دختران سر می كشند از پشت روزن ها
گونه هاشان آتشين از شرم اين ديدار
سينه ها لرزان و پرغوغا
در طپش از شوق يك پندار
«شايد او خواهان من باشد.»
Printable View
دختران سر می كشند از پشت روزن ها
گونه هاشان آتشين از شرم اين ديدار
سينه ها لرزان و پرغوغا
در طپش از شوق يك پندار
«شايد او خواهان من باشد.»
در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می دارم
آيينه ها و شبپرههای مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمان بلند و كمان گشاده پل
پرندهها و قوس و قزح را به من بده
و راه آخرين را
در پردهای كه میزنی مكرر كن]
دستت درد نکنه فرانک از ویرایش راحتم کردی!!
حالا طرف کی هست که اینا دست وپاشونو گم کردن؟!
نهالی شدم
برگ کردم و ریشه دواندم
مرا از باران مهرت سیراب کردی
از خورشید حضورت سرشار شدم
درختی شدم
پر برگ و شاخسار
که سایه ام به وسعت باغچه ات بود
به وسعت خودت
و شگفتا درختی چنان عظیم
یک شاهزاده خوشگل که اخرم یم یاد سراغ دختر قصه ما
از فروغ هست شعر
مسخ کرده چهره ام را گر چه در این ایام
با همین دیدار حتی میشناسیدم
من همانم آشنای سالهای دور
رفته ام از یادتان یا میشناسیدم؟
مرگ ، زیر چادر مادربزرگ نفس میکشید
و مرگ ، آن درخت تناور بود
که زنده های اینسوی آغاز
به شاخه های ملولش دخیل می بستند
ومرده های آن سوی پایان
به ریشه های فسفریش چنگ می زدند
و مرگ روی ان ضریح مقدس نشسته بود
که در چهار زاویه اش ، ناگهان چهار لاله ی آبی
روشن شدند
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
استادهام چو شمع مترسان ز آتشم
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری مفلسم ایرا مشوشم
از بس که چشم مست در این شهر دیدهام
حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم
من از ابتدای همان ناگهان که دیدمت ، رخت آفتابی به تن داشتم.
شاید تنها اشتباهم این بود که نمی دانستم...گناهکار هر که باشد ، کیفر آن مال من است !
این شعر رو خیلی دوست دارم
تراشيدند مو رو قليون بسازند دلبر
كه آتيش بر سرم باشه هميشه دلبر
اي دل بلايي دلبر بالا بلايي دلبر
در انتظارم كي از در درآيي دلبر
اره قشنگه
فرانک شعرارو گزاشتم
بقیو رو هم میزارم
راه شش صد ساله از دفتر حافظ
تا غزل های شما آیا میشناسیدم
این زمانم گر چه ابره تیره پوشیده است
من همان خورشیدم آیا میشناسیدم؟
من آمدنت را ديدنت را
در شبهای تنهایی خود انتظار کشم
گل عشق را در خود بشکنم...
وتنها
باران اشک چمشان تو ای ساراي مهربونم
آن را به ثمر خواهد رساند
وتنها
قطرهای از چشمان تو
ای يار مهربونم
فاصله ها را از بين خواهد برد
اره دیدم دستت درد نکنه
اما معنیشو نفهمیدم که
کاشک بنویسی با لهجه ابیانه است که بقیه هم بدونن
درد من عشق تو بستر من بستر مرگ
جز توام هيچ طبيبي و پرستاري نيست
امام خميني(ره)
سلام به همه ي دوستان
تاهمسفرم عشق است در جاده تنهايي
از دست نخواهم داد دامان شكيبايي
تا من به تو دل دادم افسانه شده يادم
چون حافظ و مولانا در رندي و شيدايي
از عشق تو سهم من ،همواره همين بوده است
رسوايي و حيراني ، حيراني و رسوايي
سلام پایان جان. خوبی؟
يک روز می رسد که در آغوش گيرمت.
هر گز بعيد نيست خدا را چه ديده ای؟
سلام اقا پایان
يک نفس زد و هدر شد
روزگار من به سر شد
چنگي عشقم راه جنون زد
مردم چشمم جام به خون زد
آه .. دلبرم زنا شکيبي
با فسون خود فريبي
چه فسون نافرجامي
به اميد بي انجامي
واي از اين افسون سازي، خدايا
سلام استاد پایان
خوبی
بچه ها پیشتهاد هفته حتما دانلود کنید
تیتراژ مدار صفر درجه
یادم رفت الان حتما میزارم
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نقل قول:
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگریزم...
من اگر سوي تو برمي گردم
دست من خالي نيست
كاروانهاي محبت با خويش
ارمغان آوردم
من به هنگام شكوفايي گلها در دشت
باز برخواهم گشت
تو به من مي خندي
من صدا مي زنم :
” آي باز كن پنجره را “
پنجره را مي بندي ...
چقدر اين شعر ......... هيچينقل قول:
يار و دلدار و شاهد و معشوق
هر چه گويند جز تو دلبر نيست
علامه حسن زاده آملي
تنهایی شاید یه راهه
راهیه تا بی نهایت
قصه ی همیشه تکرار
هجرت و هجرت و هجرت
اما تو این راه که همراه
جز هجوم خار و خس نیست
کسی شاید باشه شاید
کسی که دستاش قفس نیست
تمام هستی من،دلی بی ادعا بود
که آن هم نیست شد از جفای حرف مردم
چه ساده چشم بستیم بر روی آرزوها
وکشتیم عشق خود را به جای حرف مردم
و ما محکوم هستیم،بدون هیچ جرمی
که تا آخر بسوزیم به پای حرف مردم
من تهي دست به بازار محبت نروم
سر و جان است كه سرمايه سوداي من است
ابوالحسن ورزي
تشنه آنجا به خاک ِ مرگ نشست
کآتش از آب ميکند پيغام!
کام ِ ما حاصل ِ آن زمان آمد
که طمع بر گرفتهايم از کام...
خامسوزيم، الغرض، بدرود!
تو فرود آي، برف ِ تازه، سلام!
من و رسـوايي و ايـن بار گنـاه
تـو و تنهايي و آن چشم سياه
از من تازهمسلمان بگذر، بگذر
بگــذر از سر پيمـان بگذر، بگذر
جون ممد میم بسه دیگه
رو گلدون رفاقت
بریز عطر سخاوت
بپاش رنگ طراوت
ای جان جانان
ای درد را درمان
ای سخت و آسان
آغاز را پایان
مگر که لاله بدانست بیوفايی دهر
که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد
جون ممد میم بسه دیگه!!
نمی خوام بگذره عمرینقل قول:
رو گلدون رفاقت
بریز عطر سخاوت
بپاش رنگ طراوت
ای جان جانان
ای درد را درمان
ای سخت و آسان
آغاز را پایان
خسته شی واسه فریبم
یقه ات و نمی گیره هیچکس
آخه من اینجا غریبم
بزن و برو عزیزم
مثل هر کس که زد و برد
طفلی این دل که همیشه
به گناه دیگرون مرد ...
ممنووووون:31:نقل قول:
در لبش ترانهآب، از گدازههاي درد
در دلش غمي مذاب، صخره صخره كوهوار
از سلالهيسحاب، از تبار آفتاب
آتش زبان او، ذوالفقار آبدار
باورم نميشود! كيكسي شنيده است
زير خاك گم شوند، قلههاي استوار؟
بيتو گر دمي زنم، هردمي هزار غم
روي شانهي دلم، هر غمي هزاربار
هر چه شعر گل كنم، گوشهيجمال تو!
هر چه نثر بشكفم، پيش پاي تو نثار!
قيصر امين پور
روشني بخش از آنم كه بسوزم چون شمع
روسپيدي بود از بخت سياهي گاهي
زرد رويي نبود عيب مرانم از كوي
جلوه بر قريه دهد خرمن كاهي گاهي
دارم اميد كه با گريه دلت نرم كنم
بهر طوفان زده سنگيست پناهي گاهي
يک شب دلي به مسلخ خونم کشيد و رفت
ديوانه اي به دام جنونم کشيد و رفت
پس کوچه هاي قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشيد و رفت
يک آسمان ستاره ي آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشيد و رفت
من در سکوت و بغض و شکايت ر سرنوشت
خطي به روي بخت نگونم کشيد و رفت
تا از خيال گنگ رهايي رها شوم
بانگي به گوش خواب سکونم کشيد و رفت
شايد به پاس حرمت ويرانه هاي عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشيد و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجي به قدر کوچ کنونم کشيد و رفت
ديگر اسير آن من بيگانه نيستم
از خود چه عاشقانه برونم کشيد و رفت.
از این که اشتباه دادم شرمنده.حواسم اینجا نبود!!
تو با عیش و طرب خوش باش ، من با ناله و زاری
مرا کان نیست این بهتر، شبت خوش باد من رفتم
مرا چون روزگار بد ز وصل تو جدا افکند
بماندم عاجز و مضطر، شبت خوش باد من رفتم
بماندم واله و حیران میان خاک و خون غلتان
دو لب خشک و دو دیده تر ، شبت خوش باد من رفتم
منم امروز بیچاره، ز خان و مانم آواره
نه دل در دست و نه دلبر، شبت خوش باد من رفتم
شبتان خوش من رفتم!!
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... ای
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
يادت هست بابايي
از سپيدارهاي کنار راه که با باد مي رقصيدند گفتيم...
از کاج هاي کوچک خشک شده کنار نارون پير، از ارديبهشت عشق و از سهراب
از سهراب که گفتم، گفتي ميخواهي دلم را بشکني و به گريه ام بندازي؟!
گفتم بخدا نه
گفتي در اين صبح قشنگ نمي تواني از زخم ها نگويي بابايي من
از غزل بگو نکند از ياد برده اي آن همه قول و غزل را؟!
گفتم اين خورشيد عالم تاب خيلي خوب مي داند که عشق با کوله باري از غزل به خانه دل من مي آيد
گفتي تو ماه را دوست نداري بابايي؟!
گفتم خيلي دوستش دارم
گفتي از ماه آسمان دلت بگو
گفتم براي اينکه از ماه تمام دلم بگويم بگذار دمي و درنگي ببينمت
پرده توري را کناره اي زد و من ديدمش
همان ماه من بود که مي خنديد
خنديدم و قلم برداشتم و به يادگار بر روي ستون سنگي نوشتم
موسم اندوه که مي رسد ماه را نگاه کنيد...
و همان جا نشستم و يک دل سير ديدمش
ديدمش...
ديدم
جلال زوده کجا؟
تو ای محبوب خشم آلود سوی کلبه ات برگرد
سراسر خانه خاموش است
در این تنهایی تاریک حتا کورسویی نیست
مشمار عدوي خرد را خرد
كآتش چو بلند شد جهان بسوخت
سعدي
شب خوش آقا جلال
محمد شعر قبلي از كي بود؟
تا دستها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست
دانی حیات کشته شمشیر عشق چیست
سیبی گزیدن از رخ چون بوستان دوست
بر ماجرای خسرو و شیرین قلم کشید
شوری که در میان منست و میان دوست
خصمی که تیر کافرش اندر غزا نکشت
خونش بریخت ابروی همچون کمان دوست
تا دل هرزهگرد من رفت بچين زلف او / زان سفر دراز خود عزم وطن نميکند
با همه عطف دامنت آيدم از صبا عجب / کز گذر تو خاک را مشک ختن نمي کنم
خدافظ جلال جون
فکر کنم یا حافظ بود یا سعدی یا نیما(من قبلا گفتم اطلاعات هنریم در حد 0 هست)
قطعه ای از پر پرواز کم است یازده بار شمردم ولی باز کم است
منتظر باشین.
مستی ام از نامه ات آغاز شد
نام خدا زیور آن نامه بود
من چه بگویم که چه هنگامه بود
بوسه زدم سطر به سطر تو را
تا که ببویم همه عطر تو را
اینجا چه خبره؟
قطعه ای از پر پرواز کم است یازده بار شمردم ولی باز کم است
منتظر باشین.
قطعه ای از پر پرواز کم است یازده بار شمردم یکی باز کم است
منتظر باشین.