آمده ام که جان دهم هر نفسی به سوی تو
آمده ام که پر زنم هر نفسی به کوی تو
Printable View
آمده ام که جان دهم هر نفسی به سوی تو
آمده ام که پر زنم هر نفسی به کوی تو
یکی از دوستان مثل اینکه قصد بهم زدن نظم رو داره
چند دقیقه صبر کنید
نقل قول:
وقتی تو نیستی
حصار دوری ها محکم تر می شود
و این چنین من بی تو میمانم
وقتی تو نیستی
باغبان پیر خاطره هم دیکر
شاخه ی تبسمی بی مهر به چهره ی غمگینم نمی فروشد
دل تنها و غمگینم، به هوای دل دیگه، پر نگیره
تک و تنها و سبک بال، دیگه هرگز به هوایی، پر نگیره...
همچنان سردي انتظار ادامه دارد
همچنان خاطرات خشکيده مي سوزند
همچنان باران مي بارد
و همچنان اشک از چشم من
نه خود اندر زمین نظیر تو نیست
که قمر چون رخ منیر تو نیست
ندهم دل به قد و قامت سرو
که چو بالای دلپذیر تو نیست
در همه شهر ای کمان ابرو
کس ندانم که صید تیر تو نیست
دل مردم دگر کسی نبرد
که دلی نیست کان اسیر تو نیست
تا جان کودکان تو آساید
خود لحظه یی ز رنج نیاسایی
گفتم ز لطف و مرحمتت اما
آراسته به لطف نه تنهایی
در عین مهر ، مظهر پیکاری
شمشیری و نهفته به دیبایی
از خصم کینه توز ، نیندیشی
و ز تیغ سینه سوز ،نپروایی
از کینه و ستیزه ی پی گیرت
دشمن ، شکسته جام شکیبایی
بر دوستان خود ، سر و جان بخشی
بر دشمنان ، گناه نبخشایی
سیمین بهبهانی
خوب بچه ها چند وقت پیش یک بحثی داشتیم که در مورد شعرای همدیگه نظر بدیم یا نه
قرار شد یک تاپیک نقد شعر توی انجمن ادبیات بزنیم و اونجا به نوبت هر بار یک نفر یک شعر را که دوست داره قرار بده تا راجع بهش بحث بشه
توضیحات بیتشر را توی خود تاپیک عنوان می کنیم و بعد لینکشو برای همه می فرستم
نظری خاصی دارین؟
یک اشارت و تو بر قتل جهان بسیار است
در کمینی که تویی تیر و کمان بیکار است
من و اوصاف تو تا شغل قلم تحریر است
من و تحسین تو تا کار زبان گفتار است
بر سیمین تو را از زر خالص ننگ است
رخ رخشان تو را از مه تابان عار است
اعضا رفتن گل بچینن!!
سلام خوبید؟
تهران شکوفه باران است
ای مهربان که ساکن در غربتی
آن گل که در دلت به امانت ماند
وقت است بشکفد
پیغام ارتباط میان دو شهر
پیغام شادباش تو با عشق دوردست
منتظر هستیم تا تشریف بیارن
مرسی
شما خوبی؟
تو مرغ آسمانی نی مرغ خاکدانی
تو صید آن جهانی وز مرغزار مایی
از خویش نیست گشته وز دوست هست گشته
تو نور کردگاری یا کردگار مایی
از آب و گل بزادی در آتشی فتادی
سود و زیان یکی دان چون در قمار مایی
این جا دوی نگنجد این ما و تو چه باشد
این هر دو را یکی دان چون در شمار مایی
ن
یک پنجره برای من کافیست
یک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت
اکنون نهال گردو
آنقدر قد کشیده که دیوار را برای برگ های جوانش
معنی کند
از آینه بپرس
نام نجات دهنده ات را
آیا زمین که زیر پای تو می لرزد
تنهاتر از تو نیست ؟
پیغمبران ، رسالت ویرانی را
با خود به قرن ما اوردند
این انفجارهای پیاپی،
و ابرها مسموم ،
آیا طنین آیه های مقدس هستند؟
ای دوست، ای برادر ، ای همخون
وقتی به ماه رسیدی
تاریخ قتل عام گل ها را بنویس.
سلام
حتما مزاحمتون میشمپیم
سلطان خوابهاي پريشانم
ميخواهم از تو روی بگردانم
من دل به سادگي كسي دادم
از تاج وتخت نقره گريزانم
بانوي خانه هاي گلي بودم
در چارسوي قصر نچرخانم
پيراهن حرير، تنم را كشت
حس ميكنم عروسك عريانم
من به جفت گیری گلها میاندیشم
به غنچه هایی با ساقهای لاغر کم خون
و این زمان خسته ی مسلول
و مردی از کنار درختان خیس می گذرد
مردی که رشته های آبی رگهایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلو گاهش
بالا خزیده اند و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را
تکرار می کنند
-سلام
- سلام
و من به جفت گیری گل ها میاندیشم
جلال تو سنتی کم پیدایی دلم برات تنگش ده
مگو که نمی دانی چه می خواهم
هر چند می دانی چه می گویم
وقتی به ترانه ها گوش می کنی در متن حواس پرتی مهمانان
گل های زرد پرده هم
سرخ می شوند و سر به زیر می اندازند
فرانك جون منم اونجا مزاحمت ميشم
دستي افشان تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد هر قطره شود خورشيدي
باشد که بصد سوزن نور شب ما را بکند روزن روزن
ما بي تاب و نيايش بي رنگ
از مهرت لبخندي کن بنشان بر لب ما
باشد که سرودي خيزد در خورد نيوشيدن تو
ما هسته پنهان تماشائيم
ز تجلي ابري کن بفرست که ببارد بر سر ما
باشد که به شوري بشکافيم باشد که بباليم و بخورشيد تو بپيونديم
هر سونام رشته کن از بي شکلي
گذران از مرواريد زمان و مکان
باشد که بهم پيوندد همه چيز باشد که نماند مرز که نماند نام
اي دور از دست پر تنهايي خسته است
گهگاه شوري بوزان باشد که شيار بريدن در تو شود خاموش
سلام افتاب خانوم
خوبی دادا؟
شعر هنگامی رویاست که نگاشته نشده است
و رویا هنگامی شعرست که نگارش یافته است
سلام مرسي خيلي خوبم
مي بينم كه همش سنتي مي ري
ولي چون بامن بداخلاقي كردي ديگه اونجا نمي يام
تفنگم را بده تا ره بجويم
که هر که عاشقه پايش به راهه
برادر بي قراره.برادر شعله واره.برادر دشت سينه اش لاله زاره
شب و درياي خوف انگيز و طوفان
من و انديشه هاي پاک پويان
برايم خلعت و خنجر بياور
که خون ميبارد از دلهاي سوزان
برادر نوجونه.برادر غرق خونه.برادر کاکلش آتش فشونه
تو که با عاشقان درد آشنايي تو که هم رزم و هم زنجييرمايي
ببين خون عزيزان را به ديوار بزن شيپور صبح روشنايي
اخه خواهر گلم من که عذر خواهی کردم تازه 3 بار
:11: :11: :11:
:10: :11: :10:
یا دهی را
یا دنیایی را
یا
سخن گنگ پیاده رو شاید با اشباحی
خوابگردانی مهجورانی سالارانی شاید
که پسینگاه
سینه دیوارها را از مهر و کین
وز غرور و غیرت
خالی کردند
آره راست مي گي
ولي چون ي مي دي آدم قصش ميگيره
در تيره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآيی
بر رهگذرت بستهام از ديده دو صد جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآيی
چشم دیگه ی نمیدم
یا بکش یا دانه ده یا از قفس ازاد کن
نمی دانم چه می خواهم خدايا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جويد نگاه خسته من
چرا افسرده است اين قلب پرسوز
زیر رگباری تشویش انگیز
که به جای گندم
چتر می رویاند
و به جای گل گل
و از این رویش بی حاصل
آسمان وسوسه می شد که ببارد
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
انچز غم هجران تو بر جان و تن است
------
ممنون که منم را دادین
تنها تو قادری که ببخشایی
بر روح من صفای نخستین را
آه ای خدا چگونه ترا گویم
کز جسم خویش خسته و بیزارم
اين چه حرفيه اينجا مال همه بچه هاي فرومه
بخاطر شما شعري كه دوست دارم گذاشتم
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده ان دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
از لطفتون سپاسگزارم
من عشق را در تو
تو را در دل
دل را در موقع تپيدن
تپيدن را به خاطر تو دوست دارم
من غم را در سکوت
سکوت را در شب
شب را در بستر
بستر را براي انديشيدن به خاطر تو دوست دارم
ما دو پنجره روبروی هم
اگاه زهر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز اینده
عمر اینه بهشت اما اه
بیش از شب وروز تیر و دی کوتاه
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد
در عيان خلق سرد ر گم شدم
عاقبت آلوده مردم شدم
بعد از اين با بي کسي خو مي کنم
هر چه در دل داشتم رو مي کنم
من نمي گويم دگر گفتن بس است
گفتن اما هيچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شيرين شاد باش
دست کم يک شب تو هم فرهاد باش
شبي چند از خدا خواهم كه يار من شوي
كه يار من شوي اي يار و ياري هاي من گيري
سلام به همه
خوش مي گذره؟
چندروزي است که حالم ديدني است
حال من از اين و آن پرسيدني است
گاه بر روي زمين زل مي زنم
گاه بر حافظ تفأل مي زنم
حافظ ديوانه فالم را گرفت
:يک غزل آمد که حالم را گرفت
*ما ز ياران چشم ياري داشتيم*
*خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم*
سلام پایان جان. بی شما لطفی نداره
من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد
قفسم برده به باغي و دلم شاد كنيد
شما لطف داري آقا جلال
دور از مادر دور از پدر !
آه از همه تلختر دور از یار بودن.
کسی که غربت و رنجهایش را کشیده میداند
شبهای بی خوابی و دلتنگی عشق را
کیست که دلش برای
پدر و مادر و خواهر تنگ نشود
و تلختر از همه دوری از یار بودن
ودر حسرتش مردن است
تو را به جان نفس هاي نرم كبوتران هره نشين
بيا و امشب را
بي واسطه ي سكسكه هاي گريه كنارم باش
مگر چه مي شود
يكبار بي پوشش پرده ي باران تماشايت كنم ؟
ها ؟
چه مي شود ؟
شعر قشنگیهنقل قول:
کیست که دلش برای
پدر و مادر و خواهر تنگ نشود...
در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
مرسی
يادت ؟ اي باد من ز دل برده
من گرفتم لطيف ، چون شبنم
هم درخشان و پاك ، چون باران
چه كنند اين دو ، اي بهشت جوان
با يكي برگ پير و پژمرده ؟
سلام:
اسم تاپیک چی میشه؟
همچنان باران مي بارد
همچنان اشک از چشم من
کوچه ها هنوز خلوت و بي رهگذر
و نگاهم خيره به پيچ کوچه
خانه تاريک و تار
عصري حزن انگيز
غروبي سرخ و پر اشک
سرمازده و سياه پوش تمام بي کسي هايم
بي رمق
نقد اشعار
یک تاپیک اخه با این نام بوده اما کسی تا حالا توش نقدی انجام نداده
امروز یک پست اولیه در مورد قوانین می زنیم و بعد شروع می کنیم
قناعت مي كنم با درد چون درمان نمييابم
تحمّل ميكنم با زخم چون مرهم نميبينم
پایان جان من با هیچ حرفی مشکل ندارم
بی رمق اخر رو ندیدم
مردي نبود فتاده را پاي زدن
گر دست فتاده ايي بگيري مردي
دمت گرم محمد آقاي گل
ولي بدن انسان روزانه به 8 ساعت خواب نياز دارد:46:
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار میکند
و میشود از آنجا
خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست
سلام
دوباره ی
اگه افسردگی گرفتم نگید چرا؟
تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد
ای شاخ گل رعنا از بهر که میرويی
امروز که بازارت پرجوش خريدار است
درياب و بنه گنجی از مايه نيکويی
مگه ی بده
چشم پایان جان