-
ادما از ادما زود سیر میشن
ادما از عشق هم دلگیر میشن
ادما رو عشقشون پا می زارن
ادما ادمو تنها می زارن
منو دیگه نمی خوای خوب می دونم
تو کتا ب دلت اینو می خونم
یا دته اون عشق رسوا یادته
اون همه دیونگی ها یا دته
تو می گفتی که گناه مقدس
اول و اخر هر عشق هوس
ادما اخ ادمای روزگار
چی می مو نه از شماها یادگار
دیگه از بگو مگو خسته شدم
من از اون قلب دورو خسته شدم
نمی خوای بمونی توی این خونه
چشم تو دنبال چشم های اونه
همه حرفهای تو یک بهونست
اون جهنمی که می گن این خونست
-
تو در جان منی من غم ندارم
تو ایمان منی من کم ندارم
اگر درمان تویی دردم فزون باد
وگر معشوقه ای سهمم جنون باد
تویی تنها تویی تو علت من
تو بخشاینده ی بی علت من
صدایم کن صدای تو ترانه ست
-
نامت را مي نويسم
بر شيشه هاي بخار گرفته ي پنجره
بر برف هاي نشسته در حياط
نامم را
اما
پاك مي كني
از شيشه هاي خاک گرفته ی چند روز مانده به عید
از برگ هاي نشسته در حياط مانده از پاييز
-
در به دری در من بود
نه در قطاری که می رفت و می آمد.
-
لعنت به زندگی
لعنت به سال ها
که بدون دیگری گذشت…
سهیل محمودی
-
سنگی بر پیشانی سنگی کوه، خورد
کوه خندید و سنگ شکست
یک روز کوه می شکند
خواهی دید…
-
فرقي نمي كنه كه چه مي نويسم و چه مي شنوم
فرقي نمي كنه كه اولش چه بود و آخرش چه شد
فرقي نمي كند چه كسي اول مي آيد و چه كسي ديگر نمي آيد
فرقي نمي كند كه چرا من اين روزها به آرامي دلتنگم
به آرامي دلگيرم
و به آرامي لبخند ميزنم
مهم اين است كه من ميدانم همه آن چيزهايي را كه هيچ كس نميداند
مهم اين است كه تنها براي خودم مي نويسم و دلم كه تنها همراهم هست
مهم اين است كه خالي شده ام
بدون هيچ خاطره اي از گذشته
ميخواهم كمكم كني
نميخواهم حرفهايت فقط حرف باشد كه ديگر خسته ام از حرفها
بگذار هر روز رويايی باشد در دست
بگذار هر روز عشقی باشد در دل
بگذار هر روز دليلی باشد برای زندگی
نميدونم بازم بايد به زور وارد بازي روزگار بشم يا اينكه اين بار همه چيز حقيقته و خيال نيست
باور نميشه
باور اينكه يه روزي همه ي غم و غصه ها تموم بشن
منو به باور برسون
-
وقتي به دنيا آمدم
صدايي در گوشم طنين انداخت و گفت :
تا آخرين لحظه ي عمرت با تو خواهم ماند.
گفتم : تو كيستي ؟؟؟ گفت : غم!
خيال كردم كه غم عروسكي است كه مي توان با آن بازي كرد
و حال فهميدم كه خود عروسكي هستم
كه غم با من ...
-
هراسان
در ایستگاه به انتظار ایستاده ام
می ترسم
بعد از این همه سال
چگونه با تو روبرو شوم
اما
قطاری که از دور می آید
بدون هیچ توقفی
به راه خود
ادامه می دهد
-
به شانه هایت اعتمادی نبود
که این گونه
نقش بر زمینم کردی
تو
آواز پرندگانم بودی
روًیای خاطره های دوردست
که زیبایی ات
مثل نسیم
از لابه لای درخت ها گذشت