محمدرضا شجریان در محضر استاد نورعلی برومند
آغاز آشنایی و ارادت
حدود سال ۱۳۵۰ بود که یک روز استاد بهاری تلفن کردند و پس از احوال پرسی گفتند : «چند شب پیش با نورعلی خان برومند بودیم و صحبت شما به میان آمد. آقای برومند گفت : بدم نمی آید که شجریان را از نزدیک ببینم. در ضمن خیلی حرف با او دارم.» آقای بهاری ادامه دادند :«ولی من آنجا چیزی نگفتم بد نیست که قراری بگذاری و بروی نزد برومند. چون می دانم که خیلی دوست داری که چیری یاد بگیری. او هم که استاد خوبیست و می تواند چیزهای زیادی به شما یاد دهد.» از پیشنهاد استاد بهاری استقبال کردم و ضمن ابراز خوشوقتی به ایشان گفتم : «حتما قراری خواهیم گذاشت تا برویم پیش ایشان».دقیقا نمی دانم ولی مدت زیادی از صحبت ما گذشت.استاد بهاری دو سه بار تلفنی با منزل ما تماس گرفته بودند. یا در مسافرت و یا گرفتار کارهای گوناگون خودم بودم و راستش یادم رفته بود به آقای بهاری تلفن کنم. باز یک روز که در خانه بودم آقای بهاری تلفن کردند و گفتند : «فلانی! کجایی؟ هر چه می گردم تو را پیدا نمی کنم. مگر قرار نبود با هم برویم پیش نور علی خان؟ برای اطلاعتت بگویم که الآن چند وقت است که مرکز حفظ و اشاعه ی موسیقی تشکیل شده و زیر نظر برومند عده ای جوان با استعداد هنر جو در آن جا تعلیم می گیرند تا بعدها در دانشگاهها و جاهای حساس دیگر درس بدهند. من هم در آنجا درس می دهم. حدود پانصد نفر عصرها تمرین ساز می کنند و درس می گیرند. البته همه اش روی ردیف های اصیل موسیقی و همان مکتب میرزا و شاگردانش ، با همان شیوه ی درستش کار می شود و می خواهند که موسیقی اصیل فراموش نشود. به همین خاظر است که اینجا زیر نظر نور علی خان برومند تأسیس شده است تا موسیقی خوب پیشرفت کند. چون نور علی خان نمی تواند به کارهای اداری اینجا رسیدگی کند شاگردش دکتر صفوت را پیشنهاد کرده. نورعلی خان می خواهد که آواز هم دوباره راه اصلی اش را پیدا کند. به شما خیلی توجه دارد که بیایی مرکز و ردیف ها را به شیوه ی طاهر زاده یاد بگیری و با انها برنامه اجرا کنی.» گفتم : «من دنبال این فرصتها می گردم ولی نمی دانم جوانهایی که می فرمایید انجا هستند در چه حدی اند و آیا اخلاق من با آنها جور می شود یا نه؟ برای اینکه از استاد برومند چیز یاد بگیرم خیلی مشتاقم ولی برای اجرای برنامه با جوانهایی که تازه به مرکز می آیند باید کمی فکر کنم.» آقای بهاری گفتند : «این جوانها همه شان خوب نوازندگان خوب و با استعدادی هستند و از نظر اخلاقی همه شان انتخاب شده و دست چین اند. اینطور نیست که هر کس به انجا آمد ساز به دستش بدهند. شما یکبار بیا و تمرینشان را ببین می دانم بدت نمی آید.» گفتم : «خیلی خوب ، یک روز قرار می گذاریم و می آیم.»
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شب جمعه به همراه استاد بهاری به منزل دوست استاد برومند که در خیابان صاحبقرانیه (پاسداران امروز) بود رفتیم. شش - هفت نفر بیشتر نبودیم. آشنایی ها آغاز شد و از هر دری سخنی به میان آمد تا نوبت به ساز و آواز رسید. استاد فرمودند :«آقای بهاری! حالا یک چیزی بزنید آقای شجریان هم اگر حالش را دارد یک چیزی بخو.اند. صدایش را از رادیو شنیده ام حضوری اش را هم ببینم!» عرض کردم : «شرمنده ام. این جسارت از من نمی آید.» گفتند : «تعارف را کنر بگذار و بخوان!» گفتم : «به چشم.»
مانده بودم که چه بخوانم که بد نباشد و نورعلی خان بپسندد. چون کسی که آوازخوانهای خوب دیده و دوست نزدیک طاهر زاده بوده از هز آوازی خوشش نمی آید. در همین فکر بودم که استاد بهاری کمانچه را در افشاری کوک کرد و شروع به نواختن کرد. یکی دو غزل را از ذهن گذراندم و مردد بودم که کدام را بخوانم. به خودم گفتم بهتر است بی گدار به آب نزنم و درسی را که از یکی از استادانم گرفته ام بخوانم. شروع به خواندن کردم و با حساب خودم بد هم نخواندم. افشاری را با تمام پستی بلندی هایش خواندم. صدایم نیز همراهی کرد.
وقتی تمام شد کفی زدند و لحظاتی به سکوت گذشت. بعد استاد بهاری گفتند : «ماشاءلله آقای شجریان صدایت خیلی رساست ها!» بلافاصله نورعلی خان گفت: «آره ولی نمی دانم چرا اینقدر شعرها را گشاد گشاد می خواند! همه ی این آواز خوان ها عادت کرده اند که هی سیلاب ها را بکشند. فکر می کنند اگر کلمات را بشکنند می شود آواز! در حالی که درست برعکس است.»
در همین زمینه صحبتهای دیگری نیز پیش آمد. بعدا که هر یک از حاضران با هم به صحبت مشغول شدند نورعلی خان – بطور خصوصی – گفت : «دوست داری که آواز خواندن را طوری یاد بگیری که جایی در بین گل سرسبدهای آواز پیدا کنی؟» گفتم : «البته که می خواهم!» استاد سپس گفت:«کاری می کنم که در دانشگاه تدریس کنی. منتها باید دنبالش را بگیری.» عرض کردم:«بله چشم.حتما.»
بعد از شام دوباره آقای بهاری – که موقع را مناسب دید- کمانچه را برداشت و بیات زند را شروع به نواختن کرد. این بار با آشنایی بیشتر به حال و هوای نورعلی خان غزلی را مناسب حال مجلس انتخاب و سعی کردم نکته ای را که استاد سر شب فرموده بود رعایت کنم. به این جهت کمی بهتر خواندم. وقتی تمام شد دیدم نورعلی خان می خواهد چیزی بگوید ولی حرفش را همینطور نگاه داشت و ضمن اینکه با سر انگشتان دو دستش روی فرش می زد و کمی هم صورتش سرخ شده بود با یکی دو سرفه ی کوچک سینه اش را صاف کرد. همه منتظر بودند. چون می دانستند که استاد می خواهد چیزی بگوید و دارد مرتب روی حرفش فکر می کند. بالاخره سکوت شکست و گفت : «این اقای شجریان اگر بیایند و کار کنند تمام خواننده ها را می گذارند توی جیبش! بیا.بیا و پشت این کار را بگیر. من هم هستم. همه را بهت یاد می دهم. ایرادهایت هم درست می شود. سعی کن دیگر با صدا دزده نخوانی! تو صدا داری. ولش کن! جلو صدایت را نگیر.»
در حالی که خیلی خوشحال بودم از این که نورعلی خان این اطمینان را به من داده گفتم : «به چشم. با کمال میل
منبع : وبلاگ تحریر
چاوشان خروشان موسیقی سنتی
نوز راز و رمز آوای غریب این چاوشان خروشان موسیقی سنتی کشف نشده است.
کسی نمیداند چگونه شد که از دل دستگاههای یکنواخت موسیقی سنتی ایران، قطعاتی این چنین شورانگیز و برانگیزاننده بیرون آمد؟ تمام آنانی که موسیقی ایران را (شاید به درستی) به رخوت و رکود متهم میکنند در برابر موسیقی این دوره خاص خلع سلاح هستند. ترانهها و قطعاتی که چنان شور و حرارتی در شنونده ایجاد میکنند که همچون فنری جمع شده، بلافاصله میخواهد خود را در میان موج خروشان مردم و اجتماع پرتاب کند.
شاید بتوان این چاوشهای بینظیر را محصول یکی از همان تقارنهای دلپذیر سرنوشت دانست. حضور استادان چیرهدست و حادثهجوی موسیقی ایرانی در کنار شور انقلابی بینظیر سالهای ۵۷ و ۵۹ و همدلی فراگیری که دیگر تکرار نشد. میدانم، میدانم شاید گروهی غنای آثار مرحوم ابوالحسن صبا، بنان، استاد تهرانی، پایور، خالقی و عبادی و محجوب و معروفی را در بالاترین سطح موسیقی ایرانی طبقهبندی کنند اما نمیتوان انکار کرد که موسیقی ایران هیچگاه همچون دوره چاوشها چنین مردمی، چنین پرانرژی و چنین هیجانانگیز نبوده است. برانگیزاننده بودن این چاوشها، از اساس با تهییج حاصل از موسیقی غربی متفاوت است. در هنگام شنیدن چاوشها، اتفاقی در درون شنونده میافتد.
و حال،مرور میکنیم پرونده این اتفاق عجیب موسیقایی را.
● ترانهها
▪ برادر بیقراره
▪ ترانه: اصلان اصلانیان،
▪ آهنگساز: محمدرضا لطفی،
▪ خواننده: محمدرضا شجریان
شب است و چهره میهن سیاهه/ نشستن در سیاهیها گناهه/ تفنگم را بده تا ره بجویم/ که هر که عاشقه پایش به راهه/ برادر بیقراره/ برادر شعله واره/ برادر دشت سینش لاله زاره/ تو که با عاشقان درد آشنایی/ شب و دریای خوفانگیز و توفان/ من و اندیشههای پاک پویان/ برایم خلعت و خنجر بیاور/ که خون میبارد از دلهای سوزان/ برادر نوجونه/ برادر غرق خونه/ برادر کاکلش آتش فشونه/ تو که با عاشقان درد آشنایی/ تو که همرزم و هم زنجیر مایی/ ببین خون عزیزان را به دیوار/ بزن شیپور صبح روشنایی/ برادر بیقراره/ برادر نوجونه/ برادر غرق خونه/ برادر کاکلش آتش فشونه/ سواران دشت امید
● ترانههای معروف
▪ رزم مشترک:
▪ ترانهسرا: برزین آذرمهر (هنوز هم بهطور واضح مشخص نیست که این جناب آذرمهر مستعار هستند یا نه)،
▪ آهنگساز: پرویز مشکاتیان،
▪ خواننده: محمدرضا شجریان
همراه شو عزیز/ همراه شو عزیز/ تنها نمان به درد/ کین درد مشترک/ هرگز جدا جدا، درمان نمیشود/ دشوار زندگی، هرگز برای ما/ دشوار زندگی، هرگز برای ما/ بیرزم مشترک، آسان نمیشود/ تنها نمان به درد/ همراه شو عزیز/ همراه شو، همراه شو، همراه شو عزیز/ همراه شو عزیز/ تنها نمان به درد/ کین درد مشترک/ هرگز جدا جدا، درمان نمیشود/ دشوار زندگی، هرگز برای ما/ بیرزم مشترک، آسان نمیشود
▪ سپیده:
▪ شاعر: جواد آذر/
▪ آهنگساز: محمدرضا لطفی،
▪ خواننده: محمدرضا شجریان
ایران ای سرای امید/ بر بامت سپیده دمید/ بنگر کزین ره پر خون/ خورشیدی خجسته رسید/ اگر چه دلها پر خون است/ شکوه شادی افزون است/ سپیده ما گلگون است ای گلگون است/ که دست دشمن در خون است/ ای ایران غمت مرساد/ جاویدان شکوه تو باد/ راه ما راه حق راه بهروزی است/ اتحاد اتحاد رمز پیروزی است/ صلح و آزادی/ جاودانه در همه جهان خوش باد/ یادگار خون عاشقان/ ای بهار تازه جاودان در این چمن شکفته باد
▪ کاروان:
▪ شاعر: هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه)،
▪ آهنگساز: محمدرضا لطفی،
▪ خواننده: شهرام ناظری
میگذرد کاروان، روی گل ارغوان/ قافلهسالار آن، سرو شهید جوان/ در غم این عاشقان، چشم فلک خونفشان/ داغ جدایی به دل، آتش حسرت به جان/ خورشیدی تابیدی، ای شهید/ در دلها جاویدی، ای شهید/ میگرید در سوگت آسمان/ میسوزد از داغت شمع جان/ چون رویت لاله از خاک تو/ یاد آرم از جام پاک تو/ بنگر چون شد/ دلها خون شد/ زین آتشها / از موج خون/ شد لاله گون/ دشت و صحرا/ زین درد و غم/ گرید عالم/ ای شهید ما/ از این ماتم خون میگریم/ای یاران ای یاران/ سوزم از داغ غمی/ داغ ظلم و ستمی/ چون هر جانباز، میدهد آواز/ جان فدای وطنم، خاک ایران کفنم/ ای دریغـا/ لاله ما/ گشته گلگون/ خفته در خون
▪ سواران دشت امید
از آشناترین نامها در موسیقی دهه ۵۰ و ۶۰ چاووش است و سایه و لطفی و شجریان و علیزاده و مشکاتیان و ناظری و از آشناترین نواها «ایرانای سرای امید...» و «همراه شو عزیز...» و «ای شهید...» و «مرا عاشق...» و قطعاتی مثل حضار و سواران دشت امید.
کانون چاووش در شهریور ۵۷ و در پی اقدام انقلابی اهالی موسیقی شکل گرفت. اعضای گروه شیدا به سرپرستی محمدرضا لطفی و همراه با شجریان، یک روز پس از ماجرای ۱۷شهریور در معیت استاد و پدرخواندهشان، هوشنگ ابتهاج – ه.ا.سایه- از رادیو استعفا کردند و کانون موسیقی چاووش را پایه گذاشتند. لطفی خود همین تازگیها، ماجرای استعفای دستهجمعی از رادیو و شکلگیری چاووش را چنین شرح داده:
«این جریان را برای اولین بار است که میگویم. من خودم در جریان ۱۷ شهریور ناظربودم و وقتیکه روز بعد برای تمرین به رادیو رفتم، دیدم که نیروهای مسلح گارد برای اینکه توسط مردم دیده نشوند در محوطه رادیو مستقر شدهاند. این صحنه مرا بسیار متاثر کرد. از طرف دیگر رئیسجمهور چین روز قبل برای مذاکره با شاه وارد تهران شده بود و این جریان و اتفاقات ۱۷ شهریور و دیدن نیروهای مسلح در محوطه رادیو از طرف دیگر همگی باعث شد که من با حالتی ناراحت به دفتر آقای ابتهاج رئیس واحد تولید موسیقی رفتم و با او با حالت معترضانه رویارو شدم که من بهعنوان یک موسیقیدان نمیتوانم بیایم در رادیویی که پایگاه نیروهای مسلح شده کار کنم.
او هم با حالتی خیلی متاثر در حالیکه اشک در چشمانش جمع شده بود رفت و پشت به من در کنار پنجره ایستاد چرا که نه میتوانست جواب من را بدهد و نه جواب خودش را. من هم نزد گروه آمدم و جریان را با آنها در میان گذاشتم و گفتم که میخواهم به خاطر اعتراض به کشتار ۱۷ شهریور استعفا بدهم. از آنها خواستم که من را دنبال نکنند، چرا که ممکن بود برای آنها دردسرساز شود، چون هنوز رژیم کاملاً برپا بود. بچهها خیلی منقلب بودند چرا که تا آن موقع یک امنیتی برقرار بود و ناگهان یک کشتاری فوق تصور صورت گرفته بود.
یکی از بچهها گفت قبل از این کار بگذارید به آقای سایه هم بگوییم، بیاید و ببینیم نظر ایشان چیست. آقای سایه به جمع ما آمدند و به من گفتند که این کار را نکن، چون اگر تو به تنهایی استعفا دهی ممکن است مستقیماً تو را بازداشت کنند و بهترین راهش این است که همه با هم استعفا کنیم... و این شد که ما به اتفاق نامهای نوشتیم و روز بعد یعنی یکشنبه آن را برای مدیرعامل رادیو و تلویزیون وقت فرستادیم - البته نامه ما جنبه دیگری هم داشت و آن ممانعت ما از رفتن به کنسرت اتحاد جماهیر شوروی نیز بود که برپایه برنامههای فرهنگی میان دو کشور از مدتها پیش تنظیم شده بود.
این نامه بعد از انقلاب در روزنامهها چاپ شد و تقریباً همه اعضای گروه شیدا به اتفاق آقایان سایه و شجریان که نامه به دستخط زیبای ایشان نوشته شده بود از رادیو بیرون آمدیم. البته اینگونه گروه عارف هم به ما پیوست. بعد از استعفا ما مجبور بودیم مستقل کار کنیم چرا که افراد شیدا دیگر حقوقی نداشتند و طبیعتاً من میبایست برای آن برنامهریزی میکردم. در ابتدا من شروع کردم به ساختن سرودها و آثار جدید در فرمهای جدید و بعد آقای علیزاده و اینگونه ما در سه مرحله کار کردیم. در مرحله اول با گروه کر و بدون ساز، چرا که میخواستیم شناسایی نشویم.
در مرحله دوم همان کارها را آقای علیزاده با یک ماندولین و گروه کر اجرا کردند و در مرحله سوم که پایههای رژیم سستتر شده بود با گروه در استودیو ضبط کردیم، که اولین محصول آن نوار «شب نورد» و «آزادی» بود. برای تکثیر هم من با قرض، ۲۰ دستگاه دک (Deck) خریده بودم که با بچهها به صورت شیفتی نوارها را کپی میکردیم. نوار مادر آن را هم من خودم روز ۲۳ بهمن به قسمت مرکز پخش جامجم بردم که همان موقع پخش کردند. رادیو و تلویزیون آن زمان موسیقیای که بتواند جوابگوی نیازهای میلیونی مردم باشد را در اختیار نداشت. یکسری موسیقیهای کنفدراسیون بود، تعدادی موسیقیهای امریکای لاتین که رویش شعر فارسی گذاشته بودند و سرودهای فلسطینی که روی هم رفته خیلی کم بود.»
اگر چه چاووشیها بیشتر با آثار آن دوران معروف شدند، اما نباید از این نکته غافل شد که همگی پیش از آن هم جزو جوانان خوش آتیه موسیقی ایران برای خود اعتبار کسب کرده بودند. محمدرضا شجریان و محمدرضا لطفی و حسین علیزاده و پرویز مشکاتیان و... (به خصوص دو نفر اول)، نیمه دوم دهه ۵۰ نامهایی غریبه نبودند.
گمان نمیکنم اهل موسیقی در آن روزگار میتوانستند درخشش این جوانان برومند را در جشن هنر ۵۶ شیراز نادیده بگیرند و اجرای تکاندهنده لطفی و شجریان، یا اجرای تکاندهنده علیزاده و خانم پریسا را فراموش کنند. در هر صورت، ویژگی بزرگ چاووشیها تغییر فضا و به نوعی بازگشت به سنت بود؛ بازگشتی که در خلق و خو و رفتار اجتماعی و موسیقی و همه شئون تجلی داشت. چاووشیها هم به مانند توده مردم دغدغهمند و انقلابی آن روزگار، تلافی غربگرایی پیشینیان خود را اول با غربگریزی و بعد غربستیزی جانانه درآوردند و چهبسا در این کار زیادهروی هم کردند.
توی موسیقی لطفی و دار و دستهاش مقدمات تحولی بزرگ را در موسیقی کلاسیک ایرانی پایه گذاشتند و پس از سالها در فرم و محتوای موسیقی ایرانی که تا آن زمان به شدت زیر سیطره سبک به اصطلاح غربگرای وزیری و خالقی قرار داشت، تغییراتی اساسی به وجود آوردند. کمانچه و سنتور بار دیگر نقش محوری خود را در ارکستر ایرانی بازشناخت و پیانو و ویولن تا حدودی عقب نشستند. موسیقی میتنی بر ریتم جایگزین بیتحرکی خاکستری فضای غالب موسیقی شد. این شاخصه، بیتخفیف بزرگترین شاخصه همه کارهای تاثیرگذاری بود که طی این سالها ساخته شد: چه در قطعات بیکلام مثل سواران دشت امید علیزاده یا قطعاتی که آن اوایل با گروه کر اجرا میشد و البته کارهای ماندنی چون کاروان (ای شهید) و رزم مشترک (همراه شو) و...
در هر حال محصول کار چاووشیها، دوازده نوار کاست بود که به شماره منتشر شدهاند. چاووش شماره یک که بعدها به نام «به یاد عارف» به بازار آمد، به آهنگسازی لطفی و آواز شجریان و ارکستر شیدا، در همان ابتدای کار منتشر شد.
بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب، چاووش۲ –مجموعهای از سرودهای انقلابی- و کمی بعدتر چاووش۳ و الی آخر، پرخریدارترین کالای بازار موسیقی دهه پنجاه شد؛ بازاری که تولیدکننده (شاعر و ترانهسرا و آهنگساز و تنظیمکننده و نوازنده و خواننده و استودیو و ضبطکننده و ناظر و...) و عرضه کنندهاش یکی بودند و خریدارانش همه مردم انقلابی کوچه و بازار و مذهبیها و روشنفکرها و چپیها. مجید درخشانی –که به حق هنرمند بزرگی است و به خلاف غالب دوستان و همکارانش در عین بزرگی هنوز مثل روزگار چاووشیها مهربان و متواضع است- جایی نوشته است: «گروه «شیدا» و در پی آن کانون «چاووش» بنیانی بود که با عشق پیریزی شد، عشق و احساس دین به فرهنگ و هنر ایران. بعد از استعفای دستهجمعی گروه شیدا از رادیو که به پیشنهاد و عظم لطفی شکل گرفت، در واقع ما از او در این حرکت تبعیت کردیم. منزل شخصی لطفی محل تمرینها و تکثیر آثار گروه شیدا و لطفی شد. اعضای گروه شبانهروز کار میکردند و خود هم کارها را توزیع میکردند. یادم میآید من مسوول توزیع در چهارراه ولیعصر بودم، وقتی کار «شبنورد» پخش میشد، مردمی که شهید دادهبودند با چشمانی اشکبار آثار را تهیه میکردند و ما در باران اشک مردم غبار خستگی را از روح و جانمان میشستیم. کانون چاووش در ساختمانی که اجاره شد (آوای شیدای کنونی) برپاشد و باز هم کانون عشق بود و عشق. همان عشقی که از خود استاد به ما نیز منتقل شده بود. کانون چاووش با مردم تولد یافت، با مردم روی پای خود ایستاد، با مردم زیست و در دل مردم جای گرفت. آثار چاووش بهخاطر همین زیست با مردم جوابگوی نیازی بود که مردم احساس میکردند و لطفی نیز هیچگاه جدا از مردم نبود. آثار آن دوران به لحاظ ریتم و تحرک درونی، فرمهای مبتنی بر ادوار موسیقایی درون ردیف و سازبندی، یک نوآوری بزرگ بود و به جریان غالبی تبدیل شد که امروز بسیاری میکوشند تا کارهایشان به آثار آن دوران نزدیک شود. سالهای پس از چاووش برای همه سالهای دوری و تنهایی بود.»
کانون چاووش چندصباحی بیش دوام نیاورد و همان نیمه اول دهه شصت پس از طی رکودی نسبی و بروز انشعابات و علنی شدن اختلافات میان جماعت پریشان هنرمندان، درش تخته شد. پس از تجربه رویایی آن سالها تعبیر درخشانی، حقیقتاً تعبیر زیبایی است که سالهای پس از چاووش برای همه سالهای دوری و تنهایی بود.
دستان های ایرانی پیش از یورش تازیان
نوای خوش، به سخنی دیگر، «خسروانی» یا «سرود خوش» بوده است. پس همه ی آهنگ هایی که برابر سامانه ی هفت نغمه ای (هفت نت) نواخته می شده است، «خسروانی» نام داشته اند و از آنجا که شمار این آهنگ ها نیز ۷ تا بوده است، «هفت خسروانی» نیز نامیده می شده اند.
اما کم کم اصطلاح «هفت خسروانی» جای خویش را چنان باز کرد که معنی خسروانی را به «دستان» یا «دستگاه» تغییر داد. بطوریکه در نوشته های هزار سال پیش چنانکه دیدیم هر یک از دستگاه ها یک «خسروانی» به شمار می آمد و در اصل چنین نبوده است و خسروانی معنی اعم همه ی آهنگ ها و دستگا ها و موسیقی بوده است.
اما آنچه که امروز دستگاه نامیده می شود، نخست به نام «دستان» بوده، و هر یک از این دستان ها، «گوشه»هایی داشته اند که پیش از این نیز بدان اشاره رفت.
من در نوشته های خیلی دور، اثری از «آهنگ» (۱) ندیدم و شاید گاهی شنونده ای به نوازنده ای می گفته است، مثلا، از گوشه ی «خوارزم» ...آهنگ «نهاوند» کن ! و کم کم آهنگ چنین معنایی بخود گرفته. واژه ای که مرادف آهنگ، در ادبیات فارسی دری دیده می شود «راه» یا «ره» است :
پرده ی عشاق زلف رهزنت
در نواز و بانگ بر آفاق زن
پرده ی عشاق راهی خوش بود
راه ما در پرده ی عشاق زن
شعر از عطار نیشابور است؛ و در مصرع نخست، اگر «رهزن» را «ره زن» بخوانیم معنی «آهنگ نواز» را می دهد، وگرنه راهزن و غارتگر دل و دین است.
پس چنین است که واژه ی «راه» نیز به مناسبت همان سفر عرفانی، از گوشه ای به گوشه ی دیگر در موسیقی متداول شده است.
هر گه که زند قمری، راه ماورالنهری
گوید به گل حمری، باده بستان بلبل
پس، گوشه ها که هر کدام نام نوایی از گوشه ای از ایرانشهر بودند کم کم بنام بخشی از دستگاه یا به قول امروز ردیفی و آهنگی شناخته شدند ...و چون خنیاگران بعدی آهنگ هایی بدان افزودند (که دیگر ویژه بخشی از ایران نبود) نام آن آهنگ ها نیز «گوشه» نامیده شد.
گاه بجای راه و گوشه «پرده» آمده است و آن گویا از شروع آهنگ از روی پرده ای از پرده های رود گرفته شده است.
اکنون هر یک از دستان های هفت گانه «دستگاه» نامیده می شود که از دستان و گاه به معنی «سرود» گرفته شده است. به بخش های دستگاه «ردیف» یا «گوشه» می گویند.
بااین گفتار می توان داوری کرد که از دور هنگام، یعنی از زمانی که نغمه ها و آهنگ هایی به جز از آهنگ های بخش های ایران نیز ساخته شد، شمار گوشه ها بسیار بسیار بیش از این بوده باشد، که اکنون در دست است، زیرا چنانکه دیدیم هر یک از رویدادهای تاریخی و اجتماعی نیز موجب پیدایی آهنگی تازه می شد ... و سرتاسر روزگاران گسترده ایران را رویدادهای بزرگ تاریخی پر کرده است.(۲)
از نام گوشه های موسیقی ایران پیش از حمله ی عرب، چندی در شعر شاعران ایرانی برجای مانده است، و این خود نشان می دهد که تا حمله ی مغول نیز شناخته و نواخته می شده ...اما از انبوهی از این آهنگ ها حتی دیگر نام هم در میان نیست !!
از شاعرانی که بیش از از همه از آهنگ های ایرانی، آنهم از همانندی آن با نواهای طبیعت از جمله «سرود مرغکان شیدا»، «نغمه ی نسیم»، «ناله ی جویبار»، «خروش تندر»، «غریو باد»، «همهمه ی برگ» و «زمزمه ی خار» ...سخن می گوید، «منوچهر دامغانی» است که نام «هفتاد راه» یا «پرده ی موسیقی» را در اشعار خوش آورده است :
آزاروار، ارجنه، اشکنه، افسر بهار، افسر سگزی، پرده ی باده، بادرنگ، با روزنه، باغ سیاوشان، باغ شهریار، بسکنه، بند شهریار، بهمن، پارسی، پالیزبان، تخت اردشیر، بخت اردشیر، راه ترکی، چکاوک (۳)، چکک (۴)، چینی، خما خسرو، دل افروز، دل انگیزان، دلارام، دنه، دیلمی، دیف رخش (دیو رخش)، راح روح، راست، راه گل، راهوی، روشن چراغ، راه ماورالنهری، رومی، زیر قیصران، زند (زند زیر)، سبزه بهار، سپهبدان، ستا (زیر و ستا)، سروستان، سرو ستاه، سرو سهی، سوسنه، سیئارتیر، شخج، شکرین، شیشم، عشاق، قالوس، قیصران، کاویزه، کبک دری، گل چم، گل نوش، گنج باد، گنج فریدون، لبینا، پرده ی لیلی، پرده ی ماده، می بر سر، مویه ی زال، مهرگان خردک، ناقوسی، نوروز بزرگ، نوروز کیقباد، نوش لبینا(نوش لبینان، یا نوشین لپان)، نرگس، نی بر سر چنار، نی بر سر بهار، نی بر سر شیشم، نی بر سر کسری، هفت گنج، تیف گنج. (۵)
نام برخی از این پرده ها گونه ی عربی به خود گرفته: راح روح(به معنی می) و عشاق (به معنی شیفته) و برخی هنوز شناخته و نواخته می شود. پرده ی راست (راست پنجگاه) پرده ی لیلی، نوروز، و برخی احتمالا با تفاوتی در نام هنوز شناخته می شود. چونان راح روح که شاید امروز به نام «روح الارواح» در «نوا» و «بیات زند» (ترک) نواخته می شود یا «راهوی» که امروز بنام «رهاب»، یا «رهاوی» شناخته می شود. یا «دل انگیزان» که امروز با نام های «دلکش» و «دلاویز» سروده می شود.
اکنون یکی از شعرهای منوچهری را که در آن نام بسیاری از این راه ها یکجا آمده بخوانیم :
رسم بهمن گیر و از نو تازه کن بهمنجنه (۶)
ای درخت ملک، بارت عز و بیداری تنه
اورمزد و بهمن و بهمنجنه فرخ بود
فرخت باد اورمزدد و بهمن و بهمنجنه
مطربان ساعت به ساعت بر نوای زیر و بم
گاه سروستان زنند و گاهی اشکنه
گاه زیر قیصران و گاه تخت اردشیر
گاه نوروز بزرگ و گه نوای بسکنه
گه نوای هفت گنج و گه نوای گنج گاو
گه نوای دیف خش و گه نوای ارجنه
نوبتی پالیزبان و نوبتی سرو سهی
نوبتی روشن چراغ و نوبتی کاویزنه
ساعتی سیوار تیرو ساعتی کبک دری
ساعتی سرو ستاه و ساعتی با روزنه
بامدادان، برچکک، چون چاشتگاهان بر شخج
نیمروزان بر لبینا، شامگاهان بردنه
ماه فروردین به گل چم، ماه دی بر بادرنگ
مهرگان بر نرگس و فصل دگر بر سوسنه
بن نوشت:
زمینه ی شناخت موسیقی ایرانی - فریدون جنیدی
یسنا مهرآیین
پا نوشت ها:
۱.آهنگ و آهنجیدن از یک ریشه اند. و آن «آهیختن» است که خود از یک پیشوند فعلی «آ» و یک ریشه ی فعل «هیختن» تشکیل شده، و بطور کلی معنی بیرون کشیدن را دارد و از آنجا که در مسافرت ها از شهر بیرون می رفته اند ...بسوی مقصدی بنابراین «آهنگ فلان جای را کردن» به معنی قصد کردن آمده است. در حالیکه همان، بیرون کشیدن خود و اسب از شهری برای شهر دیگر است.
۲. گوشه ای به نام «مویه زال» همانند کین ایرج و کین سیاوش نیز بوده است که شرح اندوه زال را در مرگ رستم می داده ... و در دستگاه سه گاه هنوز چهار ردیف بنام های «مویه» «آواز مویه»، «فرود مویه»، و «پنجه ی مویه» وجود دارد که به گمان من بازمانده ی سوگ رستم است.
۳. چکاوک به معنی پرستو، نام پرده ای است که هنوز در دستگاه همایون نواخته می شود، و یکی از پرده های مهم و اصلی این دستگاه و شامل : چکاوک، نغمه ی چکاوک و فرود چکاوک است.
۴. چکک، بر وزن شتر، به معنی گنجشک است که در خراسان هنوز به صورت «چغوک» تلفظ می شود.
۵. تعداد زیادی از این نام ها را روانشاد «سعید نفیسی» از دیوان منوچهری بیرون کشیده است و «محمد دبیر سیاقی» نیز ۶۷ ردیف را در پایان چاپ دیوان آورده. چندی را نیز من در اشعار دیدم و افزودم، اما به نظر من از اینها بیشتر نام راه ها در دیوان منوچهری هست، اگر با دقت بیشتری نگریسته شود.
۶. بهمن گان. جشن ایرانیان در بهمن روز از بهمن ماه. دوم بهمن ماه است. در بیت بعدی اورمزد نام نخستین روز هر ماه ااست. نگاه کنید با «زروان، سنجش زمان در ایران باستان» فریدون جنیدی
پایگاه پژوهشی آریابوم