يكي آن شب كه با گوهر فشاني
ربايد مهر از گنجي كه داني
دگر روزي كه گنجور هوس كيش
به خاك اندر نهد گنجينه خويش
Printable View
يكي آن شب كه با گوهر فشاني
ربايد مهر از گنجي كه داني
دگر روزي كه گنجور هوس كيش
به خاك اندر نهد گنجينه خويش
شيرني عشق تو باشد اندرونم×××هر آيينه از روي تو عاشق بمونم...اگه تسليم شدي بگو
مرا چون قطره دریا در دلستی
به دریا نسبت دل باطلستی
ترا ساحل اگر کام نهنگ است
مرا کام نهنگان ساحلستی
شعرهاتو با معنی می نویسی.پس داشته باش اینو...یاس گرچه آخر احساس بود×××حس او پشت در خانه شکست...لعن الله العدو آل الله...
تا ز ميخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پير مغان خواهد بود
در كنار جوي, با روئي درخشان ايستاد
وز نگاهي روح تاريك مرا تابنده كرد
سجده بردم قامتش را, ليك قلبم مي تپيد
ديدمش كاهسته بر محجوبي من خنده كرد
دهانت را می بويند
مباداكه گفته باشي دوســتت مي دارم
دلــت را مي بويند
مبادا شعله اي در آن نهان باشد
روزگار غريبي ســـت ، نازنين
و عشــق را
كنار تيرك راهبند
تازيانه مي زنند
.................................................. ....
خيلي زيباست مگه نه؟
در هواي گرفته پائيز
وقت بدرود شب, طلوع سحر
پيله اش را شكافت پروانه
آمد از دخمه سياه بدر
-------------------------
زيباست ولي تكراري
بي خيال
رهگذر بر دهان برج نشست
گفت : وه ، اين چه برج تاريكي ست
در پس پرده هاي نه تويش
آن نگاه شراره بار از كيست ؟
تو خنده زن چو كبك, گريزنده چون غزال,
من در پيت چو در پي آهو پلنگ مست
وانگه ترا بگيرم و دستان من روند
هر جا دلم بخواهد, آري چنين خوش ست