ز هجرانت هزار انديشه ديرم
هميشه زهر غم در شيشه ديرم
ز ناسازي بخت و گردش چرخ
فغان و آه و زاري پيشه ديرم
کشم آهي که گردون را بسوجم
ز آهش سوته ديلان کارگر شي
ما Came Back میشویم!!
Printable View
ز هجرانت هزار انديشه ديرم
هميشه زهر غم در شيشه ديرم
ز ناسازي بخت و گردش چرخ
فغان و آه و زاري پيشه ديرم
کشم آهي که گردون را بسوجم
ز آهش سوته ديلان کارگر شي
ما Came Back میشویم!!
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
هر کس که بدید چشم او گفت
کو محتسبی که مست گیرد
در بحر فتادهام چو ماهی
تا یار مرا به شست گیرد
در پاش فتادهام به زاری
آیا بود آن که دست گیرد
خرم دل آن که همچو حافظ
جامی ز می الست گیرد
مثل روح سرگردان میری و برمیگردی!
زندگی شاید
گل سرخی باشد
در تابلوی ترکیه ای
آخر قشنگی ٍعشق
زندگی شاید خانه و اجاره و رهن
پدری زندانی باشد
زندگی باید صنعت توریسم باشد
بابت هتل داران
کمی هم از پولداران
زندگی شاید ریم دارام دارام باشد
تانک های رقاصه
قصرهایی که رقصیدند
آه مادری باشد زندگي هم شايد ( خیلی وقته که طومور گرفته و زندگی پدر را به آتش بیماری سوزانده )
روغن نباتی- بدجنس
قند و چربي و هپاتيت
شاید هم در ویزیت بیماری
دکتر و دوا باشد ( بیمه هم نمی پذیرد چون دکترش خیلی حاذق است و دارویش خارجی )
شاید هم صف دراز و پَخ ِ
لا مكان درمانگاه درمان گاه
بستر فنا باشد
زندگی شاید يا
مرگ قاصدک باشد
اشک شاپرک باشد
رنگ ناخنک باشد
فقر روشنک باشد ( دختری که پدرش نبود مادرش هم نیست شد )
وزوز مگس باشد
خــٍرخـٍر گلو باشد
شاید قالب عسل باشد
در ترازوی کهنه
رخت سالیان دراز
دلمه ی کلک باشد
دمبه ی کْپک باشد
آن ترازوی ارزان
زندگی شاید شک مادری در
جیب بچه اش باشد
زندگی شاید قطع واژه ای در
فک مهربان باشد
زندگی شاید
آدمو ياد همنوا با بم مي اندازه...........نقل قول:
دلا دائم گداي كوي او باش
بحكم آنكه دولت جاودان به
حافظ
persian جان سلام حال شما ؟ اسمتون چيه؟
هر کرا در دل بود بازار یار
عمر و جان و دل کند در کار یار
خاصه آن بی دل که چون من یک زمان
بر زمین نشکیبد از دیدار یار
کبک را بین تا چگونه شد خجل
زان کرشمه کردن و رفتار یار
سنایی
رازشبگريه هاي ....
كودك تنها...
تكه ناني نيست .
حتي بر لب اخرين زباله هاي كوچه هاي سرد وتاريك ...
جنوبي ترين نقطه از جغرافياي...
پ!!!!....پايتخت....
شايد امشب كودكي گرسنه نخوابد..
در دلم آرزوي آمدنت مي ميرد
رفته اي اينك ، اما آيا
باز برمي گردي ؟
چه تمناي محالي دارم
خنده ام مي گيرد
چه شبي بود و چه روزي افسوس
سکوتمو فریاد زدم
نام تورا داد زدم
زیر بارون چشات
شدم خاک زیر پات
خسته بودم داد زدم
عشقتو فریاد زدم
نگی که من دیونم
ببین که من ویرونه ام
برای داشتن عشقت
به لبت ذل زدم
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری ، طاقت نماند ما را
باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
الا اي همنشين دل كه يارانت برفت از ياد
مرا روزي مباد آندم كه بي ياد تو بنشينم
حافظ
ضايع مي شوييييييييييييييييييم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
منو ببخش عزيزم اگر دلي شكستم
اگر كه مثل شبنم رو گونههات نشستم
منو ببخش عزيزم براي عاشقيهام
اگر اسير عشقم يا تو رو ميپرستم
ديشب هراس خوابم اي نازنين تو بودي
از شرم ديدن تو چشمان خود نبستم
سزاي جرم من نيست جز شرم بينهايت
در پيش قلب پاكت اي بهترين كه هستم؟
جان و دلم ستاندي در شوق و شرم رويا
يك ماه پاك و زيبا، من هم گلي به دستم
گفتار حق چنين بود وقتي كه از تو گفتم
ترسم كه پيش چشمش حاشا كني كه هستم
ماحصل عمري به دمي بفروشيم
صد خرمن شادي به غمي بفروشم
در يكدم اگر هزار جان دست دهد
در حال به خاك قدمي بفروشيم
چرا اون وقت ؟
من همه سوزم
تو همه آهی
ای نگاه شادت
در دلم روشن
من چون کویری
تو چون اثیری
یادم می آید
بچه قمری ها تازه از تخم بیرون آمده اند
مبادا کلاغ سراغشان بیاید…
زانو هایم کبود شده اند
باد کرده اند
بر می خیزم
درد مچاله ام می کند
بغضم می ترکد
باز هوا توفانی است
باران سنگسارم می کند
و باد تازیانه ام می زند
می شکنم
و تنفر در قلبم فرو می رود
در آینده تاریک ام قدم می گذارم
و جای پاهایم
درد می کند
دروغ را با چشمهای باز می خواهم ببینم
با چشمهای باز....
می خواهم باور کنم که خوب می شناسمش
در پشت احساس های ناب
می خواهم طلوع کنم
در صبحی که دروغ هنوز به دنیا نیامده است
بارش نور را ببینم که بی ریا ....
به غنچه های عطش آب می دهد
در ذهن من ستایشی است که تقدیم میکنم به یـاد
او توان انکه حرفهارا درو کند
علف های هرز را بشناسد
داس را خبر کند
داراست
تو مثل هيچ كس بودي كه مثل تو فراوان است
سري بودي كه روزي از گريبان سردرآوردي
تو مي شد جنگلي انبوه باشي از خودت اما
قناعت كردي و از خاك گلدان سردر آوردي
دراين پس كوچه هاي پرسه ماندي تا مگر شايد
دري بر تخته خورد و از خيابان سردر آوردي
توكل شرط كامل نيست اين را مولوي گفته است
بخوان آن را دوباره شايد از آن سردر آوري
"مسيحاي من اي ترساي پير پيرهن چركين"
چه پيش آمد كه از شعر زمستان سر در آوردي
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب
می گفت :
شنیدم سخت شیدا بود
فریبا شش بلوکی
درحســـــرت ديـدار تو آواره ترینم
هرچند كـه تــا خانه تو فاصله ای نيست
بگذشته ام از خويش ولي از توگذشتن
مرزی است که مشکل تر از آن مرحله ای نیست
سرگشته ترين كشتـي درياي زمانم
مي کوچم و در رهگذرم اسكله ای نیست
من سلسله جنبان دل عاشق خويشم
بر زندگيم سايه ای از سلسله ای نیست
تو سر سبزترين بهار مني
مهر بانوي ِمن ، نگار مني
همه اش من "ی" بدم
چون كلي با persian حال و احوال كردم اسمشو پرسيدم اما ...... ضايع شديم ديگهنقل قول:
يارب چه چشمه ايست محبت كه من از ان
يك قطره آب خوردم ودريا گريستم
واقف هندي
منشين با بدان كه صحبت بد
گر چه پاكي تو را پليد كند
آفتابي به اين بزرگي را
پاره اي ابر ناپديد كند
دست كوتاه مرا از دهن موج بگير
همنفس!سينه به دريا ده كمك مي خواهم
عاشقي معترفم جرم بزرگيست ولي
اتفاقيست كه افتاده كمك ميخواهم
ما ز اقلیمی پاک که بهشتش نامند
به چنین رهگذری آمده ایم
گذری دنیا نام
که ز نامش پیداست
مایه ی پستی هاست
ما ز اقلیم ازل ناشناسانه بدین دیر خراب آمده ایم
چو یکی تشنه به دیدار سراب آمده ایم !
شعری که نوشتید را خیلی دوست دارم
منم آن شاعر ساحر كه بافسون سخن
از ني كلك همه قند و شكر مي بارم
من اينجا اشاره به كيست؟:20:
مانده ام در شب اين جاده كمك مي خواهم
كوله از شانه ام افتاده كمك مي خواهم
روزگاريست كه آنسوي دعايم خاليست
محض روي گل سجاده كمك ميخواهم
چشم پروانهءقلبم به گل روي شماست
آي اي مردم آزاده كمك مي خواهم
اینم بقیه اش فرانک
از حافظ هست پایان جون؟
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
???????
مرسی خیلی دوست داشتم این شعر رو:46:
مرا چشميست خون افشان زدست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد ديد از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستي
نگارين گلشنش رويست و مشکين سايه بان ابرو
تو کافر دل نمي بندي نقاب زلف و مي ترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگرچه مرغ زيرک بود حافظ در هواداري
به تير غمزه صيدش کرد چشم آن کمان ابرو
ما امدیم
به افتخارم
دست دست دست
شاد میشویم
و تنش لغزان و خواهش بار مي جويد
چون مه پيچان به روي دره هاي خواب آلود سپيده دم
بسترم را
تا بلغزد از طلب سرشار
همچو موج بوسه مهتاب
روي گندم زار
تا بنوشد در نوازشهاي گرم دستهاي من
شبنم يك عشق وحشي را
اي كدامين شب
بك نفس بگشاي سياهت را
خوش اومدی
ای دیر به دست آمده بس زود برفتی
آتش زدی اندر من و چون دود برفتی
چون آرزوی تنگدلان دیر رسیدی
چون دوستی سنگدلان زود برفتی
" لانگ فلو "
اینم دست ممد [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سلام عرض ميكنيم و خوشحال مي شويم و دست هم مي زنيمنقل قول:
ولي محمد اينو من چند صفحه پيش گذاشتم كه گفتم افتخاري خونده بيت آخرشم خيلي دوست دارم
كلك شعرا رو نمي خوني؟
بله اقا جلال احسنت حضرت حافظ هستند
نقل قول:
يادت نره كه ياد تو هميشه همراه منه
يادت نره كه خواستنت مثل نفس كشيدنه
يادت نره كه آيينه از تپش تو روشنه
يادت نره نبودنت جونمو آتيش ميزنه
چند بار "ی" دادی اقا جلال
هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش
آدم صفت از روضه رضوان به درآيی
شايد که به آبی فلکت دست نگيرد
گر تشنه لب از چشمه حيوان به درآيی
مشعوف بودیم فراموشمان شد
یادت نیست من گفتم ماله دلشدگان هست
تاب نيلوفران آبي رنگ
در خم زلف تو تماشائي
خواب اركيده هاي سرخابي
بر زلال لبت چه رويائي
ياد وصال مي كنم ديده پر آب مي شود
شرح فراق مي دهم سينه كباب مي شود
شعف شما آرزوي ماست
پايان
دلگيرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر كه و هر كار خسته ام
دل خسته سوي خانه تن خسته مي كشم
آوخ ... كزين حصار دل آزار خسته ام
بيزارم از خموشي تقويم روي ميز
وز دنگ دنگ ساعت ديوار خسته ام
از او كه گفت يار تو هستم ولي نبود
از خود كه بي شكيبم و بي يار خسته ام
تنها و دل گرفته و بيزار و بي اميد
از حال من مپرس كه بسيار خسته ام
خداوکیلی من "ی" بیشتر میدم یا شما؟نقل قول:
چند بار "ی" دادی اقا جلال
من تو نگاه تو رويامو ميبينم...فرداي شيرينم ..نازنين من
چشماي تو افسانه نيست ..که تموم خواب و خيالم بود
تقدير من عشق تو شد..که هميشه فکر محالم بود
اخه "ی" شما همه اش به تور من می خوره
"ی" من هر دفعه به یکی می خوره
شب خوش
در تيره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآيی
بر رهگذرت بستهام از ديده دو صد جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآيی
دوستی دوستی
دست دست
متاسفانه فرانك خانوم هم خوابشون ميومد(خداحافظي كردند) و "مشعوف بودیم فراموشمان شد
یادت باشه من گفتم ماله دلشدگان هست" رو جزو شعر حساب كردند و چون ديگه تشريف بردند مجبوريم ادامه بديم:
يك جمع نكوشيده رسيدند به مقصد
يك قوم دويدند و به مقصد نرسيدند
فروغي بسطامي
اديت براي سومين بار كه ترتيب حفظ بشه
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم نقشی به یاد روی تو بر آب می زدم
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پاياب شکيبايی
يا رب به که شايد گفت اين نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجايی
پایان جان منظورم یادت هست بود نه یادت باشه!
ببخشید