ترس می بُرد مرا سمتِ خودش، داد زدم
ای خدا! دادرسی پشتِ سرم می آید
باز گشتم که ببینم که مرا می پاید؟
یا فقط همنفسی پشت سرم می آید
Printable View
ترس می بُرد مرا سمتِ خودش، داد زدم
ای خدا! دادرسی پشتِ سرم می آید
باز گشتم که ببینم که مرا می پاید؟
یا فقط همنفسی پشت سرم می آید
در ذهن نيافرينمت مي ميرم
از شاخه اگر نچينمت مي ميريم
اي عادت چشم هاي بي حوصله ام
يك روز اگر نبينمت مي ميرم
من از خودم چرا بگم باید از اون چشا بگم
خیره تو چشم مست تو دست می دم به دست تو
دل از زمونه می کنم حرف دلم رو می زنم
چه حالتی داره چشات نرگس بیماره چشات
چشم تو خوابم می کنه مست و خرابم می کنه
وقتی نشستی رو به من از عاشقی بگو به من
بزار چشات دل ببره اینطوری باشه بهتره
هفت فرشته در يمين، هفت فرشته در يسار
پيش رو علي و جبرئيل؛ پشت سر سه طفل بيقرار
هفت صف فرشته سوگوار، ضجه مي زنند عشق را ...
مي برند روي دست خويش، آيه كبود و داغدار،
آيه كدام سوره است، روي دست اين فرشتگان،
اين بزرگ آسمان و عرش، اين غريب و راه در ديار،
باورم نمي شود خدا، پاره تن محمد است؟!!!
اين كه روي دوش مي برند، اين فرشتگان سوگوار؛
آسمان تكيده مي شود، خاك غرق گريه مي شود،
باد شرحه شرحه مي شود، بغض كرده است ذوالفقار
شعله شعله اشك و آه، خون مي دود ز چشم ها برون،
هفت فرشنه در يمين، هفت فرشته در يسار ...
هر آنكه جانب اهل وفا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حديث دوست نگويم مگر به حضرت دوست
كه آشنا سخن آشنا نگه دارد
دلا معاش چنان كن كه گر بلغزد پاي
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد....
در جان عاشق من ميل جدا شدن نيست
خو كرده قفس را ميل رها شدن نيست...
تار و پود هستي را سوختيم و خرسنديم
رند عاقبت سوزي همچو ما كجا بيني
يار دستمبو به دستم داد و دستم بو گرفت
ني ز دستمبو كه دستم بو ز دست او گرفت
یاد شما
در شب ذهن من
می درخشد
مثل مهتاب
و مثل مرغکی بیتاب
از حق می خواند
تا صبح از راه
بیاید
و کوچه ها را بیاراید!
دل گرمي و دم سردي ما بود كه گاهي
مرداد مه و گاه دي اش نام نهادند