یاس
مرا دید و
از دل غمزده ام
هیچ سراغی نگرفت
متحیر ماندم
که چرا
گره از بقچه درد دل من باز نشد
بوی غربت آمد
دانستم که تو
از حسرت رویش یک شاخه زرد بی خبری
می دانی
چندی پیش
از خزانی که به باغ دل من سر زد
فهمیدم
هجرتم نزدیک است
Printable View
یاس
مرا دید و
از دل غمزده ام
هیچ سراغی نگرفت
متحیر ماندم
که چرا
گره از بقچه درد دل من باز نشد
بوی غربت آمد
دانستم که تو
از حسرت رویش یک شاخه زرد بی خبری
می دانی
چندی پیش
از خزانی که به باغ دل من سر زد
فهمیدم
هجرتم نزدیک است
در فراقت می نویسم نامه و از دست من
خامه خون می گرید و خط، خاک بر سر می کند
دل بريدم از تمام زندگي
در تو گم گشتم به نام زندگي
با تو بودن شد برايم هر نفس
معني ناب كلام زندگي
یکی درد و یکی درمون پسندد
یکی وصل و یکی هجرون پسندد
مو از درمون و درد و وصل هجرون
پسندم آن چه را جانان پسندد
دامن حسن تو از دیده ما پاک تر است
گل شبنم زده در عرصه گلزار تو نیست
تا چند زنم به روي درياها خشت
بيزار شدم ز بت پرستان كنشت
خيام كه گفت دوزخي خواهد بود
كه رفت به دوزخ و كه آمد ز بهشت
تمنای وصالم نیست، عشق من مگیر از من
به دردت خو گرفتم، نیستم در بند درمانت
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم ثمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود وليك به خون جگر شود
در بزم تو اي شمع منم زار و اسير
در كشتن من هيچ نداري تقصير
با غير سخن كني كه از رشك بسوز
سويم نكني نگه كه از غصه بسوز
زمان با نام تو پیوند خورده است
زمین بی روی تو سرد است مرده است
بتاب ای آفتاب از مشرق زمین
خدا ما را به دست تو سپرده است