-
من آمدنت را
دیدنت را
در شب های تنهایی خود انتظار کشم
گل عشق را در خود بشکنم
وتنها باران اشک چشمان تو
آن را به ثمر خواهد رساند
وتنها
قطره ای از چشمان تو
ای یار مهربان
فاصله ها را از بین خواهد برد
و اکنون فاصله من وتو
تنها
به اندازه یک تار موی تو
به اندازه یک قطره اشک
از چشمان توست
-
در شب سرد خزان رویا
پیش از آغاز بهاری دیگر
ته بن بست خیال فردا
سمت احساس غزل های غریب
دور از خاطره عشق
پشت تنهایی آوار سکوت
بارها خوانده ام ومی خوانم
نیست یک روزنه حتی روشن
من هم حس تو را میخوانم
رغبتی نیست که باشی با من
-
وقتی که تو نیستی
با سبد سبد دلتنگی چه کنم؟
انگار با نبودنت
نام رنگ می بازد
دیگر نمی خواهم کسی را صدا بزنم ...
-
با خودم حرف می زنم
با تکه های خودم حرف می زنم
با تکه تکه های خودم حرف می زنم
رابطه مجهول و
دستم دور بازوی تو حلقه
این رقص اما ، به انتهای خود نمی رسد
من ، کم رنگ
تو ، نامرئی
رابطه مجهول و
نفسهات روی نفسهایم بُر که می خورد
دردی قلقلکم می دهد .
تکه ها را تکرار می کنم
تکه تکه ها را تکرار می کنم
غربت ، نه عطر تند ادویه داشت
نه طعم به هم فشرده خرما ، در بسته های غیر طبیعی
غربت ، فقط مرا به شب
شب ، وارد معرکه رگ می زند
و رد خون
پاک نمی شود از این همه آسمان و تیرگی .
تکه حرف می زنم
تکه تکه حرف می زنم
خوابِ این همه کارتن
گوشه ی خیابان های سرد تهران ، پاره که شد
ماه افتاد توی دامنم و
آب از سرم گذشت
شاعر: روجا چمنکار
-
با تمام آنقدر منتظر مرده ام
تو ، کابوی تمام قصه های من بودی .
من ، معجونی از خواب های آشفته ی تو
دورترین ستاره آسمان
که دستت به دردش نمی رسید .
این شهر ، پشت رفتن تو
توی چشم من ضد نور می شود .
کنار تمام قصه ها
آنقدر منتظر مُرده ام
تا دوباره هفت تیرت را توی شصت بچرخانی
دوئل کنی
و من ، چشم بر ندارم از این همه زیبایی ات
شاعر:روجا چمنکار
-
با یک گل
بهار نمیشود
اما برای من
بیگل روی تو
بهار
هیچ رنگ و بویی ندارد
-
عشق تو
پرندهاي بود
كه جاي يكي از آجرهاي ديوار
لانه كرد
ديواري است
عشق تو
كه جاي تكتك آجرهايش
پرنده لانه كرده
-
برف هم که نباشم
آب ميشوم
زير تابشت
-
دوستت دارم
مثل طعم زیتون
که تلخش را هم
-
ببين با آمدنت چه باراني زده!
با آمدنت
ديگر فعل «رفتن» را صرف نميكنم