-
قدم می زنم تا دلم باز شه
سیا مشق فکرم غزل ساز شه
قدم میزنم حوصله گل کنه
دلم خود خوریمو تحمل کنه
قدم میزنم ساکت و سر بزیر
خیابون قدم هامو از من نگیر
می خوام از همیشه سبکتر بشم
شاید با قدم پرسه بهتر بشم
خیابون بلندِ هوا معرکه اس
منو پای همپرسگی دس به دس
از این پرسه تا خواب و بیدار شهر
از این پرسه تا قلب بازار شهر
قدم می زنم تا سبکبال شم
می خوام خیلی آهسته خوشحال شم
قدم می زنم خنده یادم نره
قدم می زنم داره خوش می گذره
مریم دلشاد
-
درد ،
دلگیری ،
و نگاه های له شده ی خیابان
پیوند می زنند
با دست های همیشه مچاله ی من
با تپش های نا موزون قلب های از کار افتاده
گریزی نیست
پیوند می زنم
لبهایم را با واژه ی مصنوعی تبسم
تبسم می زنم به درد های بخار گرفته مردم...
شعز از خودم
-
و سکوت
چقدر
شبیه جمعه است
و جمعه
چقدر
شبیه سکوت…
-
سياه را سپيد
سپيد را سياه مي بيني
آب كه از سرت گذشت
جز سياهي نمي بيني
شايد نوري بي جهت
تابيده از دست هاي من
كه تو را برنمي تابد.
چاره يي نيست
به تاريك خانه ات برگرد
در نگاه دوربين ام
حلقه ديگري بايد
جست وجو كنم.
-
كاغذها،
يكیيكی خيس میشوند
ترسی ندارم
حتی
پليس هم بو نخواهد برد
اين باران
از آسمان ديگریست
-
تنها ترم اما
سنگین تر از قبل، نه!
هم وزن ِ خودم :
- آن زمان که تو هنوز
بر سرشاخه هایم
لانه نساخته بودی -
کلاغ اندوه!
.
-
من از سرزمینی می ایم
سرا پا عشق
سرزمین مرغکان عاشق
سرزمینی که تنها یک رنگ بر آن حکومت می کند:
"سفید"
-
زمان جدایی من و تو،
به اندازه ی ذوب برف ها خواهد بود
و تو آن لحظه را به خاطر نخواهی سپرد
چرا که ترا شتابی در کار خواهد بود
و مرا
رنجی در دل...
-
هراس متولد میشود
و
در قهقرای حادثه
زندگی شکل میگیرد!
-
موهایت را باز میکنی
دستانم را میگشایم
خدا
خیس میشود