، فریب، فریبا، فریبایی، فریینده، فریبندگی. ولی از “فریب دادن” که مصدری مرکب است مشتقی به دست نمی آید.
“فریفتن” در گذشته به صورت لازم و متعدی هر دو به کار می رفته است. ولی امروزه معنی لازم خود را بکلی از دست داده است و در معنی متعدی نیز کاربرد زیادی ندارد. بسامد یا فراوانی کاربرد ” فریب دادن” از ” فریفتن” بسیار بیشتر است، و اگر روند تبدیل فعل های ساده به مرکب همچنان ادامه یابد در آینده جانشین بلامنازع ” فریفتن ” خواهد شد.
۲- در فارسی امروز دیگر فعل ساده ساخته نمی شود، یعنی به طور عادی نمی توان از اسم یا صفت فعل ساخت. زبان فارسی به ساختن فعل های مرکب گرایش دارد و برای مفاهیم تازه نیز از همین الگو استفاده می کند. ذکر چند مثال موضوع را روشن خواهد ساخت. در انگلیسی از television فعل televise و در فرانسه فعلteleviser را ساخته اند.
درعربی هم از آن فعل می سازند و می گویند تلفز، یتلفز. اما ما در فارسی می گوییم ” از تلویزیون پخش کرد”. در انگلیسی واژهً telephone را به صورت فعل هم به کار می برند. در فرانسه نیز از آن فعل telephoner را ساخته اند. در عربی هم از آن فعل می سازند و می گویند تلفن، یتلفن. اما ما در فارسی از فعل مرکب ” تلفن کردن ” استفاده می کنیم. در انگلیسی از واژهً philosophy ” فلسفه” فعل Philosophize و در فرانسه از philosophie فعلphilosopher را ساخته اند.
در عربی هم از فلسفه فعل می سازند و می گویند تفلسف، یتفلسف. اما ما در فارسی اگر مورد قبول واقع شود، می گوییم ” فلسفه پرداختن” یا “به فلسفه پرداختن”.
وقتی دکتر محمود هومن مصدر ” فلسفیدن” را ساخت و در نوشته های فلسفی خود به کار برد، مورد پسند قرار نگرفت و آن را ” دور از ذوق سلیم” دانستند. در انگلیسی از صفت polar فعل polarize و در فرانسه از صفت polaire فعل Polarizer را ساخته اند. در عربی نیز از قطب فعل می سازند و می گویند استقطب، یستقطب. ولی ما ترجیح می دهیم بگوییم ” قطبی کردن” و مصدر ” قطبیدن” را جعلی و مشتقات آن را “جعلیات” می دانیم. در انگلیسی از iodine “ید” فعل iodize و در فرانسه از iode فعل ioder را ساخته اند. در عربی نیز از آن فعل می سازند و می گویند یود، ییود. ولی ما در فارسی ترجیح می دهیم بگوییم “با ید معالجه کردن” یا “ید زدن به”.
مثال های فوق کافی است که نشان دهد زبان فارسی به ساختن فعل های مرکب گرایش دارد و فعل بسیط جدید نمی سازد. از فعل هایی که در انگلیسی و فرانسه و عربی ساخته می شوند، ونمونه های آنها در بالا ذکر شدند، به راحتی می توان مشتق های جدیدی به دست آورد، همان گونه که دربارهً مشتق های ionize در بالا مشاهده کردیم. ولی ما در فارسی به راحتی نمی توانیم از “عبارت های فعلی” خود مشتق های جدید بسازیم ( به طوری که از مثال ها نیز فهمیده می شود، در اینجا منظور ما از فعل مرکب، فعل های پیشوند دار نیست).
۳- شمار فعل های ساده ای که زایایی دارند واز گذشته به ما رسیده اند بسیار اندک است. آقای دکتر خانلری در کتاب تاریخ زبان فارسی فهرست افعال ساده را “اعم از آنچه در متن ها مکرر آمده است و آنچه در زبان محاورهً امروز به کار می رود ” (۲ ) به دست داده است.
در این فهرست فقط ۲۷۷ فعل وجود دارد. اما یک نگاه گذرا به فهرست مزبور نشان می دهد که تعداد زیادی از افعال درج شده نه در گفتار امروز به کار می روند و نه در نوشتار. فعل هایی از این قبیل: غارتیدن، آهیختن، اوباشتن، بسودن، چمیدن، خستن، خلیدن، سپوختن، زاریدن، سگالیدن، شکفتن، گساردن، کفیدن، طوفیدن، مولیدن، گرازیدن، موییدن، خوفیدن، و تعداد کثیری دیگر.
در واقع تعداد فعل های سادهً فارسی که فعال هستند، یعنی در گفتار و نوشتار به کار می روند، از رقم ۲۷۷ بسیار کمتر است. در سه بررسی جداگانه که سه دانشجوی رشتهً زبانشناسی ( ۳ ) در دورهً تحصیل شان در گروه زبانشناسی دانشگاه تهران انجام داده اند و فعل های ساده را از متن گفتار و نوشتار روزمره استخراج کرده اند، بالاترین رقم ۱۱۵ بوده است.
با افزودن فعل هایی که بسامد آن ها کمتر است، ولی هنوز در نوشتا ر به کار می روند این رقم بین ۱۵۰ و ۲۰۰ قرار می گیرد؛ یعنی در زبان فارسی حد اکثر ۲۰۰ فعل سادهً فعال وجود دارد که از آنها می توان مشتق به دست آورد!
دکتر خانلری پس از ذکر شمار اندک فعل های سادهً فارسی، در پانوشت صفحه ۲۵۸ همان اثر می نویسد: “مقایسه شود با شمارهً فعل ها در زبان فرانسوی که به ۴۱۶۰ تخمین شده است.”
در زبان انگلیسی که گذر از مقولهً اسم به فعل بسیار آسان است و بسیار فراوان نیز رخ می دهد، تعداد فعل های ساده و زایا بسیار بیشتر است. من با مراجعه به فرهنگ انگلیسی Random House توانستم در بین واژه هایی که با پیشوند tele ساخته شده اند و فقط ۵/۱ صفحه از ۲۲۱۴ صفحهً این فرهنگ را تشکیل می دهند، ۱۶ فعل ساده پیدا کنم که همه دارای مشتقات خاص خود هستند.
اگر این نمونه برداری “مشتی نمونهً خروار” باشد، در این صورت می توان گفت در فرهنگ مزبور در حدود ۲۳۰۰۰ فعل ساده وجود دارد (۴).
اینکه فعل های ساده در فارسی کم اند و به تدریج جای خود را به فعل های مرکب می دهند توجه دیگران را نیز جلب کرده است.
محمد رضا عادل در مقاله ای با عنوان “فعل در زبان فارسی” در شمارهً بهار و تابستان ۱۳۶۷ رشد: آموزش ادب فارسی، چنین می نویسند: “همان گونه که گفته شد، افعال ساده روز به روز روی به کاهش دارد و استعمال افعال مرکب فزونی می یابد. این امر تا بدان پایه است که گاه در چند جملهً متوالی نشانی از فعل ساده نیست…” و نمونه هایی نیز در تایید گفته خود ارائه می کنند.
یک نمونه برداری از فعل های مرکب، فراوانی کاربرد آنها را در زبان فارسی نشان می دهد. در این پژوهش تقریبا سه هزار فعل مرکب به دست آمده است که از این تعداد، ۱۰۵۶ فعل آن با ” کردن ” ساخته شده اند مانند: آزمایش کردن، گود کردن، نامزد کردن و غیره ( ۵ ).
۴- از این شمار اندک فعل های فارسی که به ما رسیده اند نیز بسیاری در حال از بین رفتن هستند، و جای خود را به فعل های مرکب می دهند. ولی فعل های مرکب عقیم هستند و نمی توان از آنها مشتق به دست آورد ( ۶ ). قبلا گفتیم که فعل ” نمودن ” در حالت متعدی جای خود را به ” نشان دادن ” و در حالت لازم به ” به نظر آمدن ” و ” به نظر رسیدن ” داده است، که همه فعل های مرکب عقیم هستند. نیز گفتیم که در برابر فعل سادهً ” فریفتن “فعل مرکب” فریب دادن ” و ” گول زدن ” قرار دارند که کاربرد آنها بسیار بیشتر از ” فریفتن ” است و احتمال دارد در آینده این فعل ساده را بکلی از میدان به در کنند و جانشین آن گردند. در اینجا به چند نمونهً دیگر اشاره می کنیم.
فعل “شایستن” امروز بکلی از بین رفته و جای خود را به “شایسته بودن” داده است. مشتق های ” شایسته “، ” شایستگی “، ” شایان ” و ” شاید” بازماندهً روزگار زایایی این فعل هستند.
فعل ” بایستن ” بکلی از بین رفته و جای خود را به فعل های مرکب ” لازم بودن”، ” واجب بودن ” و نظایر آن داده است. ” باید ” ( و صورت های دیگر آن مانند ” بایستی ” و غیره ) و ” بایسته ” تنها بازماندگان این فعل هستند. فعل ” خشکیدن ” و متعدی آن ” خشکاندن ” بسیار کم و در بعضی از لهجه ها به کار می روند، و فعل های مرکب ” خشک شدن ” و ” خشک کردن” جانشین آنها شده اند.
واژه های ” خشک ” ، ” خشکه ” و ” خشکی ” مشتق های بازماندهً این فعل هستند. فعل ” گریستن ” بسیار کم به کار می رود و جای خود را به ” گریه کردن ” داده است، و صورت متعدی آن ” گریاندن ” نیز جایش را به ” به گریه انداختن” واگذار کرده است. واژه های ” گریان ” و ” گریه ” تنها مشتق های بازمانده از فعل ” گریستن ” هستند.
” آمیختن ” تقریبا از استعمال افتاده است. معنی لازم آن بکلی از بین رفته و در معنی متعدی هم جای خود را به ” مخلوط کردن ” یا ” قاتی کردن ” داده است. واژه های ” آمیزش ” و ” آمیزه ” تنها مشتق هایی هستند که از این فعل باقی مانده اند. فعل ” نگریستن ” از استعمال افتاده و جای خود را به ” نگاه کردن ” و ” مشاهده کردن ” داده است.
صورت های ” نگران “، ” نگرانی ” و ” نگرش ” مشتقات رایج این فعل هستند که باقی مانده اند. ” شتافتن ” دیگر به کار نمی رود و جای خود را به ” عجله کردن”، ” شتاب کردن”، ” با شتاب رفتن ” و مانند آن داده است، و “شتاب” و ” شتابان ” مشتق های بازماندهً آن هستند.
البته در زبان پهلوی نیز فعل های مرکب وجود داشته است، مانند “نیگاه کردن”، “ایاد کردن” به معنی “به یاد آوردن”، “به خاطر آوردن” ولی تعداد این فعل های مرکب بسیار کم و ناچیز بوده است( ۷ ).
کاربرد فعل های ترکیبی در فارسی کهن رایج شده و با گذشت زمان شتاب بیشتری گرفته است. آقای دکتر علی اشرف صادقی می نویسند: “این گرایش در دوره های بعد بسیار زیادتر شده… ” و نیز ” به نظر می رسد که زبان فارسی هنوز در مسیر این تحول پیش می رود. شاید امروز دیگرنتوان افعال مختوم به ” ئیدن ” را با قاعده شمرد، چه دیگر هیچ فعل جدیدی به این صورت ساخته نمی شود. برعکس، ساختن افعال گروهی با ” کردن”، “زدن” و جز آن بسیار شایع است: تلفن کردن ( زدن )، تلگراف کردن ( زدن )، پست کردن و غیره. ” ( ۸ ).
آقای دکتر خانلری در اثر یاد شده در صفحه ۳۳۱ می نویسند: “از قرن هفتم به بعد پیشوندهای فعل به تدریج از رواج افتاده و فعل مرکب جای آنها را گرفته است.” و نیز در صفحه ۳۳۲ ” فعل مرکب در فارسی امروز جای بسیاری از فعل های ساده و پیشوندی را گرفته است.
شمارهً بسیاری از فعل های ساده در فارسی جاری امروز بکلی متروک است و به جای آنها فعل مرکب به کار می رود… “. دکتر خانلری سپس فهرست ۵۲ فعل سادهً آشنا را که بکلی متروک شده اند به دست می دهد.
گرایش به ساختن فعل های مرکب آنقدر زیاد است که در برابر مصدرهایی که از اسم یا صفت ساخته شده اند و به آنها ” مصدر جعلی” می گویند نیز اغلب فعل مرکبی وجود دارد مانند ” جنگ کردن ” در برابر ” جنگیدن”، “خم کردن” یا “خم شدن” در برابر “خمیدن”، ” ترش شدن” در برابر “ترشیدن” و غیره.
امروز صورت مرکب این فعل ها کاربردی بسیار بیشتر از صورت بسیط آنها دارد، به طوری که می توان گفت صورت بسیط آنها تقریبا از استعمال افتاده است.
دربارهً علت این گرایش یعنی ساختن فعل مرکب، با قطعیت نمی توان چیزی گفت. ولی احتمال می رود که از لحاظ تاریخی ساختن فعل از واژه های قرضی عربی، مانند رحم کردن، بیان کردن و غیره، اگر نه تنها علت، لااقل یکی از علل عمدهً آن بوده باشد. ظاهرا ساختن فعل مرکب از واژه های دخیل عربی به تدریج گسترش یافته و به واژه های فارسی نیز سرایت کرده تا جایی که تنها الگوی ساختن فعل در فارسی شده است ( ۹ ).
۵- چنان که قبلا گفته شد، در زبان فارسی امروز گذر از مقولهً اسم و صفت به فعل معمول نیست، یعنی نمی توان از اسم و صفت فعل بسیط ساخت. به رغم اینکه بعضی از فعل هایی که از این راه ساخته شده اند قرن هاست در فارسی رایج هستند و بزرگان ادب فارسی نیز آنها را به کار برده اند، مانند ” دزدیدن “، ” طلبیدن “، با این همه بسیاری از ادبا و دستور نویسان آنها را ” مصدر جعلی ” می نامند ، که خود نشانهً اکراه و ناخشنودی آنها از این نوع افعال است ( ما برای اجتناب از کاربرد این اصطلاح، فعل هایی از این دست را ” فعل تبدیلی ” می نامیم و منظورمان این است که اسم یا صفتی به فعل تبدیل شده است.).
مادهً فعل تبدیلی می تواند اسم یا صفت فارسی باشد، مانند ” بوسیدن” و “لنگیدن” و نیز می تواند از اصل عربی باشد، مانند ” بلعیدن”. ساختن فعل های تبدیلی در گذشته بیشتر معمول بوده و با ذوق فارسی زبانان سازگاری بیشتری داشته است، به طوری که شمار زیادی از آنها را در آثار قدما می بینیم که فعلا از استعمال افتاده اند. مثلا ” تندیدن”، ” خروشیدن ” ( ۱۰ ) و بسیاری دیگر:
بتندید با من که عقلت کجاست
چو دانی و پرسی سوالت خطاست
بوستان سعدی
ز مرغان چون سلیمان قصه بشنید
بتندید و بجوشید و بکالید
بلبل نامهً عطار
خروشید گرسیوز آنگه بدرد
که ای خویش نشناس و ناپاک مرد
فردوسی
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم
حافظ
ولی نباید تصور کرد که فارسی زبانان امروز اصلا فعل تبدیلی نمی سازند. چیزی که هست اکثر این فعل ها عامیانه هستند و کمتر به گفتار رسمی و از آن کمتر به نوشتار راه می یابند.
اینها نمونه ای از آن فعل ها هستند: سلفیدن، توپیدن، تیغیدن، پلکیدن، پکیدن، شوتیدن، ماسیدن، چاییدن، تمرگیدن، شلیدن، کپیدن، سکیدن ( به معنی نگاه کردن)، چپیدن، چپاندن، لنباندن، لمیدن، لولیدن، سریدن، چلاندن، قاپیدن، لاسیدن، و بسیاری دیگر.
آنچه برای بحث ما مهم است این است که از فعل های تبدیلی، چه آنها که از واژه های فارسی ساخته شده اند و چه آنها که از اصل عربی هستند، مشتق به دست نمی آید. این فعل ها، با آنکه ساده هستند، زایایی ندارند و جز معدودی که از آنها به اصطلاح “اسم مصدر شینی” ساخته شده است ( مانند: چرخش، غرش، رنجش ) بقیه مشتقی ندارند یا به ندرت مشتقی از آنها رایج شده است.
به بیان دیگر، فعل های تبدیلی نیز مانند فعل های مرکب عقیم هستند.
۶- نتیجه: تصویری که از زبان فارسی اکنون می توان به دست داد چنین است: درزبان فارسی فقط فعل های ساده یا بسیط هستند که می توانند زایایی داشته باشند، یعنی می توان از آنها مشتق به دست آورد؛ تعداد این فعل ها در زبان فارسی به طور شگفت آوری کم است؛ از این شمار اندک نیز عده ای در حال از بین رفتن و متروک شدن هستند؛ در زبان فارسی دیگر به طور عادی فعل سادهً جدید ساخته نمی شود، بلکه گرایش به ساختن فعل های مرکب است؛ فعل های مرکب و نیز فعل های تبدیلی هیچ کدام زایایی ندارند، یعنی نمی توان از آنها مشتقات فعل ساده را به دست آورد. زبان فارسی در وضع فعلی برای برآوردن نیازهای روزمرهً مردم با مشکلی مواجه نیست، ولی این زبان برای واژه سازی علمی زایایی لازم را ندارد و نمی تواند یک زبان علمی باشد، مگر اینکه برای رفع کاستی های آن چاره ای اندیشیده شود.
***
با این همه زبان فارسی می تواند یک زبان علمی باشد، به شرط اینکه کند و زنجیری را که ما به پای آن زده ایم باز کنیم. ما در بقیهً این مقاله می کوشیم نشان دهیم که زبان فارسی زایایی لازم را بالقوه دارد. منتها ما این توانایی را از قوه به فعل نمی آوریم. ولی پیش از آنکه در این بحث وارد شویم، باید به چند نکته توجه داشته باشیم.
الف واژه های علمی برای مردم کوچه و بازار ساخته نمی شوند، بلکه برای جمعی کارشناس و اهل فن و دانشجویانی که در رشتهً خاصی تحصیل می کنند، ساخته می شوند. بنابراین اگر انتظار داشته باشیم که واژه های تازه را همه بفهمند و احتمالا خوششان هم بیاید، انتظار بیجایی است. شما یقین داشته باشید معنی ionize و دیگر مشتقات آن را که در آغاز این مقاله برشمردیم جز گروهی اهل فن، انگلیسی زبانهای معمولی نمی دانند و شاید هم هیچگاه نشنیده باشند.
ب برنامه ریزی زبانی ( language planning ) از کارهایی است که بسیاری از کشورها به آن دست می زنند. در برنامه ریزی زبانی آگاهانه در مسیر زبان دخالت می کنند؛ بعضی روندها را تند و بعضی دیگر را کند می کنند تا برآیند آن متناسب با نیاز جامعه باشد. برای اینکه سوء تفاهمی پیش نیاید باید اضافه کرد که این دخالت ها از آن گونه نیست که مثلا مردم نباید بگویند “حمام گرفتن” بلکه باید بگویند “به حمام رفتن” و مانند آن، بلکه مسائلی درحیطهً برنامه ریزی زبانی قرار می گیرند که به خط مشی کلی زبان مربوط شوند: مثلا دادن پاسخ به این سوال که آیا در واژه سازی علمی باید فقط از عناصرزندهً زبان استفاده کرد یا می توان ریشه ها و پیشوندها و پسوندهای مرده را نیز احیا کرد و به کار گرقت؟ یا اینکه آیا می توان از عناصر قرضی در زبان فعل ساخت و مثلا گفت “تلویزیدن” ؟ و “تلویزیده” ؟ و مانند آن.
پ نکتهً مهم دیگر این است که مشکل واژه های علمی را باید یکجا و به طور خانواده ای حل کرد. مثلا اگر قرار باشد برای ۱۳ اصطلاحی که در آغاز این مقاله برشمردیم و در انگلیسی همه از ion ساخته شده اند برابرهایی ساخته شوند باید شیوه ای به کار گرفت که نه تنها جوابگوی آن ۱۳ اصطلاح باشد، بلکه اگر به تعداد آنها افزوده شد نیز همچنان کارساز باشد.
با توجه به نکاتی که در بالا گفته شد اکنون راه هایی را که برای واژه سازیعلمی مفید به نظر می رسند به بحث می گذاریم. در واقع آنچه من میخواهم بگویم حرف تازه ای نیست؛ دیگران قبلا آنها را گفته و حتا عمل کرده اند. منظور من توجیه درستی راهی است که آنها رفته اند و بر طرف کردن سوء تفاهماتی که از این رهگذر در ذهن بعضی از افراد به وجود آمده است.
۱- مهم ترین راه و بارورترین روش برای ساختن واژه های علمی، ساختن مصدر تبدیلی یا به اصطلاح “مصدر جعلی” است. در فارسی نیز مانند انگلیسی، فرانسه، عربی و بسیاری از زبانهای دیگر باید از اسم یا صفت فعل بسازیم تا بتوانیم مشتقات لازم را از آن به دست بیاوریم و گره کار خود را بگشاییم.
تنها با ساختن فعل است که می توان مشکل واژه های علمی را به طور گروهی حل کرد. مثلا اگر از “یون” با پسوند فعل ساز ” یدن ” فعل “یونیدن”ساخته شود، می توان تمام برابرهای لازم را برای ۱۳ اصطلاحی که در آغاز این مقاله برشمردم به دست آورد: یونیدن، یونیده، یوننده، یونش، یونیدگی، یونش پذیر، یونش پذیری، اتاقک یونش، انرژی یونش، پتانسیل یونش، ردِ یونش، گاز یونیده، تابش یوننده، ونیز بسیاری دیگر که ممکن است بعدا مورد نیاز باشند.
چنان که پیش تر گفته شد، این حرف تازه ای نیست: آقای دکتر محمد مقدم در آیندهً زبان فارسی ( ۱۱ )همین پیشنهاد را می کنند، منتها ایشان معتقدند که مادهً فعل نیز باید از اصل فارسی باشد. پیش تر به دکتر محمود هومن و گرایش او به ساختن فعل های تبدیلی نیز اشاره کردیم. ولی نخستین کسی که به این فکر جامهً عمل پوشانید دکتر غلامحسین مصاحب بود که در دایرة المعارف فارسی افعالی مانند ” قطبیدن “، “اکسیدن”، “برقیدن”، “یونیدن” را به کار برد والحق که به کار درستی دست زد.
امروز نیزگروه های واژه سازی در مرکز نشر دانشگاهی از همین خط مشی پیروی می کنند. در اینجا برای رفع سوء تفاهم بد نیست چند نکته را توضیح بدهیم.
الف من معتقد به “فارسی سره” که در آن هیچ واژهً عربی یا فرنگی نباشد، نیستم زیرا آن را غیر عملی می دانم. تلاش برای یافتن برابری فارسی برای “یون” کاری است عبث. ولی معتقد نیستم که “یونیزاسیون” و ” یونیزه ” و دیگر مشتقات آن باید در فارسی به کار روند.
زیرا زبان فارسی توانایی ساختن این مشتقات را دارد. از سوی دیگر، من معتقد به طرد واژه های متداول عربی در فارسی نیستم. بعضی از این واژه ها قرن هاست که در فارسی به کار رفته اند و امروز جزو واژگان زبان فارسی هستند، همان طور که تعداد کثیری از واژه های فارسی به صورت معرب در عربی به کار می روند و امروز جزء لاینفک زبان عربی هستند. “در مورد تاثیر زبان فارسی بر عربی از خود قرآن کریم سخن آغاز می کنیم. می بینیم کلمات فارسی فراوانی در این کتاب آسمانی آمده و باز می بینیم که برخلاف خوی ملی گرایی و تعصب عربها یا ایرانیان یا هرنژاد دیگری که می گویند باید زبان را از واژه های بیگانه پیراسته کرد، این کتاب آسمانی از کلمات غیر عربی و از جمله فارسیاستفاده کرده است.” ( ۱۲ )
بنابراین وقتی صحبت از واژه سازی می شود نباید این توهم به وجود آید که منظور عربی زدایی است.
ب بعضی از ادبای ما وقتی رواج واژه هایی نظیر “قطبیدن” را ( که در برابر polarize به کار رفته ) و یا ” قطبش” و نظایر آن را می بینند دچار تشویش می شوند که “این جعلیات زبان شیرین فارسی را خراب می کنند، به گنجینهً پر ارزش ادب فارسی لطمه می زنند، رابطهً ما را با بزرگان ادب فارسی چون حافظ و سعدی قطع می کنند، در آثار قدما کی چنین چیزهایی آمده است؟ ” و نگرانی های دیگری از همین دست.
در پاسخ این بزرگواران باید گفت: اولا ” قطبیدن” از نظر ساخت هیچ فرقی با ” طلبیدن” ندارد که عنصری و ناصرخسرو و خیام و سعدی و مولوی و حافظ و دیگر بزرگان ادب فارسی آن را به کار برده اند ( نگاه کنید به مدخل “طلبیدن” در لغت نامهً دهخدا). ثانیا واژه هایی مانند polarize ، iodize ، ionize و نظایر آن نیز در آثار بزرگان ادب انگلیسی مانند شکسپیر و میلتون و بایرون و جز آن دیده نمی شوند. ولی ساخته شدن این مصدرها در زبان انگلیسی و دهها مشتقی که از آنها به دست می آید هیچ زیانی به گنجینهً ادب زبان انگلیسی وارد نکرده است.
امروز شور و شوق برای خواندن آثار شکسپیر شاید بیش از روزگاری باشد که این واژه ها ساخته نشده بودند. در واقع این دو قضیه هیچ ارتباطی با هم ندارند. ثالثا چنان که پیشتر گفته شد و شواهدی نیز در تایید آن آورده شد، زبان عربی که در نظر بسیاری از مردم زبان متحجری است، اصطلاحات علمی را به باب های مناسب می برد و مشتق های لازم را از آنها به دست می آورد.
اگر چنین است، پس چرا ما از توان زبان فارسی استفاده نکنیم، فعل های تبدیلی نسازیم، و مشتق های لازم را به دست نیاوریم؟ در این میان کار واژه سازی زبان انگلیسی از همه جالب تر و آموزنده تر است. زبان انگلیسی واژهً ion را ( که به معنی “رفتن” است ) از یونانی عاریه می گیرد و در معنای علمی کاملا جدیدی به کار می برد. سپس پسوند ize را که از طریق لاتین از یونانی به دست آورده است بر آن می افزاید و فعل ionize را می سازد. در مرحلهً بعد، پسوند able را که از طریق فرانسه از لاتین به ارث برده به آن اضافه می کند و صفت ionizable را می سازد، و هیچ کس هم ایرادی نمی گیرد.
ولی ما بعد از قرن ها هنوز می گوییم “طلبیدن” مصدر جعلی است، و اجازه نمی دهیم در زبان فارسی فعل جدیدی ساخته شود، آن هم با پسوند فعل سازی که متعلق به خود زبان فارسی است!
باری، نگرانی های ادبای ما گرچه از روی دلسوزی است، ولی ریشه در واقعیت ندارد. شاید وقت آن رسیده باشد که برچسب “جعلی” و “جعلیات” از روی واژه های تازه پاک شود. اگر جز این کنیم، فارسی از لحاظ واژگان علمی زبانی عقیم باقی خواهد ماند.
۲- یکی دیگر از راه هایی که باید برای واژه سازی علمی مورد استفاده قرار گیرد، بهره گرفتن از مشتقات فعل هایی است که هم اکنون در فارسی به کار می روند، یعنی ساختن مشتق از راه قیاس، اعم از اینکه آن مشتق ها در گذشته به کار نرفته باشند یا فعلا متداول نباشند: مثلا ساختن ” نوشتار” به قیاس “گفتار” یا “رسانه” به قیاس “ماله” و مانند آن.
دکتر محمد مقدم در آیندهً زبان فارسی جدولی از ده فعل فارسی به دست می دهد که از هر کدام می توان بالقوه هفت مشتق به دست آورد که جمعا هفتاد صورت می شود. او می نویسد: “از هفتاد صورتی که دراین جدول داریم می بینیم که چهل و پنج صورت را به کار نمی بریم در حالی که به همهً آنها نیازمندیم. اکنون به آن بیفزایید صدها واژهً همکرد ( مرکب ) را که با آنها نساخته ایم و هزارها واژهً دیگر را که می توانیم تنها از این چند ریشه با گذاشتن پیشوند و پسوند های گوناگون… بسازیم.”
از زمانی که دکتر مقدم این سخنرانی را ایراد کرد ( سوم دی ماه ۱۳۴۱ ) و بعدا به صورت دفتری چاپ شد تاکنون سه صورت از آنهایی که به کار نمی رفته به کار افتاده اند: نوشتار، ساختار، و سازه ( مهندسی سازه ).
ما امروزه صفت ” کُنا ” را به کار نمی بریم، در حالی که از ” کُن + آ ” ساخته شده است مانند: گویا، شنوا، روا، توانا و جز آن. از این گذشته این صفت در گذشته به کار رفته است: ” اگر اندر ذات وی بود، وی پذیرا بودی نه کنا ” ( ۱۳ ) . همچنین است کنایی که به قیاس
” توانایی”، ” گویایی ” و مانند آن ساخته شده است، و در گذشته نیز به معنی ” کنندگی ” به کار رفته است. نیز فعل ” کنانیدن ” در گذشته به صورت متعدی سببی به کار رفته است ( ۱۴ ). حال با استفاده از این امکانات زبان فارسی ما می توانیم مشکل یک گروه از اصطلاحات شیمی را چنین حل کنیم:
کناننده activating کنا active
کناننده activator کنایی activity
کنانش activation کنانیدن activate
انرژی کنانشی activation energy کنانیده activated
منظور از این مثال این نیست که بگوییم اصطلاحاتی که شیمیدان ها در فارسی به کار می برند غلط است و باید آنها را دور بریزند و در عوض این مجموعه را به کار برند؛ بلکه منظور از آن نشان دادن امکانات ناشناختهً زبان فارسی و به ویژه نشان دادن اهمیت قیاس در واژه سازی علمی است. در مثال بالا، ” کنا “، ” کنایی ” و ” کنانیدن ” همه قبلا در فارسی به کار رفته بودند. ولی فرض می کنیم که هیچ کدام از آنها به کار نرفته بودند. در آن صورت نیز ما می توانستیم همین مجموعه را یا نظایر آن را از روی قیاس بسازیم و به کار ببریم. حتا اگر ناچار بودیم می توانستیم این مجموعه را با واژه ای از اصل عربی بسازیم: فعال، فعالایی ( یا فعالیت )، فعالانیدن، فعالاننده، فعالانش، فعالانشی، و اشتقاق های لازم دیگر.
ما باید خود را با نیازهای واژه سازی علمی بیشتر آشنا کنیم. باید این حرف را فراموش کنیم که ساختن ” مصدر جعلی ” جایز نیست. باید از این فرض نادرست دست برداریم که کاربرد واژه امری است “سماعی” و نه قیاسی.
زبانی که قدما به کار برده اند جوابگوی نیازهای آن روز جامعهً ما بوده است. ما می توانیم و باید اندوخته ای را که آنها برای ما گذارده اند دست مایه قرار دهیم، ولی نمی توانیم تنها به آن اکتفا کنیم. باید کند و زنجیری را که ندانسته به پای زبان فارسی زده ایم باز کنیم و بگذاریم زبان همگام با نیازها و تحولات شگرف جامعهً امروز آزادانه پیش برود. اینجاست که نیاز به وجود یک فرهنگستان علوم کاملا احساس می شود، فرهنگستانی که با چشم باز به جهان واقعیات نگاه کند و بتواند سنجیده و خردمندانه گام بردارد.
یاداشت ها
۱- فرهنگ معین یکی از معانی “نمودن” را انجام دادن، عمل کردن، و کردن ضبط کرده است، همان گونه که امروز به کار می رود. مثلا: “تسلیم نمودن” به جای “تسلیم کردن”. دکتر معین یادآور می شود که بعضی از محققان این کاربرد را درست نمی دانند، ولی اضافه می کند: ” باید دانست که بزرگان آن را استعمال کرده اند:
پس سلیمان آن زمان دانست زود
که اجل آمد، سفر خواهد نمود
مثنوی
۲- ناتل خانلری، پرویز، تاریخ زبان فارسی، جلد دوم، پیوست شمارهً۱. بنیاد فرهنگ ایران ۱۳۵۲.
۳- خانم پریوش غفوری، خانم اکرم شیرزاده فرشچی، و آقای دکتر عنایت الله صدیقی ارفعی.
۴- Random House Dictionary of the English Language, ۱۹۸۶
۵- ژاله رستم پور، پژوهشی دربارهً افعال مرکب، پایان نامهً فوق لیسانس زبانشناسی ۱۳۵۹.
۶- از بعضی از فعل های مرکب گاه مشتقی رایج شده است، ولی تعداد آنها بسیار اندک است.
۷- از آقای دکتر رحمت حقدان سپاسگزارم که مرا در گردآوری اطلاعات لازم که به زبان پهلوی مربوط می شد یاری کردند.
۸- صادقی، علی اشرف، ” تحول افعال بی قاعدهً زبان فارسی “، مجلهً دانشکدهً ادبیات و علوم انسانی مشهد، شمارهً زمستان ۱۳۴۹.
۹- از گفتگو با آقای دکتر احمد تفضلی در این زمینه بهره مند شده ام. از ایشان سپاسگزارم.
۱۰- اکثر این شاهدها از لغت نامهً دهخدا گرفته شده اند.
۱۱- مقدم، محمد، آیندهً زبان فارسی، انتشارات باشگاه مهرگان، دیماه ۱۳۴۱.
۱۲- احمدی، احمد ” ماهیت، ساخت و گسترهً زبان فارسی “، زبان فارسی، زبان علم، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۵.
۱۳- نگاه کنید به مدخل های مربوط در فرهنگ معین.
۱۴- لغت نامهً دهخدا.
نو یسنده :عالیه شکر بیگی # [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
طر ح مسئله :فرهنگ در جامعه ايران به همان اندازه غني و گسترده است كه مطالعه آن در كشور ما فقير و بسته. صدها خطوط فرهنگي وجود دارد كه شناخت علمي آنها مي تواند به حل مسائل اساسي جامعه ما از قبيل توسعه، ارتباطات، شخصيت پايه، قدرت، مدنيت و قضاوت، ... ياري رساند. يكي از اين خطوط، رفتار رواني – اجتماعي دروغ است. مفهوم دروغ كه وسعت معنايي و كاربردي آن حيرت انگيز است، با وجود ظاهر غير اخلاقي آن، داراي كاركردهاي عديده ای است
به طوریكه يكي از حلقه هاي ناگسستني زنجيره زندگی ما را تشكيل مي دهد. با نگا هی به ر و ا بط اجتما عی مر د م در ایر ا ن متو جه می شو یم که هر چند این پد یده را نا پسند می دا نیم اما به دلا یل تا ر یخی ،فر هنگی ،اجتما عی و...بسیا ر در متن و گفتما ن ها ی مر د م ایر ا ن روا ج دارد. در این بر ر سی به دنبال ر یشه یا بی و علل و عو ا مل آن می با شیم و در نها یت به ارا ئه ر هنمو د ها یی خو ا هیم پر د ا خت.
مقدمه
رفتار دروغ آميز بخشي از رفتارهاي روزمره ما را تشكيل مي دهد و جزء لايتجزاي حيات اجتماعي ما شده است . همه ما مي دانيم دروغ مي گوييم، همه مي دانيم مردم دروغ مي گويند، همه مي دانند ما دروغ مي گوييم و بالاخره همه مي دانند همه دروغ مي گويند. وفاق اجتماعي بر اين قرار است. دروغ رفتاري است كه در فرايند كليه رفتار انسانها ثبت شده، جا افتاده و در شرايط مختلف، با اشخاص مختلف به كار برده مي شود. عمل دروغ را نه تنها در گفتار و نوشتار كه در رفتار و كردار و در فكر و نگاه و سكوت هم مي توان بازشناخت.
توصيف پديده دروغ
دهخدا در لغت نامه خود دروغ را «سخن ناراست، قول ناحق، خلاف حقيقت، مقابل راست، مقابل صدق» و بالاخره [معادل] «كذب» مي داند و از صا حب آنندراج مثال «گريه دروغ، اشك دروغ، آه دروغ، وعده دروغ، صبح دروغ» را مي آورد و واژه دروغ را فعل «گفتن، بستن، پرداختن، زدن، آوردن، يافتن [بافتن] و بر كسي فرو كوفتن» مي آميزد و استعمال آن را در صدها بيت شعر بزرگاني همچون ابو شكور، اسدي، امير معزي، اوحدي، اورمزدي، جامي، حافظ، خاقاني، خفاف، زلالي، ساوجي، سعدي، سنائي، سيفي، صائب، ظهوري، عنصري، فرخي، كاشي، كمال اسماعيل، كمال خجندي، منجيك، مولوي، ناصر خسرو، نظامي و در آثاري همچون ابداع البدايع و امثال و حكم و براهين العجم و تاج المصادر بيهقي و تاريخ بيهقي و تذكره الاولياء و ترجمان القرآن جرجاني و ترجمه طبري بلعمي و جامع الحكمتين و شاهنامه و قابوسنامه و قريع الفرس و كتاب النقص و گلستان و مجمل التواريخ و القصص و منتهي الارب نشان مي دهد و همه را در برابر عبارت دروغ و دروغ آزمایی و دروغ آزماي و دروغ آزمودن و دروغ كردن و دروغ گرانيدن و دروغ گفتن و دروغگو و دروغگويي و درغگوي و دروغياب و دروغين و دروغيني و دروغينه گرد مي آورد.
دروغ يك پديده رواني – اجتماعي تازه نيست و با آنكه هيچگاه از نظر زماني و مكاني داراي كم و كيف يكساني نبوده است عمر آن شايد به بلنداي عمر زبان و چه بسا به درازاي تاريخ تفكر باشد، به طوري كه مي توان فرض كرد هميشه با انسان اجتماعي همراه بوده است. با غور و سير در مثلها و متلها، طنزها و كنايه ها، اشاره ها و استعاره ها، توبه نامه ها و ندبه ها و نمايشنامه ها و فيلم نامه ها مي توان به حضور اين پديده در زندگي انسانها از زمان هاي كهن تا به امروز پي برد و به عمق آميختگي آن با روزمرگي زندگي آشنا شد.
كهن ترين اثر منثور يا لوحه اي كه در مورد دروغ در دست داريم دعاي داريوش كبير در تخت جمشيد است كه به خط ميخي و به اين معنا براي ما باقي مانده است : «خداوند اين كشور را از دشمن، از خشكسالي، از دروغ محفوظ دارد.»گفتار و نوشتار در ذّم اين پديده معيوب، ويژه ايراني و ايرانيان و مسلمان و مسلمانان نيست و ضرب المثلهاي فراواني در دنيا يافت مي شود كه هم رونق و هم زشتي آن را نشان مي دهد. چيني ها مي گويند: «قاتل يك بار مي كشد، كسي كه تهمت مي زند هزار بار» . در « مسائل اخلاقي و روان شناختي» از قول ريمون پيچ نقل شده است كه «دروغ بهترين سلاح ضعفا و سريعترين وسيله براي اجتناب از خطر است» (موسوي لاري، همان، ص 54). « به گزارش خبرگزاري فرانسه از لندن، پژوهشگران دانشگاه كاليفرنياي جنوبي در لس آنجلس در تحقيق خود به اين نتيجه رسيدند كه هر آمريكايي هر 8 دقيقه يك بار دروغ مي گويد» (روزنامه اطلاعات 1376، 19 فروردين). نتايج تحقيقاتي كه براي يك نشريه روان شناسي در ايتاليا انجام شده، نشان مي دهد كه 70 درصد از 360 زن و مرد شركت كننده در مصاحبه با خبرنگار اين نشريه اعتراف مي كنند كه روزانه 5 تا 10 بار دروغ مي گويند. براساس اين نتايج، 42 درصد از ايتاليايي ها براي جلوگيري از اختلاف، 27 درصد براي پنهان نگهداشتن اشتباهات خود و 21 درصد ديگر نيز براي خير و صلاح ديگران دروغ مي گويند. از اعتراف كنندگان به دروغ زناني بوده اند كه در امور مربوط به خانه دروغ مي گفتند و مردان نيز اغلب در مورد مشاغل خود دروغ مي گويند(روزنامه اطلاعات، همان، 17 تير).
شمار اين گفته ها و نوشته ها در عالم كم نيست. گفته اند : « دروغ بدي است براي پوشاندن بدتر» ، «دروغ بلاست» ، «هيچ عمل قبيحي به قبح دروغگويي نيست» ، دروغ زشت ترين، موحشترين، محكومترين معايب است» ، «دروغ راه را براي ساير ضعفهاي اخلاقي باز مي كند» و بالاخره «يا در گناه دروغ هست، يا گناه آدم را به دروغگويي ميكشاند» ،...
رابطه دروغ با قدرت
ريشه چنين پديده اي را مي توان در چارچوب تحليلي مفهوم «قدرت» بهتر و آشكارتر تبيين كرد. چنانچه ما به مطالعه شرايطي كه در آن مفهوم دروغ شكل مي گيرد و رشد مي كند و به صورتهاي گوناگون باري را از دوش عامل آن برمي دارد بپردازيم، به سادگي متوجه خواهيم شد كه در صورت نبود قوانين عادلانه و روابط منصفانه، يكي از راههاي ايستادگي در برابر زور براي رفع ظلم يا كسب آزادي، به كارگرفتن رفتار يا رفتارهايي است كه شخص مظلوم، در موقعيت ضعف، براي پوشاندن واقعيت يا واقعيتها در جهت تضعيف شخص ظالم به كار مي گيرد. ظالم نيز مي تواند به نوبه خود از همين حربه براي اعمال قدرت بيشتر و تحديد بيشتر آزادي مظلوم سود جويد. بنابراين دروغ و يا صورتهاي تابع آن مي تواندبه عنوان عامل گمراه كننده شخصي بر ضد شخص ديگر وارد عمل شود و حربه اي در دست ظالم (كاسب، توانگر، شوهر نامطمئن، رئيس سختگير، ...) و سلاحي در دست مظلوم (مشتري، مستمند، زن انتقامجو، كارمند، كارمند متقلب، ... ) باشد. بديهي است كه در اين حركت رفت و آمدي، مظلوم با پيشه كردن روشهاي خدعه آميز دفاعي به نوبه خود به موجودي ظالم تبديل خواهد شد.
چناچه بخواهيم مفهوم قدرت را تنها در صحنه اجتماعي كشور خودمان مورد تحليل قرار بدهيم با استاد همايون كاتوزيان هم آواز خواهيم شد كه «در جامعه سنتي ايران، دولت از جامعه جدا بوده و نه فقط در رأس بلكه در فوق آن قرار داشته؛ در نتيجه – در تحليل نهايي – دولت پايگاه و نقطه اتكاي محكم و مداومي در درون اجتماع نداشته و به همين دليل نيز از نظر طبقات مردم مشروعيت سياسي نداشته و منافع آنان را نمايندگي نمي كرده است. به اين ترتيب، همه حقوق اجتماعي مآلاً در انحصار دولت بوده و « حقوقي » كه هر فرد، گروه و طبقه اجتماعي ( و حتي كل جامعه ) از آن برخوردار بوده، اساساً بر مبناي اجازه و اراده دولت قرار داشته، يعني در حيطه « امتيازي » بوده كه دولت در هر لحظه مي توانسته آن را ملغي كند. يعني قدرت دولت به هيچ سنت، عرف، قرار داد يا قانون مداومي منوط و مشروط نبوده و اين درست معناي عادي واژه استبداد – يعني خودرايي و خودسري – است » (همايون كاتوزيان 1372، ص 4 ).
شكي نيست كه به اين ترتيب در برابر خود كامگي مهتر، دفاع كهتر شكل مي گيرد ؛ هجوم قوي حيله ضعيف را صورت مي بخشيد؛ سلطه بي حساب دسيسه بي كتاب را به دنبال مي آورد و رابطه انسانهاي اجتماعي از خط مستقيم بيرون مي افتد. طرفين رابطه به اعمال روشهاي دروغ آميز و خدعه انگيز مي پردازند . در اينجاست كه ظالم و مظلوم هر دو در يك توطئه شركت مي كنند و هر دو گناهكار تلقي مي شوند. در واقع، هر «آزادي» «مسئوليتي» را ايجاد مي كند و هر «حقي» «وظيفه اي» را به گردن مي نهد. در جامعه اي كه هيچگونه آزادي و حقي وجود نداشته باشد، هيچگونه احساس مسئوليت و وظيفه اي به بار نمي نشيند. ... در چنين اجتماعي ، ملت ( يعني كل جامعه اساساً با دولت در ستيز است، يعني حتي در زماني كه امكان عصيان و طغيان نيست، اطاعت مردم از دولت تنها مبتني بر ضرورت و عاقبت انديشي (و در تحليل نهايي ترس) است، نه رضايت و پذيرش » ( همايون كاتوزيان، همان، ص 4). آنها ماليات نمي پردازند، اجناس را احتكار مي كنند، نرخها را برهم مي زنند، به سؤال هاي سرشماري پاسخ درست نمي دهند، از خط عابر پياده عبور نمي كنند و در برابر عدم آزادي عدم مسئوليت نشان مي دهند.
دروغ دو سويه مانند شمشيري است دو دمه. ظالم و مظلوم دايره معيوبي را تشكيل مي دهند كه هر دوي آنها را در خود مي گيرد. در چنين نظام رابطه اي نامتعادل همچون تعارف ها در زمينه فرهنگي، تقلب ها در زمينه اقتصادي، ازدواج هاي بازاري در زمينه خانوادگي و عشق هاي دروغين يك شبه در زمينه عاطفي گوياترين مثالها بشمار ميآيند. به اين ترتيب، تا حدي به انواع، ابعاد و نقش هاي دروغ كه در صنحه روابط اجتماعي بازي مي شود پي مي بريم و به آساني مي توانيم رابطه ميان جايگاه دروغ در جامعه از يك سو و انسجام و وفاق اجتماعي و مدنيت از سوي ديگر را دريابيم. به اين معني كه هر چه دروغ در فضاي اجتماعي و خانوادگي و عاطفي رواج بيشتري پيدا كند، جامعه بيشتر بسوي تزلزل و فقر اخلاقي و عدم آزادي سوق پيدا مي كند و افراد آن بسوي بيگانگي از خود و ديگران پيش مي روند. برعكس هر چه اركان فرهنگي و اقتصادي و اجتماعي و اخلاقي جامعه بيشتر دستخوش تزلزل مي گردد، روابط بين انسانهاي آن جامعه بيشتر رنگ دورويي و ريا و تزوير به خود مي گيرد.
در جو اجتماعي مملو از بي اعتمادي، روابط از دوستي هاي مشكوك و نافرجام گرفته تا رودربايستي ها و ملاحظه كاريها و مصلحت جويي ها و پنهان كاريها و بازيها و در نهايت انواع دشمني ها پيش مي رود و به صورتهاي بسيار متنوعي از روابط رواني – اجتماعي از قبيل فتنه و تملق و تلّون و مبالغه و عيب پوشي و نيرنگ و فرصت طلبي و افترا و تحريك و دهها خصيصه منفي ديگر كه جملگي برپايه دروغ شكل گرفته، تجلي مي كند. فرهنگ دروغ به فرهنگ اصيل قومي و محلي و ملي پيوند مي خورد و آن را آلوده مي سازد. شخصيت پايه دستكاري مي شود : آدمها به مالكان طّماع، اطباي بي وجدان، كسبه حقه باز، كارگران تنبل، دانش آموزان متقلب، معلمان بي مسئوليت، سربازان خائن ، پدران بي فكر، سرايداران سارق، نانواهاي رفيق نواز، كارمندان رابطه باز، رؤساي تبعيض كار تبديل مي شوند و ده ها برچسب از اين قبيل در كنار مشاغل پرزحمت و آبرومند و ضروري جامعه نقش مي بندد و دوگانگي بيان و رفتار در جامعه نهادينه مي شود (کتبی،1377،142).
بديهي است كه آستانه تحمل جامعه ها در برابر رفتار دروغين تفاوت مي كند و به عبارت ديگر هر نوع جامعه به ميزان معيني از اين نوع رفتار چشم مي پوشد. اين ميزان در جامعه هاي روستايي و ديني كمتر و در اجتماعات بي در و پيكر شهري بيشتر است و در بخشهاي مختلف و زمانهاي متفاوت زندگي در جامعه واحد تفاوت مي كند و اين گوناگوني، همان گونه كه در ابتداي سخن گفته شد، به نظام هاي مديريت سياسي، اجتماعي و خانوادگي هر دوره برمي گردد. در اين باره مي توان به عنوان مثال از قضاوتهاي مختلف اجتماعي سخن به ميان آورد :
شهادت دروغ : اين عمل كه بيشتر در محاكم قضايي، موقعيتهاي مذهبي و تحقيقات خانوادگي مربوط به «امر خير» كه در خوشبختي و بدبختي آينده زوجهاي جوان دخيل است، از كارهاي زشت و غير قابل تحمل محسوب مي شود و موجب نفرت و سختگيري مردم قرار مي گيرد و حتي مشمول پيگردهاي شداد و غلاظ مراجع قضايي مي گردد . در اين مورد «دروغگو دشمن خدا» به حساب مي آيد.
چوپان دروغگو : اشخاصي يافت مي شوند كه سرشت كاذب دارند و مردم نيز به راحتي با آنها كنار مي آيند و در عين حال در مذمت آنها مي گويند و مي نويسند. كتابهاي درسي پر از ملامت و سرزنش به شخص درغگو و پر از تشويق و تمجيد براي دانش آموزان راستگو است. چه كسي با شعار آبا و اجدادي و زردشتي ما آشنا نيست: پندار نيك، گفتار نيك، كردار نيك.کتبی :در جو اجتماعي مملو از بي اعتمادي، روابط از دوستي هاي مشكوك و نافرجام گرفته تا رودربايستي ها و ملاحظه كاريها و مصلحت جويي ها و پنهان كاريها و بازيها و در نهايت انواع دشمني ها پيش مي رود و به صورتهاي بسيار متنوعي از روابط رواني – اجتماعي از قبيل فتنه و تملق و تلّون و مبالغه و عيب پوشي و نيرنگ و فرصت طلبي و افترا و تحريك و دهها خصيصه منفي ديگر كه جملگي برپايه دروغ شكل گرفته، تجلي مي كند. فرهنگ دروغ به فرهنگ اصيل قومي و محلي و ملي پيوند مي خورد و آن را آلوده مي سازد. شخصيت پايه دستكاري مي شود : آدمها به مالكان طّماع، اطباي بي وجدان، كسبه حقه باز، كارگران تنبل، دانش آموزان متقلب، معلمان بي مسئوليت، سربازان خائن ، پدران بي فكر، سرايداران سارق، نانواهاي رفيق نواز، كارمندان رابطه باز، رؤساي تبعيض كار تبديل مي شوند و ده ها برچسب از اين قبيل در كنار مشاغل پرزحمت و آبرومند و ضروري جامعه نقش مي بندد و دوگانگي بيان و رفتار در جامعه نهادينه مي شود .
پند و اندرزهاي رسمي براي جلوگيري از شيوع دروغ به اندازه خود دروغ فراوان است. چشم پوشي در اين مورد به ويژه اگر نخستين دروغ باشد يا گوينده آن كودكي باشد، به سهولت انجام مي گيرد : «قصد بدي كه نداشته» ، « از دستش در رفته » ، « متوجه نبوده » ، «دروغ گفته آدم كه نكشته » ، « يكبار كه صد بار نمي شود » و از اين قبيل، ...
راست و دروغش پاي خودش: در اينجا مرز بين راست و دروغ رنگ مي بازد. هم راستش را مي شود گفت و هم دروغش را : « كسي را در قبر كسي نمي خوابانند» و «البته اگر راستش را مي گفت بهتر بود » ، « راستش را هم مي شد گفت » ، و از اين دست ، ... همين طور كه ملاحظه مي شود دروغ – البته با اكراه – پذيرفته مي شود . دروغگو را الزاماً از خود نمي رانند. از بهره برداري از بعضي ثمرات دروغ ابايي ندارند . به راحتي آن را توجيه مي كنند و به آساني به شخص دروغگو حق مي دهند. بعضي فضوليها، دخالتها، تقاضاها، ضعفها، و ترسها را با دروغ مي پوشانند و يا جبران مي كنند. دروغ به عنوان رفتار معمولي به حيطه عرف و آداب مردم قدم مي گذارد.
دروغ مصلحت آميز: كه به قول سعدي «به ازراست فتنه انگيز» است ديگر حق حيات پيدا مي كند و قبح آن از بين مي رود. به بيماري كه به سوي مرگ مي شتابند گفته مي شود : « چيزي نيست، دكتر گفته خوب مي شوي ». به مادري كه پسرش در تصادف يك پايش را از داده مي گويند : « زخم كوچكي برداشته » . در اينجا دروغ خيرانديشانه رنگ مبالغه به خود مي گيرد. گاهي برعكس مبالغه در جهت ديگر صورت مي گيرد. به موضوع آب و تاب داده مي شود و فقط كمي « روغن داغش را زياد مي كنند ». اصطلاح خالي بندي در ميان جوانان گوياي اين سبك گفتار مبالغه آميز مي شود و دروغ رسماً پايگاه رواني – اجتماعي و فرهنگي خود را پيدا مي كند. هيچ كاسبي مجبور نيست قيمت خريد كالاي خود را به مشتري بگويد. هيچ بقالي نمي گويد ماست من ترش است. معايب عروس از داماد و معايب داماد از عروس پوشانده مي شود .
دروغ نمي گفت خون به پا مي شد: در اينجا دروغ واجب تر از راست مي شود. دروغگو آدم خيّر و عمل او عمل خير به حساب مي آيد . چنانچه مؤمني ببيند كه ظالمي مظلومي را تعقيب مي كند، جاي خود را از اين سكوب به آن سكوب عوض مي كند و در برابر پرسش ظالم كه « مردي را نديدي كه از اين طرف فرار مي كرد؟ » پاسخ مي دهد : « از وقتي كه بر اين سكوب نشسته ام كسي را در حال فرار نديده ام .» در اين مورد كلاه شرعي پا يه ميدان مي گذارد و دروغ يك تكليف تمام عيار مي شود.
بازي نقشها و سازمان اجتماعي روابط مبتني بر دروغ به گونه اي است كه روشهاي بالا گاهي مضحك و خنده آور و زماني حزن انگيز و چندش آور جلوه مي كند و چه بسا هر دو صورت رخ مي نمايد ؛ گاهي نيز عده اي را به خنده وا مي دارد و در عين حال عده ديگري را به گريه مي اندازد. از خنده تا گريه، از ثواب تا گناه، از قبول عامه تا رّدمطلق، دروغ مي تواند در صحنه هاي مختلف زندگي حضور داشته باشد.
به جرات مي توان ادعا كرد كه همه گونه شخصيتي، از ضعيف نفس ترين انسانها گرفته تا قدرتمندترين، هوشمندترين و سياسيت پيشه ترين آنها ممكن است به دروغ متوسل شوند و از آن براي پوشاندن ضعفي بهره جويند. دروغ براي بعضي اشخاص راه حلي است براي بسياري از مشكلات فردي، خانوادگي، حرفه اي و اجتماعي آنها. نفع دروغ از نظر رواني گاهي از عذاب وجداني كه در شخص ايجاد مي كند بيشتر است. به ويژه كه خود شخص هميشه به پيامدهاي عمل خود وقوف ندارد و اغلب در شرايط غافلگير كننده به دروغ پناه مي برد و از آن به عنوان پناهگاهي ولو موقتي استفاده مي كند.
چنانچه دروغ نتواند مشكل شخص را حل كند ، بعضاً مي تواند آن را به عقب بيندازد و يا جلو پيشامد بدتري را بگيرد و حتي از ريختن خوني جلوگيري كند. بنابراين كاركردهاي دروغ بي شمار است و اغلب اين كاركردها در موارد مرضي و آسيب شناختي – كه در آن بيمار نه به عمد بلكه بنا به عادت و يا به پيروي از تخيلات كودكانه خود سعي در بناي دنيايي جداي از دنياي ديگران دارد – شكل مي گيرد. در برابر هر گفتار يا كردار يا حركت دروغيني نيازي ولو كاذب وجود دارد كه بايد شناخته شود .
براي شناختن نيازهايي كه انسان را به دروغگويي وامي دارد، بايد پديده دروغ را در شرايط پديد آورنده آن قرار داد و سپس آن را بررسي كرد. اين شرايط مي تواند در وضعيتهاي دوستانه، در روابط خصمانه، در معاشرتهاي اجتماعي (رودر بايستي ها، فضولي ها، دخالت ها،...) در موقعيت هاي حرفه اي (ترس، احترام كاذب، ملاحظه كاري،...) و بالاخره در بعضي فضاهاي اتفاقي و اضطراري فراهم آيد.
در مجموع مي توان گفت دروغ آدم معين خود را ندارد، داراي مكان و زمان و اندازه و شكل و شرط مشخصي نيست. قضاوت يكسان براي دروغ واحد متّصور نمي باشد. يك دروغ هميشه الزاماً دروغ تلقي نمي شود : به كرّات شنيده مي شود كه بعضي از آدمها طاقت شنيدن حرف حقيقت را ندارند. حقيقت براي بعضي ها تلخ است. با بعضي ها بايد حرف حساب را به صورت شوخي و طنز و كنايه و حتي دروغ گفت. « گاهي اثر دروغ از راست بيشتر است » ، «آدم را گاهي مجبور مي كنند دروغ بگويد» ، «زندگي انسان بي دروغ نمي گذرد» و صدها از اين قبيل جملات ، ...
نظارت بر درو غ
نظارت بر دروغ اگر غير ممكن نباشد، كار ساده اي نيست. سوگند به خداي عالم، سوگند به ائمه ، سوگند به مقدّسات و بالاخره سوگند به جان عزيزترين كسان دروغ را در ذهن شنونده آن جا مي اندازد. با وجود مطالعاتي كه در مورد ارتعاشات بريدگيهاي كلامي ناشي از اين رفتار، حركات ناموزون چشم، خشكيدگي دهان، لكنت زبان، ضربان شديد قلب، پوشيدگي نگاه و خلاصه حدود و ثغور فيزيكي و شكل بيروني آن در تحقيقات پزشكي و قضايي و روان شناختي انجام گرفته است، هنوز مهمترين دستگاههاي فني دروغ سنج موفق نشده اند بُرد اين پديده را به روشني تعيين كنند . دهخدا در دايره المعارف فارسي خود در برابر واژه مركب « دروغ ياب » آورده است : « اگرچه وسايل دروغياب در كارهاي پليسي مورد استفاده است، در مراجع قضايي معمولاً اعتباري ندارد زيرا بين تغييرات بدني كه بر اثر گفتن دروغ يا ساير عوامل عاطفي (مانند احساسات مربوط به گناه و معصيت) حاصل مي شود، شباهت بسيار وجود دارد ». علاوه بر اين، عدم موفقيت ابزارهاي دروغ سنج محصو ل داده هاي بي شماري است كه تا حدودي در دو دسته عوامل انساني و وضعيتي بالا آورده شد.
تعريفي ازآفت درو غ
در چنين شرايط دشواري، ارائه يك تعريف جامع و مانع كه بتواند از نظر علمي خالي از نقص باشد و به عنوان ابزاري توانا به كار تحقيقات بعدي در اين زمينه بيابد، از عهده ما بيرون است. براي اين كار به مطالعات بيشتر در زمينه هاي مختلف فلسفي و علمي و ديني و اخلاقي و اجتماعي و رواني نياز داريم. با وجود اين شايد خالي از نفع نباشد كه ما با توجه به جميع جهاني كه در اين مقاله مورد بحث قرار گرفت تعريف ناقصي از دروغ ارائه بدهيم : « دروغ واقعيت قلب شده است كه از جانب شخص يا اشخاصي ، به صور معّين و در شرايط معّين، در موارد گوناگون زندگي سياسي، اجتماعي، اقتصادي، خانوادگي در روابط بين اشخاص و حتي بر اثر نيازهاي رواني براي شخص يا اشخاص ديگري گفته، نوشته و يا اجرا مي شود و دانسته يا ندانسته با توجه يا نه بي توجه به فايده يا ضرر آن براي خود يا ديگري به كار گرفته مي شود و در هر صورت به يكي از نيازهاي فردي يا جمعي در زندگي اجتماعي پاسخ مي گويد.»(کتبی،1377،149)
با توجه به تعريف بالا و با در نظر گرفتن كاركردهاي متنوع و فراوان دروغ در صحنه روابط اجتماعي مي توان چنين پنداشت كه راستگويي فاقد چنين كاركردهايي است و در شرايط واحد به خيال شخص دروغگو – مايه و موجب بعضي خطرها و خسرانها ميگردد. تحقيقات بسيار جالبي مي تواند در اين زمينه از شناخت سازمان پذيرد، ولي از هم اكنون مي توان تصور كرد كه اگر ثروتمندان ميزان ثروت خويش را به اطلاع عموم ميرساندند!، اگر كسبه بهاي خريد كالاهاي خود را بروي كالاها مي نوشتند!، اگر بازرگانان برنامه هاي تجاري آينده خود را فاش مي ساختند !، اگر كارخانه داران ميزان سود خود را به ديوارهاي كارخانه ها مي چسباندند !، اگر خانم ها ناتوانيهاي مالي شوهرانشان را براي يكديگر مي شمردند!، اگر معلمان به بيسوادي خود اعتراف مي كردند !، اگر پزشكان عدم تشخيص درست بيماري را نزد بيمار بازگو مي كردند!، اگر محصلان نزد معلمان خود اقرار مي كردند كه به اندازه كافي درس نمي خواندند!، اگر شوهران به همسران خود ميگفتند آن طور كه ادعا مي كنند آنها را دوست نمي دارند! چه مي شد ؟
روشن است كه در جامعه ما دروغ پديده فرهنگي بسيار كارآمد و چند منظوره اي است كه با زندگي روزمره ما آميخته و قرين شده است. نونهالان در خانواده، كودكان در مدرسه، جوانان در كوچه و مردان و زنان ما در اداره و كارخانه و بازار آن را مي آموزند، به كار مي گيرند و با هوشمندي به تظريف و تكميل آن مي پردازند و با هنرمندي آنرا عرضه مي كنند.
انواع دروغ :
بسیار بجا ست تا اشاره اي هرچند گذرا به انواع دروغهاي رايج در اجتماع كنيم. البته ناگفته پيداست كه اين عمل ناپسند در قالبهاي گوناگون و فراوان در ميان افراد و جوامع قابل مشاهده و پيگيري است و اشكال گوناگون آن را در رفتار و گفتار آحاد مردم مي توان سراغ گرفت كه خود مي تواند موضوع مقالات مستقلي باشد ولي ما در اينجا به طور اختصار به برخي از آنها اشاره مي كنيم:
1- دروغ هاي نوشتاري : نظير آنچه در برخي جرايد و روزنامه ها و كتاب ها اتفاق مي افتد و بنا به دلايل گوناگون خلاف واقعي را منتشر كرده و دردسرهاي بي شماري براي جامعه ايجاد مي نمايند.
2- دروغ هاي اشاره اي : عده بي شماري از مردم گرفتار دروغ هاي اشاره اي اند در حالي كه خود نمي دانند. بر حركات چشم و ابرو و كج و معوج كردن چهره، اشاراتي مي كنند و دروغي را القا مي نمايند و يا مطلب خلافي را تأييد نموده و مطلب واقعي را رد مي كنند كه اينها همه خود از مصاديق دروغ مي باشد و عامل آنها دروغگو محسوب مي گردد.
3- دروغ هاي سياسي : سياستمداران عالم براي پيشبرد مقاصد خود و رسيدن به اهداف باطل خويش و سركوب نمودن جناح مقابل مرتكب دروغ سياسي مي شوند و آنها را درجامعه نشر مي دهند.
4- دروغ هاي صنعتي : همچون صاحبان صنايع و كارخانجاتي كه محصولات بي كيفيت، نامرغوب و فاقد استانداردهاي لازم را به نام كالاهاي مرغوب و استاندارد تبليغ كرده و به فروش مي رسانند. مثال و ماجراي شير فروشي كه شير خود را باآب مخلوط كرده و به نام شير حقيقي به خورد مردم مي داد براي اين گروه بسيار گوياست.
5- دروغ هاي تاريخي : كار مورخاني است كه از انصاف و وجدان بهره اي ندارند و براي كسب نام و شهرت و يا رسيدن به جاه و مقام و يا كسب درآمد ، مطالب خلاف واقع را به نام حقايق تاريخي ثبت كرده و منتشر مي نمايند و با اين عمل ، تاريخ را تحريف كرده و مردم را از حقيقت دور مي نمايند.
6- دروغ هاي ورزشي : نظير ورزشكاراني كه در ميدان مسابقه براي فريب داور و يا تلف كردن وقت مسابقه، تمارض كرده و به دروغ خود را آسيب ديده مي نمايانند و يا ورزشكاراني كه با استفاده از مواد نيرو زا به مقامات و رتبه هايي دست پيدا مي كنند و خود را بيش از آنچه هستند معرفي مي نمايانند.
همچنین باید به این نکته اشاره کرد که يكي از مهمترین و اساسي ترين سرمايه هاي زندگي اجتماعي انسانها كه موجبات آسايش و آرامش فردي و اجتماعي آنها را فراهم مي آورد «حس اعتماد و اطمينان » به يكديگر است؛ سرمايه اي که بدون آن، حيات توأم با آرامش و نشاط براي نوع بشر غير ممكن مي شود و چنانچه اين سرمايه پربها از دست برود و يا آسيبي بدان وارد شود زندگي در جامعه اي كه افراد آن به گفتار و رفتار يكديگر با بدبيني و سوء ظن نگريسته و هر لحظه بيم آن مي رود كه از ناحيه رفتار و گفتار توأم با مكر اطرافيان، آسيبي به آن آدمي برسد و حادثه اي ناگوار اتفاق افتد بسيار پرمشقت خواهد بود . از همين رو فرهيختگان و مربيان جوامع بشري، از ديرباز به منظور حفظ و صيانت اين سرمايه و دستاورد گرانبها، به مقابله با عوامل تهديد كننده آن پرداخته و راهكارهاي مقابله با اين عوامل را شناخته و معرفي نموده اند . در اين ميان همگي انديشمندان مذهبي و غير مذهبي جهان از گذشته هاي دور تاكنون در اين موضوع متفق القولند كه هيچ عاملي همچون «دروغ» و «دروغگويي » در تخريب بنيان هاي اعتماد عمومي، مؤثرتر نبوده و نمي باشد. عاملي كه عوامل ديگر در مقايسه با آن في الواقع هيچ بوده و خود به تنهايي قادر است بنيان هاي مستحكم حيات فردي و اجتماعي را ويران نموده و همچون سيلي بنيان كن، تمامي بناهاي فكري و فرهنگي را نابود سازد و از آنجا كه مع الاسف در جهان فعلي و جامعه خودمان كه جزئي از آن است شاهد رواج يافتن دروغ در اشكال گوناگونش هستيم و اين گناه عظيم در لباس يك ارزش (!) جلوه گري مي نمايد و دروغگويان بر دروغ هاي خود نامهاي عامه پسند نظير « زرنگي» و «زيركي» مي نهند و در مواردي آن را ضرورت زندگي امروزي و به مصلحت خود و جامعه مي دانند (!) ، لذا بر آن شديم تا با نگاهي به منابع و متون اسمي پيرامون آثار فردي و اجتماعي اين مسئله اخلاقي و علل پيدايش آن و راهكار هاي رهايي از اين ناهنجار نكاتي را يادآور شويم.
دروغ ، نابودكننده سرمايه اطمينان، فردي و اجتماعي است.
چنانكه گفتيم مهمترين سرمايه حيات فردي و اجتماعي انسان كه موجبات آرامش و آسايش او را فراهم مي آورد، «حس اطمينان و اعتماد» به يكديگر است و در جامعه اي كه چنين احساسي موجود نباشد هرگز زندگي گوارا و دلنشين نخواهد بود، و دروغ عامل مهمي در از بين بردن اين سرمايه ارزشمند است. زيرا هنگامي كه آدمي از اطرافيان خود رفتار و سخن توآم با دروغ و نا راستي مي بيند و ميشنود و دروغ آنها برايش برملا مي گردد، ديگر خود را در امنيت و آسايش نمي يابد و هر لحظه و هر آن ، انتظار حادثه ناگواري را دارد كه در اثر دروغگويي ديگران روي خواهد داد.
دروغ، امراض رواني بي شماري در پي دارد.
آرامش و آسايش روحي و رواني از جمله نيازهاي آدمي است كه بدون آن زندگي غير ممكن است و امروزه اين امر ثابت شده انسانهايي كه از روح و روان سالم برخوردار نيستند هرچند داراي امكانات مادي فراوان باشند، هرگز روي سعادت را نديده و به اصطلاح « آب خوش از گلويشان پائين نمي رود.» و همه ما در مقاطعي از حياتمان اين را به تجربه دريافته ايم كه هرگاه در اثر حادثه اي دچار اضطراب و نگراني مي شويم، نه لذتي از غذاي مطبوع مي بريم و نه از ساير اسباب و لوازم مادي، ولي آنگاه كه از نظر رواني، در آرامش بسر مي بريم، از حداقل امكانات مادي خود بيشترين بهره مادي و معنوي را مي بريم. پس بايد همواره مراقب بود تا عوامل استرس زا و برهم زننده آرامش از چارچوب، زندگي فردي و اجتماعي خود دور سازيم و يكي از اين عوامل بحران ساز « دروغ» است.
انساني كه دروغ مي گويد ، همواره در اين نگراني روحي به سر مي بريد كه مبادا دروغش بر ملا شده و در نزد ديگران شرمنده و بي اعتبار گردد، چرا كه به تعبير فرانسيس بيكن دانشمند شهير مغرب زمين: « در جهان حيات هيچ عيبي آدمي را شرمگين تر از آن نمي سازد كه ديگران دروغ وي را كشف كنند. »
درغگو به خاطر همين نگراني از بر ملا شدن دروغش، گاه مجبور مي شود به دروغهاي ديگر متوصل شود، غافل از آنكه اين دروغهاي پياپي نه تنها آرامشي به همراه ندارند بلكه بر اضطراب او نيز مي افزايد.
راهكارهاي رهايي از دروغ
براي مقابله با دروغ، علماي علم اخلاق و تعليم و تربيت و روانشناسي، از ديرباز راه هايي را پيشنهاد كرده اند كه ذكر تمامي آنها و توضيح و تشريح شان از حوصله اين نوشتار خارج است و لذا به بيان برخي از آنها اكتفاء مي كنيم :
1- توجه به زيان هاي بي شمار دروغ
آدمي بطور فطري ، موجودي منفعت طلب است و از ضرر و زيان، گريزان، به همين دليل اگر در مواردي «دروغ» هم مي گويد، هدفش جلب منفعت و دفع خسران است. حاصل سخن آنكه « توجه به زيان بي شمار دروغ، آدمي را از ارتكاب دروغ هرچند منافعي در پي داشته باشد، بازمي دارد .»
2- رعايت اصول تعليم و تربيت صحيح از سوي مربيان
آشنايي مربيان و والدين به راههاي تربيت صحيح كودك و نوجوان، انسا نها را از دچار شدن به بسياري از رذائل اخلاقي و صفات ناپسند و رفتارهاي ناهنجار بازمي دارد. هماهنگی اصول و راههاي تعليم و تربيت بين خانه و مدرسه نیز ضروری است. چرا كه گاه والدين در مسير تربيت فرزندان خود، دست به اعمالي مي زنند كه با روشهاي تربيتي اولياء مدرسه ناهماهنگ بوده و در نتيجه فرزندان را دچار سردرگمي فرهنگي مينمايد و در تشخيص مسير درست به گمراهي مي كشاند.
3- پرهيز از سخت گيري هاي بي مورد و در نظر گرفتن توانايي افراد
درخواست امري خارج از توان افراد، نتيجه اي جز درغلتيدن آنان به وادي «دروغ» و «تقلب» در پي ندارد، درحالي كه رعايت ميزان توانايي افراد در انجام وظايف محوله ، راستگويي و صداقت را به دنبال داشته و در اغلب موارد باعث مي شود تا همان كار را به نحوي شايسته انجام دهند.
4- توجه به آثار نيك و زيباي راستگويي
حكماً گفته اند كه : تعرف الاشياء به اضداد، ارزش كارها با اضداد خودشان شناخته مي شوند. «شكسته استخوان داند بهاي موميايي را» .
سخن پاياني
ناگفته پيداست كه براي «دروغ»چنان كه ديديم پديده رواني– اجتماعي دروغ و صورتها و پيامدهاي بيشمار آن در صحنه روابط اجتماعي به قدري پيچيده و گسترده و جا افتاده است كه ما شب و روز با آن زندگي مي كنيم و بخشي از عمر خود را صرف به كارگيري هرچه ظريفتر و كارآمدتر و بيشتر مي نماييم بي آنكه خسته بشويم و يا به بيهودگي و خسارتهاي ناشي از آن اعتقاد پيدا كنيم. به همان نسبت كه سراسر ادبيات ما، قصص و ضرب المثلها و اشارات و كنايات و هجويات و نقليات ما مشحون از اندرزهاي راست جويانه و درست گفتارانه است، تاريخ و فرهنگ ما آغشته به اين افيون اجتماعي است كه به روابط ما با ديگران از نزديكترين كسان تا بيگانه ترين اشخاص شكل مي دهد.
مآخذ
آدام، فيليپ(1376)؛ هرتسليك، كلودين(1376)، جامعه شناسي بيماري و پزشكي، ترجمه لورانس دنيا كتبي با همكاري مرتضي كتبي، نشر باورداران، قم.
روزنامه اطلاعات(1376)، آمريكايي ها هر هشت دقيقه يك دروغ مي گويند، شماره 21020، تهران.
– (1376)، ايتاليا سرزمين درغگويان، شماره 21093، تهران.
دهخدا، علي اكبر، لغت نامه.
موسوي لاري، سيد مجتبي(1407 ه) ، مسائل اخلاقي و رواني(ترجمه به زبان فرانسوي از ناهيد شهبازي)، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران.
همايون كاتوزيان، محمد علي(1372)، دموكراسي، ديكتاتوري و مسئوليت ملت، اطلاعات سياسي – اقتصادي، شماره 68-67 ، سال هفتم.
کیها ن-شما ر ه16647-30 مهر 1385.
کیها ن-شما ر ه 18652 9 آ با ن 1385.
# دانشجوی دکترای جامعه شناسی، محقق درمسائل خانواده
اضطرابنقل قول:
فاطمه پوررجب
چكيده :
واژة اضطراب درروانشناسي باليني مقام خاصي دارد ومكررمورد استفاده قرارمي گيرد زيرا بدون ترديد دراغلب ناهنجاريهاي رواني اضطراب نقش مهمي ايفا مي كند .اضطراب يك احساس رنج آوراست با موقعيتي ضربه آميز كنوني يا انتظار خبري كه به شيئي نا معين وابسته است .مستلزم مفهوم تهديد يا نا امني است كه درافراد مختلف به گونه هاي متفاوت بيان مي شود .به عنوان مثال پاره اي از بيماران مضطرب علايم آشكار فيزيولوژيكي را نشان مي دهند بي آنكه از حالات هيجاني شاكي باشند وبالعكس پاره اي ديگر به برانگيختگيهاي هيجاني اشاره دارند .عوامل فرهنگي -اجتماعي را مورد بررسي قرارمي دهد وراهكارهاي عملي درجهت برخورد با اين اختلال رفتاري را ارائه مي دهد .
كليد واژه ها :
هيجان ، تهديد ، ناامني ، نگراني ، تنش ، دلشوره
اضطراب بخشي از زندگ هرانساني است ودرحد اعتدال پاسخي سازش يافته تلقي مي شود به گونه اي كه مي توان گفت : اگر اضطراب نبود ، همة ما پشت ميزهايمان به خواب مي رفتيم .اضطراب است كه ما را به تلاش وا مي دارد .همة قدمهايي كه انسان را به جلو مي برد وهمة كشفهاي علمي ، هنري وادبي براساس اضطراب انجام مي گيرد .1
فقدان اضطراب ما را با مشكلات وخطرات قابل ملاحظه اي مواجه مي كند ؛ زيرا با وجود اضطراب است كه براي معاينه اي كلي به پزشك مراجعه مي كنيم ودريك جادة لغزنده با احتياط رانندگي مي كنيم وزندگي طولاني تر، سازنده تر وبارورتري خواهيم داشت .
بنابراين اضطراب يكي از مؤلفه هاي ساختار شخصيت وي را تشكيل مي دهد وازاين زاويه است كه پاره اي از اضطرابهاي دوران كودكي ، نوجواني وجواني را مي تو ان بهنجار دانست وتأثيرمثبت آنها را برفرآيند تحول، پذيرفت ؛ چرا كه اين فرصت را براي افراد فراهم آورد تا مكانيزمهاي سازشي خود را براي مواجهه بامنابع تنيدگي زا واضطراب انگيز گسترش دهند .به عبارت ديگر مي توان گفت اضطراب درپاره اي از مواقع ، سازندگي وخلاقيت رادرفرد ايجاد مي كند وامكان تجسم وسلطه برآنها را فراهم مي آورد ويا اينكه وي را برمي انگيزد تا بطورجدي بامسؤوليت مهمي مانند آماده شدن براي امتحان يا پذيرفتن وظيفة اجتماعي مواجه شود . اما گاهي اضطراب مزمن ومداوم مي شود كه دراينصورت نه تنها نمي توان پاسخ را سازش يافته دانست بلكه بايد آن را منبع شكست ، سازش نايافتگي واستيصال گسترده اي تلقي كرد كه فرد را از بخش عمده امكاناتش محروم مي كند .2
پيش از آنكه شيوه هاي بيان وتظاهرات باليني وشاخصهاي فيزيولوژيكي اضطراب درجريان تحول را بررسي كنيم ، تعاريف عمده اي را كه دراين باب آورده شده ارائه مي دهيم :
الف)اضطراب ، عموما يك انتظاربه ستوه آورنده است كه ممكن است درتنشي گسترده وموحش واغلب بي نام ، اتفاق مي افتد . اين حالت كه به شكل احساس وتجربه هاي كنوني مانند هراغتشاش هيجاني دردوسطح همبستة رواني وبدني درفرد پديد مي آيد ، ممكن است به يك تهديد عيني ‹‹ اضطراب آور›› (تهديد مستقيم يا غير مستقيم مرگ ، حادثة شوم شخصي يا مجازات )نيز وابسته باشد .(لافون ،1973)
ب) ناراحتي رواني وبدني كه براثرترسي مبهم واحساس نا امني وتيره روزي قريب الوقوع درفرد به وجود مي آيد .(پيه رون ، 1985)
ج)اضطراب حالت هيجاني توأم با هشياري مستقيم نسبت به بي معنايي ، نقص ونابساماني جهاني است كه درآن زندگي مي كنيم .(ربر، 1985)
د)نگراني پيشاپيش نسبت به خطرها يا بدبختيهاي آينده،توأم با احساس بي لذتي يا نشانه هاي بدني تنش منبع خطرپيش بيني شده مي تواند دروني با بيروني باشد .3 (DSMIV1994)
منشأاضطراب :
فرد مضطرب اغلب از علت ومنشأ اضطراب خويش آگاهي ندارد ونمي داند كه اضطراب ، ناشي از احساس نا امني دروني است يا ازموقعيت خارجي است كه ترسش را درآن مي افكند .اضطراب مانند نگراني بيشتر معمول تخيل است ولي از دوجهت با نگراني تفاوت دارد :
1-نگراني مربوط به موقعيتهاي خاص مي شود مانند امتحانات ومشكل مالي وغيره ، درحالي كه اضطراب يك حالت عاطفي تعميم يافته است .
2-نگراني درمورد مشكلات عيني است ؛ حال آن كه اضطراب ناشي از يك مشكل ذهني است .4
اضطراب نوعي نگرشي وتشويش دروني است كه منبع آن معلوم نيست .بايستي توجه داشت كه اضطراب با ترس فرق دارد ؛ زيرا درترس منشأ ناراحتي معلوم مي باشد ولي دراضطراب چنين نيست .اضطراب شامل احساس عدم اطمينان ، درماندگي وبرانگيختگي فيزيولوژيكي مي شود وشخص از تنش وعصبي بودن وبيقراري شكايت دارد .5
شيوه هاي بيان اضطراب درجوانان :
دربيشتر مواقع جوانان ادراك جسماني خود را از اضطراب با استفاده از اصطلاحاتي مانند ‹‹ دلشوره ›› يا بالعكس ‹‹ بيحالي ووارفتگي ›› توصيف مي كنند .احساس گناهكاري ، احساس درست انجام ندادن يا بد انجام دادن كار ، احساس تأييد نشدن توسط ديگران نيز از شيوه هاي معمول بيان اضطراب بسيار فراوان است ودراكثرمواقع وجود يك اضطراب شديد مي كند بلكه موجب مي شود تا دربرابر جزئي ترين سرزنشها يا تذكر ها ، حساسيت نشان دهد وبصورت مكرر دچارخشم شود .6
شاخصهاي فيزيولوژيكي اضطراب :
نخست بايد براين نكته تأكيد شود كه اضطراب برحسب تعريف ، مستلزم وجودپاره اي از علايم جسماني است چرا كه هر حالت هيجاني داراي يك مؤلفه رواني ويك مؤلفه بدني است تحقيقاتي كه به بررسي شاخصهاي فيزيولوژيكي اختلالهاي اضطرابي پرداخته اند ، نشان مي دهد كه تغيير ضربان قلب ، افزايش فشار خون وبحرانهاي تنفسي از علائم عمدة اضطراب درسطح بدن مي باشد .همچنين تنگ شدن عروق موجب خشك شدن دهان وانقباضهاي مري ، احساس وجود گلوله اي را درگلو ايجاد مي كند .اختلالهاي خواب نيز درحالات اضطرابي ، فراوان به چشم مي خورد .7
تنبييهاي مبتني برعوامل فرهنگي -اجتماعي :
ازديدگاه نظريه پردازان فرهنگي - اجتماعي اختلالهاي هراسي واضطرابي بيشتر دركساني مشاهده مي شوند كه با فشارها وموقعيتهاي خطرناك اجتماعي مواجه هستند .درافرادي كه درمحيطهاي تهديد آميز زندگي مي كنند احساس تنش گسترده ، نگراني ، بيقراري وهمچنين اختلالهاي خواب كه مشخص كنندة اضطراب تعميم يافته اند ، بيشتراست .
پژوهشها نشان داده اند كه فراواني هراسها واختلالهاي اضطرابي درطبقة اجتماعي غيرمرفه بيشتراست ؛ به عنوان مثال فراواني هراسها دركساني كه درآمد سالانة آنها كمتر از ده هزاردلاردرسال است دوبرابر بيش از آنهايي است كه درآمد سالانة آنها ازاين رقم فراترمي رود .درواقع مي توان گفت كه كاهش درآمد باافزايش فراواني اضطراب رابطة مستقيم دارد .8
افراد ناموفق ترونا امن تركه احساس مي كنند توان مواجه با مشكلات راندارند بيش از بقيه دچاراضطراب مي شوند وطبق تحقيقات انجام شده دختران بيش از پسران اضطراب را تجربه مي كنند .9
اگر درحين كاردچاراضطراب مي شويد اين روشها را درپيش بگيريد :
1-خود را رها سازيد ؛اگر زماني كنترل برنامه هايتان از دستتان خارج شد درعين حال اتفاقات ناگواري براي شما پيش آمد ، به خود سخت نگيريد بلكه خود را رها كنيد ؛ چرا كه قرارنيست هميشه كامل باشيد وممكن نيست همه چيز براي همه درهرزماني وجود داشته باشد .
2-فاصلة بين خطها را نخوانيد ؛ يعني پيش داوري نكنيد ؛ مثلا فرضياتي درمورد مسأله اي از ذهن داريم وقتي با واقعيت روبرو مي شويم ، متوجه مي شويم اشتباه كرده ايم .مهم آن است كه هرروزوهرپيشامدي را به محض آنكه واقع شد دريابيد .10
3-بنويسيد ! مي توانيد با نوشتن افكار گيج كنندة خود به آن عينيت بيشتري ببخشيد .ما اغلب فهرستهاي مختلفي براي كارهاي خود درست مي كنيم فهرست خريد از بقالي ، فهرست هدية تولد يا كارهايي كه بايد بكنيم .
اگر با مشكل دشواري روبروشديم ويك پاي همةراه حلها ظاهرا مي لنگيد ، تهية فهرستي تطبيقي مي تواند بسيار مفيد باشد .11
4-ازدنيا هيچ نمي توان برد ؛ ياد آوري اين مسأله كه نمي توانيد پس ازمرگ چيزي از دنيا با خود ببريد بسيارمفيد است ؛ چرا كه درتعيين اولويت ها به شما كمك مي كند .مي توانيد بفهميد كه عشقي كه توانسته ايد ابراز كنيد يا محبت درمحيط خانواده ، ماندگارتر از توجه به مسائل جزئي است .12
منابع :
ـازكاه كوه نسازيد :100 كليد موفقيت درزندگي : ريچاردكارلسون ، ترجمه سهيلا موسوي رضوي ، نسل نوانديش ، تهران 1378
ـ رفتارهاي بهنجار ونابهنجاردركودكان ونوجوان : دكتر نوابي نژاد ، شكوه ، سازمان انتشاراتي وفرهنگي ابتكارهنر، 1370، چاپ چهارم
ـ روانشناسي عمومي : دكترحمزه گنجي ، نشردانا ، تهران ، 1376،چاپ هشتم
ـ روانشناسي مرضي تحولي ازكودكي تا بزرگسالي : دكتر پريرخ دادستان ، تهران ، سازمان مطالعه وتدوين كتب علوم انساني دانشگاهها (سمت )، 1378،چاپ سوم
ـ فرهنگ واژه ها ، تعاريف واصطلاحات تعليم وتربيت : سيد داوود حسيني نسب ، واصغرعلي اقدم ، تبريز، احراز، 1375، چاپ اول
ـ ماندن دروضعيت آخر: دكترتامس آ.هريس ، ترجمه اسماعيل فصيح ، تهران ، 1372 ، چاپ ششم
1-روان شناسي عمومي ، دكتر حمزه گنجي ، ص366
2-روانشناسي مرضي تحولي از كودكي تا بزرگسالي ، دكترپريرخ دادستان
3-همان منبع ، ص61
4-رفتارهاي بهنجارونابهنجاردركودكان ونوجوانان ، دكتر شكوه نوايي نژاد ، ص73
5-فرهنگ واژه ها ، تعاريف واصطلاحات تعليم وتربيت ، دكتر سيد داوود حسيني نسب واصغرعلي اقدم ، ص637
6-روانشناسي مرضي تحولي ازكودكي تا بزرگسالي ، ص62و66
7-همان منبع ص67
8-همان منبع ص94
9-رفتارهاي بهنجارونابهنجاردركودكان ونوجوانان ،ص74
10-ازكاه كوه نسازيد ، ريچارد كارلسون ،ص359
11-ماندن دروضعيت آخر، تامس آ.هريس ، ص 140
12-ازكاه كوه نسازيد .ص
چگونه اضطراب و نگرانی خود را کنترل کنیم؟نقل قول:
چکیده:
استرس در زندگی روزمره، امری عادی است و گاه میتواند نتایج مثبتی داشته باشد؛ اما هنگامی که جنبه مرضی پیدا کند و بصورت نگرانی و اضطراب دائم درآید و افکار و اعمال انسان را تحت تأثیر قرار دهد، میتواند خطرناک باشد. میزان اضطراب در افراد گوناگون، متفاوت است. ممکن است موقعیتی که برای فردی بسیار نگران کننده است برای دیگری اصلا استرس زا نباشد و بالعکس. مثال بارز این مسأله، سخنرانی در میان جمع است که در برخی افراد نگرانی زیادی ایجاد میکند، در صورتیکه برای برخی دیگر امری بسیار عادی تلقی میشود. بنابراین بهترین راه برای غلبه بر استرس پیدا کردن راه حل و تکنیکی متناسب با شخصیت فرد میباشد.
کم کردن اضطراب و نگرانی
عوامل استرس زا
برای اینکه بر اضطراب خود غلبه کنید، باید تشخیص دهید که چه زمانی و چرا دچار نگرانی میشوید. اکثر ما فکر میکنیم که اضطراب نتیجه عوامل خارجی است، اما باید بدانیم که عامل اضطراب در خود ما وجود دارد و واکنش و نگرش ما به موقعیتها و مسائل است که اضطراب را به وجود میآورد. اگر شما یک دانش آموز هستید، ممکن است حضور در کلاس، کنفرانس دادن، صحبت با معلمان، برقراری ارتباط با دیگر دانش آموزان، امتحان و بسیاری مسائل دیگر در شما ایجاد اضطراب کند. البته این یک امر عادی است، اما شما باید سعی کنید عوامل و موقعیت های استرس زا را به خوبی تشخیص دهید تا بتوانید بر اضطراب بی مورد خود غلبه کنید.
کم کردن اضطراب و نگرانی
غلبه بر اضطراب
راههای زیادی برای غلبه بر اضطراب وجود دارد، اما شما باید راهکار مناسبی را که با شخصیت شما متناسب است، بیابید و بکار ببرید. بخاطر داشته باشید بعضی از این مهارتها نیاز به تمرین مستمر دارند تا ثمر بخش شوند. درست مثل دوچرخه سواری و یا شنا که نیاز به تمرین مداوم دارند، این مهارت نیز با تمرین مداوم، پرورش مییابد و به زودی شما میتوانید احساس نگرانی خود را به راحتی کنترل کنید.
1- نفس عمیق بکشید.
وقتی مضطرب هستید، نمی توانید به راحتی نفس بکشید و این مسأله به خودی خود تولید استرس میکند. ممکن است حتی بدون آنکه متوجه باشید نفس خود را در سینه حبس کنید. میزان اکسیژن در خون کاهش مییابد و عضلات شما منقبض میشوند. ممکن است احساس سردرد کنید و یا نگرانی شما افزایش یابد. بعد از این هرگاه احساس نگرانی کردید، نفس عمیق بکشید، و چند ثانیه هوا را در ریه های خود نگه دارید. سپس به آرامی تا 10 بشمارید و هوا را آزاد کنید.
کم کردن اضطراب و نگرانی
2- برای انجام کارهای خود برنامه ریزی کنید.
یکی از عوامل استرس زا استفاده نادرست از زمان و نداشتن برنامه ریزی مناسب میباشد. لیستی از وظایف روزانه خود تهیه کنید و بر اساس درجه اهمیت آنها را تنظیم کنید. سعی کنید کارهای مهم تر را زودتر انجام دهید. بعد از انجام هر کار، آن را از لیست برنامه خود خط بزنید. صبح قبل از هر چیز کارهای را انجام دهید که علاقه چندانی به آنها ندارید، اما مجبورید انجام دهید. به این ترتیب، بقیه روز احساس نگرانی کمتری خواهید کرد.
3- با اطرافیان خود ارتباط برقرار کنید.
سعی کنید دوستان بیشتری پیدا کنید. هرگاه احساس تنهایی و یا نگرانی کردید به دیدار یکی از دوستان خود بروید و با او صحبت کنید.
4- به ذهن خود استراحت بدهید.
تجسم یک منظره زیبا میتواند ذهن شما را از یک موقعیت استرس زا دور کند. هر گاه فرصت کردید، چشم های خود را ببندید و مکانی آرام و زیبا را در ذهن خود مجسم کنید. سعی کنید تمام جزئیات آن مکان را احساس کنید. ( نوای دلنشین، منظره زیبا، عطر دل انگیز و … ) همچنین میتوانید با خواندن یک کتاب و یا گوش کردن به یک موسیقی آرام و دلنشین، اضطراب را از خود برانید.
کم کردن اضطراب و نگرانی
5- فعال باشید.
فعالیت های بدنی نقش مهمی در کاهش اضطراب دارد. شما با ورزش کردن و سایر فعالیت های بدنی میتوانید فشارهای روانی ناشی از اضطراب را کاهش دهید. سرگرمی مورد علاقه خود را پیدا کنید و بطور منظم به انجام آن بپردازید. ورزش، کارهای هنری، رسیدگی به گلها و باغچه و … در زمانیکه مضطرب هستید میتواند شما را آرام کند و انرژی بیشتری به شما بدهد. بخاطر داشته باشید که جسم و روح جدایی ناپذیرند.
6- مراقب سلامتی خود باشید.
شرط داشتن جسم و روحی سالم، تغذیه مناسب و استراحت کافی میباشد. بدن سالم و قوی برای غلبه بر استرس آمادگی بیشتری دارد. درست مثل یک ماشین که بدون بنزین از حرکت میایستد، بدن شما نیز بدون تغذیه مناسب و خواب کافی قدرت خود را از دست داده و به راحتی تسلیم موقعیت های استرس زا میشود. پس مراقب خواب و خوراک خود باشید.
کم کردن اضطراب و نگرانی
7- خندیدن را فراموش نکنید.
خنده بهترین راه برای غلبه بر استرس میباشد. گاه گاهی فیلمی کمدی نگاه کنید و یا جمله طنزی بخوانید تا حس شادی و نشاط در شما زنده شود.
8- خوش بین باشید.
وقتی که مضطرب هستید اغلب به همه چیز با دید منفی نگاه میکنید. برخی افراد به این مسئله عادت کرده اند و در واقع همیشه نیمه خالی لیوان را میبینند. اگر شما جزو این دسته افراد هستید، سعی کنید این عادت را ترک کنید. به نقاط روشن و زیبای زندگی فکر کنید و خوش بین باشید. بعد از این به دنبال نکات مثبت یک مسأله باشید نه نکات منفی. خنده یک کودک، دیدن یک دوست قدیمی، آواز یک پرنده، طلوع خورشید، سلامتی، شادابی، جوانی و.... نمونه هایی از نکات مثبت و روشن زندگی میباشند. ممکن است این نکات بسیار ساده و ناچیز به نظر آیند، اما به تدریج همین نکات ناچیز میتوانند دید شما را نسبت به زندگی تغییر دهند و از اضطراب شما بکاهند.
کم کردن اضطراب و نگرانی
9- به خدا توکل کنید.
آخرین و مهمترین نکته آنکه در همه حال به خدا توکل کنید و از او یاری بخواهید تا همواره در آرامش به سر ببرید.
مرورى بر مديريت منابع انسانىنقل قول:
پس از مطالعه فصل، بايد بتوانيد به موارد زير پاسخ دهيد:
1. مديريت را تعريف كنيد.
2. وظايف اساسى مديريت را توضيح دهيد.
3. مديريت منابع انسانى را تعريف كنيد.
4. تفاوت بين دانش مديريت منابع انسانى و عملكرد مدير پرسنل را توضيح دهيد.
5. اهداف مديريت منابع انسانى را توضيح دهيد.
6. وظايف اجرايى مديريت منابع انسانى را بيان كنيد.
7. اهميت دانش مديريت منابع انسانى را توضيح دهيد.
امروزه مديريت منابع انسانى يكى از دانش هاى ضرورى براى هدايت كاركنان سازمان است كه شايد مهم ترين مهارت براى تمام مديران در سازمان ها و تلاش هاى گروهى به شمار آيد. بدون برخوردارى از دانش مذكور نمى توان به اهداف متعالى انسان ها و گروه ها دست يافت. در اين فصل به منظور شناخت دانش مديريت منابع انسانى به ارائه توضيحات كلى در مورد ماهيت دانش مذكور و وظايف مهمى كه آن دانش در سازمان ها به عهده دارد پرداخته مى شود، امّا قبل از آن لازم است در مورد «مديريت» و وظايف اساسى و عمومى مديران در سازمان ها توضيحات مختصرى آورده شود.
تعريف مديريت
مديريت يكى از مهم ترين فعاليت هاى انسانى به شمار مى آيد. پيشرفت جوامع به كوشش هاى گروهى بستگى دارد و همچنان كه گروه هاى سازمان يافته، گسترش مى يابد، عملكرد مديريت و مديران از اهميت بيشترى برخوردار مى گردد.
مديريت، فرآيند طراحى و حفظ محيط و شرايطى است كه در آن، افراد گروه ها براى دستيابى به اهداف منتخب گروهى، به طور مؤثر و با انگيزه، فعاليت نمايند. (1)
با توجه به اين تعريف، دانش مديريت براى هر نوع سازمانى و در تمام سطوح سازمانى براى رسيدن به اهداف، مورد استفاده قرار مى گيرد. در مورد وظايف مديريت، صاحب نظران نظريّات مختلفى را ابراز داشته اند. وظايفى كه تقريباً در مورد آنها اتفاق نظر وجود دارد، عبارت است از: برنامه ريزى، سازماندهى، رهبرى و نظارت. (2)
برنامه ريزى شامل تعريف اهداف سازمانى، تدوين و تنظيم يك استراتژىِ كلى براى دستيابى به اهداف، تعيين و توسعه سلسله مراتب جامعى از طرح ها و برنامه ها براى ايجاد انسجام و هماهنگى بين فعاليت ها در جهت تحقق اهداف مى باشد.
سازماندهى، دومين وظيفه اساسى مديريت است و آن، شامل شناسايى و گروه بندىِ فعاليت ها و وظايف، تعيين اختيار و مسؤوليت براى مديران و سرپرستان و ايجاد هماهنگى بين وظايف و فعاليت ها و طراحى نظام گزارش دهى مى باشد.
هر سازمانى، متشكل از افراد مى باشد و وظيفه مديريت، هدايت آنهاست. اين مهم دربرگيرنده وظيفه رهبرى و مديريت است. هنگامى كه مدير به هدايت افراد مى پردازد، انگيزه ايجاد مى كند، به بررسى و حل و فصل تضادهاى موجود مبادرت مى نمايد و به برقرارى ارتباط با نيروى انسانى مى پردازد، در وظيفه رهبرى درگير شده است. بنابراين رهبرى، فرآيند تأثيرگذارى بر افراد است به طورى كه آنها با ميل و رضايت براى تحقق اهدافِ گروهى، سعى و تلاش كنند.
وظيفه نهايى مديران، نظارت است. براى اطمينان از اين كه كار به طور مطلوب و بر طبق برنامه ها انجام مى شود، مديريت بايد از نحوه عملكرد سازمان كسب اطلاعات كند، عملكرد واقعى را با اهداف تنظيم شده مقايسه نمايد و اگر انحراف، در خور توجه باشد، وظيفه مديريت است كه در مورد اصلاح آنها اقدام كند. بنابراين، فرآيند كسب آگاهى از عملكرد واقعى و مقايسه آن با اهداف و عملكرد مطلوب و تصحيح اشتباهات و انحرافات، «نظارت» ناميده مى شود.
تمام مديران اجرايى و ستادى در هر سازمان (همچنان كه نمودار شماره 1-1 نشان مى دهد) وظايف مذكور را براى دستيابى به اهداف سازمانى انجام مى دهند.
مديريت منابع انسانى و عملكرد مدير پرسنل
امروزه يكى از دانش هاى ضرورى براى اداره سازمان هاى انسانى، مديريت منابع انسانى است. مديريت منابع انسانى، عبارت است از ايجاد و توسعه برنامه هايى كه از طريق آنها ضمن بهبود توانايى هاى نيروى انسانى، اهداف فردى و سازمانى حاصل گردد. در واقع مديريت منابع انسانى، ايجاد و پرورش و حفظ سرمايه هاى انسانى براى دستيابى به اهداف است. چون تمام مديران يك سازمان با تلاش هاى ساير افراد به اهداف خويش مى رسند بايد از دانش مديريت منابع انسانى شناخت كافى داشته باشند. بدون دانش مديريت منابع انسانى، نمى توان باكارآيى مطلوب به اهداف دست يافت و انسان ها را در راستاى رشد و تعالى هدايت و رهبرى كرد؛ بنابراين يكى از دانش هايى كه ضرورت دارد هر مدير به آن آشنا باشد دانش مديريت منابع انسانى است.
مديران پرسنل يا نيروى انسانى، افرادى هستند كه ضمن ايفاى وظايف اجرايىِ مربوط به نيروى انسانى، به عنوان مشاوران راهنما، مديران اجرايى را در مورد موضوعات و امور مربوط به منابع انسانى كمك و يارى مى كنند؛ آنها مسؤوليت ايجاد هماهنگى بين فعاليت هاى مديريت منابع انسانى سازمان را به عهده دارند. (3)
بنابراين دانش مديريت منابع انسانى براى تمام مديران ضرورى است، اما به دليل گستردگىِ وظايف مديران اجرايى و اهميت و نقش منابع انسانى در سازمان، معمولاً واحدى تحت عنوان مديريت يا معاونت امور پرسنلى تشكيل مى گردد. اين واحد با به كارگيرى افراد متخصص در امور پرسنلى و تأمين دانش تخصصى، ضمن انجام دادن وظايف تخصصىِ حيطه نيروى انسانى، مانند برنامه ريزى نيروى انسانى، كارمنديابى، استخدام، آموزش، ارزيابى عملكرد و.... با تدوين و تنظيم مقررات و خط مشى هاى مناسب، مديران اجرايى را در امور مربوط به نيروى انسانى كمك مى كنند.
بنابراين مدير پرسنلى در مسؤوليت نيروى انسانى با مديران اجرايى سهيم مى شود و وظايف واحد پرسنلى هم جنبه ستادى و مشورتى و هم جنبه اجرايى دارد (4) . در اين كتاب از اين وظايف به منزله وظايف مديريت منابع انسانى، نام برده مى شود، وظايفى كه مديران پرسنلى به آنها آشنايى و آگاهى كامل دارند و مديران اجرايى نيز براى يارى رساندن و هدايت كاركنان خود، بايد با آنها آشنايى كلى داشته باشند. (5)
اهداف مديريت منابع انسانى
هدف هاى مديريت منابع انسانى از هدف هاى كلى سازمان جدا نيست، زيرا مديريت منابع انسانى جزئى از مديريت سازمان را تشكيل مى دهد. دانش مديريت منابع انسانى با پى جويى اهداف زير در راستاى اهداف كلى سازمان گام برمى دارد:
- تأمين نيروى انسانىِ مورد نياز؛
- پرورش و توسعه توانايى ها و انگيزه نيروى انسانى؛
- حفظ و نگهدارى نيروى انسانىِ شايسته از طريق برقرارى نظام پرداختِ مناسب و متعادل و انگيزه اى؛
- جلب رضايت كاركنان و ايجاد همسويى لازم بين اهداف فردى و سازمانى از طريق توجه به نيازهاى سطوح بالاى انسانى و بهبود زندگى شغلى.
مدير منابع انسانى با توجه به اهداف فوق، مديران اجرايى و سازمان را در دستيابى به اهداف و مأموريت هاى سازمانى يارى مى كند. بدون تحقق اهداف مذكور، سازمان ها نمى توانند هدف هاى خود را جامه عمل بپوشانند. براساس مطالعات صاحب نظران مديريت، اهميت اهداف و وظايف مديريتِ منابع انسانى فزاينده است. سازمان هايى كه نتوانسته اند در اين زمينه، موفقيت لازم را كسب كنند از صحنه فعاليت محو شده اند.
وظايف مديريت منابع انسانى
مديران پرسنلى در محدوده وظايف خود بايد به جذب و گزينش نيروى انسانى مناسب بپردازند، برنامه هاى آموزش و پرورش نيروى انسانى را تدوين نمايند، سطح انگيزه كاركنان را بهبود دهند، كاركنان شايسته را حفظ و براى تأمين نيازهاى آنها اقدام نمايند. مديران پرسنلى براى انجام وظايف اجرايى مذكور بايد وظايف مديريتى را نيز انجام دهند. همان طور كه اشاره شد هر مديرى بايد انجام دادن چهار وظيفه عمده مديريت، يعنى برنامه ريزى، سازماندهى، رهبرى و نظارت را در سرلوحه كارهاى خويش قرار دهد. در واقع مديران پرسنلى وظايف مديريتى و اجرايى را به عهده دارند. آنها براى تحقق اهداف سازمانى و انجام وظايف اجرايى خود بايد برنامه ريزى نمايند، به سازماندهى وظايف و فعاليت هاى واحد پرسنلى بپردازند، افراد تحت سرپرستى خود را هدايت و رهبرى نمايند و براى حصول اطمينان از عملكرد واحد پرسنلى به نظارت بر افراد و انجام چگونگى فعاليت ها بپردازند. مدير پرسنلى با انجام صحيح و كامل وظايف مديريتىِ مذكور مى تواند در انجام وظايف اجرايى در قلمرو واحد خود هم موفق گردد.
وظايف اجرايى مديريت منابع انسانى
1. برنامه ريزى نيروى انسانى، كارمنديابى و گزينش
برنامه ريزى نيروى انسانى در يك سازمان براى تأمين نيروى انسانى لازم از طريق تعيين نيازهاى سازمان به نيروى انسانى، صورت مى گيرد. تعيين صحيح نيازهاى انسانى سازمان از نظر كمى و كيفى وظيفه اى است كه ساير وظايف اين مديريت را تحت الشعاع خود قرار مى دهد، در اين خصوص بايد توجه شود كه به چه تعداد و چه نوع نيروى انسانى در واگذارى مسؤوليت ها، نياز مى باشد: جنبه كمى نيروى انسانى، وقتى مطرح مى گردد كه واحد جديدى در سازمان به وجود آيد يا در پست هاى سازمانى تغييراتى ايجاد شود؛ جنبه كيفى وقتى مطرح است كه سازمان، پست هاى خود را با توجه به قابليت هاى متصدّيان، مورد بررسى قرار مى دهد. در اين بررسى به صلاحيت و توانايى مورد نياز شاغلين توجه مى گردد. (6)
سازمان بايد از طريق برنامه ريزى نيروى انسانى، اطمينان كسب كند افرادى كه داراى توانايى هاى مناسب و لازم مى باشند براى تحقق اهداف، در مواقع مورد نياز، در دسترس هستند. به طوركلى برنامه ريزى نيروى انسانى، فرآيندى است كه با داشتن نظام، نيازمندى هاى انسانى سازمان را بررسى مى كند و براساس آن، برنامه ها و اقداماتى را ايجاد و توسعه مى دهد تا اطمينان حاصل شود به افراد مناسب، با مهارت هاى لازم در زمان مورد نياز مى توان دسترسى پيدا كرد. كارمنديابى و گزينش از وظايفى است كه بايد در اين راستا به آن پرداخت.
كارمنديابى فرآيند كشف و جذب افراد با قابليت هاى مناسب و تشويق آنها به همكارى با سازمان مى باشد. اين فرآيند با بررسى نيروهاى مورد نياز شروع مى شود و زمانى كه نيروهاى مورد نياز در شمار متقاضيان و داوطلبانِ استخدام درمى آيند پايان مى پذيرد.
گزينش يا انتخاب، فرآيندى است كه از طريق آن از بين متقاضيان، بهترين افراد براى پست هاى خالى و توسعه سازمان انتخاب مى گردند. اگر سازمان بخواهد نيازهاى انسانى خود را به طور مطلوب برآورده سازد، (7) برنامه ريزى نيروى انسانى، كارمنديابى و انتخاب بايد هماهنگ با يكديگر انجام شوند.
2. آموزش و توسعه نيروى انسانى
امروزه تغيير و تحول در عوامل محيطى و مشاغل و سازمان ها شديد است. آموزش و توسعه باعث مى شود افراد با توجه به تغييرات مكرر در ماهيت و محتواى مشاغل، به طور مؤثر بتوانند وظايف خود را انجام دهند. براين اساس آموزش و توسعه به منزله مهم ترين فعاليت سازمانى به طور فزاينده تشخيص داده شده است. (8) اين وظيفه مهم، هنگامى كه افراد به سازمان مى پيوندند شروع مى شود و در تمام مسير شغلى آنها ادامه مى يابد. به طور كلى فرآيند آموزش و توسعه، يك كوشش مداوم و برنامه ريزى شده مديريت است براى تغيير مهارت ها، دانش، نگرش و رفتار كاركنان. (9)
در مكتب اسلام، رشد و هدايت از مهم ترين اهداف مى باشد و مديران در برابر رشد و توسعه كاركنان مسؤولند؛ بنابراين مى بايست امعان نظر و سرمايه گذارى كافى در اين راستا داشته باشند تا ضمن بهره مندى سازمان از مزاياى آن، افراد نيز به رشد و تعالى لازم دست يابند.
3. نظام جبران خدمات و انگيزه
براى كاركنان به دليل مشاركت آنان در فعاليت ها و اهدافِ سازمان بايد جبران خدمات منصفانه و مؤثر را درنظر گرفت. كل جبران خدمات كه كارفرما در قبال كار يك فرد تأمين مى كند، جبران خدمات مالى و جبران خدمات غيرمالى مى باشد. جبران خدمات مالى همان حقوق و مزايايى است كه افراد به صورت پول نقد و يا كمك هاى مالى غيرمستقيم دريافت مى كنند.
جبران خدمات غيرمالى، لذت و رضايتى است كه افراد از انجام كارهاى در خور توجه و مهم و غنى و همين طور از محيط كارى مناسب و خوشايند كسب مى كنند. نظام جبران خدمات اگر منصفانه و متعادل باشد بر انگيزه و رضايت كاركنان تأثير مستقيم دارد.
4. نظام ارزيابى عملكرد
ارزيابى عملكرد، سيستمى است كه ارزشيابى و بازبينى دوره اى از نحوه انجام كار افراد در سازمان را صورت مى دهد. نتيجه فرآيند ارزيابىِ نحوه انجام كار كاركنان، تأمين اطلاعاتى است كه بر تصميمات مدير پرسنل تأثير مستقيم دارد. در واقع بسيارى از تصميمات مديريت منابع انسانى، مانند تعيين نيازهاى انسانى سازمان، تعيين نيازهاى آموزشى، نظام پرداخت مناسب، ترفيع و جا به جايى، تحت تأثير نتايج ارزشيابى عملكرد كاركنان قرار مى گيرد. علاوه بر استفاده زياد سازمان از فرآيند ارزيابى، خود كاركنان هم از اين مهم بهره مند مى شوند، زيرا در نتيجه ارزشيابى عملكرد، كاركنان از نحوه انجام وظايف محوله مطلع مى گردند و بر اين اساس سعى مى كنند بر اشتباهات خود تسلط يابند؛ لذا منافع فرد و سازمان، اقتضا مى كند كه فرآيند ارزشيابى عملكرد به طور كامل و منظم صورت گيرد.
5. پرورش زندگى شغلى
زندگى شغلى، سلسله پست هايى است كه يك شخص در طول زندگى خود، تصدى آنها را به عهده مى گيرد.
(10) پرورش زندگى شغلى، فرآيندى است كه مديران از طريق آن، كاركنان را در مسير شغلى خود يارى كرده، فرصت هايى را فراهم مى آورند كه كاركنان بتوانند به اهداف فردى در زندگى شغلى خود نائل گردند. تأكيد بر پرورش زندگى شغلى، نشان دهنده آن است كه مديريت در مورد منابع انسانى و توسعه آن مآل انديشى و نظر بلند مدت دارد. (11)
اطلاعات حاصل از فرآيند ارزيابىِ عملكرد ضعف ها و توانائى هاى كاركنان را نشان مى دهد و مديران با در ميان گذاشتن اين اطلاعات با كاركنان، آنها را در مسير پيشرفت شغلى خود كمك و يارى مى كنند. (12)
6. ايمنى و سلامتى روانى و جسمى
ايمنى يعنى حمايت كاركنان از آسيب هايى كه از حوادث مربوط به كار ناشى مى شود. سلامتى روانى و جسمى يعنى بهداشت و حفظ كاركنان از بيمارى هاى روانى و جسمى كه از كار و محيط كار نشأت مى گيرد. اين وظايف اهميت بسيارى دارند، زيرا ميزان نارضايتى و رضايت كاركنان را شكل مى دهد و افراد در محيط ايمن و سالم رضايت و لذت بيشترى كسب مى كنند و باكارآيى بيشترى به فعاليت مى پردازند. (13) به همين دليل مديران به تدوين برنامه هاى ايمنى و سلامتى روانى و جسمى با توجه به نوع كار و وظايف و شرايط محيطى حاكم مى پردازند.
7. بهبود ارتباطات منابع انسانى
يكى از قابليت هاى اساسى براى تحت تأثير قرار دادن ديگران، برقرارى ارتباطات مناسب مى باشد. ارتباطات، عبارت است از توانايى ارسال پيام به گونه اى كه افراد به راحتى، محتواى آن را درك كرده، پذيرا باشند (14) . مهارت هاى ارتباطاتى يك پيش شرط ضرورى براى عملكرد رضايت بخش در تمام سطوح مديريتى است. تحقيقات نشان مى دهد كه بيش از پنجاه درصد از وقت مديران در ارتباطات كلامى صرف مى شود، به همين دليل بايد به توسعه و بهبود ارتباطات به منظور ايجاد يك محيط كارى مطلوب توجه زيادى شود. (15) تحقيقات ديگر در اين مورد، رابطه مستقيم سودآورى و توانايى برقرارى ارتباط با كاركنان را نشان مى دهد. ارتباطات يك فرآيند دو طرفه است و هنگامى اتفاق مى افتد كه يك شخص پيامى را به ديگرى انتقال مى دهد و هنگامى موفق و مؤثر مى باشد كه پيام فرستاده شود و پيامى ديگر به عنوان بازخور دريافت گردد. سازمان هاى موفق براى بهبود ارتباطات، پيوسته دوره هاى آموزشى متناسب را طرح ريزى مى كنند و مطالعات مربوط، نشان مى دهد كه در سازمان هاى موفق، ارتباطات در كليه سطوح آنها صميمى و غيررسمى و دوستانه و صادقانه است. مديريت براى دستيابى به اين مهم، دايم با كاركنان در تماس است، به وضعيت آنها رسيدگى مى كند و بازخور لازم را به منظور بهبود وضعيت شغلى آنها ارائه مى دهد.
8. تحقيقات منابع انسانى
براى اين كه مدير پرسنل در انجام وظايف خود و اخذ تصميمات براساس واقعيت و اطلاعات اقدام كند، مبادرت به تحقيقات منابع انسانى مى كند. اطلاعات حاصل از طريق تحقيقات علمى در مورد منابع انسانى و عملكرد آن در سازمان، مبناى بسيارى از تصميمات قرار مى گيرد، براى مثال تحقيق در مورد تعيين دلايل ايجاد حوادث و سوانح، رابطه پاداش و افزايش بهره ورى، بررسى نگرش كاركنان نسبت به سازمان و مديريت، بررسى اثربخشى كوشش هاى آموزش، بررسى ميزان فشار عصبى مديران و كاركنان، بررسى اعتبار آزمون هاى استخدام، بررسى علل غيبت و.... انتظار مى رود كه اين وظيفه در آينده از اهميت بيشترى برخوردار شود.
وظايف اجرايى مديريت منابع انسانى، همراه با وظايف كلى مديريت در نمودار شماره(1-2) نشان داده شده است. هركدام از وظايف مذكور در فصل هاى مربوط شرح داده مى شود. نكته مهمى كه در مورد وظايف بايد اشاره شود اين كه وظايف مذكور نبايد به طور مجزا و متمايز درنظر گرفته شود، زيرا آنها تا حد زيادى وابسته به هم هستند. تصميمات در يك محدوده بايد با توجه به تأثيرى كه بر ساير وظايف دارد اخذ شود، براى مثال تأكيد بر استخدام نيروى انسانى شايسته، بدون توجه به جبران خدمات مناسب، مؤثر واقع نمى گردد. درواقع در اين جا نظام مديريت منابع انسانى و بينش نظام گرا مطرح است.
براى انجام وظايف اجرايى مذكور ابتدا بايد به تجزيه و تحليل شغل پرداخت كه مهم ترين ابزار مدير پرسنل در انجام وظايف است. همچنين طراحى سيستم هاى اطلاعاتى نيروى انسانى موجب مى شود وظايف با كارآيى و اثربخشى بيشتر انجام گردد و جريان اطلاعات از واحدهاى مختلف سريع تر صورت گيرد. تجزيه و تحليل شغل به منزله مهم ترين ابزار مديران اجرايى به ويژه مديريت منابع انسانى در انجام وظايف مى باشد كه در فصلى جداگانه به توضيح آن خواهيم پرداخت.
همچنان كه شكل مزبور نشان مى دهد عوامل محيطى درون سازمانى مانند: خط مشى ها، مأموريت ها، فرهنگ سازمان، عملكرد واحدهاى اجرايى و عوامل محيطى برون سازمانى مانند: بازار كار، مشتريان، رقبا، سهامداران، فرهنگ عمومى جامعه، قوانين دولتى، تكنولوژى بر نظام مديريت منابع انسانى تأثير مى گذارد و مهم تر از همه، اين كه عملكرد و ميزان توجه مديران به نيروى انسانى تابع اعتقادات و نظام ارزشى مى باشد. اين كتاب به توضيح اجزاى مختلف شكل مزبور مى پردازد.
اهميت دانش مديريت منابع انسانى
در گذشته نه چندان دور، سازمان ها در امر رسيدگى به امور منابع انسانى، فقط پست هايى مانند مسؤول رفاه يا مسؤول استخدام داشتند و اغلب با مواردى مانند دستمزد كاركنان، اقدامات پزشكى در سطح پايين، تفريح و سرگرمى كاركنان سر و كار داشتند. مسؤوليت پرسنلى به طوركل از ارزش پايينى برخوردار بود و موقعيت سازمانى آن تقريباً در پايين ترين سطح سلسله مراتب سازمانى بود.
امّا امروزه وضع دگرگون شده است، بعضى سازمان ها، مسؤوليت پرسنلى را در نمودار سازمانى خود با عنوان معاونت منابع انسانى آذين كرده اند. عوامل بسيارى در اين روند نقش داشته اند كه مهم ترين آنها به شرح زير مى باشد:
1. جنبش مديريت علمى كه به نام فردريك تيلور مشهور است و در اوايل قرن بيستم ايجاد و توسعه يافت. توجه مديران را به انتخابِ صحيحِ آموزش، پرداخت مناسب و روابط كاركنان و مديران جلب كرد. (16)
2. روان شناسى صنعتى كه توسط هوگومانستربرگ در سال 1913 با چاپ كتاب روان شناسى و كارآيى صنعتى بسط داده شد. از طريق اين كتاب، مانستربرگ توجه مديران را به كاربرد روان شناسى در امر گزينش و استخدام و افزايش سطح كارآيى كاركنان جلب كرد.
3. جنبش روابط انسانى كه با كوشش هاى التون مايو و همكارانش توسعه يافت. براساس اين جنبش، مديران مى بايست به منظور تأثيرگذارى بر رفتار كاركنان به نيازهاى سطوح بالاى افراد و شخصيت آنها توجه كنند. اين جنبش، بسيارى از فعاليت هاى مديريت منابع انسانى امروزه را تعيين كرد.
مديريت منابع انسانى، علاوه بر استفاده از حركت هاى فوق از علوم و تئورى هاى ديگر مانند علوم رفتارى و تئورى عمومى سيستم ها بهره برده است. علاوه بر اينها تغييرات شديد در شرايط محيطى سازمان ها باعث شد كه مديران به امر نيروى انسانى توجه بيشترى داشته باشند. تحقيقات نشان داده سازمان هايى كه در طول حيات خود، توجه و سرمايه گذارى لازم را به نيروى انسانى نداشته اند از صحنه فعاليت محو شده اند و سازمان هايى در اين محيط پرتلاطم به فعاليت ادامه داده اند كه علاوه بر توجه به خلاقيت و نوآورى، نيروى انسانى لايق و با تجربه داشته اند.
مطالعات دانشمندان در مورد سازمان هاى موفق نشان داده كه در اين سازمان ها مديران آنها از لياقت و كاردانى و توانايى رهبرى بالايى برخوردارند و آنها باور دارند كه مهم ترين و باارزش ترين سرمايه آنها منابع انسانى است. و در همه ابعاد مادى و معنوى توجه خاص به آن دارند؛ درواقع فلسفه مديريت اين سازمان ها بر ارج نهادن و توجه به انسان هاى سازمان استواراست.
از نتايج مهمى كه اين مطالعات نشان داده، اين است كه اگر تمام وظايف و اقدامات مديريت منابع انسانى به صورت صحيح در تمام سطوح صورت پذيرد، موجب افزايش انگيزه مى گردد؛ (17) بنابراين ميزان انگيزه به اقدامات و عملكرد مديريت منابع انسانى بستگى دارد.
اقدامات اساسىِ مديريت منابع انسانى، تابع نگرش مديران عالى سازمان به انسان مى باشد. بديهى است در مكتب اسلام، كه بيش از تمام مكاتب بر انسان و رشد و تعالى اش تأكيد كرده، بايدتوجه بيشترى به انسان ها و پرورش آنها شود. اصولاً در اسلام رشد و تعالى انسان ها ازبالاترين اهداف است. از طرف ديگر انسان ها نيازمند رهبرى شدن، مديريت و هدايت هستند و اين نياز جزء ذات آنهاست. درواقع مبنا و فلسفه بعثت انبيا به علت وجود نياز به رهبرى بوده است، زيرا در وجود انسان، ذخاير و منابع قدرت بى شمارى نهاده شده، ولى خود به آن آگاه نيست، بنابراين نيازمند هدايت است و بايد مديرى شايسته و اسوه اى نيكو، رهبرى آنهارا به عهده بگيرد؛ بنابراين وظايف و مسؤوليت هاى مديران، به ويژه مديران منابع انسانى درمكتب اسلام بسيار سنگين و مقدس است. رسول خدا (ص) در روايتى مدير را داراى سه خصلت مى داند:
- قدرت پرهيزگارى و تقوايى كه او را از معصيت خداوند بازدارد.
- توان، صبر و شرح صدرى كه موج هاى شيطانىِ برخاسته از هواى نفس را كنترل كند.
- توانايى هايى كه بتواند همكارانش را چون پدرى مهربان در زير چتر محبت خويش قراردهد. (18)
اين خود براى نشان دادن اهميت مديريت منابع انسانى در سازمان ها كافى است.
خلاصه فصل
مديريت، يكى از مهم ترين فعاليت هاى انسانى به شمار مى آيد. مديريت، فرآيند طراحى و حفظ محيطى است كه در آن، افراد گروه ها براى دستيابى به اهداف گروهى به طور مؤثر فعاليت نمايند. دانشمندان، برنامه ريزى و سازماندهى و رهبرى و نظارت را از مهم ترين و اساسى ترين وظايف هر مدير به شمار مى آورند. مديران با انجام وظايف مذكور و همچنين برخوردارى از دانش هاى خاص هر محدوده كارى مى خواهند به اهداف گروهى دست يابند. امروزه مديريت منابع انسانى، يكى از مهم ترين دانش هايى است كه هر مدير در هر سازمانى بايد از آن برخوردار باشد. مديريت منابع انسانى، ايجاد و پرورش و حفظ سرمايه هاى انسانى براى دستيابى به اهداف مى باشد. بدون برخوردارى از آن نمى توان با كارآيى لازم به اهداف دست يافت. اين دانش براى تمام مديران ضرورى است، اما به دليل گستردگى وظايف مديران اجرايى، معمولاً مديران منابع انسانى با تأمين تخصص هاى مورد نياز به انجام وظايف مديريت منابع انسانى مى پردازند و مديران اجرايى را در انجام امور مربوط به نيروى انسانى يارى مى دهند. اهداف مديريت منابع انسانى عبارت است از: تأمين نيروى انسانى، پرورش، حفظ و نگهدارى آنها و افزايش رضايت كاركنان. مديران منابع انسانى ضمن انجام چهار وظيفه اساسى مديريت، وظايف اجرايى زير را انجام مى هند: برنامه ريزى نيروى انسانى، كارمنديابى و انتخاب؛ آموزش و پرورش نيروى انسانى؛ طراحى نظام جبران خدمات و بهبود انگيزه؛ نظام ارزيابى عملكرد؛ تدوين برنامه هاى بهبود زندگى شغلى؛ ايمنى و سلامتى روانى و جسمى كاركنان؛ بهبود ارتباطات منابع انسانى؛ تحقيقات منابع انسانى.
هركدام از فصل هاى اين كتاب به توضيح يكى از وظايف مذكور مى پردازد. در گذشته نه چندان دور، دانش مديريت منابع انسانى اهميت زيادى نداشت، اما امروزه به دليل نقش آن درافزايش بهره ورى و با توجه به رسالت مديران در رشد و پيشرفت انسان ها از اهميت بالايى برخوردار است. اين وظيفه در ايران اسلامى داراى اهميت ويژه اى است، زيرا يكى از مهم ترين رسالت ها و تعهدات مديران، رشد و تعالى نيروى انسانى سازمان مى باشد.
1 . Stephen P.Robbin,s "management", third Edition, Prentice-hall, Inc 1991, P.7
2. Hernz Weihrich, "Management", McGRAW-Hill, Ninth 000011 Harold Koontz
Edition, 1989, P. 4 . R.W.Mondy R.M.Noe, Personnel, The Management of Human
3. Resourc, Third Edition, United state, 1987, P.5 . Gary Dessler, Personnel Management, Fourth Editon Prentice-
4. Hall, 1988, P.7 . R. Dennis Middlemist, Michael A. Hitt, Charles R.Greer, Personnel
5 . management, Job,s people, and logic'''' Prentice-Hall, 1983, P.7
6. مصطفى عسكريان، مديريت نيروى انسانى، ص 39 انتشارات دانشگاهى تربيت معلم، چاپ اول، 1370.R.M.Noe, OP.Cit, P.6 000012 . R.W.Mondy
7 . Human Resources management, McGraw-Hill ,Saiyadain .. Mirza s
8 . New Delhi, 1988, P.214 Robbin,s Personnel / Human Resource management, 000013 . Decenzo
9 . Prentice-Hall of India, Third Edition, 1989, P.241 . Stephen P.Robbin,s Organizational Behavior, Fifth Edition
10 . Prentice-Hall, 1991, P.538. . Stephen P.Robbin,s Management, Third Edition, Prentice-Hall,
11 . 1991, P.374 R.M.Noe, OP.Cit, P.368 000014 . R.W.Mondy
12 . . I bid, P.9
13 . 14. على رضائيان، مديريت رفتار سازمانى، ص 219 انتشارات دانشكده مديريت، دانشگاه تهران، 1372. . Marc G.Singer, Human Resource management, Pws-Kent Publishing
15 . Company, 1990, P.480. . Marc G. Singer, OP.Cit, P.6.
16 . . Gary Dessler, OP.Cit, P.19.
17 . 18. اصول كافى، ج 1، ص 407.
نقل قول:فن شعر ارسطو در جوامع اسلامی
دوران شکوفایی فلسفهی اسلامی را باید پس از تاسیس بغداد در سال 145 هجری دانست.1 هارون الرشید خلیفهی عباسی در سال 170 هجری به خلافت رسید و او بود که با تشویق و حمایت مالی از مترجمان راه را برای رشد هرچه بیشتر حکمت در جوامع اسلامی به وسیلهی ترجمهی آثار ارسطو هموار کرد. «فلسفهایی را که بوسیلهی ارسطو در یونان بنیان گرفت و توسط پیروان و شارحان او بسط و گسترش یافت، فلسفهی مشائی مینامند.»2 و همان طور که میدانیم در بین جوامع مختلف بیشترین شارحان ارسطو را جامعهی اسلامی داشته است.
در ابتدای کار مترجمین در دستگاه خلافت عباسی به نقل کتب مربوط به طب و نجوم میپرداختند، و بعد هنگامی که کار فرقهی معتزله بالا گرفت و مامون عباسی (که علاقهی بیشتری نسبت به خلفای قبل ار خود به اشاعهی حکمت داشت) به این فرقه تمایل پیدا کرد3 آثار فلسفی، خاصه منطق ارسطو مورد توجه قرار گرفت و دانشمندان سریانی و عرب به ترجمه و شرح آن پرداختند. خود ارسطو منطقیاتش را در شش رساله جمع کرد و آن را ارگانون نام نهاد. در قرن سوم پس از میلاد، فرفوریوس فیلسوف نوافلاطونی بر شش رسالهی ارسطو مقدمهی مشهوری نوشت که در نزد حکمای اسلامی به «ایساغوجی» یا «المدخل» معروف است. سپس شارحین و مفسرین دو رسالهی دیگر ارسطو یعنی ریطوریقا و بوطیقا را به اشتباه به شش رسالهی فوق اضافه کردند و برهان و جدل و سفسطه و خطابه و شعر را صنایع خمسه نامیدند.
بوطیقا را ابتدا ابوبشر متی بن یونس از سریانی به عربی ترجمه میکند و بعد از او شاگردش یحیی بن عدی دست به ترجمهی دوبارهی آن میزند و یعقوب بن اسحاق الکندی برای اولین بار آن را تلخیص کرد.4
ابوبشر متی از نسطوریان بغداد بود و رییس منطقیان عصر خویش به شمار میآمد و ترجمهایی که او از فن شعر کرد از روی ترجمهی سریانی آن بود و البته از خطا و ابهامات زیادی برخوردار است.5 با این حال در ترجمهاش نکات درخشانی به چشم میخورد. از جمله معادل سازی او برای واژهی ممسیس mimesis است. سقراط و افلاطون و به تبع آنان ارسطو اساس هنر را mimesis میدانستند. ممسیس از ریشهی mime است که به معنای ادا در آوردن و تقلید کردن است. در زبان فارسی هم همین معادل تقلید به کار میرود که تا حدودی مبهم است. ابوبشر متی برای واژهی ممسیس واژهی محاکات را به کار برد. دکتر شمیسا در این باره اعتقاد دارد که: «این معادل، معادل دقیق و درخشانی است و گمان نمیکنم که در هیچ زبانی برای ممسیس چنین معادل مناسبی برگزیده باشند. مصدر مفاعله در عربی برای اشتراک امری بین دو نفر یا دو سو است مثلا مکاتبه نامه نوشتن دو نفر به یکدیگر است. در واژههایی که مختوم به حروف عله (مصوتهای بلند) هستند به جای مصدر مفاعله از مصدر مفاعات استفاده میشود. ریشهی محاکات، حکی است. حکی یعنی حکایت کردن از امری، آن را باز نمودن به نحوی که ذهن متوجه اصل شود، یا مثل و مانند چیزی را در آوردن.» 6 دکتر شمیسا اعتقاد دارد که با توجه به لغت محاکات است که میتوان دقیقا به مقصود افلاطون و ارسطو از ممسیس پی برد حال آنکه واژهی «Imitation» معادل انگلیسی و «تقلید» معادل فارسی تا حدودی گمراه کننده است. 7
ایرادات بسیاری هم بر این ترجمه وارد است. مثلا به جای کلمهی شعر لفظ «فواسیس» را آورده است. قطعا این اشتباه از مترجم سریانی است، زیرا کلمهی poiesis در زبان یونانی به معنی شعر است و ابوبشر متی نیز عین آنرا به عربی نقل کرده است.8 ایراد بزرگ دیگری که بر آن وارد است ترجمهی تراژدی و کمدی به مدیح و هجا است، و همگی میدانیم که این ترجمه تا چه حد اشتباه است. زیرا که تراژدی و کمدی ژانر است (و البته اسم خاص) و باید حتما به همان صورت یا با کمی تغییر بنا بر خصوصیات زبانی، بیاید. هجا و مدیح فقط در شعر و نثر استفاده میشود و ژانر نمایشی نیست مثلا فلان شاعر کسی را هجو کرد و یا عنصری سلطان محمود غزنوی را با قصیدهایی مدح کرد. ترجمهی این دو لغت توسط ابوبشر متی فرسنگها با مفهوم تراژدی و کمدی فاصله دارد. البته روایاتی موجود است که میگویند ابوبشر متی عربی را کامل نمیدانسته و به همین خاطر ایراداتی در ترجمه دارد. نقل است که: ابوسعید سیرافی که یک فقیه و نحوی بود با ابوبشر متی در یک جلسهی رسمی مناظره کردند. ابوسعید سیرافی به آن منطقدان معروف میگفت که با وجود علم نحو نیازی به منطق نداریم، منطق برای زبان یونانی ابداع شده است و با زبان عربی سازگار نیست. وقتی ما نحو را به جای منطق قرار دادیم، به منطق نیازمند نیستیم. این مناظره به نفع ابوسعید سیرافی تمام شد و آن منطقدان با شکست فاحشی از آن جلسه بیرون آمد. البته فارابی بعدها گله میکند که این شکست منطق نبود بلکه چون ابوبشر متی زبان عربی را خوب بلد نبود، شکست خورد. 9
گفتیم که کندی اولین کسی بود که فن شعر را تلخیص کرد، البته از تلخیص چیزی موجود نیست تا آن را بتوان بررسی کرد. پس از کندی ابونصر فارابی (متوفی به سال 339) که شاگرد ابوبشر متی نیز بود، به شرح و تلخیص فن شعر پرداخت. اهمیت فارابی در تاریخ به دلیل شرحهایی است که او بر آثار ارسطو نوشته است و به سبب همین شروح است که او را معلم ثانی خوانده و در مقام بعد از ارسطو قرار دادهاند. قفطی در تاریخ الحکما او را از لحاظ دانش بالاتر از استادش ابوبشر متی قرار میدهد و عنوان میکند که هر چیز را که کندی و دیگران در شروح خود از آثار ارسطو غافل مانده بودند را او کامل کرد و شرح داد.10 میگویند که ابنسینا چهل بار مابعدالطبیعهی ارسطو را خوانده ولی چیزی از آن نفهمیده است تا اینکه شرح فارابی را بر آن میخواند و همه چیز برای او روشن میشود. ولی گویا در شرح و تلخیص فارابی از فن شعر که چند صفحهایی بیش نیست، موضوعاتی وجود دارد که در فن شعر ارسطو و حتی در ترجمهی ابوبشر متی وجود ندارد. البته نکات جالبی و درستی به چشم میخورد مثلا او بر خلاف ابوبشر در ترجمه تراژدی و کمدی کلمات طراغودیا و کومودیا را میآورد.
پس از فارابی معروفترین کسی که دست به کار شرح و تلخیص فن شعر میشود، ابنسینا است. گویا او برای تلخیص خود یکی ترجمهی یحیی بن عدی و دیگری تلخیص فارابی را در اختیار داشته است. ابنسینا نیز بوطیقای خود را در بخش منطق شفا قرار میدهد. او نیز اساس هنر را Mimesis میداند و از همان واژهی محاکات برای آن استفاده میکند و همینطور بر خلاف ترجمهی ابوبشر متی و موافق با فارابی برای دو واژهی تراژدی و کمدی «طراغودیا» و «کومودیا» را انتخاب میکند که این حداقل از لحاظ واژه به منظور ارسطو نزدیک است.
پس از ابنسینا معروفترین کسی که به تلخیص و شرح بوطیقا اقدام میکند، ابنرشد است. ابنرشد در تلخیص خود متون ابوبشر متی، فارابی، ابنسینا و بنا بر مدارکی ترجمهی یحیی بن عدی را نیز مورد استفاده قرار داده است. آن طور که در منابع تاریخی آمده است ابنرشد برای استفاده از متون و تلخیصات پیشینیان آنها را به نقد میکشید و در این راه سه روش را مورد استفاده قرار میداد: «(1)نخست ترجمههای متفاوت در دسترس خویش را مورد مقایسه قرار میداد، چرا که در آثارش نقل قولهای خود را به نسخههای متفاوت اثر ارجاع میدهد. (2)افتادگیهای متنی را که به کار میگیرد و ممکن است خود مترجم اول اشارهایی به آن کرده باشد را نشان میدهد و گاه با ارجاع به ترجمهایی دیگر یا حتی بر پایهی اجتهاد خودش به سبب آشنایی با آثار ارسطو آن را تکمیل میکند. (3)در آخر گاه داوری میکند که متن پیش روی او منسجم و یا نامنسجم و یاوه است.» 11 توجه کنید که ابن رشد چه مراحل علمی دشواری را میگذراند ولی او حتی با طی این مراحل نیز در تلخیص خود از بوطیقا ایرادات فراوانی حتی ایراداتی که بر پیشینیان وارد بود را دارد. ابن رشد که خود به نظم پردازی دلبسته بود و حتی چندین شعر آموزشی نیز سروده است سعی میکند قواعدی را که از ارسطو استنتاج کرده است را با شعر عرب تطبیق دهد و حتی در این راه اعلام میدارد که: «آن بخشهایی را که فقط به شعر یونان ربط دارند را کنار خواهد گذارد.» 12 توجه داشته باشید که این امر تا چه حد میتواند اشتباه باشد زیرا که اساسا ارسطو در فن شعر چیز دیگری را دنبال میکرده است. درست است که مشائیون بزرگ من جمله ابنسینا و ابنرشد و دیگران مقلد صرف ارسطو نبودهاند ولی در آثارشان بیشتر به شرح و تلخیص آرای او پرداختهاند و بیشتر در مبحث الهیات و متافیزیک راهی جدای راه ارسطو داشتهاند. با شکل گیری حکمت اشراقی آرای ارسطو در فلسفهی اسلامی کم رنگ میشود و با فلسفهی صدرایی است که به پایینترین حد خود میرسد.
در این بین معروفترین کسی که به شرح بوطیقا میپردازد خواجه نصیر الدین طوسی است. او با این که در مواردی از اصول اشراقیون پیروی میکرد، «ولی مفسر حکمت مشائی بود.» 13 و کتاب عظیم اساس الاقتباس را نیز در فلسفهی مشائی نوشت. او نیز به مانند دیگر حکما بوطیقا را جزئی از منطق میدانست.
تا این جا از مهمترین حکما و کار آنها صحبت کردیم، دیگرانی که بودهاند یا خود تاثیرگذار نبودهاند و یا کارشان در باب بوطیقا چیز قابل ذکری نبوده است. در این مورد میتوان از ابویعقوب اسحق بن حنین که مانند پدرش حنین بن اسحق در خدمت عباسیون بود و هر دو دستی در ترجمه داشتند یاد کرد. ابویعقوب شرحی را که اسکندر الافرودیسی نامی بر فن شعر ارسطو نگاشته بود را به عربی ترجمه کرد.
تفسیر دیگری نیز توسط ابوالفرج عبدالله بن الطیب الجاثلیق (وفات در سال 435 هجری) که تقریبا معاصر ابنسینا بود بر فن شعر نگاشته شد.
در انتهای این مبحث سوال مهمی را طرح میکنم که سعی دارم در مباحث دیگر آن را جواب دهم: چرا با این همه شرحی که بر فن شعر نگاشته میشود کسی سعی در ترجمهی حتا یک درام یونانی که متونش هم موجود بود به عربی نداشت؟
1 )اولیری دلیسی- انتقال علوم یونانی به عالم اسلامی– ترجمهی احمد آرام- مرکز نشر دانشگاهی- چ دوم – تهران 1374- ص 233[1]
2 )مجموعه مقالات فلسفی- فلسفه در ایران- انتشارات حکمت- چ سوم- تهران 1363- ص 145
3 )نقل کرده اند که حنین بن اسحاق در ازاء هر کتابی که به عربی ترجمه میکرد هموزن آن از مامون طلا میگرفت. 4 )صفا ذبیح الله- تاریخ علوم عقلی در جوامع اسلامی- ج اول- انتشارات دانشگاه تهران- چ پنجم- تهران 1374- ص 95
5 )زرین کوب عبدالحسین- نقد ادبی- انتشارات امیر کبیر- چ هفتم- تهران 1382 – ص 151
6 )شمیسا سیروس- نقد ادبی– انتشارات فردوس- چ چهارم- تهران 1383- ص 46
7 )شمیسا سیروس- پیشین- ص 47
8 )ارسطو- هنر شاعری (بوطیقا)- ترجمهی فتح الله مجتبایی- بنگاه نشر اندیشه- تهران 1337- پینوشت ص 41
9 )نصری عبدالله- آینههای فیلسوف- گفتگوهایی در باب زندگی، آثار و دیدگاههای استاد دینانی-سروش- چ دوم-تهران 1383– ص 100
10 ) قفطی- تاریخ الحکما- به کوشش بهین دارائی- انتشارات دانشگاه تهران-چ دوم- تهران 1371-ص 381
11 )اوروی دمینیک- ابن رشد- ترجمهی فریدون فاطمی- نشر مرکز- تهران 1375- ص72و71
12 )پیشین – ص 73
13 )فلسفه در ایران- پیشین ص 206