-
یه قهوه ی تلخ دست نخورده روی میز
یه عشق نیمه کاره که هنوزم منتظره
یه قلب ترک خورده که ممکنه هر لحظه خورد بشه
یه قطره اشک که بی سر و صدا پایین میریزه
یه اتاق سرد و ساکت که یه همنشین کم داره...
یه بغض تازه که داره صاحبشو خفه میکنه!!!!!!
و
یه آدم تنها که منتظر یارشه...
یادت نره دوستت دارم
(خودم)
-
داشتم آلبوم بچگیهامو ورق میزدم و
تو دوران خوش بچگیا سیر میکردم
یهو چشمم افتاد به تقویم روی میزم
کاش هیچوقت بزرگ نمیشدم!!!
(خودم)
-
یکی نشسته گوشه ی اتاق و با خودش مشغوله
جلوتر میرم و ازش می پرسم :
-داری چیکار میکنی؟
بی معطلی می گه
-دارم خاطرات خودم و عشقمو ثبت میکنم تا با خوندنش لذت ببرم
دفترو ورق میزنم
چقدر تمیزه!!!
(خودم)
-
نوک همه ی مداد رنگی هام شکسته بود
گواش و رنگ روغنم خشک شده بود
آّبرنگم تموم...
میخواستم رنگین کمون بکشم
ولی انگار همه ی رنگها میدونستن
آدم بدون یارش زیر بارون...
از محالاته!!!!
(خودم)
-
به لاک پشت ام
قرقره ای بستم
و بدرقه اش کردم
در حالی که
سر نخ در دستم بود
و دلم بی قرار می تپید.
می خواست برود دنیا را ببیند:
شالیزارهای چین،
خانه های سنگی یمن،
مدرسه های باله روسیه
و بچه های سیاه پوست تانزانیا
که با پلاستیک سوخته
به خواب می روند.
گاهی که خوشحال است
نخ را سه بار می کشد
و من نفس راحتی می کشم
که هنوز چیزی برای خوشحالی مانده
اما اغلب
نخ اش می لرزد
و این یعنی
یا باد می وزد،
یا دارد اشک می ریزد.
من
می دانم
که در دشت های آفریقا،
نوار غزه،
عراق،
هندوستان
و اغلب جاهای دنیا
باد می وزد
وگرنه
مگر یک لاک پشت
چقدر اشک برای ریختن دارد؟
-
از عرش به فرش افتادن
حقیقت دارد
حقیقت دارد که همیشه در
روی یک پاشنه نمی چرخد
و از همه بد تر اینکه
صبر خدا
متاسفانه خیلی زیاد است…
-
در تاریخ چه روی داده است
که حروف غدیر
با دریغ برابر است؟
-
حالا که آمده ای
این عینک عذابم می دهد
دستم را بگیر
با تو بر می گردم…
تا روزهای قبل از 40 سالگی…
-
برای دیدن تاریخ روز
تقویم را باز می کنم
و تعجب می کنم از اینکه
روز ها طبق پیش بینی تقویم
به پیش می روند
-
دل من با همه وسعت خویش
تنگ یک احساس است.
حسی از جنس بلوغ.
حسی از جنس نگاه.
حس اینکه دست من،
گرمی دست پر از مهر تو را درک کند.
دل من ترسو نیست،
چونکه یاد تو دراوست.
لبم از خنده پر است،
چون تو را میخواند . . .