انگار یه عمره که نیستی ...
انگار فقط یه روز بودی و ...
بعدش ...
دیگه رفتی
هیچ میدونستی این چند روز .... از عمر یه پروانه بیشتره؟
از عمر جیرجیرک هم همینطور ...
از عمر شمع هم ...
از عمر من اما ...
نمیدونم ...
تو بگو
Printable View
انگار یه عمره که نیستی ...
انگار فقط یه روز بودی و ...
بعدش ...
دیگه رفتی
هیچ میدونستی این چند روز .... از عمر یه پروانه بیشتره؟
از عمر جیرجیرک هم همینطور ...
از عمر شمع هم ...
از عمر من اما ...
نمیدونم ...
تو بگو
میان جمعم من ولی دلم تنها لبم چو گل خندان دودیده ام دریا
لب از برون خندد دل از درون گرید زبرق چشمانم نشانه غم پیدا
تو شاهدی ای غم
چگونه می خندد گلی که پژمرده دل من است آن گل که از جفا مرده
ز من که میپرسی که از چه می نالم همیشه می گرید دلی که افسرده
تو شاهدی ای غم
بردی از یادم دادی بر بادم با یادت شادم
دل به تو دادم در دام افتادم از غم آزادم
دل به تو دادم فتادم به بند ای گلبرگ مخند
سوزم از سوز نگاهت هنوز چشم من باشد به راهت هنوز
چه شده آن همه پیمان که از آن لب خندان
بشیندم و هرگز خبری نشد از آن
کی آیی به برم ای شمع سحرم در بزمم نفسی بنشین تاج سرم تا از جان گذرم
پا به سرم نه جان به تنم ده چون به سر آمد عمر بی ثمرم
نشسته بر دل غبارغم زان که من در دیار غم گشته از غم گسار من
امید اهل وفا تویی رفته راه خطا تویی آفت جان ما تویی
بردی از یادم دادی بر بادم با یادت شادم
دل به تو دادم در دام افتادم از غم آزادم
كسي جرمي نكرده اين روزها گر به ما عشقي نمي ورزه
بهايي داشت اين دل پيشترها كه در اين روزها نمي ارزه
گل های قالی
دیگر هوس باغچه ندارند
و بلبل عاشق شعرهای حافظ
جایی
میان نقاشیهای کهنۀ کتاب
پوسیده است
اینجا
دنیای بی در و پیکرجدید من و تو است
من ،
دیگر هوس قدم زدن با تو زیر باران را ندارم
و تو
جایی میان دفترهای قدیمی من
پوسیده ای
تمام شب را
در خیابان ها دویده بود
صبح
کسی نمی دانست
كف خیابان پر است
از تكه های زنی كه شكسته بود
نگاه کن
ابرها که از فراز خانه ات عبور می کنند
شکل دلتنگی من می شوند
.............................................
مهی که دور تو می پیچد
یادگاردستان من است
.............................................
به ایوان خانه ات بیا
گاهی که دلتنگ می شوی
وقتی سكوت و صبوری را
جز به فریاد نمی توان ا ثبات كرد
آرامش از من مخواه
من تشویش هزاران قوم در خود مرده ام
آرامش را در دیدگان خود كفن كن
كه من خواهم رفت
آنسان كه هزاران قوم مرده رفته اند
و حتی یكیشان نیز
محض خاطر آرا مش من وتو
بر نگشته ا ست
پريدن از اين ارتفاع كه ترس ندارد
چشم هايت را ببند و
هوا را در آغوش بگير
اندوه اين سال ها را به خاطر بسپار و
غروبي كه بر ويرانه هاي زمين رژه مي رود
پريدن از اين ارتفاع كه ترس ندارد
ما دنيا را
افتادن هميشگي برگ ها ديده ايم و
چر خيدن بيهوده مدارهايي بربالاي سر
ما دنيا را
سوتي هاي سيامك خنديديم و
دلتنگي را
زير باراني مسخره به گريه درآمديم
ما دنیا را
چیزی جز سطرهایی دری وری نفهمیدیم
پريدن از اين ارتفاع كه ترس ندارد
مرگ شكل زيباي زندگي است
با گونه هايي سرخ شده از سرما در كنار كوچه ي ذهنم ايستادم
بي حركت و ساكت ... با چشماني كه به زمين دوخته شده بود ...
در آستانه ي نگاه مهربان تو و نم نم باراني كه به تمام بدنت بوسه مي زد .
انگار تو مانند سایه درتمام کوچه پس کوچه های ذهنم نقش بستی ؛
اینجا هم هستی ...
همین حالا تو را بر این برگ نوشتم و مي دانم بارها تورا مرور خواهم کرد ...
من مي مانم ، تنهايي هايم و نگاه تو ... و چه كنم هاي من که هر روز
با سرعتی باور نکردنی مرور میشود و باز هم مرور میشود ...