زخماي رو دلم يکي دوتا نيست
واسه زخم تازه ديگه جايي نيست
داشتم فراموش مي کردم ديگه تورو
تور خدا برو
اين دل ديگه مال تو نيست
دنبالش نيا مال تو نيست
از همون راهي که اومدي برگرد
اين دل ديگه مال تو نيست
Printable View
زخماي رو دلم يکي دوتا نيست
واسه زخم تازه ديگه جايي نيست
داشتم فراموش مي کردم ديگه تورو
تور خدا برو
اين دل ديگه مال تو نيست
دنبالش نيا مال تو نيست
از همون راهي که اومدي برگرد
اين دل ديگه مال تو نيست
تابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت
تا شدم از کار واقف، وقت کار از دست رفت
تا کمر بستم، غبار از کاروان بر جا نبود
از کمین تا سر برآوردم، شکار از دست رفت
داغهای ناامیدی یادگار از خود گذاشت
خردهی عمرم که چون نقد شرار از دست رفت
تن تو نازك و نرمه مثل برگ
تن من جون ميده پر پر بزنه زير تگرگ
دست باد پر ميده برگو تو هوا
اما من موندنيم تا برسه دستهاي مرگ
نفسم اين خاكه خون گرمم پاكه
نفسم اين خاكه خون گرمم پاكه
نفسم اين خاكه خون گرمم پاكه
چه دلپذیراست
اینکه گناهانمان پیدا نیستند
وگرنه مجبور بودیم
هر روز خودمان را پاک بشوییم
شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم
و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان
شکل مان را دگرگون نمی کنند
چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس ...
فدریکو گارسیا لورکا - Federico García Lorca
سيب درخت بي ثمر آرزوي من
يك عمر مانده بود ولي كال كال بود
گفتم كمي بمان به خدا دوست دارمت
گفتي مجال نيست و ليكن مجال بود
درآمد
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم
چها كه مي بينم و باور ندارم
چها ،چها ، چها ، كه مي بينم و باور ندارم
مويه
حذر نجويم از هر چه مرا برسر آيد
گو در آيد ، در آيد
معبدی بودم هزار ساله
در دل ناکجای کویر بی رد پا
من نمی دانستم تنهایی چیست؟
تا زائری راه گم کرده
یک بار
بر آستانم نماز گذاشت!
ليكن جايي اسمي از ياران نبود
پرسشي از بزم مي خواران نبود
جايي ار هم صحبت خاكي شدم
آشنا با نم نم باران نبود
ني لبك امشب كه هم پايم تويي
هم نفس با ناله ونايم تويي
داري آيا طاقت اين غصه را
شاهد يك لحظه غوفايم تويي
من نميخواهم كه سامانم دهي
يا بهاري در زمستانم دهي
سينه تنها خالي از غم كرده ام
ناله كن تا خرج چشمانم دهي
ني لبك در بند درمانم نباش
در خم چشمان گريانم مباش
در این سرای بی کسی . کسی به در نمیزند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمیکند کسی به کوچه سار شب در سحر نمیزند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار دریغ کز شبیچنین سپیده سر نمیزند
د بده
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
سخن پیر مغانست و به دل بنیوشیم
من مست و تو ديوانه
ما را كه برد خانه؟
صد بار تورا گفتم
كم خور دو سه پيمانه
مولانا
همه جا حرف توا، همه برات گل ميارن
چرا مردم نمی خوان دست از سر تو بردارن
بگو من ديوونتم دوست دارم خيلی زياد
نگی من می ميرم و دق می کنم...دلت مياد؟
دلم ميل گل باغ ته ديره
درون سينه ام داغ ته ديره
بشم آلاله زاران لاله چينم
وينم آلاله هم داغ ته ديره
سلام
ما برگشتیم
هرگز این قصه ندانست کسی
آن شب آمد به سرای من و خاموش نشست
سر فرو داشت نمی گفت سخن
نگهش از نگهم داشت گریز
مدتی بود که دیگر با من
بر سر مهر نبود
آه این درد مرا می فرسود:
« او به دل عشق دگر میورزید؟»
گریه سر دادم در دامن او
های هائیکه هنوز
تنم از خاطره اش می لرزد
بر سرم دست کشید
در کنارم بنشست
بوسه بخشید به من
لیک میدانستم
که دلش با دل من سرد شده است
شعر قشنگیه
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
ازین پس شهریارا، ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
مجنون کنار لیلی و من در کنار تو!
در عمق این جنون تو صد بار عاقلم
مریم تمام زندگی ام را ربوده ای-
-با آیه های ورد تو حل شد مسائلم...
من که عمری در میان اعتقادت غوطه خوردم
عاقبت فهمیدم امروز اعتقادم بچگی بود
می روم من خسته امروز خسته از رویای بودن
فکر کن از صبح امروز بودنم افسانه ای بود
شاعرشو نمیدونم ولی قشنگه:31:
دلم تنگ است.
او در گوشه ای از قلبم زیر سایه درختان نشسته است
و در لحظه های پاییزی قلبم برایم شعر عشق می سراید.
او آرام و متین در کویر احساسم بذر محبت می پاشد
و من عاجزانه برای آخرین بار عشق آشکارش را در قلبم انکار می کنم.
چه طوره بکنیمش شعر برتر تاپیک اقا جلال ؟!
مرگ صد بار به از
بي تو بودن باشد
گفتم از عشق تو من خواهم مرد
چون نمردم هستم
پيش چشمان تو شرمنده هنوز
گرچه از فرط غرور
بعد تو ليك پس از آنهمه سال
كس نديده به لبم خنده هنوز
گفته بودند كه از دل برود يار چو از ديده برفت
سالها هست كه از ديده من رفتي ليك
دلم از مهر تو آكنده هنوز
آره کی به کیه:31:
زمان از تو هزاران شبیه ساخته است
هنر شناسم و شبه هنر نمی خواهم
بخواه تا اثری بازجاودانه شود
دقایقی که ندارد اثر نمی خواهم
به عمر یک غزل حافظانه با من باش
فقط همین و ازاین بیشتر نمی خواهم
اگه کسی به کسی بود اخر می شد لابد:31:
دل من بردي و با دست تهي
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتشي عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر كه گورم بشكافند عيان مي بينند
زير خاكستر جسمم باقي است
آتش سركش و سوزنده هنوز
برا چه آخر؟ خیلی هم بخواهند
زخماي رو دلم يکي دوتا نيست
واسه زخم تازه ديگه جايي نيست
داشتم فراموش مي کردم ديگه تورو
تور خدا برو
اين دل ديگه مال تو نيست
دنبالش نيا مال تو نيست
از همون راهي که اومدي برگرد
اين دل ديگه مال تو نيست
[COLOR="SlateGray"]
چاکر داش جلال
ا]
تو مي خواستي شب و ازم بگيري
اون قدر حتي ، که جاي من بميري
ولي تو عاقبت بازي رو باختي
واسم از عشق يک ويرونه ساختي
مي خوام امشب بياد تو نباشم
مث بارون عشق بي ادعا شم
تشنه باديه راهم به زلالي درياب
به اميدي که در اين ره به خدا مي داري
(2.درآمد افشاري، 4.جامه دران)
دل ربودي و بحل کردمت اي جان! ليکن
به از اين دار نگاهش که مرا مي داري
يادگاري است ز عشقي سوزان
كه بودم گرم و فروزنده هنوز
عشقي آنگونه كه بنيان مرا
سوخت از ريشه و خاكستر كرد
غرق درحيرتم از اينكه چرا
مانده ام زنده هنوز
سلام محمد.پس پشت سر ما غیبت هم میکنید!
پستتو اصلاح کن تا من هم اصلاح کنم.
تاپیک هم دیدم. کارت حرف نداشته
ز هر خون دلي، سروي قد افراشت
ز هر سروي، تذروي نغمه برداشت
صداي خون در آواز تذرو است
دلا اين يادگار خون سرو است
نه بابا غیبت چیه تعریف بود
فعلا
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا
شربتی تلختر از زهر فراقت باید
تا کند لذت وصل تو فراموش مرا
بالاخره یکی پیدا شد از ما تعریف کنه!
شبت خوش
اگر کوک ماهور با ما نساخت
پر از نغمه پاک شورم هنوز
قبول است عمر خوشی ها کم است
ولی با توام پس صبورم هنوز
راست می گه تعریف کرد
زخم فرهاد و من از یک تیشه بود
او به سر زد، من به پای خویشتن
هرکه ننشیند به جای خویشتن
افتد و بیند حبیبم سزای خویشتن
اگر دل ميبری جانا ، روا باشد که دل داری
ميان دلبران الحق ، به دل بردن سزاواری
دلا ديشب چه ميکردی ، تو در کوی حبيب من
الهی خون شوی ای دل ، تو هم گشتی رقيب من ...
ممنون.
نه
من لاف می زنم
وقتی که می گویم
دوستت دارم
باورم نکن
می دانم که باورم نکردهای
تو خودت می دانی که من
انسان وار
لاف می زنم
وقتی هنوز به این فکر می کنم که:
کاشکی توانسته بودم انتقام عشقم را با عشق بگیرم
کاشکی توانسته بودم در قفس زرینی
با دانه هایی هوس انگیز
به دامت اندازم.
ميشه هيچ چي رو نديد
فقط نگاه كرد!
روزاي مقدس و خوب رو فدا كرد
اما عشق فرياد يك درد عميقه...
همه شب نالم چون ني
که غمي دارم ، که غمي دارم ...
دل و جان بردي امّا
نشدي يارم ، يارم
با ما بودي ، بي ما رفتي ...
چون بوي گل به کجا رفتي
تنها ماندم ، تنها رفتي ...
چو کاروان رود ، فغانم از زمين ، بر آسمان رود
دور از يارم ، خون مي بارم ...
من نمیتونم برم اما تو هی میگی برو
آخه من کجا برم هر جا برم بازم تویی,,
يكديگر را می آزاريم
بی آنكه بخواهيم،
شايد بهتر آن باشد
كه دست به دست يكديگر دهيم
بی سخني.
دستی كه گشاده است
می برد
می آورد
رهنمونت می شود
به خانه ئی كه
نور دلچسبش گرمی بخش است.
از مارگوت بيگل - با ترجمه بامداد شاعر
تو و چشات وجودمه...حتی با اینکه رفتی
به من نگو حق ندارم
میدونی دوست دارم...
محبوبم !
اگر برای آن به سوی تو می آیم
که مرا از شعله های دوزخ نجات بخشی ،
بگذار که در آنجا بسوزم .
و اگر برای آن به سوی تو می آیم
که لذت بهشت را به من بخشی ،
بگذار که درهای بهشت به رویم بسته شود .
اما اگر برای خاطر تو به سویت می آیم ،
محبوبم ! مرا از خویش مران !
متبرکم کن .
تا در کنار زیبایی جاودانه ات
تا ابد لانه کنم ...
من بدون تو کویرم
خشک میشم زودی می میرم
چون اسیرم...
ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكي و خدايي
نروم جز بهمان ره كه توام راهنمايي
همه درگاه تو جويم همه از فضل تو پويم
همه توحيد تو گويم كه بنوحيد سزايي
يك لحظه داغم مي كشي يك دم به باغم مي كشي
پيش چراغم مي كشي تا وا شود چشمان من
سلام
منعم مکن از صحبت احباب که بلبل
تا جان بودش باز نیاید ز بهاران
گر صید بتان شد دل من عیب مگیرید
آهو چه کند در نظر شیر شکاران
سلام. خوبید شما