مرغ صیاد توام، افتاده ام در دام عشق
ا بکش، یا دانه در یا از قفس آزاد کن
Printable View
مرغ صیاد توام، افتاده ام در دام عشق
ا بکش، یا دانه در یا از قفس آزاد کن
دلم می خواست: دنیا خانه مهر و محبت بود
دلم می خواست: مردم در همه احوال با هم آشتی بودند...
مراد خویش را در نامرادی های یکدیگر نمی جستند...
...چه شیرین است وقتی سینه ها از مهر آکنده است...
چه شیرین است وقتی زندگی خالی ز نیرنگ است...
مگو "این آرزو خام است!"
مگو "روح بشر همواره سرگردان و ناکام است"
اگر این کهکشان از هم نمی پاشد؛
وگر این آسمان در هم نمی ریزد؛
بیا تا ما فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
به شادی: "گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
مرغ صیاد توام، افتاده ام در دام عشق
یا بکش، یا دانه در یا از قفس آزاد کن
نشنو از ني ني حصير بورياست
بشنو از دل دل حريم كبرياست
تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
در شعله آن شمع که افروخته بودم
ای کاش که پروانه صفت سوخته بودم
آئین وفا نیست در این جامعه یا رب
من درس وفا را ز که آموخته بودم
من نه آنم که دوصد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
من در این دنیای دون از مرغ شب تنها ترم
شوق پروازم تبه شد چونکه بی بال و پرم
جغد نومیدیست مهمان خراب آباد دل
مونسم اندوه و حسرت همدم چشم ترم
مرو راهی که با ریگی بلغزی
مشو بیدی که از باذی بلرزی
تو را قدر و تو را قیمت گران است
مکن کاری که یک ارزن نیارزی
یا روی به کنج خلوت آور شب و روز
یا آتش عشق برکن و خانه بسوز
مستوری و عاشقی بهم ناید راست
گر پرده نخواهی که در دیده بدوز