تو رفتی بخوابی
و من ماندم و خوابهایی معطل؛
دلی دست دوم
غمی دست اوّل.
Printable View
تو رفتی بخوابی
و من ماندم و خوابهایی معطل؛
دلی دست دوم
غمی دست اوّل.
دلم از تمسخر خار بوته های خستگی
از سردی پس کوچه های پریشانی
زخمی است
مگر این راه تنهایی
بعد از شوره زار دلتنگی
به دریا نمی رسید؟…
صدایم کن نگو نمی شنومنگاهم کن نگو که نمی بینمبا من حرف بزن نگو که نمی فهمموتو فقط می خندیبه آسمان نگاه کن برای ما می باردبه قناری نگاه کن صدایش را بشنو برای ما می خواندخورشید برای گرمای عشق ما می تابدامواج دریا را دریاب همچون ما پر تلاطم اند...وتو فقط می خندی...پس چرا نگاه نمی کنی؟چرا گوش نمی دهی؟چرا حرف نمی زنی؟چرا ساکتی؟...وتو فقط می خندی...شاید هنوز هم باورت نمی شه؟دیگر دلیلی ندارم فقط این قلب شکسته برایم ماندهاین هم آخرین دلیلماز سکوتت خسته شدمولی هنوز هم فرصت داریبگو بگو خواهش می کنم بگو...وتو فقط می خندی...بخند چون حتی تحقیر تو برایم دلیل زنده ماندن است .بخند زیبای من بخند که خندیدنت یعنی شکفتن گلیعنی شرشر باران یعنی تابش خورشید یعنی صدای آواز خوش قناری یعنی امواج زیبای دریاوبدان تا آخرین لحظه با تو خواهم ماند....وتو فقط می خندی...در مقابل این همه حرف این همه احساس باز هم می خندی؟فکر می کردم حرفهایم ارزش یک کلمه را دارندواین بار من می خندمبه صداقت خودم وبه بی تفاوتی توبه نگاهم که نک موجی از جنس عشق در آن به آرامی به پیش می آیدتمام شد خنده های تو ،خنده های من،بی تفاوتی های تو،احساس من همه وهمه فقط باگفتن کلمه خداحافظ تمام شدوتو فقط می خندیولی این بار دلیل خنده هایت را می دانم چون در دل می گویی این حرف ها پایدار نیست تو باز هم بر می گردینمی دانمشاید این بار هم مثل همیشه بر گشتموشایدهم برای همیشه تو را در بین خاطراتم دفن کردم
بگذار گريه كنم براي عاطفه اي كه نيست و
دنيايي كه انجمن حمايت از حيوانات دارد اما انسان
پا برهنه و عريان ميدود
براي دنيايي كه زيست شناسان رمانتيكش سوگوار
انقراض نسل دايناسورند
بگذار گريه كنم براي انساني كه راه كوره هاي
مريخ را شناخته است اما هنوز!
كوچه هاي دلش را نمي شناسد
یادهایمان اگر تو را با خود نبرند
من می برم
به سبب همان عاشقیت که هم تو می دانی و هم من
هیج خیابانهای آن خوالی را که بی خیال و عاشق تویش پرسه می زدیم اگر خیابان آن حوالی
چشمش را بست و تو را ندید تا از من بگیردت من تز تو نمی گذرم نه از تو نه از تمام آن
خیابانهای پر درخت که خاطره ای از ما و غش غش خنده هایمان دارند ولی لعنت به خط کشی
نا برابر مرزها که تو را از من دور کرد!!
ميدوني سخت ترين روز چه روزيه ؟؟؟
روزي که قلبهايي که در کنار هم براي هم مي تپيدن از هم جدا بشن
دلهايي که محرم هم بودن محرم دل کس ديگري بشن
دیدی دلم شکست؟
دیدی که این بلور درخشان عمر من
یک عمر بازیچه بود؟
دیدی چه بی صدا
دل پرارزوی من
از دست کودکی که ندانست قدر ان
افتاد برزمین
دیدی دلم شکست؟؟
چه ميهمانان بي دردسري هستند مُردگان
نه به دستي ظرفي را چرك مي كنند
نه به حرفي دلي را آلوده
تنها به شمعي قانعند
و اندكي سكوت
---------
چه بسا که انها زنده اند و ما مرده
ای کاش ما انسانهای مرده زمینی هم چنین بودیم
حد اقل دلی را نمیشکستیم
از نشانی هایی که داده اند
باید همین دور و برها باشی
زیر همین گوشه از آسمان
که میتواند فیروزه ای باشد
جایی در رنگهای خلوت این شهر
در عطر سنگین همین ماه
که شب بوها را گیج کرده است
پشت یکی از همین پنجره ها
که مرا در خیابانهای در به در این شهر
تکثیر میکند
تا به اینجا
تمامی نشانی ها
درست از آب در آمده است
آسمان
ماه
شب بوهای گیج
میز صبحانهای در آفتاب نیمروز
فنجان خالی قهوه
ماتیک خوشرنگی
بر ----- سیگاری نیم سوخته
دستمال کاغذی ای که بوی دستهای تو را میدهد
وسایه ی خنکی که مرغابیان
به خرده نانی که تو بر آن پاشیده ای، نوک میزنند
میبینی که راه را اشتباه نیامده ام
آنقدر نزدیک شده ام
که شبیه تو را دیگر
به ندرت میبینم
اما تا چشم کار میکند،
تو را نمیبینم
تو را ندیدهام
تو را...
کم کم به بچه ها بگو
من فقط همین هفته مهمانشان هستم
به اولین علامت از آرامش دریا که رسیدیم
کار این زورق شکسته تمام است
ممکن است ما
اشتباه کرده باشیم
اما به طور قطع و یقین
ردپای رفتگان ما را با باد برده است
ما باید برگردیم
فرصت شبگیر ستاره بسیار است
رادیو راست نمی گوید
کاش فانوسی با خود آورده بودید
این جا هر بی راهه ی پرتی
به آن منزلگاه نامنتظر نمی رسد
امروز آخرین روز
دقایق آخرین روز همان هفته مقرر است