در بـــــارگه جلالت ای عـــــــذر پذير / دريـــــاب که من آمده ام زار و حقير
از تو همه رحمتست و از من تقصير / من هيچ نيم همه تويی دستم گير
ابوسعید ابوالخیر
Printable View
در بـــــارگه جلالت ای عـــــــذر پذير / دريـــــاب که من آمده ام زار و حقير
از تو همه رحمتست و از من تقصير / من هيچ نيم همه تويی دستم گير
ابوسعید ابوالخیر
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
شرح شکن زلــف خم اندر خم جـانان
کوته نتوان کرد که این قصه دراز است
بار دل مجــنون و خـم طـره لـیلی
رخسـاره محمود و کف پای ایاز است
بردوختهام دیده چو باز از همه عالم
تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است
در کعبه کوی تو هر آن کس که بیاید
از قبله ابروی تو در عین نماز است
حافظ
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم/تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم
چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست/بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم
بر آستان مرادت گشادهام در چشم/که یک نظر فکنی خود فکندی از نظرم
حافظ
منشين ترش از گردش ايام كه صبر / تـــلخ است وليكن بر شيــرين دارد
سعدی
در آن مقام که سیل حوادث از چپ و راست/چنان رسد که امان از میان کران گیرد
چه غم بود به همه حال کوه ثابت را/که موجهای چنان قلزم گران گیرد
اگرچه خصم تو گستاخ میرود حالی/تو شاد باش که گستاخیاش چنان گیرد
حافظ
در شجاعت شیر ربانیستی / در مروت خود که داند کیستی
مولانا
یار باید که هر چه یار کند/بر مراد خود اختیار کند
زینهار از کسی که در غم دوست/پیش بیگانه زینهار کند
بار یاران بکش که دامن گل/آن برد کاحتمال خار کند
سعدی
درخت غم بجانم کرده ریشه / به درگاه خدا نالم همیشه
رفیقان قدر یک دیگر بدانید / اجل سنگست و آدم مثل شیشه
بابا طاهر
همان منزل است این جهان خراب/که دیدهست ایوان افراسیاب
کجا رای پیران لشکرکشش/کجا شیده آن ترک خنجرکشش
نه تنها شد ایوان و قصرش به باد/که کس دخمه نیزش ندارد به یاد
همان مرحلهست این بیابان دور/که گم شد در او لشکر سلم و تور
حافظ
رنجش از صفرا و از سودا نبود / بــــوى هر هيـــزم پـديـد آيــــــد ز دود
ديد از زاريـش کو زار دل است / تن خوش است و کو گرفتار دل است
عاشقى پيـداست از زارى دل / نيـست بيـــمارى چــــو بيـــمارى دل
مولانا