...ته نشین شده ام...
وا مانده ام....
چوب حراج زده ام...
آهااااااااااااااای رهگذر....!
دل میفروشیم..........!!!
Printable View
...ته نشین شده ام...
وا مانده ام....
چوب حراج زده ام...
آهااااااااااااااای رهگذر....!
دل میفروشیم..........!!!
کسی مرا نشناخت.همه گفتند هر کس که میمیرد فراموش میشود.
من زنده ام و سخت فراموش شده ام...و غم این فراموشی مرا میکشد.
من میخواهم و میروم . میمیرم....
فقط خاطره ام میماند که او هم خواهد مرد....
و فریاد بلند من که میگویم:
خداحافظ....من رفتم....من مردم......
هيچکش نفهميد که من چه بودم و چه شدم؟
همه گفتند نامرد
همه گفتند بد کردي
همه گفتند اين رسم رفاقت نبود
همه گفتند تو انسان نيستي
هيچکش نگفت که من چه بودم و چه شدم؟
قبول من نامردم ولي نامرد نبودم
قبول من بد هستم ولي بد نبودم
قبوال من نارفيق هستم ولي نارفيق نبودم
قبول من انسان نيستم ولي انسان بودم
هيچ کس نديد که من چه بودم و چه شدم؟
به راستي چرا من چنين شدم؟!؟!
کدامين مسآله مرا چنين کرد؟!؟!
کدامين راه مرا به اينجا کشاند؟!؟!
هيچکس درک نکرد که من چه بودم و چه شدم؟
حجم انبوه تنهايي من مرا به چنين راهي کشاند
واقعا مقصر کيست؟!؟!؟!؟
آن قايق كاغذي
كه به آب سپردي
مرا
در عمق كوچك حوض
غرق كرد
وقتی رفت دلبسته ی چشمای همدیگه بودیم
یه چیزی مثل اونی که مولوی می گه بودیم
وقتی رفت حاشیه ی درختامون طلایی بود
ماه تو آسمون بود و قحطی روشنایی بود
وقتی رفت هر دوی ما بد جوری دیوونه بودیم
از اونهایی که به یاد هر کی می مونه بودیم
وقتی رفت یه تیکه از گنبد نیلی کنده شد
سرنوشت بازم توی مسابقه برنده شد
وقتی رفت به روش نیاورد اشک من داره میاد
بست چشاش و گفت به من گریه نکن خیلی زیاد
وقتی رفت هر دومون و گذاشت توی ناباوری
من بهش گفتم حالا اینبار نمی شه که نری ؟
وقتی رفت یه عالمه سوالا بی جواب شدن
ماهیا تو تنگنای بلورمون عذاب شدن
وقتی رفت دو تا ستاره افتادن روی زمین
من ازش پرسیدم آخرش چیه اون گفت همین
وقتی رفت پاییز بود و خدا بود و طاق کبود
من نبودم زیر طاق آسمون اونم نبود
وقتی رفت غبار نشست رو رویاهای اطلسی
دیگه هیچکسی نشد عاشق چشمای کسی
وقتی می رفت درا به روی هر دوی ما بسته بود
یه چیزی مثل یه دل تو این میون شکسته بود
وقتی رفت دریا دیگه به ماهیا نگا نکرد
ماه دیگه در نیومد ستاره ادعا نکرد
وقتی رفت لونه ی هیچ پرنده ای چراغ نداشت
واسه درد دل دلم هیچ کسی رو سراغ نداشت
وقتی رفت فهمیدم این کارا همش کار دله
خط زدم رو آرزوم گفتم نه دیگه باطله
وقتی رفت اشکام رو ریختم تا پشیمونش کنم
اما اون گفت نباید اینجوری حیرونش کنم
وقتی رفت پرنده های کوچه بی دونه شدن
عاقلا رفتنش رو دیدن و دیوونه شدن
آخرین لحظه گذاشتم سرمو رو شونه هاش
تا شاید یادش بره دلیلا و بهونه هاش
اما ان تصمیم ارغوانیش رو گرفته بود
پیش من بود ولی انگار که از اینجا رفته بود
وقتی رفت یه قطره اشک از شهر چشماش جاری بود
همونو ازش گرفتم آخه یادگاری بود
وقتی رفت هیچی دیگه رفته و من بی خبرم
نامش و نوشتم اما کجا باید ببرم
بهتر اینه که بریزم اشکام و پشت سرش
تا شاید نباشه واسه ی همیشه سفرش
کاش بیاد مسافرش هر کی سفر کرده داره
کاش بیاد و یه دل رو از دلهره در بیاره
خداحافظ تمامی سفر کرده هامون
کاش خدا بفرسته اونها رو دوباره برامون
عصر اونروز زیر بارونو بهم برگردون
بوسه ی رنگ تابستونو بهم برگردون
تو زمستون دس قلبت منو آتیش می زد
کرسی داغ زمستونو بهم برگردون
توی تالار مه اون شب پاییزی نرم
بازی لیلی و مجنونو بهم برگردون
توی فال افتاده بود عاشقمی یادت میاد ؟
فال راست توی فنجونو بهم برگردون
موهامو ریخته بودم دور نگاهت یادته ؟
عکسا و موی پریشونو بهم برگردون
تو حیاط زیر درخت ، کنار حوض ماهیا
خاطرات لب ایوونو بهم برگردون
من می خوام با تو باشم فرقی نداره چه جوری
تو بمون با این کارت ، جونو بهم برگردون
با نگات باز بیا آتیش بسوزون توی دلم
برق اون چشمای شیطونو بهم برگردون
حرفای مثل عسل ، شعرای مثل مروارید
دعاهای زیر ناودونو بهم برگردون
می دونی ما تو خیال به خیلی جاها رسیدیم
لااقل ایینه و شمعدونو بهم برگردون
یادته اسم تو رو با خون نوشتم رو دیوار
نامه هامو نمی خوام خونو بهم برگردون
دوتا گلدون یادته دادیم به هم تا ته عمر
یه کم عادل باش و گلدونو بهم برگردون
دلمو بردی کجا راس بگو من چش می ذارم
برو خونه ، برو بیرونو بهم برگردون
حرف و قولات چی می شه ؟ یعنی فراموشش کنم ؟
پس تو هم قولای پنهونو بهم برگردون
دل من واسه خودش دار و درخت و گلی داشت
تو سوزوندیش ، دل ویرونو بهم برگردون
من می خوام برم به یه جزیره ، به یه جای دور
اجازم دست تو ا ... اونو بهم برگردون
دریافت آنچه اکنون بر ما می گذرد
همچون اتفاقاتی
در سیاره ای بسیار دور
آنچنان غیر واقعیست
که دوست داشتن تو
و رویای عجیب پروانه ای
که در پیله خفه شد
و هرگز خود را در آینه ندید
سگ زوزه كشان رفت
ومن
تا صبح نخوابيدم
در كوچه پارس مي كردو
بوي تو را
از ذهن من شنيده بود
كه روياي تو را مي ديد
روياي ممنوعه' تو را
مثل ساعتی که
در فراموشی رها شده است
دیگر انتظار هیچ
ثانیه ای بیشتر حتی
در من نیست
تنها
از پشت شیشه خاک گرفته ام
در انتظار دستان مردی هستم
که برای خراب کردن خانه
آمده است
چه قدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت گرفته
به جاش یه زخم همیشگی به قلبت هدیه داده زل بزنی
و به جای اینکه لبریز کینه نفرت بشی ـ حس کنی هنوزم دوسش داری
چه قدر سخته دلت بخواد سرتو باز به دیوار تکه بدی که یـک بار زیر آوار غرورش همه وجودت له بشه
چه قدرسخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی
اما وقتی دیدیش هیچ چیز جز سلام نتونی بهش بگی
چه قدر سخته وقتی پشتـت بهشه دونه های اشک صورتت رو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی
تا نفهمه هنوز دوسش داری
چه قدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگران ببینی
و هزار بار تو خودت بشکنی و اون وقت زیر لب آروم بگی
گل من باغچه نو مبارک