دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
Printable View
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل
اسیر نفس شیطانی چه حاصل ؟
بود قدر تو افزون از ملائک
تو قدر خود نمی دانی چه حاصل ؟
لبخندِ تلخی می نشیند بر لبانش
از این که عشقی کرده قلبش را گرفتار
یک لحظه فکری سرد از ذهنش گذر کرد
حالا فقط پُک می زند محکم به سیگار
ره این است ، روی از طریقت متاب
بنه گام و کامی که داری بیاب
نصیحت کسی سودمند آیدش
که گفتار سعدی پسند آیدش
شانه ای کو که غم را بفهمد
تا دلم چند دامان ببارد
چتر ها داغدار گناهند
کاش یک ریز باران ببارد
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمیگیرد
ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمیگیرد
خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمیگیرد
در انتظار ديدنِ تو مانده ام هنوز
انگار با تو وقتِ قرارم نمي رسد
من لحظه لحظه بي تو در اين شعر مُرده ام
از تو صداي پا به مزارم نمي رسد
دست بردار که گر خاموشم
با لبم هرنفسی فریاد است
به نظر هر شب و روزم سالی است
گر چه خود عمر به چشمم باد است
۱۲ سال گذشت