هر خم زلف تو یک جمع پریشان دارد
وه که این سلسله صد سلسله جنبان دارد
Printable View
هر خم زلف تو یک جمع پریشان دارد
وه که این سلسله صد سلسله جنبان دارد
در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند
در جوی زمان در آب تماشای تو می رویم.
سیمای روان با شبنم افشان تو می شویم.
پر هایم؟ پرپر شده ام. چشم نویدم. به نگاهی تر شده ام.
این سو نه، آن سویم
و در آن سوی نگاه چیزی را می بینم، چیزی را می جویم
سنگی می شکنم رازی با نقش تو می گویم
برگ افتاد، نوشم باد: من زنده به اندوهم. ابری رفت،
می کوهم: می پایم. من بادم: می پویم
در باغ گل افسوسی چو بروید، می آیم می بویم
دزدیه فکندی بمن از ناز نگاهی
قربان نگاه تو شوم باز نگاهی
یارب چه چشمه ایست محبت
که من از آن یک قطره آب خوردم و دریا گریستم
ياران موافق همه از دست شدند
در پاي اجل يكان يكان پست شدند
خورديم ز يك شراب در مجلس عمر
دوري دو سه پيشتر زما مست شدند
دود مي خيزد ز خلوتگاه من.
كس خبر كي يابد از ويرانه ام؟
با درون سوخته دارم سخن.
كي به پايان مي رسد افسانه ام؟
سرکشی از بسکه زین وحشی نگاهان دیده ام
باورم ناید که آهو رام با مجنون شده
هر يك چندي يكي برايد كه منم
با نعمت و با سيم و زر آيد كه منم
چون كارك او نظام گيرد روزي
ناگه اجل از كمين برآيد كه منم
مبتلا گشتم در اين بند و بلا
سوزش آن حق گزاران ياد باد